جایی برای مرور زندگی

۱۰۰ مطلب با موضوع «روزنوشته ها» ثبت شده است

دست

به دستانم نگاه میکنم. قسمت اعظم حس لامسه بدنمون در اون نقطه فعاله. یک ورودی تمام عیار. چیزی مثال کیبورد یا موس در کامپیوتر. ورودی ها که نباشن کامپیوتر عملا کاری برای انجام نداره.

دوسه روزه که دستام رو بیشتر حس میکنم. باهاش شهر و فلزات و هر جایی که میرم رو لمس میکنم. کثیف یا تمیز فرقی نداره، خرجش نهایتا یه شست و شوی دسته! دیگه سعی نمیکنم وقتی قراره چیزی رو بردارم یا جابجا کنم با اکراه این کار رو انجام بدم. یا وقتی تو مترو هستم از گرفتن دستگیره ها خودداری کنم. بعد یه مدت میدونم به معنای واقعی دستام رو خیلی خیلی بیشتر حس خواهم کرد. دستها دوباره بخش مهمی از بدن میشند.

دستها نعمتهای بزرگی هستند. از تونی بوزان بود که خوندم حر کت دادن دستها حتی میتونه در یادآوری کلمات به ما کمک کنه.

عمیقتر باید دستهامون رو به کار ببریم. جوری که هر روز بیشتر و بیشتر اون رو بخشی از بدنمون ببینیم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

چرنوبیل، درسی درباره دروغ و حقیقت

شبکه HBO یک سریال جدید تهیه کرده به نام چرنوبیل. البته به قول خودشون یک مینی سریال 5 قسمتیه. در مدت کوتاهی این سریال به جایگاه بهترین سریال جهان رسید و بالاتر از سریالهایی مثل گیم اف ترونز، بازی تاج و تخت و مستند سریالی کره زمین قرار گرفت.

این سریال به حادثه انفجار نیروگاه برق هسته ای چرنوبیل پرداخته و با یک سیر داستانی سعی شده کارهایی که انجام گرفته و افرادی که در اون اتفاقات حضور داشتند رو نشون بده.

میشه توی یک روز تمامی قسمتهای این سریال رو دید. و ازش لذت برد. و پیشنهاد هم میکنم.

وقتی حقیقت کسی رو میرنحونه، ما اونقدر دروغ میگیم تا زمانی که اصلا یادمون میره حقیقتی وجود داره، ولی هنوز همونجاست.

این حرف پروفسور لگاسف بود. کسی که شاید جان میلیون ها آدم رو نجات داد. وقتی بهش فکر کنیم میبینیم که مصداق اینکه حقیقت خیلی وقتا کسی رو یا حتی نهادی رو میرنجونه بسیار بسیار زیاده. ما دروغ میگیم تا فرد نرنجه یا دروغ میگیم تا به سودی برسیم و فرد حداقل در اون لحظه نرنجه. اما حقیقت همیشه همونجاست.

میگن توی فروشندگی اگر دروغ نگی کسی ازت جنسو نمیخره. املاک، ماشین و ... فرقی نداره. شاید این ماییم که تحمل شنیدن حقیقت رو نداشتیم. و به خاطر همین در طی صدها سال به اینجا رسیدیم که دروغ میگیم و دروغ رو پیش برنده کارها میدونیم. هرچی باشه این راه حل راحت تر از اینه که خودمون رو انقدرد بزرگ کنیم که رنجش بچگانه نداشته باشیم. در روانشناسی بهش حلقه بازخورد منفی می‌گن. یعنی بابت رفتاری پاداش بگیریم که در ذاتش رفتار نادرستیه.

این پست چقدر مفهومی شد! قرار بود فقط معرفی سریال باشه :))

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خودی

خودی و غیر خودی.

یک چیزی باعث میشه تا به کسی، حس خودی بودن داشته باشیم و به دیگری نه.

فکر میکنم برمیگرده به پذیرش و پذیرفتن فرد. به اینکه اون فرد قصد آسیب زدن به مارو نداره و رفتارهاش به شکلی هست که در آینده هم فکر میکنیم چنین قصدی رو نداشته باشه. هر چه این اطمینان بیشتر پذیرش بیشتر.

من دو سال بود که فایلهای صوتی و مطالب یک نویسنده و معلم رو گوش میدادم. حالا اون فرد از یک فرد عادی به خودی تبدیل شده. حسی که تنها من بهش دارم و اون فرد حتی من رو نمیشناسه.

بین دوستان هم همینطوره. کسی اگر پشت شما بایسته و هوای شما رو داشته باشه، کسی که برای محبت پیش قدم بشه چرا نباید اون رو خودی دونست؟ به شرط اینکه بدونیم نیت پلیدی از این کارهاش نداره.

خودی بودن و غیر خودی دونستن یه حسه. شما اگر به یه فرد غیر خودی حرفی با نیت خوب هم بزنی اون حرف ممکنه بر علیه خودت استفاده بشه و یا حتی اون حرف رو برداره ببره و پیش خودی های خودش به شکل دیگه ای بگه.

زندگی پره از رفتارهای کوچیک و در لحظه ای که حس های مختلفی به آدمها میدن. جمع شدن این رفتارها اگر منفی باشند میتونه به کدورت منجر بشه. کدورتی رو دیدم که از چندین هفته قبل بخاطر حرف من با دوستی بوجود اومد. این حرف رو مدام و مدام تکرار میکرد...

شاید بهترین کار برای حفظ همه چی کمتر و کمتر حرف زدنه. حد اقل باعث تولید دلخوری نمیشه. خودی ها با کدورت میتونن به غیر خودی تبدیل بشن. حتی دوستی چند ساله در مقابلش تا قدری مقاومت داره.

فعلا که سعی کردم املای نانوشته ی کم غلطی باشم.

هیچوقت از آدمهای حراف با سیاست خوشم نمیومد. دلشون بنظرم در حد همون حرفاشون سطحیه. آخه آدم عمیق مگه میتونه همیشه حرفای سطحی بزنه... آدما همیشه میفهمند... فقط به رو نمیارن. سیاست یعنی خر کردن طرف مقابل با روشهایی که اون روشها از ذات خود فرد سرچشمه نمیگیره. یک نوع بازی کردن و بازی دادن با طرف مقابله. راهی آیا هست که بشه از ته دل ارتباط برقرار کرد و به بقیه که حالا بر علیهت کار میکنند فهموند که چقدر دوستشون داری؟ حتی اگه در رفتارت نشونش نمیدی...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یک ذهن زیبا، جان نش

جان نش فردی بود که چیزی به نام تعادل نش رو مطرح کرد و در کاملتر شدن نظریه بازی ها کمک کرد. نظریه بازیها روابط میان انسان ها رو با این پیش فرض بررسی میکنه که انتخاب ها و رفتارهای افراد متاثر از رفتارهای و انتخاب های افراد دیگر هست. روابط انسان ها رو به صورت یک بازی توضیح میده.

تعادل نش کمک زیادی به اقتصاد دان ها کرد.

جان نش برنده جایزه نوبل شد. در حالی که قسمت زیادی از زندگیش رو گرفتار بیماری اسکیزوفرنی بود. بیماری ای که توانایی تشخیص واقعیت رو خیال از فرد میگیره.

فیلم یک ذهن زیبا رو دیروز دیدم. این فیلم بر اساس زندگی ایشون ساخته شده و در فیلم مشکلات و مسائلی رو که باهاش در مواجه میشد رو به زیبایی نشون داده.

در جایی از این فیلم راجع به رویاها و کابوس ها صحبت می‌کنه.و از اهمیت موضوع «توجه» ما میگه.

رویاها و کابوس ها برای زنده موندن به تغذیه احتیاج دارن.

به قدری این جمله زیبا و با معنی و روشنه که به هیچ توضیح بیشتری احتیاج نداره.

جان نش فردی بود که سی سال از زندگیش رو با بیماریش مبارزه کرد و به قول خودش ذره ذره قسمت هایی از ذهنش و تصوراتش رو که میدونست بخاطر بیماریه کشف و شروع به عوض کردنشون کرد. دیدن این فیلم رو به همه پیشنهاد میکنم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

از دشمنی تا دوستی

مظفر شریف و همکارانش در اردوگاهی تفریحی آزمایشی رو بر روی تعداد زیادی از پسرهای 10-11 ساله که اونجا برای اردو اومده بودن انجام دادند. اونها رو به دو گروه تقسیم کرد و بهشون کارها و بازی های متفاوتی داد. بعد اونها رو برای مسابقه رو در روی هم قرار داد. به عبارتی سعی کرد تا اونها رو باهم رقیب کنه. بعد از مدتی که از این آزمایش گذشت این دو گروه که اصطلاحا به یکیشون عقاب و دیگری مار زنگی میگفتن به دشمن هم تبدیل شدن. مثلا در اقدامی گروه عقابها که در مسابقه به مارهای زنگی باخته بودند پرچم مارهای زنگی رو میدزدند و اون رو به نشانه خشم آتیش میزنن. یا در جای دیگه وقتی برنده نهایی مسابقات مشخص شد تیم بازنده جوایز رو دزدید و برد.

مظفر شریف وقتی این همه درگیری و بکار بردن الفاظ رکیک رو بین این دو گروه میدید در انتهای آزمایش سعی کرد وضعیت رو به حالت اول برگردونه. اما این کار به ظاهر ناشدنی میومد چرا که دانش‌آموزان حتی میگفتند باید محل ناهار مارو از اونها جدا کنید.

 اما مظفر شریف چکاری انجام داد؟ آیا کم شدن این اختلافات و دشمنی ممکن بود؟

شریف میدونست که بین این دو گروه تفکیک بسیار شدیدی وجود داره، یعنی دسته بندی ما و اونها به شکل شدیدی بین اعضای این دو گروه وجود داره. اما این رو هم میدونست که حتی کشورهای دشمن هم چطور در بلاهای طبیعی با هم همکاری میکنند. کاری که شریف انجام داد این بود که یه فعالیت ایحاد کرد و هدفی رو مشخص کرد. اعضای هردوتیم در این فعالیت شرکت داشتند و اگر میخواستند در اون کار به موفقیت برسند باید اعضا باهم همکار میکردند. شریف متوجه یک اتفاق شد. اینکه دسته بندی ما و اونها در گروه کمرنگ و کمرنگ تر شد.

او به این کارش ادامه داد و دید که بین دانش‌آموزان داره ارتباطات جدیدی بر قرار میشه و به عبارتی دوستی ها در حال افزایشه. در روز آخر وضعیت طوری شده بود که دانش‌آموزان از مسئولین خواستند که اگر میتونند با یک اتوبوس و باهم برگردند.

وقتی گزارش این ماجرا رو توی کتاب فورسایت «پویایی گروه» میخوندم به نظر ساده بود که بشه دو گروه رو با چنین راه حل ساده ای دوست کرد و به هم نزدیک کرد. ما هرچی میکشیم از این دسته بندی ما و اونهاست. دسته بندی یکی از فوق‌العاده ترین قابلیت های انسانه. به نظرم توسعه یافته ترین انسانها اونهایی هستند که ذهنشون دسته بندی های پیچیده ای داره. ما هر لحظه در حال دسته بندی هستیم. این دسته بندی ها همون قضاوت کردن و ارزیابی هستن که ما هر روز توی زندگیمون انجام میدیم.

تقسیم خودمون به ما و اونها اولین قدم برای جدایی فکری و شناختی خودمون از یک سری آدم دیگست. جدایی که نتیجش به اینجا میرسه که طرف مقابل رو درک نکنیم. شاید دسته بندی مفیدی باشه شاید هم نباشه نمیدونم. میدونم ما مجبوریم این کار رو کنیم. اولین نتیجش هم اینه که دسته بندی کردن به ما و اونها کمکمون میکنه که به خودمون متمرکز بشیم و خودمون رو بشناسیم اما اگه تا آخر همینطور باشیم به آدمی تبدیل میشیم که از درک دیگران عاجزه. اگر بخوایم اختلافات و دشمنی ها رو در میان گروه ها از بین ببریم باید این دسته بندی بینشون رو کمرنگ کنیم تا دشمنی ها به دوستی تبدیل بشن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه