جایی برای مرور زندگی

بروز دادن آزردگی ها

پیش نویس: یکی از موضوعاتی که گاهی با علاقه دنبال می‌کنم اینه که مطالب روانشناسی بخونم و توی زندگیم بیشتر بهش توجه کنم. وقتی درسای روانشناسی رو توی زندگی خودت مرور می‌کنی شیرینی این علم رو بیشتر متوجه میشم. اینایی که میگم منبع علمی براش ندارم چون اینکاره نیستم اما چیزایی بوده که تجربه کردم و بهشون توجه داشتم. و چیزاییه که بهش رسیدم.
چند روز پیش توی مسیر دانشگاه داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که ادما اگه خودشون رو بدرستی بروز بدن خیلی از مشکلاتشون حل میشه. وقتی چیزی باعث  ناراحتیه و رنجش ایجاد میکنه  پس داره گوشه ای از ذهن رو اشغال میکنه. این ناراحتی بهتره که بروز داده بشه و پذیرفته بشه نه سرکوب و رد. منظور از بروز این نیست که پیش کسی یک ساعت از دلیل ناراحتی گفتن یا سر کسی داد زدن و اسیب زدن و خیلی کارای نادرست دیگه.
برای بروزش باید هنر خودشناسی داشت. کسی که خودش رو خوب بشناسه می‌دونه دلیل این احساسش چیه و چه چیزی هم می‌تونه حالش رو خوب کنه، به همین سادگی.
برای موضوع بروز ندادن مثالی که خیلی ها گفتن همون کیسه ای هست که همه به دوشمون داریم و هر احساسی که سرکوب می‌کنیم رو توی اون میذاریم. وسنگینی اون رو همیشه به دوش می‌کشیم. چیزی که ذهن اماده و قوی و انعطاف پذیری که خدا بهمون از بچگی سپرده رو به مرور خشک و سنگین و کند تر میکنه.
 این مسائل اگه خالی نشن بعد از گذشت یه زمانی جای کمتری از ذهن ما رو اشغال می‌کنن اما هستند و منتظرن تا چیزی پیش بیاد که باعث فعال شدن دوبارش بشه. دلم نمی‌خاد بگم اما نتیجش میشه مایی  که توی مترو از رفتار ساده و بدون منظور کسی در حدی عصبی میشم که می‌خایم بگیریم بزنیمش و چند تا حرف رکیک بارش کنیم. میشه مایی که به راحتی عصبی می‌شیم ، مایی که همیشه دیگران رو بخاطر مسئله ای مقصر می‌دونیم، مایی که نمی‌تونیم خودمون رو جلوی دیگران ابراز کنیم و مایی که به خودمون احترام نمی‌ذاریم.
باید گشت و راهش رو پیدا کرد و فهمید که چطور باید اینکار رو کرد. کسایی که اینو خوب بلدن دارن توی بهشتی زندگی میکنن که شاید خودشون از وجودش بی خبرن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تا ایستگاه

شروع روز رو با حال نامیزون شروع کردن جالب نیست. مسیری رو که هر روز صبح تا رسیدن به ایستگاه اتوبوس می‌خونی و می‌ری و منتظر وایمیستی تا بیاد برات جوری میشه که سرمای اولین روز زمستون رو برات چند برابر میکنه.
 امید خوبه، انگیزه هم همینطور و کسایی که راهش رو بدست اوردن که چطور بهش برسن خیلی جاها خیلی بیشتر از خیلی ها از زندگیشون لذت میبرن. به هیچ کس تو زندگی کاری ندارن و تو دنیای خودشون، تو دنیای قشنگ و هیجان انگیز خودشون دارن برنامه ها شون رو مرور میکنند. کلی کار نکرده برای خودشون لیست کردن و کلی راه نرفته که میخان برن و لذت ببرند که جایی توقف نکردند . اینها هر وقت هم مدتی توقف کنند حس بدی ندارند چون عاشقانه خودشون رو ستایش می‌کنن.
استیو جابز یه جا گفته بود صبح که از خواب بلند می‌شی اگه دلیلی برای بلند شدن نداری بگیر بخواب. خب راست میگه اگه حالی نداری خودت رو اذیت نکن، خودت رو گناهکار ندون. بگیر بخواب و بعدش که بلند شدی سعی کن از زندگیت بیشتر لذت ببری. قرار نیست کار مهمی کنی. کی گفته؟ تو فقط باید خوب زندگی کنی. یه روزی میبینی که همین خوب زندگی کردن راه رو بهت نشون میده فقط نباید عجله کنی. این چند وقت کار هرشبم شده گوش کردن به اخرین سخنرانی استیو جابز و بعدش خوابیدن. اگه برای خودت زندگی کنی حد اقل روزی میاد که دیگه صبحا مسیر رسیدن به ایستگاه سرماست که روی فکرت چنگ میکشه، نه افکاره کمتر دوست داشتنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

طلوع آفتاب مترو

مترو کرج


 این عکس برام یادآور دوران کارشناسیه، سه چهار روز در هفته ساعت هشت توی دانشکده مدیریت دانشگاه ایران کلاس داشتیم و باید قبل از طلوع افتاب توی مترو می‌بودم تا به موقع سر کلاس برسم. دیگه اون کلاسا در کار نیست ولی گاهی مثل چند روز پیش ، پیش میاد که صبح زود توی مترو کرج باشم. این عکس رو هم توی محوطه مترو گرفتم، لحظه طلوع آفتابه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

احساس گناه خفیف!

برای یکی از درس ها، تحقیقی رو باید تا آخر ترم که دوسه هفته دیگه میشه تحویل بدم. برای اینجور کارا یاد گرفتم سعی کنم اتلاف وقت و هرزگردی نداشته باشم اما بنا به عادتی که از نوجوانی دارم موقع کار همه جا می‌رم ، مثل اسبی که افسارشو دستت نگرفتی و هر جا غذایی آبی ببینه میره سمتش.
میدونم دنبال چی هستم و یا حد اقلش قبل از شروع سعی می‌کنم تعیین کنم که دنبال چی هستم (همین مهم‌ترین چیزیه که کمک می‌کنه گم و سر در گم و گیج نشم) و برم دنبالش بگردم اما وسط گشتن برای پیدا کردنش یهو یه موضوع جالب می‌بینم و می‌رم توی یک دنیای دیگه. مدتی اونجا سرگرم می‌شم، چیزایی یاد میگیرم، بخودم میام و با اصرار خودم که "محمد تو دنبال اینا نیستی" برمی‌گردم به همون مسیری که باید برم.
دوباره شروع می‌کنم به خوندن و و ممکنه این اتفاق بازم بیفته. این خب یه خوبی یی داشت که با دو تا سایت عالی آشنا شدم ، یه اصطلاحی هست به اسم فراید سرندی پی تی که اسمشم جالبه و همون موجود عجیب دریایی کارتن دوران بچگیمون هست.
حرفم این هست که یه تنبلی درونی برای نچسبیدن به کاری که دارم می کنم میاد سراغم که باعث میشه که وسط کار، وقتی هنوز شروع نکردم و حتی وقتی که به جای خاصی نرسیدم دست از کار بکشم و برم راه برم و خودم رو با چیزای دیگه که اغلبم الکی هستن سرگرم کنم. نتیجه ی بدی که این کار داره باعث میشه احساس اشتباه کردن خفیفی درونم رو بگیره، فکر کنم و کمکم آشفتگی و اضطراب و پریشانی که دقیقا توصیف کننده حال اینجور مواقعم هستن درونم ایجاد بشه.
این جور مواقع باید این رو یادم بیارم که ادم ها در هر لحظه  برای انجام هرکاری سه نوع فکردارند که از سه منبع مخلتف میاد ، از بدن، از احساس و اون یکی هم از عقل.
بدن همیشه اتفاقات رو جوری می‌بینه و تصمیمات رو جوری میگیره که کمترین کار رو کنه و کمترین فشار بهش بیاد (همون تنبلی بخاطر تصمیم ایشونه!). منبع دوم یعنی احساس، تصمیم به انجام کار هایی می‌ده که احساس خوبی به انسان بده( حالا میخواد این حس خوب هر چیزی باشه) و منبع سوم هم عقله که دستور به انجام کاری میده که درسته یا لااقل فکر میکنه که درسته. این همون حسیه که وقتی می‌دونیم کاری درسته و انجامش نمی‌دیم (به هر دلیلی) سراغمون میاد و یه گوشه از فکرمون رو اشغال میکنه، حس خوبی بهمون نمی‌ده و هی در نقش وجدان بر اعصابمون چنگ میکشه که بهش توجه کنیم.
دلیلی که میشه برای این احساسم موقع فرار از کاری که باید کنم گفت همینه شاید. میدونی باید چکار کنی اما خودت رو میخای گول بزنی. گولم میاد و اینجوری با اون احساس تورو میزنه و فیتیله پیچت میکنه تا ادب بشی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

فرآیند سرندی پی تی

سال 92-93 دوره کارشناسی بود که برای نشستی رفته بودیم کتابخونه مرکزی علوم پزشکی ایران و یکی از بزرگای شناخته شده رشته که اون موقع به نظرم نسبت به موقعیتش جوون بود دعوتش کرده بودیم که بیاد و در مورد رشته صحبت کنه. دکتر امیر رضا اصنافی در همون نگاه اول انسان با معلوماتی به نظر می رسید. اونجا اولین بار بود که می‌دیدمشون، تا شد امسال که دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم و هر هفته سر کلاس زیارتشون میکنم. توی اون نشست که داشتن در مورد رشته صحبت می‌کردن از فرایندی طی جستجو اسم بردن به نام "سرندی پی تی".
اینطوری تعریفش کردن که این فرایند اینطوری هست که به دنبال چیزی هستید و در طی مسیر این جستجو به یافته هایی می‌رسید و جذبش می‌شید در حالی که انتظارش رو نداشتید چون اصلا دنبال اون نبودید و هدفتون گشتن برای یافتن چیز دیگه ای بود.
 مثالش رو اگه بگم توی کتابخونه ای دنبال یه کتاب با موضوع مدیریت توی یک قفسه می‌گردید اما در حین گشتن یه کتابای دیگه ای هم  پیدا میکنین که توجهتون بهش جلب میشه و برشون میدارید یا یادداشت می‌کنید تا بعدا بخونیدشون. یا توی وبسایت ها دنبال یه نرم افزار می‌گردی و نرم افزار های جالب دیگه ای هم پیدا می‌کنی  و اون ها رو هم دانلود میکنی.
 توی زندگی اینجور مثال ها زیاده. اگه کنترل شده به این یافته های جالب جانبی نگاه کنی نتایج خوبی می‌تونه داشته باشه (البته در کنارش اینم هست که کمی هم از اون چیزی که میخاستی دورت میکنه!) ، اون طرف قضیه اگه حجم اطلاعاتی که بدست میاری بیشتر از حدی باشه که توان کنترلش رو داشته باشی نتیجش می‌شه اضطراب اطلاعاتی که تعریف اکادمیکش میشه ایجاد فاصله ی فزاینده بین چیزی که میتونیم بفهمیم و چیزی که فکر میکنیم باید فهمید (وورمان).
مثلا کسی میتونه در مورد موضوعی توی اون لحظه 10 واحد اطلاعات رو بفهمه. اطلاعات دریافتی اگر کمتر باشه مشکلی ایجاد نمی‌کنه اما همین‌طور اگه اضافه بشه و بشه مثلا 17 واحد این 17 واحد اطلاعات چیزی هست که ما فکر میکنیم باید فهمیدشون در حالی که توی اون لحظه توانایی فهم بیش از 10 واحد اطلاعات رو نداریم.
این نتایج خوب این فرایند رو نباید نادیده گرفت. نتایجی خوشایند اما غیر منتظره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه