جایی برای مرور زندگی

۱۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

ما و کت جادویی

بیایید فرض کنیم ناگهان 65 میلیارد دلار پول به حسابتان ریخته اند. پول در حساب امنی قرار دارد که هیچ کس جز ما نمیتواند از آن استفاده کند. حتی اگر کسی ما را جعل کند، یا امضامون رو یا اثر انگشتمون رو. چه بر ما میگذره. احتمالا در ابندا میگیم پول زیادیه کلی برنامه و اهداف اقتصادی براش داریم. شروع میکنیم به خرج کردن. از زندگی لذت میبریم. از جایی ببعد دنبال این میگردیم که ببینیم دیگران با پول هایشان چه چیزهایی میگریند و چه کارهایی میکنند، هدفهایی که ابندا داشتیم بنظرمون بیهوده و رویا میان و به زحمتشون نمی‌ارزن. سعی میکنیم تا روشهای جدید خرج کردن را یاد بگیریم. هر چه خرج میکنیم انگار چیزی از ما کم نمیشود. تصورش را بکنید چقدر پول زیادی است!

ما بعد از چند سال دیگر آن آدم اول نیستیم. تغییر کرده ایم، به چیزهایی فکر میکنیم که قبلا هرگز فکر نمیکردیم. مدام این تصور را داریم که پول زیاد است. چاله ها و چاه هایی میسازیم که مدام باید آنها را با پول پر کنیم. خانه ای میگیریم و خرج خود خانه بسیار زیاد است. محافظ میگیریم و نیروهایی استخدام میکنیم و مدام این چاه ها را تغذیه میکنیم. بعد از 30 سال نصف پول رو خرج کردیم. دیگه بعد از این مدت فقط رفتن پولمونه که میبینیم. کمی به خودمون میایم. از خرجای بی حساب و کتابی که کردیم درس میگیریم و برای باقی پول سعی میکنیم جوری کار کنیم که هم لذت ببریم و هم دلیلی برای داشتن اون پول داشته باشیم. دوست نداریم آدمی باشیم که مقداری پول گرفت، خرج کرد و بعد مرد. دوست داریم با اون پول ماجراها و داستان ها بسازیم. اما اون چاه‌هایی که قبلا تصمیم گرفتیم هنوز چه بخوایم و چه نخوایم نیاز به پر شدن دارن. بالاخره داشتن این همه پول خودش هزینه داره!

این دو بند شما رو یاد چیزی نمی‌اندازه؟

یکی از خطاهای تحلیل ما اینه که در مورد آینده زیاد تحلیل واقع بینانه ای نداریم. سه سال در یک دکه هم که کار کنیم نمیتوانیم پنج سال آینده خودمون رو ببینیم. ما داریم منبعی نامرئی رو خرج میکنیم. نمیدونیم چقدر ازش داریم، فقط چند ده ای خرجش کردیم و با خودمون گفتیم که چه چالب انگار تموم نمیشه؟؟ مثل همون کت جادویی و پول. نمیدونیم کدوم دسته اسکناس که از توش درمیاریم آخرین دسته ی اسکناسمون خواهد بود.

بیاید عمرمون رو به ماده تبدیل کنیم. اسمارتیز بگیریم و روزای رفتمون رو نشون بدیم و میانگین عمرمون رو 60 بگیریم (اگر بیشتر شد دست خالقمون درد نکنه و آفرین به خودمون که خوب محافظت کردیم) به چشممون ببینیم چقدر رفته و چقدر باقی مونده. بدون ترس و نگرانی. قراره فکت فول Factfull بهش نگاه کنیم بدور از عینک احساس و با کنجکاوی محض.

دیدن فیزیک عمرمون به مغز پر از خطای ما یه ترازو و شاخص میده. مغر دربدر ما به تنهایی نمیتونه بفهمه. باید ببینه تا بفهمه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یک ذهن زیبا، جان نش

جان نش فردی بود که چیزی به نام تعادل نش رو مطرح کرد و در کاملتر شدن نظریه بازی ها کمک کرد. نظریه بازیها روابط میان انسان ها رو با این پیش فرض بررسی میکنه که انتخاب ها و رفتارهای افراد متاثر از رفتارهای و انتخاب های افراد دیگر هست. روابط انسان ها رو به صورت یک بازی توضیح میده.

تعادل نش کمک زیادی به اقتصاد دان ها کرد.

جان نش برنده جایزه نوبل شد. در حالی که قسمت زیادی از زندگیش رو گرفتار بیماری اسکیزوفرنی بود. بیماری ای که توانایی تشخیص واقعیت رو خیال از فرد میگیره.

فیلم یک ذهن زیبا رو دیروز دیدم. این فیلم بر اساس زندگی ایشون ساخته شده و در فیلم مشکلات و مسائلی رو که باهاش در مواجه میشد رو به زیبایی نشون داده.

در جایی از این فیلم راجع به رویاها و کابوس ها صحبت می‌کنه.و از اهمیت موضوع «توجه» ما میگه.

رویاها و کابوس ها برای زنده موندن به تغذیه احتیاج دارن.

به قدری این جمله زیبا و با معنی و روشنه که به هیچ توضیح بیشتری احتیاج نداره.

جان نش فردی بود که سی سال از زندگیش رو با بیماریش مبارزه کرد و به قول خودش ذره ذره قسمت هایی از ذهنش و تصوراتش رو که میدونست بخاطر بیماریه کشف و شروع به عوض کردنشون کرد. دیدن این فیلم رو به همه پیشنهاد میکنم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

امنیت و زندگی

مازلو و گلاسر هردو معتقد بودند که ما نیازهایی داریم که برای برطرف کردنشون تلاش میکنیم.

یکی از مهمترین اونها نیاز به امنیت و اطمینانه. امنیت فکری و امنیت جانی و هرگونه امنیتی رو میتونیم بهش اضافه کنیم. اطمینان از این که در امانیم.

زبانم و فکرم قاصره از توضیح اهمیت این موضوع، ولی در دلم و فکرم میدونم که این موضوع برای کسی که این نیازهای اساسی در کودکی در وجودش ارضا نشده چقدر سخت و دشواره. رد پای این نقص تا پایان عمر بر روی وجود آدم باقی میمونه و مدام در شرایطی خاص بر ما زخم میزنه.

ارضا شدن این نیاز به ما کمک میکنه تا بتونیم به مراحل بالاتر نیازها بریم. بتونیم آرامش داشته باشیم، عزت نفس داشته باشیم و در پی اونها اعتماد بنفس. و آیا همین سه مورد برای ساختن آینده‌ی انسان ها و انتخاب های ما کافی نیست؟

و درک این وضعیت برای کسی که این نقص رو نداره، ممکن نیست.

عذابی هست دائمی.

چه تلاش کنی چه تلاش نکنی، کارهای بزرگ کنی یا کوچک، همیشه میدونی که بخشی هست که درونت خالیه. پشتوانه ای نداری... ریشه ای نداری... تا در شرایط نابسامان بهش چنگ بزنی.

فقط نگرانم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وقتی راه آسان همان استفاده از راه سخت است

در داستانها آمده که مردی هرروز به کوهی می‌رفت. همراه خود سنگی سنگین آنقدری که از عهده آن بربیاید برمی‌داشت و تا نیمه های کوه در جاده ای که به قله میرسید با خود حمل می‌کرد. نیمه های کوه سنگ را رها می‌کرد و آنوقت باقی مسیر را تا قله می‌دوید. در حالی که افرادی که در همان مسیر بودند از ابتدا تا انتهای مسیر را با سختی و هن هن کنان بالا میرفتند.

این داستانی بود که امروز از زبان دوستم شنیدم. برگشتم به دو روز پیش که داشتم به موضوعی مشابه فکر میکردم. در دلم از سختی کار و ناتوانی ام در اداره مناسب امور گله میکردم که این راه مثل جرقه تو سرم زده شد. به طور خلاصه این بود که اگر در انجام یک کار ساده ی روتین با سختی و مشقت روبرو میشم باید وقتهایی رو به کاری مشابه و سخت تر از اون اختصاص بدم.

این کار مزایای زیادی برای ما داره و احتمالا هم همه حدس میزنیم و مثالهاش رو دیدیم. وقتی بدنمون استقامت کارهای عادی روزانه رو نداره. باشگاه رفتن و یکی دوروز حرکات سنگین و مناسب اون کارهای روزانه رو برای ما ساده تر کنه.

احساس میکنم ما لازم داریم تا روند صاف و ثابت کارهای عادی روزانمون رو با شوک هایی دوباره نبض جدید بهش بدیم. کارهایی که درست مثل شوک سنگین و کوتاه مدت هستن.

باز هم احساس میکنم این شوک ها میتونه حتی روی طرز فکر ما تاثیر بگذاره و بهش وسعت بده. این رو کسی داره میگه برای یک ماهی هست دچار رکود فکری شده.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خط و خطوط، حد و حدود

امروز به موضوعی فکر کردم که معمولا کمتر فکر میکردم، بنابراین مشخصه که توش اگر بیسواد نباشم خیلی کمسوادم.

آدمها معمولا در ارتباط با دیگران در اطرافشون یه خط و خطوط نامرئی ای دارن که دور خودشون رسم میکنن. بسته به اینکه چقدر به کسی نزدیک یا دور باشیم این مرزبندی ها میتونه قطر کمتر یا بیشتری داشته باشه.

اما چیزی که هست اینه که متوجه شدم این مرزبندی ها گاهی توسط خود شخص و گاهی توسط فرد مقابل رسم میشه. و اینکه افراد در ابتدای رابطه به شدت در تلاش برای کشف این مرزبندی های نامرئی هستند. و با کلمات و زبانی که با بدنشون نشون میدن این ها رو انتقال میدن.

ما گاهی سعی میکنیم تا جلوی رفتارهای خارج از ترخص رو برای بعضی افراد بگیریم. با دوری گزیدن و نشون دادن فیدبک هایی از خودمون. و گاهی هم ما خودمون این محدوده هارو به دور طرف مقابلمون میکشیم. این حالت میتونه اسمش احترام باشه یا میتونه ترس باشه. شاید فردی بخواد اونو با اسم کوچیک صدا بزنیم اما خودمون میدونیم این کار از نظر ما بی احترامی به طرف مقابله. این نوع رو در ارتباط با پدر و مادر ممکنه زیاد ببینیم یا افراد با رتبه اجتماعی بالاتر.

افراد که به تازگی باهاشون آشنا میشیم بسته به نوع شخصیتشون که ممکنه کنجکاو باشن یا عاشق کشف کردن باشن دوست دارن ببینند تا آخرین حد یک فرد کجاست. این آدمها ممکنه الزاما آدمهای با نیت بدی هم نباشن اما باعث میشن تا مدام مرزبندی های ما به خطر بیفته. بارها به این قلمرو تجاوز میکنن و بازخورد میگیرن. خرده ای نمیشه گرفت. ماییم که باید حواسمون جمع باشه. گاهی اجازه دادن به طرف مقابل و کوتاه اومدن از دیوارها و یا داشتن دیوارهای سستی که از روی نا آگاهی ما مشخص نشده و سفت نشده میتونه به جاهای بد و بدتر و سواستفاده شدن از ما منجر بشه.

البته که گاهی هم اجازه دادن به طرف مقابل برای گذشتن از این دیوار نشون از ارزش فرد برای ما داره. اما باید یادمون باشه که این موصوع هم مثل خیلی از موضوعات دیگه بازی با الاکلنگه. نیاز به تعادل داره و این تعادل با تجربه‌ست که بدست میاد.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه