جایی برای مرور زندگی

تولدت مبارک

تولدت مبارک

دوست قدیمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

بعد زمان، و تاریخ دوست داشتنی

یک نقطه بگذاریم. اون رو امتداد بدیم و تبدیل به خطش کنیم چیزی مثل سیم و بعد خطی عمود بر اون بکشیم. حالا ما یه تصویر دو بعدی داریم. اگر کاغذ رو مچاله کنیم یا ازش یه پرنده یا مکعب بسازیم بعدی جدید بهش اضافه کردیم و نتیجه یه جسم سه بعدیه.

امروز وقتی داشتم کنار رودخونه کرج قدم میزدم احساس کردم بعد جدیدی رو دارم مزه مزه میکنم. همین قدر عجیب و جالب. بعد زمان یا تاریخ.

چند ماهی میشه تو اینستا و پینترست و جاهای مختلف دیگه دنبال تصاویر قدیمی از شهر می‌گردم و دنبال می‌کنم. مستند کیهان رو هم که تعریف کردم که دیدم و بعدش هم تموم کردن کتاب ثروتمند ترین مرد بابل بود. همه اینها یه اثر مشترک داشت. نگاه به گذشته. چیزی که امروز احساس کردم واقعی شدن گذشته و خارج شدنش از شکل داستان و نوشته بود. وقتی کنار رودخونه کرج قدم میزدم بهتر تونستم باور کنم که یه زمانی همه این شهر دشت و زمین کشاورزی و اقامتگاه تفریحی بوده. یه زمانی نه دانشگاه کشاورزی ای بوده و نه سرم سازی رازی ای و نه این همه ساختمون بلند.

چقدر قشنگه وقتی بتونیم درک کنیم تمام این تغییرات به مرور زمان و ذره ذره با تلاش های نا آگاهانه و بدون درک عالی و همه جانبه افراد و همشهری ها بوجود اومده. و ازین قشنگ تر اینکه ازین ببعد هم همین خواهد بود.

تو کتاب ثروتمندترین مرد بابل میخونیم که یه تمدین چطور در 4 هزار یا شاید هم 8 هزار سال پیش بین دو روز بوجود میاد و جامعه ای رو درست میکنه که ثروتمندترین مردم رو می‌سازه. 4 هزار سال پیش اگر من ناظرش باشم زمان زیادیه و اگه زمین ناظرش باشه در حد چند دقیقه براش کوتاهه. حیرت میکنیم وقتی یکی رو میبینیم که دقیقا همین کاری که من الان دارم انجام میدم رو بیش از 4 هزار سال پیش انجام میداده. من الان دارم از زندگی روزانه و داستان های مختلفی که داشتم مینویسم و یکی دیگه 4 هزار سال پیش روی چهارتا خشت خام داستان فراز و نشیب خودش رو برامون نوشته. اونم نه غر زدن و نالیدن از زندگی بلکه برنامه ای اقتصادی برای زندگیش! و گزارشش از نتایج اون برنامه. برای منی که درک ضعیفی از تاریخ دارم این موضوع حیرت آوره.

تاریخ موضوعیه که کمتر بهش توجه میکنیم. اما مگر جز اینه که همه چیز در تاریخ در حال تکراره؟ میگن اگر از گذشته درس نگیری تاریخ مدام برات تکرار میشه. چه در سطح فردی و چه کشوری.

هانس راسلینگ تو کتاب Factfullness یه توصیه برای ما و آیندگان داره. اینکه به بچه هامون دید زمانی و تاریخی بدیم. بهشون بعد زمان رو تزریق کنیم. بهشون نشون بدیم که هیچی خلق الساعه نیست و همه چیز یه سیر زمانی داره. از اون میوه ای که دستشونه و دارن میخورن تا پدر و مادرشون که اون ها هم گذشته ای داشتن و یه زندگی متفاوت. تاریخ همون بعد سوم توی جهان بینی ماست. بدون اون دنیای دو بعدی ای خواهیم داشت. در همین حد سطحی.  از چنل بی و علی بندری بابت خلاصه کردن این کتاب هم ممنونم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نیل دگرس تایسون و سفر به کیهان

برای 13 روز هر روز می‌نشستم تا حرفهای نیل دگرس تایسون، اختر شناس و فیزیک دان و مجری مستند سریالی «کیهان: ادیسه فضا زمانی» رو بشنوم. این مستند رو از تعریف هایی که ازش میشد پیدا کردم. هیچ ایده ای نداشتم که توش در مورد چی قراره صحبت بشه و حالا به طور خلاصه میتونم این مجموعه رو یه سریال جذاب برای علم دوستان معرفی کنم.

نیل دگرس تایسون توی هر قسمت به صورت داستانی مدام ما رو از این داستان و به اون داستان میبره. از 14 میلیارد سال پیش تا یک میلیارد سال آینده. ما رو پیش دانشمندانی مثل نیوتون، انیشتین، هابل، گالیله، اوراتستن، رادرفورد، هالی و ده ها آدم دیگه میبره و داستان های شگفت انگیزی رو تعریف میکنه و توی هر قسمت این داستان ها رو مثل نخ تسبیح به هم وصل و یک موضوع علمی رو توش توضیح میده.

توی این 13 قسمت انقدر به زمان های قبل میره تا دیگه به خورد مغزمون بره که ما و گونه ما واقعا در کسر کوچکی از زمان شناخته شده کیهان بوجود اومدیم.

این سریال واقعا سرگرم کنندست. و برای کسایی که نمیدونن در مورد چی بخونن میتونه کلی موضوع علمی بده تا دنبالش برن و راجع بهش فکر کنن.

با خودم میگم اگه این سریال رو تو بچگی دیده بودم احتمالا الان داشتم ستاره شناسی میخوندم تا یکی بشم مثل نیل دگرس تایسون! از بس که این آدم شخصیت جالبی داره!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ازدیاد وقت

امروز اولین روز از دو هفته پیش روست. دو هفته توی خونه تنها هستم و خانواده به سفر رفتن. غیر از امروز 3 روز تقریبا ناموفق دیگه رو هم پشت سر گذاشتم و نتونستم دلیل اینکه الان تنها هستم رو به خوبی به جا بیارم.

دو هفته وقت دارم تا شبانه روز روی پایان نامه کار کنم. در این چهار روز تنهایی کار زیادی پیش نبردم و کلا شاید 6 ساعتی روی پایان نامه کار کرده باشم.

ما واقعا با ازدیاد وقت نمیدونیم چکار کنیم. توی یه کتاب که راهنمای نگارش پایان نامه هست این رو خیلی واضح گفته بود. داشتن بیش از حد وقت خودش مشکلی هست پر دردسر. و میگفت داشتن وقت های زیاد و اضافه میتونه آدم رو درگیر مسائلی کنه که مهم نیست. به عبارتی سرگرم مسائل حاشیه ای و کم اهمیت بشیم. یاد حرفای آقای دبونو استاد تفکر میفتم که میگه گشودگی گاهی میتونه خودش باعث انسداد بشه.

نمیدونم چه مرضیه هر چی به آخرای روز نزدیک میشیم با انرژی بیشتری در حال فعالیتم و کارام رو میکنم. یه قائده ای هست که اسمش رو خوب یادم نیست، میگه که کارها همونقدر طول میکشند که وقت براشون تعیین کردیم. میخوای کاری رو انجام بدی یا چیزی رو درست کنی تا وقتی که به ددلاین کارت نزدیک نشی کارت تموم نمیشه. همین . وقتی به شب نزدیک میشیم انگار که تازه دارم از خواب مخملی بیدار میشم و میبینم چه کارهایی دارم و چکار باید کنم.

یکی از کارهای دیگه ای که پشت گوش انداختم نوشتن اهدافم برای امساله. بعد از این نوشته ایشالا میرم و مینویسمشون.

یک موضوع دیگه... شده وقتی کسی در مورد چیزی حرف میزنه، شما نفهمید و درک نکنید. مثلا دوستتون در مورد فلان سریال بگه و ندیده باشید. به نظرم اینا یه گپه. و باید پر بشه. این گپا خیلی زیاده ولی وقت بیکاری بهترین زمان برای پر کردن ایناست. اینو امروز وفتی فیلم گرینچ رو دیدم فهمیدم. مدام عکس کاراکتر گرینچ رو میدیدم و داستانش رو نمیفهمیدم. کلی هم از روش عروسک ساختن. یه ساعت نشستم و فیلمش رو دیدم و حالا دیگه از دست اون خوره مغزی دیگه راحت شدم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خستگیِ عزیز

امروز که بیرون قدم می‌زدم یهو به یه خودم نگاه کردم دیدم که چقدر عجله دارم. عجله برای رسیدن به خونه، فقط همین نبود. عجله برای خریدن چیزی که میخواستم. عجله برای تصمیم گرفتن اینکه جایی برم یا نرم.

نمیدونم شاید اون لحظاتی که توشون هستم برای من بی ارزشن و احساس وقت تلف شدن میکنم که انقدر از بودن در اون لحظات در جنب و جوش بیخودی ام. اینو از کجا به خودم یاد دادم؟ از دوران کودکی؟ از تلویزیون؟ از روال الان زندگیم؟ از دیگران؟ احتمالا همشون در این حالتم دستی داشتن که الان دارمش.

دیگه مثل قبل از گله از خودم حس بد نمیگیریم. دیروز وقتی داشتم سال 97 ام رو مرور میکردم به یه نتیجه گیری خوب هم رسیدم. دیدم هر کاری که توش احساس خستگی کنم برام خوبه. اما منظورم از خستگی رو بذارید براتون بگم. وقتی اولین بار با یه نرم افزار جدید آشنا میشیم بخش های مختلفش رو یاد میگیریم اما از یه جایی ببعد و چند روز بعد با خودمون میگیم ای بابا اینجا رو که بلدم چه کار بیخودی... دیگه چی مگه داره همیناست فقط، خسته شدم :/

این حس رو ازین ببعد قراره بهش احترام بگذارم و دوست داشته باشم چون بهم یه پیغام میده: من بلدم، من بر اون غلبه دارم، حوصلمو دیگه سر میبره :/

امروز اون حس رو نسبت به عجله هام پیدا کردم. برای معنی دار کردن اون لحظاتم هنوز به تقلید دیگران نیاز دارم. نیاز دارم که فکر کنم که مثلا یکی دیگه اگه باشه وقتی تو خیابون داره قدم میزنه خودش همونجاست و داره از این قدم زدن لذت میبره تا بعدا این آرامش رو به خودم هم بدم و اون لحظاتم رو معنا بدم.

هر لحظه معنایی داره. معنایی در ذهن منه حالتیه که از بودن در موقعیتی احساس استرس و تنش نمیکنیم. خودمون هستیم و خودمون و کارمون رو میکنیم. خودمون رو بدهکار کسی نمیدونیم و از اون چیزی که در اون لحظه هستیم و داریم میکنیم احساس گناه نمیکنیم.

خوش بخت ترین آدم ها بنظرم اونهایی هستن که هر لحظه میدونن چکار دارن میکنن :/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه