جایی برای مرور زندگی

کار کردن و حس خوب

این چند روز که جایی میرم و خونه نیستم هر روز پر از سوژه هاست برای نوشتن ازشون. کلا وقتی خونه نیستی انگار ذهن برای حرف زدن و نوشتن بازتره و فعالتره. وقتی خونه ای انگار خیمه زده باشی رو صد تا کلمه و دائم بخوای از همونا تو همه جا استفاده کنی. امروز میخوام از این تغییر توی دو هفته قبلم بنویسم. حالِ بهتر اولین نتیجه ی این تغییربود. اینکه مدام لازمه فکر کنی و موضوع فکر کردن هم خودت نیستی بلکه مشکلاتیه که باید حل کنی به آدم حس مفید بودن و اعتماد بنفس میده.

راستش رو بگم خسته شدم که توی یک سال قبل همش فقط تو خودم فکر میکردم. میخوندم و فکر میکردم و به کار نمیبردم.

تو این یکی دوهفته طرز رفتار ذهنم هم برای خودم جالبه. کمتر احساس بسته بودن میکنه از بس که توی روز به ده ها موضوع مختلف فکر میکنه. همه چی رو به چشم مسئله میبینم که باید حل بشه. وقتی حل شد نتیجه حس خوب خواهد بود.

همین امروز و دیروز با برادر کوچیکتر خودم هم درباره این صحبت کردم. خیلی دوست دارم که اشتباه من رو تکرار نکنه و از همین الان بره سر کار. هر کاری که شده، اگر مربوط باشه به رشتش و علاقش که چه بهتر. یه کار پر از مسئله که یکی یکی حلشون کنه.

یه تغییر دیگه اینه که موضوعاتی که تا دوهفته قبل بهشون فکر میکردم حالا کمتر بهشون فکر میکنم چون که موضوعات جدیدی برای فکر کردن پیدا شدن، و باز هم نتیجه احساس عزت نفس بیشتر. 

صحبت با آدم های مختلف و پارو فراتر از ناحیه امن گذاشتن بعد از مدتی که به عادت تبدیل شد هر کسی رو از یه آدم ناراحت و گوشه گیر و عزلت طلب به یه آدم جسور و خواهان تغییر و چیزای جدید تبدیل میکنه. اگه این تغییر قابل هضم باشه واقعا این تشنگی برای چیزهای جدید مثل یه فوران انرژی میمونه که آدم رو بدون اینکه بخواد بخودش معتاد میکنه. البته اعتیادی که بنظرم بهترین نوع اعتیاده چرا که ذهن رو توسعه میده و آدم رو به بلوغ فکری نزدیکتر میکنه.

خلاصه اگر بتونم تمام حرفم رو خلاصه کنم نتیجش میشه یه خواهش از خواننده عزیز این مطالب، لطفا کاری رو پیدا و انجامش بدید. کار تو فضای گروهی و خصوصی خیلی خیلی بهتر از کار کردن تو فضای دولتیه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

افتخار و نمایش دادن

عمر این وبلاگ حالا به 600 روز رسیده. خیلی زود گذشت. حدود 5 ماهی است که حسابی فعال است و قبل از آن نصفه نیمه ماهی چند بار بروز میشد.

فکرش هم برایم سخت بود که 100 مطلب نوشته شده توسط خودم داشته باشم و حالا این عدد به 225 رسیده. قانون عادت کار خودش رو کرده.

در ابتدای کارها ما معمولا از نبود نتیجه و نداشتن بازخورد ناامید میشیم و دست از ادامه دادن میکشیم. اما شرط ادامه دادنه. اگه تونستی ادامه بدی و به مرحله ای برسی که بهش فکر نکنی می‌بینی به چیزهایی رسیدی که خودش یه دلایلی برای افتخار کردن به خودمون میشه.

کسی از نسیم طالب نقل میکرد که: چه اشکال داره آدم شوآف کنه و کارهاش رو به نمایش بگذاره تا وقتی که چیزی که به دیگران میده بیشتر از چیزی باشه که میگیره. بعد از این نوشته کلی فکر کردم و دیدم که خیلی موارد هست که جزو اخلاقهای پسندیدست اما من به خودم بابت داشتن و انجام دادن اونها افتخار که نمیکنیم هیچ، تازه پام رو از این هم فراتر میذارم و از کارم خجالت میکشم! حالا میگم چه عیبی داره آدم مهربون بودن خودشو وقتی لازم دید به رخ بقیه بکشه و به خودش افتخار کنه. بگذریم از اون حرفها که میگن آدمی که حسن اخلاقش واقعی باشه اون رو به نمایش نمیگذاره. شاید نمایش دادن هم یه مرحله ست برای گذار و رشد و بزرگ شدن.

حالا من 225 مطلب نوشتم. عدد بزرگی شاید نیست  اما برای خودم کار بزرگیه. میانگین هر کدوم رو که 500 کلمه در نظر بگیریم به عدد 110 هزار کلمه میرسیم. و جالب اینجاست که یه کتاب خوب حدود 70 هزار کلمه و یه پایان نامه حدود 50 هزار کلمه در خودش داره. یعنی تو این مدت دوساله انگار دو تا کتاب رو توی وبلاگ نوشتم. این خودستایی ها یک مرحله گذاره. گذر کردن در اینجا معنی قشنگی داره. کاری رو انجام میدی و روش گیر نمیکنی.

شاید وقتی کاری رو انجام دادی و گذشتی بعدا فکر کردن به اون کار و بیرون کشیدن اشتباهات خیلی کار مفیدتری باشه تا اینکه در حین انجام کاری مدام ترمز بگیریم و با خودمون کفر کنیم که کاری که میکنیم درست هست یا نه. منظورم صرفا از جنبه متمرکز بودن در حین انجام کاره. مثال شلیک تفنگ اینجا خیلی مناسبه. تصمیم بگیریم و وقتی تصمیمی گرفتیم دیگه در انجامش شک به خودمون ندیم.

امروز شروع کردم به خوندن کتاب روانشناسی ابراز وجود از رابرت آلبرتی، اگر کتاب خوبی بود باز ازش اینجا میگم. تو این 40 صفحه اول یه جاش برام جالب بود. میگفت ابراز نکردن خودمون میتونه اثراتی مثل مشکلات گوارشی، سردرد، خستگی، حساسیت پوستی و سختی تنفس ایجاد کنه.

پی نوشت: دو روز اینجا غیبت داشتم. از اینکه دوباره اینجا هستم خیلی خوشحالم. مثل آدمی میمونم که یه سفر کوتاه از نظر زمانی اما با مسافت طولانی رفته و برگشته خونه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

باید یک دردی بکشیم تا کاری انجام بدیم

تقریبا دو هفته ای میشه که با خودم قرار گذاشتم تا کتاب های غیر مرتبط با پایان نامم رو کنار بگذارم و فقط به اون بچسبم تا کارم زودتر پیش بره. خیلی ساده بگم که اینطوری پیش نرفت. خیلی خیلی کمتر از چیزی که مشخص کردم شد. یک جورهایی بدتر هم شد. روزهای اول شاید فقط خوب بود. باید کمی بیشتر برای این برنامه ریزی آشفته فکری کنم.

صبح داشتم یک پادکست از رادیو فول استکس گوش میدادم ک با اسماعیل آتشپز گرگری مصاحبه کرده بودند. آقای آتشپز گرگری موسس سایت فرادرس هستند، ایشون در میانه این پادکست حرف جالبی در مورد انجام دادن کارها برای پیشرفت و هزینه کردن گفتن. فرمودن ما باید حتما از یک جایی دردمون بیاد تا بریم و براش کاری انجام بدیم. کار خیر دیگه مثل حالت اول نتیجه بخش نیست. مثال شون هم این بود که شرکت گوگل وقتی در زمینه ی برنامه نویسی احساس کمبود میکنه و دردش رو میچشه میره و به دانش آموزان دوره ابتدایی از مقاطع ابتدایی بهشون برنامه نویسی یاد میده تا در آینده مشکلی ازش رو حل کنن. در مقابل افرادی که بدون وجود درد و کمبودی صرفا یخاطر اینکه پول دارند میخوان کار خیر کنند، نتیجه ای که خواهد داشت چندان مثل حالت اول برای جامعه نخواد بود.

خیلی حرفهاشون جالب بود و پیشنهاد میکنم که نرم افزار کست باکس رو دانلود و پادکست فول استکس رو توش جستجو کنین.

منم تا وقتی که دردم نیاد، تا وقتی که براش احساس نیاز شدید نکنم جوری که با فکر کردن بهش اون درد برام زنده نشه، کتاب خوندن ها و قایل گوش دادن ها اون جوری که باید نتیجه برام به همراه نداره. باید فکری کنم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روزه سکوت

امروز با 5-6 تا از دوستان جایی جمع بودیم، تا غروب پیش هم بودیم. از ظهر به بعد بود که نمیدونم به چه دلیل تصمیم گرفتم حرف نزنم. دلیل نمیبافم. فقط تصمیم گرفتم حرف نزنم. از حریم امنم خارج شدم. فکر کن بین 5 نفر باشی و برای مدت نیم ساعت حرفی نزنی، خود بخود حسی در فضا میپیچد که چرا ساکت است و نکنه چیزی شده حال این سکوت رو به یکی دوس ساعت برسونید.

اما خب دلیلی نداشت و فقط همین تصمیم رو گرفتم که البته چندین بار مجبور به حرف زدن هم شدم. کلا جز به ضرورت زیاد حرف نمیزنم. اما اینجا گفتم که کلا سکوت کنم.

اولین مورد که اتفاق افتاد در درون خودم بود. اینکه یک چیز مرا برای حرف زدن تحت فشار قرار میده. وقتی جلوی خودم رو میگرفتم به مرور رفتار خودم برای خودم قابل تحمل نبود و وقتی مثلا چیزی رو در دیگران میدیدم به صورت انفجار مانندی به دوستم میگفتم. تغییر رفتارم برای خودم هم محسوس بود. اما سعی کردم به سکوت میان جمع ادامه بدم.

دومین مورد این بود که دوستان نزدیکتر این حالترو خیلی سریع متوجه میشن و مدام سعی میکنن تا علت رو پیدا کنند یا شرایط و جو رو به حالت عادی برگردونند. انگار که این صدا بپیچد که یک چیزی اشتباه است.

سومین مورد دوستانی بودند که با این تغییر در رفتار فاصله شون بیشتر میشد. این گروه سعی میکردند که فرد عجیب رو (!) کمتر مخاطب قرار بدند و مخاطبشون بیشتر بقیه باشند.

سومین اتفاق این بود که وقتی کمتر حرف میزنی به مرور و آرام آرام کمرنگ و کمرنگ تر میشوی تا اینکه وقتی حرف هم میزنی دیده نمیشوی!

امروز و این تحربه برای من یک بازی جالب بود. شاید هم یک case Study!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سالها می‌گذرند

به تاریخ ها که نگاه کردم دیدم این نوشته ها سنشون ازم بیشتره. یکی دو سال و یکی هم 12 سال. نویسنده این یادداشت های حاشیه‌ی کتاب چه کسی هست خبر ندارم. توی کتابهای قدیمی یک کتابخونه دیدمشون و ازشون عکس گرفتم.

اون خانم دومی که نوشته من اعصابم خورد شده، کمی تا قسمتی شبیه حال الان خودم هست. حسم میگه شاید سن اون زمانش کمتر از دوسه سال با من اختلاف داشته. اما الان در واقعیت اگر زنده باشند که امیدوارم در سلامتی باشند، همسن مادرم هستند. این کتاب ها برای مدت زیادی جایی بوده و دست نخورده اند و معلوم است که اهدایی هستند.

با دوستم که در مورد اینها صحبت کردم به این فکر میکردیم که الان این افراد دیگه به اون زمانها فکر نمی‌کنند ولی چقدر براشون سخت بوده و چقدر ساده حتی سخت ترین چالش های زندگی میگذرند انگار نه انگار که روزی واقعا وجود داشتن و باهاشون کشتی میگرفتیم.

پی نوشت: لای این کتاب ها یه جزوه هم پیدا کردم که مال یه خانم بوده و توش چنان شعرای قشنگی گلچین کردن که کف کردم که این جزوه ی درسه یا کتاب گنچینه اشعار!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه