جایی برای مرور زندگی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عادت‌ها» ثبت شده است

دوری و انفصال از یادگیری

دیروز بعد از چند روز دست به قلم نشدن نشستم و خواستم تا مطلبی بنویسیم.چیزی که اینجا قرار است در موردش حرف بزنم اثری است که این چند روز انفصال در نوشتن در من گذاشته. این جدایی ها قابل بسط دادن به خیلی از جنبه های زندگیمان است. از جدایی از محیط خانه یا کلاس زبان گرفته تا دوری کردن از کاری که مدتی مرتب و با نظم انجام میدادیم، مثل نوشتن، مثل ورزش کردن و ...

دیروز که صفحه ارسال مطلب وبلاگ را باز کردم اول با عنوان مشکل پیدا کردم. نمیدانستم راجع به چه چیزی بنویسم. تا هفته پیشش که مرتب مینوشتم این اتفاق نیفتاده بود. یعنی شده بود وقتی تصمیم به نوشتن میگرفتم بلافاصله یکی از اتفاقات روز به صورت رندوم و در کسری از ثانیه به ذهنم میرسید و با تمرکز و سرعت مناسب شروع به تایپ کردن میکردم. پس وقتی مدتی از کاری که به آن عادت کرده‌ایم دوری می‌کنیم و دوباره انجام آن را شروع میکنیم ممکن است در ابتدا حس خوبی نداشته باشیم، چرا که به این حرف میرسیم که: من که قبلا خوب بودم و راحت این کار را انجام میدادم چرا الان اینطوری شدم؟

از طرفی طی اون یک هفته موضوعاتی هر روز به ذهنم میرسید که بنویسم ولی هیچکدوم تبدیل به عمل نشد بنابراین یک جمع شدگی و درهم ریختگی پیش اومد جوری که وقتی موضوعاتو لازمشون داشتم هیچکدوم به یاری ام نمیومدن.

اثر بعدی فراموش کردن زبانِ اون کاره. معمولا وقتی مرتب مینویسیم به مجموعه ای از لغات عادت میکنیم که دیگه هنگام نوشتن ناخودآگاه و با تسلط خوب از اونها استفاده میکنیم. اما این مجموعه لغات و این فضا بعد از مدتی دوری کمرنگ و کمرنگتر میشه. این حالت رو در جاهای دیگه و کارای دیگه هم زیاد دیدم. فرض کنید که از نزدیک ترین دوستتون یک ماهه فاصله گرفتید و تو این مدت با کسی هم حرف نزدید. وقتی پیش هم بیاید و بخواید صحبت کنید احساس میکنید برای حرف زدن دارید کلی انرژی و فکر اضافی صرف میکنید.

شاید این حرفی که میزنم جمله ی ساده ای باشه، اما به نظرم اساس و پایه یادگیری ما دور همین گزاره میچرخه.

اگر فعالیتی را بیشتر تکرار کنیم و بیشتر درگیر آن باشیم زودتر یادش میگیریم. تکرار و درگیر بودن چیزیه که ارتباطات جدید رو در مغز ما بوجود میاره و بعد اونها رو محکم و محکمتر میکنه. بعد از مدتی دیگه به انجامش فکر نمیکنیم. هرکاری که باشه انجامش برای ما راحت و راحت تر میشه.

یه موضوع کوچیکی هست که خودم مدت ها بعد از فهم این موضوع ازش غافل بودم... ما گاهی به انجام بعضی از کارها فکر میکنیم و با تکرار اونها اونها رو بهتر یادمیگیریم، مثل شطرنج، فوتبال یا درست کردن قرمه سبزی و گاهی هم به انجام کارهایی فکر نمیکنیم و بازم یادشون میگیریم! این حالت دوم خیلی خیلی مهمه چرا که میتونه به ضرر ما یا به سود ما باشه.

همین الان داریدچکار میکنید؟ این مطلب رو میخونید؟ به خود خوندنتون فکر کردید؟ به طرز نشستن روی زمین یا صندلیتون؟ به نوع گرفتن گوشی در دست. به زاویه گردن، به نوع نفس کشیدن و ...

یه متن 600 کلمه ای رو خوندید و ذهن شما این کلمات رو معنا میکرد. راحت خوندید؟ همین کار آیا وقتی هشت سالمون بود به همین راحتی و سادگی بود. ما آدمها از یک جایی ببعد یادمون میره که در حال یادگیری موضوعی هستیم.

خودم که حالا دستم توی نوشتن کمی روون شده حواسم نیست که اگر ادامه ندم مدام ضعیف و ضعیفتر میشم و نوشتن برای من تا حدی سخت تر میشه. منظور از این حرفها این بود که ما در خیلی از کارهامون فراموش کردیم که در حال یادگیری ایم. به قول یه معلمی ما لازمه گاهی این چیزا رو از انتهای مغزمون بیرون بکشیم و دستمالی به سر و روش بکشیم و دوباره سر جاش قرار بدیم. البته که تغییر دادن این یادگیری ها که به عادت تبدیل شده بسیار سخته اما حد اقل با این کار نسبت بهش احساس تسلط میکنیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

طراحی سیستمی برای عادتها به زبان ساده

عنوان این مطلب اولین ذهنیتی که بوحود میاره یه مطلب کامپیوتریه. منم که سواد آنچنانی در این زمینه ندارم که بخوام حرفی هم داشته باشم.

اینجا میخوام از یک سیستم دیگه صحبت کنم. من قبلا این موضوع رو با عنوان محرک ها یا جرقه ها یا ماشه ها یاد گرفته بودم و اینجا هم چندباری ازش حرف زده بودم. چند وقت پیش بود که یه اسم با مسماتر شنیدم. ادریس میرویسی بود که در یادداشت هاش از ایجاد یک سیستم و مدام بهینه کردنش صحبت میکرد تا بهتر و بهتر بشه.

اما قبلش در مورد ماشه صحبت کنم تا برسیم به ربطش. اگر در مورد عادت ها و رفتارهای عادتوار چیزی خونده باشید احتمالا میدونید که این رفتارها یک چرخه هستند که سه گزار دارند. اولین بخش ماشه نام داره و همون طور که از اسمش میشه تصور کرد اون قسمتی هست که وقتی عمل میکنه یه سلسله اتفاقات رو بسرعت پشت سرش انتظار داریم که اتفاق بیفته. مثلا وقتی یه سیگاری داره تو خیابون راه میره و یهو بوی سیگار میخوره به مشامش و بلافاصله یه سیگار از تو جیبش درمیاره و آتیش میزنه. یا یه فوتبالیست وقتی میبینه شرایط برای شوت زدن فراهمه بلافاصله میشوته به سمت دروازه.

مرحله بعدی در چرخه ی عادت ها مرحله ی «ادامه» هست یعنی اتفاقی که در واقع همون عادت هست پیش میاد و انجام میشه. و مرحله آخر مرحله ی پاداشه. وقتی سیگاری سیگارش رو میکشه احساس آرامش و کنترل شرایط نصیبش میشه. یا فوتبالیست توپ رو به درستی وارد دروازه میکنه یا به درستی پاس میده. این چرخه بارها و بارها اتفاق میفته. در نتیجه این اتفاق یه مسیر عصبی توی ذهن قوی و قوی تر میشه.

اما برسیم به سیستم. اینکه ما بخوایم روزانه ده ها کار رو انجام بدیم به خودی خود همین که مدام بخوایم بابت برنامه ریزیش فکر کنیم از ما انرژی میبره و بعد از مدتی اگر با همین روند ادامه بدیم بدون اینکه بفهمیم کارهایی که قرار بود انجام بدیم رو کنار  میذاریم.

اما سیستم مجموعه شرایطی رو فراهم میکنه که ما دیگه به انجام کارها فکر نکنیم و خود اون کارها به صورت خودکار اتفاق بیفته. برای اینکار باید کارهایی که قراره انجام بدیم رو نشانه گذاری کنیم. «نشانه» محرکی هست که با دیدنش یا حس کردنش ماشه فعال میشه.

یکی از نشانه گذاری های من این بود مثلا که موقع برگشت به خونه وقتی از اتوبوس پیاده شدم یادم بیفته که باید قسمت بعدی آموزش زبان نصرت رو گوش بدم که تا خونه هم تموم میشد. مجموعه ای از این کارها چیزی بوجود میاره که به تعبیر زیبای ادریس یک سیستم هست.

میشه کلی خلاقیت در طراحی سیستم داشت. میشه برای یک کار چندین نشانه داشت. میشه گفت وقتی از خواب بیدار شدم بلافاصله برم و صبحونه بخورم و ... یا بعد ناهار یک فایل آموزشی رو ببینیم. دستمون بازه برای اینکار.

این ها صرفا مطالبی بود برای مرور چیزهایی که معمولا در مورد عادت ها گفته میشه. الان فکر میکنم آدم خوبه این چیزا رو بدونه تا وقتی لازم شد روی کاری تمرکز کنه ازین ویژگی ها شایدم باگ های وجود آدمی استفاده کنه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مینیمالیستِ رفتاری، نوشتاری و گفتاری و ...

پیش نوشت: این نوشته بیشتر از این که بدرد کسی بخوره بدرد خودم خورد که دوباره این مفاهیم رو دوره کنم و از ذهنم دور نکنم. توش مثالهای شخصی داره.

در مورد مینیمالیست ها و فرقه(!) مینیمالیست ها اطلاعات زیادی ندارم و در بارش هم زیاد نخوندم. اما بعضی مواقع توی زندگیم به مواقعی برخوردم که به نتایجی رسیدم که بی شک اگه از یه مینیمالیست بپرسم حرفم رو تصدیق خواهد کرد.

ما توی زندگی استانداردهایی برای خودمون می‌گذاریم. تمام حال بد و خوب ما از همین استاندارد های بالا و پایین میاد. به کسی که هزار تومن براش پول زیادیه ده تومن بدید از خوشی نمیدونه باهاش چکار کنه. ولی به یه میلیونر ده تومن بدید بهش توهین کردید. این مثال رو بیاریم توی زندگی مون. در یک جای ساده تر مثل جمع دوستان.

بذارید خودم رو مثال بزنم. من معروفم که توی جمع دوستان گیرایی پایینی دارم. مثلا وقتی دوستی تیکه میندازه ممکنه پردازش اون حرفها و واکنش دادن بهش برام کمی طول بکشه. دلیلش رو اینجا جای صحبت دربارش نیست! من اگه از خودم انتظارات بالایی داشته باشم و نتونم از پس برآورده کردنش بربیام کاملا مشخصه که از لحاظ روحیه ای چه بلایی سر خودم میارم. ولی اگه از خودم انتظار پایینی داشته باشم که بدونم از پسش بر میام دستاوردم چیزی جز حال خوب نخواهد بود. فهمیدن همین یک بند ساده رو مدیون اسفان گایز و کتاب خوبش ریزعادتها هستم.

کلا زندگی بر همین قراره دیگه. بردن به ما حس خوب میده و باختن روحیه مون رو میگیره. اونایی که میگن نه اینطوری نیست هم بهشون قول میدم که تا یک جایی میتونن در مقابل این باخت های پیاپی مقاومت کنند. از جایی به بعد ممکنه دچار فروپاشی نظام فکری بشن و عقب بکشن. شاید اون ابر انسان هایی که در مقابل باخت های پیای مقاومن هم یک جورایی هر باخت رو برای خودشون به برد تفسیر میکنن.

از بحث دور نشم. حد اقل کردن انتظارات در همه جای زندگی برای ما حال خوب به ارمغان خواهد داشت. چیزی که در مورد مینیمالیست ها بیشتر شنیدم به کاهش اشیا بلا استفاده در اطرافمون برمیگرده و کمتر به خط مشیی درباره طرز فکرشون برخوردم.

در نوشتن یادمه اون اوایل چقدر کار زجر آوری میکردم. نوشتن یه مطلب ساده 200 کلمه ای گاهی یک ساعت و نیم یا دو ساعت از نیروی فکری خودم رو میگرفت. بگذریم که آخر اصلا خودمم نمیفهمیدم چی نوشتم و با این حال به سختی راضی میشدم. استاندارد های بالایی توی نوشتن داشتم. همینطور که الان استاندارد های خیلی بالاتری توی حرف زدن دارم و این خیلی راحت منو به یه آدم کم حرف تبدیل کرده. به قول مهدی بیگدلی یکی از جوونمردای اینستا اولای کار آدم باید فقط آشغال تولید کنه. نباید انتظار زیادی از خودمون داشته باشیمو مهم در ابندا کمیته. Mimbigdeli

دوباره یاد اون حرف دوست داشتنی افتادم که میگه: بزرگ فکر کن، کوچک عمل کن، از همین حالا شروع کن.

با بردهای کوچک و پیاپی ذره ذره کوهی از اعتماد بنفس میسازیم که کمکمون میکنه از پس کارهای بزرگتر بر بیایم. در حالی که ما آروم آروم پیش میریم و مدام سرعتمون رو بنا بر صلاح و هوشمندی‌مون بیشتر یا کمتر میکنیم اون فردی که با استاندارد های بالا شروع کرده مدام در حال درجا زدنه و حالش به پریشانی برگی معلق بر روی شاخه ی خشکی هست.

ای کاش برای فهمیدن این حرفها وقتی 10-12 سالم بود اقدام میکردم. اما حالا همین رو هم مدیون خیلی از آدمهای خوبی هستم که چه مجازی و چه واقعی توی زندگیم حضور دارن و حرفاشون منجر شده به اینکه الان بدونم که چی رو نمیدونم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

عادت به پیش بینی ناپذیری

یک بخش از موضوع عادت کردن ما به کارها و رفتارهای روزمره که شاید از بخش دیگه آسونتر باشه خودمون هستیم که نسبت به رفتارها و عادتهامون چه تصوری داریم. بخش دوم که به نظرم بخش سخت تر و پر زحمت تر ما هست بخش عادت دادن دیگرانه.

خیلی وقت ها پیش میاد که دوست دارم یه رفتار جدید داشته باشم و جور دیگه باشم. مثلا شادتر، منطقی‌تر یا هرچیز دیگه اما خیلی تحت تاثیر یه فشار بیرونی قرار دارم که باعث میشه در برابر پذیرفتن این کار و رفتار مقاومت داشته باشم. مثلا اینکه فکر کنم الان دارم راجع بهم چه فکری میکنن، یا با خودشون بگن این چرا یهو اینطوری شد یا کلی حرفهای دیگه.

شاید یه کار خوب این باشه که دیگران رو به این طرز رفتارهامون عادت بدیم. اگر قراره مارو بشناسن سعی کنیم جوری که خودمونو دوست داریم همون شکلی مایی جدید رو در ذهنشون بسازند.

میلی بابی براون رو خیلی دوست دارم. بازیگر نقش اول سریال اتفاقات عجیب هست که سومین فصلش هم بزودی آماده پخش میشه. وقتی ازش پرسیده بودن یکی از خصوصیت های خودت رو بگو جواب داده بود: غیر قابل پیشبینی بودن یا Unpredictable. مردم وقتی ما براشون با رفتارهایی ثابت قابل پیشبینی باشیم بهمون عادت میکنند. وقتی هم که رفتارهای غیر قابل پیشبینی داشته باشیم بازهم به این طرز رفتار ما عادت میکنند.

عادت ندادن دیگران به غیر قابل پیش بینی بودنمون مارو توی یه زندان نامرئی قرار میده که قدم گذاشتن کمی فراتر از اون برابره با فشار برای بازگشت به همون جایی که بودیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

اپلیکیشن loop habit tracker

برنامه ای که حدود یه هفته استفاده میکنم اسمش هست لوپ هبیت ترکر. کار این نرم افزار اینه که ما ابتدا میایم و کارهایی رو که دوست داریم برای خودمون به عادت تبدیل کنیم رو توش مینویسیم و وارد میکنیم. و کاری که باید کنیم اینه که هر روز بریم و جلوی اون کار یه تیک قشنگ بزنیم. به همین سادگی. سادگی و طراحی جالب این نرم افزار به طرز جالبی اعتیاد آوره. البته از نوع مثبتش.

آخر شب رسیده و داریم میریم بخوابیم وقتی اپلیکیشن رو باز میکنیم و روزمون رو مرور میکنیم و تیک هامون رو میزنیم یه حس خوبی میگیریم و با خیال راحت به خواب میریم. این اپلیکیشن میتونه گزارش های خیلی خوبی بده. الان بعد از یه هفته وقتی میبینم جلوی یه کار هفت تا تیک سبز خورده دلم نمیاد تا ادامش ندم. این دقیقا چیزی بود که قبل از این اپلیکیشن برعکس بود. یعنی تا سعی میکردم یه کار رو به عادت تبدیل کنم بعد از مدتی رهاش میکردم.

برنامه جالبیه و پیشنهاد میکنم یه بار نصب و امتحانش کنید. این برنامه رو از گوگل پلی دانلود کنید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه