جایی برای مرور زندگی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصمیم گیری» ثبت شده است

عاشق بودم و مجبور

تا بحال چند بار شده که مصداق این حالت رو دیده باشیم که چیزی که انجامش رو دوست داریم مثل باری بر دوش‌مون شده باشه؟

من زن و شوهری رو دیدم که همدیگر رو دوست داشتن و بعد از ازدواج با چیزی که مواجه شدن محدود شدن آزادیشون در جزئی‌ترین کارها بوده و این عشق و علاقه دلشون رو زده. دوستی رو دیدم که با آب و تاب از انجام کاری می‌گفت و وقتی بعد از چند هفته دیدمش هیچ اثری از اون کار باقی نمونده بود.

یکی از نیازهای اساسی ما بر اساس گفته های گلاسر نیاز به آزادیه. اینکه هرکاری رو، هر وقت، هر جور دلم بخواد انجامش بدم و هیچ فشار بیرونی و درونی ای رو برای انجام اون کار نداشته باشم. اون وقت در انجام اون کار میتونیم لذت بیشتری داشته باشیم چرا که یکی از نیازهای ما برآورده شده و این یعنی حس خوب.

گاهی با غرق شدن و ایجاد تعهد بیخود در خودمون، ما خودمون رو مجاب می‌کنیم که باید فلان کار رو انجام بدیم. مسئله ای که بعد از این فشار درونی روی خودمون حس می‌کنیم اینه که اینکه انجام کاری انتخاب خودمون بوده از ما گرفته شده. این ما نبودیم که انتخاب کردیم. فکر میکنیم ما حق نداریم نسبت به اینکار انتخابی رفتار کنیم. «یعنی چی که نمیخوای به خانمت کمک کنی؟ غلط کردی زن گرفتی!»، «یعنی چی از خوندن زبان دلزده شدی؟ بیخود تو تو هدفت مشخص کردی که باید سر سال بتونی زبان درس بدی»، «یعنی چی حوصله نداری کتابی که نوشتنش رو شروع کردی تموم کنی؟! پاشو بینم ناشر منتظره مجبوری تمومش کنی!» و خیلی از این دست حرف‌هایی که به صورت گفتگوی درونی در ما شکل می‌گیره.

در همه این موارد که براتون گفتم چیزی که داره نادیده گرفته می‌شه موضوع آزادی ما به عنوان یک حق طبیعیه انسانی و حق انتخاب ماست. و وای به روزی که این کار به لجبازی ختم بشه... فکر می‌کنم بددترین آسیبها رو ما از همین کار بخوریم. جایی که علاقه میتونه جاش رو به تنفر بده.

به عنوان کسی که در دسته بندی نیازهای گلاسر نیاز به آزادی بالایی تو خودم حس می‌کنم خیلی با این مسئله مواجه شدم و این واقعا برام آزار دهندست. چقدر برام پیش اومده که وقتی احتیاج به تمرکز و تلاش منسجم برای انجام کاری بوده به جاش یه گفتگوی لعنتی درونی در من شکل گرفته و همه انرژی و تمرکزم رو به فنا داده. چقدر این لجبازی‌های با خود نگذاشته تا کاری رو تموم کنم... واقعا قابل گفتن نیست و حالا و همین لحظه که دارم در این مورد حرف میزنم و این خاطرات رو در خودم مرور میکنم چقدر زهر این نیاز رو بیشتر از طعم خوشش برام قابل لمسه.

در وبلاگ نویسی گاهی با این حس روبرو شدم. من خودم رو متعهد کردم که هرروز حداقل یک نوشته بنویسم و در این مدت دو سه ماهه فقط یک روز از برنامم عقب هستم و احتمالا هم تو یه روز جبران میکنم.

توی اینکار گاهی افکار و احساساتی سراغم میاد. مخصوصا وقتی حس میکنم حرفی برای گفتن ندارم. در این مواقع حسی به سراغ ادم میاد که میگه «ای بابا، خودمو هم مشغول کردم با این کارا، روزی یه ساعت دوساعت وقت میگذارم و وبلاگ روبروز میکنم. آخرش که چی چی برام داشته، نگاه کن الان حرفی نداری بزنی مجبوری بشینی و ذل بزنی تا یه موضوع به فکرت برسه که بنویسی» خداروشکر این لجبازی درونی رو تو وبلاگ نوشتن کمتر احساس کردم. دلیلش رو هم تابحال بهش فکر نکردم ولی حدس میزنم وقتی واقعا در کاری با مشکل مواجه بشم (دقت کنید گفتم مشکل، نه مسئله! فرقشون رو اینجا بخونید) این نیاز بیشتر فعال می‌شه. وقتی در آینده و کاری که می‌خوام بکنم ابهام بزرگی می‌بینم. مثلا در مورد انجام تحقیق هم همین اتفاق برام می‌افته. اونجا که نمیدونم باید چکار کنم و فکرم نمیکشه اما این قدرت اختیار رو در خودم نادیده می‌گیرم که میتونم فعلا کار رو کنار بگذارم (تصمیمی به همین سادگی) و بجاش چیزی که احساس میکنم جبر و فشار درونی و بیرونیه. و نتیجش هم که فاصله گرفتن بیشتر و کاریه که انجام میدم و دل به کار ندادنه.

حالا که در این مورد نوشتم احساس میکنم فکر بازتری تو این مسئله دارم. من نباید همچین فکری رو در خودم پرورش بدم. همیشه سهم خودم رو لازمه در انجام کار ببینم. بنظرم کار سختیه ولی شدنیه. حتی در اجباری ترین کارها سهم خودم رو ببینم که این منم که انخاب کردم که اینکار رو با وجود جبر بودنش انجام بدم. با اینکار شاید در کاری که باید انجام بدم تفاوتی ایجاد نشه. اما حسی که نسبت به کار دارم خیلی بهتر خواهد بود.

حالا که دقت میکنم یک کار عذاب آور توی وبلاگ نویسی ویرایش کردن نوشته بعد از نوشتنه. خب بسم الله انتخاب می‌کنم که این نوشته رو بدون بازخوانی و ویرایش منتشر کنم! ببینم چی میشه!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مدارس مونته سوری

این یادداشت را بعد از خواندن مطلبی جالب با عنوان کنکور: نماد گیر کردن در گذشته مینویسم این مطلب را آقای امیر ناظمی در کانال تلگرامی خودشان (+) منتشر کرده اند. در بعضی سایت ها هم این مطلب نقل شده است.(+ و + و +)
در آن یادداشت آقای دکتر ناظمی به مدارسی به نام مونته سوری اشاره میکنند و شیوه آموزش خاصی که این مدارس دارند. این مدارس توسط خانم ماریا مونتسوری که به نقل از آقای ناظمی نخستین پزشک زن در ایتالیا بودند در قرن بیستم راه اندازی شد. آنچه که من از خواندن متن فهمیدم این بود که دغدغه خانم مونته سوری تربیت و پرورش کودکان بود به طوری که با دنیای واقعی ارتباط و تعامل کارامدتری داشته باشند.

کودکانی که می آموزند چگونه زندگی کنند و چگونه با قوانین این دنیا خود را وفق دهند به طوری که وقتی از مدارس فارغ التحصیل شدند بتوانند از دانسته های خود در دنیای واقعی نیز استفاده کنند و در واقع مهارت های را یاد بگیرند که این مهارت ها در زندگی روزانه به آن نیاز است. و این یک نیاز حیاتی است که باید پرسید آیا در مدارس این روزهای کشور ما چنین رویکردی وجود دارد؟
آقای دکتر امیر ناظمی ویژگی مدارس مونته سوری را در چهار حیطه توضیح می دهد:

1- محیط

2- قدرت تصمیم گیری

3- چالش محوری

4- و راهنمایی
محیط مدارس باید تنوع بالایی داشته باشد. این دیدگاهی است که خانم مونته سوری بر آن باور داشته اند. این تنوع بالا در واقع همان چیزی را شبیه سازی می کند که در دنیای واقعی وجود دارد. در اینجا چیزی به نام تفکیک و تقسیم و جداسازی دانش‌آموزان، آن چه از لحاظ جسمی و معلولیت، جنسی و یا از نظر سطح هوشی و یا از نظر سطح خانواده و ثروت معمول است نداریم.

وقتی به این موضوع فکر می کنم دلم خیلی به حاله خودمان می سوزد، دلم میسوزد که ما سال ها را در مدارسی زندگی کردیم که در آن محیط اطراف ما با آنچه در جامعه بود تفاوت داشت.

با خودم می‌گویم اگر در کلاس ما فردی معلول وجود داشت شاید وقتی من بزرگتر شدم و به مقام و مسئولیتی رسیدم، به یاد داشتن چنین افرادی در تصمیم گیری های مرتبط شغلی یک پیش فرض برای من می‌بود نه اینکه بخواهم حالا تلاش کنم تا این موارد را به یاد بیاورم. اگر قشری ضعیف در کلاس وجود داشت همیشه یادم می‌ماند که آدم هایی هستند که محتاج نان شب خود هستند. اگر فرزند یک فرد دارا و ثروتمند با ما بود من می‌فهمیدم که چنین انسانهایی هم در کشور ما وجود دارند که خرید اتوموبیل برای آن ها مانند خرید یک خوراکی برای ماست. آنگاه دید واقعی تری نسبت به زندگی افراد ثروتمند می‌داشتیم، این را هم میدانم پذیرش بسیاری از اینها که میگویم شاید برایمان در ابتدا درد داشته باشد.
در جای دیگر هم در مورد کشور کانادا خوانده بودم که در آن تنوع ملیت ها و قومیت ها بسیار بالاست. و چه زیبا بود وقتی رئیس جمهور کانادا قدرت کشور خود را در تنوع بالای شهروندان می دیدند. مقایسه این دو موضوع قیاس مع الفارغ است اما میدانم هردو به یک مفهوم و موضوع مشترک اشاره دارند و آن وجود تفاوت های بسیار در یک جمع است.
موضوع دیگر اینکه در مدارس مونته سوری سعی می شود تا مهارت تصمیم گیری به کودکان آموزش داده شود. ما هر روز در زندگی خود از آن استفاده می کنیم و یک نوع مهارت هست و یاد گرفتن آن می تواند در آینده ما تاثیر فراوانی داشته باشد. اما باز هم چیزی که به نظر می‌رسد این است که مدارس امروز ما نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند.
موضوع دیگر چالش محوری است. به نقل از آقای ناظمی در این مدارس به کودکان یاد داده می‌شود که هیچ دستورالعمل ثابتی برای حل یک مسئله وجود ندارد دقیقا همان چیزی که در دنیای واقعی با آن روبرو هستیم. چالش جایی است که یادگیری در آن اتفاق می افتد. ما یاد میگیریم چگونه از پس چیزی بر بیاییم. بگذریم که به بسیاری از ما آموخته شده که از چالش ها دوری کنیم.
در مدارس مونتسوری معلمان نقش راهنما و ناظر دارند. آنها در چالش ها و تصمیم گیری ها به دانش آموزان کمک کننده هستند و نه حل کننده صرف.
این عوامل که از آنها نام برده شد به نظرم اگر به کار گرفته شوند اگر در استفاده از آنها خلاقیت به کار برده شود می تواند آینده‌ی کشورمان دگرگون کند. همانطور که در میان دانش آموزان این مدارس نیز افراد سرشناسی بوجود آمده اند. افرادی مثل لری پیج، سرگئی برین و جوزف بزوس.


پی نوشت 1: داشتم در مورد این موضوع جستجو میکردم، وقتی دیدگاه سایت خبری را نسبت به این موضوع دیدم واقعا هم جا خوردم و هم متاسف شدم. کیهان روش آموزشی مونته سوری را برای معرفی به مخاطبش در حد کلمات «آوازه خوانی و رقص مختلط» پایین آورده.

پی نوشت 2: در آینده بیشتر راجع به این مدارس و شیوه‌ی آموزشی آنها مطالعه خواهم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دغدغه بهتر شدن

تابحال شاید شما هم مثل من به این فکر کرده باشید که چطور میشود بهتر شد؟ این یک سوال کلی است و باید پرسید بهتر شدن در چه.
این روز ها تمام دغدغه ام، تمام فکر و خیالم بهتر شدن است. گاهی فکر میکنم 24 سال سن دارم و چقدر چیزهای زیادی هستند که من نمیدانم. اگر بخواهم باز هم روشن‌تر بگویم، منظورم بهتر شدن در کاری یا حرفه ای نیست. گاهی نیاز داریم در درون خودمان و برای خودمان بهتر شویم. فکرش را که می‌کنم «بهتر شدن» چه مسائل زیادی را می‌تواند شامل شود. بهتر فکر فکردن، بهتر رفتار کردن، بهتر تصمیم گرفتن، بهتر حرف زدن، بهتر خوابیدن، بهتر نگاه کردن و بهتر زندگی کردن. راهش چیست. شاید میدانم و شاید هم نمیدانم.
گاهی این ندانستن زیادی آزار دهنده است. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم ده ها کلام و حرف و توصیه‌ی دیگران در ذهنم صف می‌کشند که جوابت اینهاست. اینها را باید انجام دهی. اما خب این حرف ها چقدر عملی شدنشان دور بنظر میرسد.
از بهتر شدن گفتم. من از نوجوانی دوست داشتم خوب حرف بزنم. کاری که همیشه برایم انجام دادنش سخت بود. اما خب الان که دارم این مطلب را می‌نویسم پاسخش درونم شکل می‌گیرد. خودم به خودم میگویم نباید سخت گرفت. باید هر کاری را که دوست داشتیم و حس خوبی از انجامش می‌گرفتیم انجام دهیم. اگر خودمان را خالصانه وقف علاقه مان کنیم آن وقت همه چیز خودش درست می‌شود.
البته درست نمی‌شود.
بهتر است بگویم یاد میگیریم که چطور کاری کنیم که «درست» بشود.
بنظر عملی کردن این ایده چقدر دشوار است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مفهوم التقاط و تصمیم گیری ما

عبارت التقاط را برای اولین بار در یک پست وبلاگی (+) خواندم و دیدم. نویسنده در بخشی از متن اینطور گفته بود که:

...
الگوی ذهنی درست، با خودش تعارضی ندارد.
کسانی که یک الگوی ذهنی درست را با تمام ملزومات آن می‌پذیرند، آرام و آسوده زندگی می‌کنند. اما چه بسیار کسانی که کوشیده اند با «التقاط» یک الگوی ذهنی برتر خلق کنند،
و جز به تعارض و بیراهه، رانده نشده اند.
...

از قبل با مفهوم مدل و الگوی ذهنی بواسطه شنیدن یک پادکست (+) آشنایی داشتم. به طور خلاصه اگر بگویم، مدل ذهنی طرز تفکر و درک ما از مسائل و اتفاقات جهان پیرامونمان است. میتوان آن را عینکی دانست که ما آن را به چشم میزنیم و بوسیله ی آن دنیا را تماشا میکنیم. نوع برداشت ما از مسائل، اتفاقات، محرک ها، شنیده ها، دیده ها، حاصل همین مدل ذهنی ما و تفاوت در پردازش و تحلیل ورودی هاست. مدل ذهنی ما در طول زندگی شکل می‌گیرد.
اما عبارت التقاط برایم مفهومی نداشت، کمی گشتم تا بفهمم معنی التقاط چیست. بعضی از سایتها مثل ویکی پدیا از مکتب التقاطی گفته بود که فهمش برای من سخت بود و هیچی دستگیرم نشد.
میخواستم بدانم مگر التقاط چیست که نویسنده داشتن این نوع تفکر را باعث ایجاد تعارض و بیراهه رفتن می‌داند.
برای پیدا کردن جایی که توضیح بهتری از مفهوم التقاط را نوشته باشد جاهای دیگر را گشتم و یکی دو سایت را خواندم تا بتوانم به یک جمع بندی کلی از معنی این لغت برسم. اما التقاط چیست؟
در مورد التقاط مطالب مختلفی گفته شده است. به طور کلی دیدگاه التقاطی دیدگاهی است که در هیچ چهارچوبی بسته ای نمی‌گنجد. و از هیچ زاویه ی منحصر بفردی به دنیا نگاه نمی‌کند. ولی برای هر راه و روشی کمابیش اعتبار قائل می‌‌شود. (+)
جایی دیگرهم در مورد التقاط در مسائل دینی گفته بود. فردی را تصور کنید که در مسائل دینی درکی سطحی دارد. این فرد مسائل دین را میپذیرد و قبول دارد اما بینشی نسبت به شاکله و مسائل بنیادین آن ندارد. این فرد ممکن است با توهم تسلط و آشنایی به مسائل، سعی کند مفاهیمی را از سایر مکاتب و تعالیم جذب و سعی در به ظاهر شناخت دین راستین داشته باشد. اما مسئله از این جا آغاز میشود که فرد در جذب اصول و مفاهیم گاهی مواردی را جذب میکند که باهم حتی در تضاد قرار دارند. شخص فکر میکند که دین را بدرستی فهمیده و درک کرده اما غافل از این که چیزی در ذهن دارد حاصل ترکیب اصولی است که گاهی خودشان خودشان را نقض میکنند.
چیزی که میخواهم بگویم مسئله ی بالا نیست. مسائل فلسفی پیچیده هم نیست که خودم هم چندان از این چیزها سردر نمی‌آورم. میخواهم بگویم ما در هر روز زندگیمان کارهایی که دیگران می‌کنند را می‌بینیم. کتابهایی را میخوانیم. طرز زندگی کردن دیگران را می‌بینیم، کوشش ها و تلاش هایشان و عقایدشان. ما تلویزیون میبینیم، در شبکه های اجتماعی می‌گردیم. از کوتاه ترین مطالب طنز و توئیتهای افراد مختلف گرفته تا تصاویری که با پیامی در اینستا منتشر شده است. وقتی سن و سال کمتری داریم، ذهن تهی و آماده ی پذیرش مفاهیم از دنیای اطراف داریم. چه خوب و چه بد، درست یا نادرست، در مسیر بزرگ شدن قوائد و قوانینی را که می‌بینم به عنوان اصول زندگی در خودمان ناخودآگاهانه می‌پذیرم. این ها است که منِ امروز را شکل داده. این معلمان ناخواسته همان خانواده، دوستان، مردم، رسانه ها هستند که زندگی کردن را به ما یاد می‌دهند. که اگر نبودند شاید ما آن انسان دارای شعور و احساس امروزی نبودیم. اما ...
حتما اتفاق می افتد که گاهی در مسیر زندگی به دو مفهوم متضاد بر میخوریم. گاهی چیزی را می‌بینیم و می‌شنویم که با آن چه میدانیم و آموخته ایم کاملا مخالف و در تضاد است. بنظرم آغاز انتخاب برای داشتن آرامش در زندگی در نوع برخوردی است که در همین مرحله از خود نشان می‌دهیم. از نظر شخصی خودم در این جا 2 نوع رفتار از ما باید و باید و باید سر بزند. نمیدانم درست باشد یا نه اما بر اینکه یکی از این رفتار ها باید انتخاب شود ایمان دارم. 1- اصول جدیدی که در تضاد با درون ماست را به کل کنار بگذاریم و منکر شویم و به زندگی خود ادامه دهیم. 2- مفاهیم را باهم بسنجیم،  از قالب هر دو بیرون بیاییم هردو را مورد نقد قرار دهیم. و سپس یکی را انتخاب کنیم. شاید ساده انگاری باشد که اینطور به مسئله نگاه کنیم. اما به صورت کلی میدانم که برای خودمان لااقل کار درستی را انجام داده ایم با اینکه انتقاد های اخلاقی هم میتواند وارد باشد. منظورم کلی من تصمیم گیری بین پذیرش دو مفهوم متضاد است.
اگر انتخاب نکنیم چه اتفاقی میافتد. بنظرم اینجاست که با انتخاب نکردن به تعارض گرفتار می‌شویم. رفتار و عمل‌مان باهم متفاوت می‌شود و در کوچکترین کارها هم رفتار های متناقضی از خود نشان می‌دهیم و با ارزش ترین گوهر زندگی که آرامش درونی است را مدام دستخوش بالا و پایین شدن جریان زندگی میکنیم.
منی که در خانواده و مردمی بزرگ شده ام که به من نشان داده اند مسئله ی محیط زیست و تمیزی خیابان ها اهمیت چندانی ندارد که حتی بخواهم به آن فکر کنم، در رسانه ها و شبکه های اجتماعی با اطلاعاتی با مفهوم متفاوت روبرو می‌‌شوم. اگر با خودم به یک جمع بندی نرسم. اگر تصمیم گیری ای کلی نکنم. هر دفعه این مسئله ممکن است بخشی از فکر من را اشغال کند. اینگونه می‌شود که وقتی در حضور دیگران هستم حواسم را جمع میکنم زباله را در محل خودش قرار دهم اما وقتی کسی نیست دیگر فشاری را نمیبینم که بخاطرش بخواهم این کار را انجام دهم.
دکتر زین العابدینی سر کلاس خاطره جالبی از روزی را برایمان تعریف ‌کرد که همکارش (شاید هم دوست- یادم نیست) او را با تعجب دیده بود که در حالی که همه در حال گذر از خیابانی بودند که چراغش برای عابران قرمز بود اما عابران پیاده میگذشتند و عبور ماشینها را کند می‌کردند و او به تنهایی ایستاده بود تا چراغ زمان توقف ماشین ها را اعلام کند.
این خاطره در یادم باقی ماند و گاهی اوقات که به این مسئله که اصول اخلاقی و خود واقعیمان همانی است که در خلوتمان آن ها را رعایت میکنیم دوباره یادش می‌افتم. چخوب می‌شود اگر بتوانیم خود واقعی مان را نیز در بین مردم زندگی کنیم، خود واقعی‌مان را توسعه دهیم. بدون ذره ای شرم یا ترس از قضاوت دیگران. زمانی که نگاه دیگران را وقتی که می‌بینند اصولی را رعایت می‌کنیم با لبخندی گرم پاسخگو باشیم و بگذریم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برای بهبود چیزی ابتدا باید آن را اندازه گرفت +لیست کارهای یکروز

نمیدونم بقیه در این مورد چطور فکر می‌کنند اما من به این جمله ایمان دارم:
«برای بهبود در چیزی باید آن را اندازه گرفت» (گوینده نامشخص)
حدود یک هفته‌ای می‌شه که کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو شروع به خوندن کردم. تا اینجای کتاب مکررا این مورد رو متذکر می‌شه که انجام امور کوچک اما پیوسته و مسمتر در آینده نتایج بسیار بزرگی دربر خواهد داشت. جدا از مثال های مفید و روشنی که میزنه این کتاب بنظرم یک کتاب زرده*. مطالبی که داره علمی نیست و مطالبش شبیه پندهای پدربزرگ هاست. البته نباید از کلیت خوب کتاب گذشت. این جمله رو از یک کتابدوست عزیز و همینطور استاد بزرگم به خاطر دارم که میگفت ما باید جوری کتاب بخونیم که بعد از مدت ها اگر کتاب زردی هم خوندیم بدونیم از کجاش باید بگذریم و کجاهاش رو باید بهش فکر کنیم.
اما حرف از اندازه‌گیری شد و کتاب اثر مرکب. در جایی از کتاب نویسنده پیشنهاد می‌کنه تا دفترچه‌ای همراهمون داشته باشیم و بسته به هدفی که داریم (کاهش وزن، مدیریت پول، مدیریت زمان و ... ) شروع به یادداشت کردن کوچک ترین موارد کنیم و پیشنهاد میده که این کار رو به مدت سه هفته انجام بدیم. دلم میخواد از یه عبارت انگلیسی استفاده کنم، واژه مانیتور کردن این مفهوم رو به خوبی میرسونه. توی فارسی معادلی که میشه براش آورده به نظر عبارت «رصد» باشه.
تو این تمرین ما کوچکترین کاری رو که انجام میدیم رو یادداشت می‌کنیم. یعنی هر کاری. اولش شاید تو این که چه موردی رو باید بنویسیم و چی رو نه شک خواهیم داشت اما اگه ادامه بدیم و کمی آشناتر بشیم از این مرحله ی شک می‌گذریم. اما یادداشت کردن این کارها چه فایده ای برای ما داره؟ به چه دردی می‌خوره؟ این یادداشت کردن، مانیتورینگ یا رصد کردن کارهامون به ما نسبت به کارهامون آگاهی میده و آگاهی ... چیزی که بنظرم ما واقعا بهش نیاز داریم. بدون آگاهی زندگی لذت بخش نخواهد بود. شاید کسی بگه نه آدم هایی که خودشون رو به نفهمی میزنن کیف دنیارو می‌کنن. این که آدم خودش رو به نفهمی بزنه و اینو خودشم بدونه و ازین کارشم کیف کنه خب این چیه دقیقا؟ این آگاهی نیست؟
آگاهی احساس کنترل زندگی رو به ما میده. داشتن یک دید کلی به فعالیت های یک روز یک هفته یا ماه چشم مارو به کارهای کوچک و بزرگ و خودآگاه و ناخودآگاهی که میکنیم باز میکنه و این معجزه‌ی آگاهیه. تا این جا اندازه گیری بود و رصد کردن کارها اما وقتی به مجموعه ی فعالیت هامون مسلط شدیم وقت بهبوده. این مرحله با شناختی که به خودمون و کارهامون می‌رسیم از همون دقایق اول نتایجش رو بهمون نشون میده. یک جورایی آزمون و خطا در کارمونه. می‌بینیم ، تحلیل می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم، تصحیح می‌کنیم و از یک مسیر بهتر میریم یا کمی تغییر ایجاد می‌کنیم و دوباره تکرار و تکرار و چیزی که در تمامی این مدت در حال اتفاق افتادنه بهبوده.
این حرف‌ها رو گفتم تا لیستی که امروز تهیه کردم رو بنویسم و اینجا ثبتش کنم. این که این لیست و فرمت تهیه‌ش خالی و عیب و ایراد نیست مشخصه اما سعی میکنم به مرور بهترش کنم.

00:15 - پیام دادنم در تلگرام تمام شد و گوشی رو کنار گذاشتم.
00:15-00:45 آماده کردن لباس و وسایل و همینطور مسواک زدن
00:45 رفتن به رختخواب
05:37 از خواب بیدار شدم
06:14 جلوی در خونه بودم و راه افتادم
06:16 سوار تاکسی شدم
06:20 رسیدم مترو
06:24 روی سکوی مترو بودم
06:32 مترو کرج به سمت تهران به راه افتاد
06:59 ارم سبز
07:07 رسیدم صادقیه
07:20 از مترو نوای اومده بودم بالا
07:41 سوار بی ارتی نواب شدم
08:07 رسیدم پل مدیریت
08:24 رسیدم کتابخونه
08:45 پیش پایان نامه ها بودم
9:23  رفتم پیش خانم رسولی و برگشتم
11:15 رفتم آنتراک
11:46 بازگشت از آنتراک
13:45 رفتن برای ناهار
14:46 بازگشت از ناهار
17:00 پایان کار و برگشتنم به سمت کرج
18:10 سوار مترو عادی به سمت کرج شدم
19:53 رسیدم خونه
20:56 نشستم پای کامپیوتر تا این مطلبو بنویسم
21:51 الان


* کتابهای زرد معمولا به ادم اعتماد بنفس، حال خوب و فکر راحت میده اما این اثرات کوتاه مدته و بعد از مدتی برای خواننده احساس سرخوردگی میاره. زبان اینجور کتاب‌ها اکثرا به صورته که میگه اینطور باش، این طور رفتار کن، فلان باش و ... اما هر کدومشون حرفی «کلی» برای گفتن دارن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه