جایی برای مرور زندگی

۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

یلدا و وبلاگ

امروز هر چه فکر کردم درباره چه چیزی بنویسم به نتیجه ی خاصی نرسیدم. شب یلداست و دیدم درباره یلدا هم حرف خاصی برای نوشتن ندارم. ادوارد دبونو و آموزه‌هاش هم به کمکم نیومد!! به عنوان شاگرد فک کنم نا امیدش کردم :)

هر روز نوشتن هم دردسر های خودش رو داره. راجع به موضوعات تکراری نمیشه حرف زد. ازونجا که تعداد موضوعات برای حرف زدن هم به تعداد ستاره های آسمون بینهایته اما وقتی بخوای یکیش رو انتخاب کنی و دربارش بنویسی کلی باید با خودت کشتی بگیری. کمیت رو داری و کیفیت رو کمتر بهش فکر میکنی. بیشتر از این هم نمیشه انتظاری داشت.

هر روز نوشتن کار ساده ایه. حرف اول رو روی صفحه مینویسی و مابقی حروف خودش قطار میشه و میاد و تو هم کمی فقط جابجاش میکنی. اما نتیجه ای که داره بیشتر میشه گفت روون شدن دست توی نوشتنه. ما از بچه ای که تازه داره حرف زدن رو یاد میگیره انتظار نداریم بیاد و برای ما حرف خاصی بزنه. اون فعلا داره یاد میگیره دهنش رو به چه شکل دربیاره تا صدایی که میخواد رو تولید کنه و کلمه مورد نظرش رو بگه. انتظار بیش از این یعنی انتظار غیر واقع بینانه.

توی نوشتن وبلاگ میشه کمتر حرف زد اما پر تر حرف زد. این هم دردسر های خودش رو داره. اینکه بخوای سه روز راجع به یه موضوع فکر کنی و بعد هر روز قسمتیش رو کامل کنی مهارت خاصیه. احتمالا تجربه کردید وقتی متنی رو نصفه میزارید و فردا سراغش میاید اولش مثل این میمونه که یه پراید رو با طناب بسته باشی به سرت و بخوای بکشیش تا راه بیفته. شاید بد نباشه وقتی هر روز نوشتن رو تمرین کردم سراغ این طولانی نوشتن ها هم برم و روی کیفیتش کار کنم.

خوبه که این سوال رو هم از خودمون بپرسیم که وبلاگ داشتن برای چیه؟ جوابی که الان میتونم به این سوال بدم اینه که خوبه یک زمین بازی برای تمرین و بازی کردن با حروف داشته باشیم. لابلای بعضی از این بازی‌ها آدم به چیزی میرسه که از اول نمیدونست قرار بود بهش برسه. مثل همین نوشته که واقعا از اولم نمیدونستم قراره به کجا برسه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

داستان دومین وبلاگ من

قبلا داستان اولین وبلاگم رو تعریف کردم. اینکه چی شد که وبلاگ درست کردم و بعد از مدتی هم اونرو پاک کردم. امروز چون حرف خاصی برای گفتن به ذهنم نمیرسه میخوام داستان دومین وبلاگم رو بگم. یعنی m-box.rozblog.com.

وبلاگ امباکس

اسمش رو اون زمانی انتخاب کردم که دراپ باکس و فضای آنلاینش تازه شناخته شده بود. اون زمان بحث فضای ابری همه جا داغ بود و یادمه که چقدر مجلات در موردش مینوشتن. راستش من میخوندم ولی هیچی نمیفهمیدم. شاید یکی دو سال بعد فهمیدم فضای ابری یعنی همون. بخاطر علاقه ای که به دراپ باکس داشتم اسم امباکس رو در ترکیب باکس و اولین حرف اسمم درست کردم. راستش این کار بعد از این بود که داداش کوچیکترم وبلاگ درست کرد. شاید اگه اون اینکار رو نمیکرد حالا من هم اینجا نبودم.

وبلاگ امباکس رو در 18 بهمن 1392 ساختم. وقتی درستش کردم اولین هدفم کمک به بقیه بود. یعنی میگفتم هر چی تو نت نیست و من دارم رو باید اون رو بگذارم تا همه استفاده کنن. نمیدونید چقدر این حس خوبیه و   این حس اندازه یه کیلو دوپامین به آدم حس شعف میده. اون حس و حال اون زمان ها رو کمتر به اون شکل دیگه تجربه کردم.

اولین پستم متن تمامی آهنگ های یاس بود که همه رو جمع کرده بودم و توی یه فایل تکست ذخیره کرده بودم. چنین چیزی توی نت نبود که یه جا همه ی متن آهنگ های یه کسی رو بهت بده. بعد از یاس شد هیچکس و سیاوش قمیشی. غیر از اون هر چی داشتم و به درد بخور بود رو میذاشتم توش. فایلهای آماده پاورپوینت، آهنگ های گلچین شده، تصاویر سه بعدی که قابل چرخش که فقط یه سایت ترکیه ای اون فایلها رو داشت و دوسه تا سایت ایرانی تعداد کمیش رو داشتن، مجموعه من حدود 100 تا از اونها بود که همش رو توی دانشگاه دانلود کرده بودم. معرفی نرم افزار و کلیپ ها و ... ، هرچی که می‌شد.

مسیر وبلاگ از زمانی عوض شد که پسر عمم خونمون اومد و برام آهنگهای میکس یک ساعته از جدیدترین آهنگ ها رو ریخت. آهنگ های که امروز به عنوان پادکست های رادیو جوان میشناسیم. آشناییم با دیجی تبا از همونجا بود. البته منظورم کارهاشونه نه خودشون. شروع کردم و توی وبلاگ این آهنگهارو گذاشتن. بعد از یه مدت ورودی از گوگل به خاطر این مطالب بیشتر شد. طبیعی هم بود. سایتهای کمی این آهنگهارو گذاشته بودن. مسیر وبلاگ عوض شد و بیشتر روی این آهنگهای یک ساعته تمرکز کردم. نتایج خوب بود و ورودی ها همینطور بهتر میشدن.

تا یک روز که یک پیام توی وبلاگ اومد. یه برادری گفت که اگه این آهنگ هارو برای فروش بگذارم حاضرن بخرن. مدتی طول کشید تا این ایده رو بتونم عملی کنم. شروع کردم به جمع کردن آرشیوی از این آهنگ های یک ساعته، اول حدود 3 تا دیویدی شد و بخش مربوط به فروش رو گذاشتم توی وبلاگ. دیدم چقدر جالب که آدمهای زیادی هم مثل من هستند که این چیزهارو بخوان. فروش شروع شد. یادمه اون اولا بابت هر ارسال 16 تومن میگرفتم که نصفش بابت پول پست میرفت. اما ... لذت پول درآوردن اونقدری بود که پولش اونقدری مهم نبود.

آخرین پست وبلاگ رو 15 شهریور 1395 گذاشتم. زمانی بود که وبلاگ برای بار سوم فیلتر شده بود و بعد از پیگیری برای باز شدن و رفع فیلتر برای چهارمین بار فیلتر شد.

اون اواخر تعداد دیویدی ها به 14 تا رسیده بود. برای هر بسته 34 تومن میگرفتم. و تقریبا آهنگها به 60 گیگ رسیده بود.

توی اون سه سالی که اینکار رو میکردم شاید برای بیشتر از 200 نفر تو جاهای مختلف ایران آهنگها ارسال شد. برای پول تو جیبی خوب بود . راضی بودم. تنها چیزی که دلم میسوخت برای دیویدی رایتر کامپیوتر بود که بنده خدا هیچوقت کم نیاورد :))

با آدمای مختلف از هرجای ایران حرف میزدم. حتی اسم بعضیهاشون رو هنوز یادمه. یادمه یکدومشون آهنگری داشت، یکدومشون عروسی داشت و این آهنگها رو لازم داشت، یکی برای جاده میخواست، یکی باشگاه داشت که پولمو خورد! یکدومشون تو یه املاکی تو خیابون جردن کارمیکرد، خیلی‌ها کارمند بودن، خوار و بار فروش، مدیر بخش فروش توی یه شرکت شکلات سازی و خیلیای دیگه. راستش اولین بار که تونستم تو یه تویوتا کمری بشینم زمانی بود که رفته بودم تا یکی از این بسته هارو به کسی که نزدیک بود تحویل بدم. الان خندم میگیره ولی واقعا نمیدونستم در ماشین چه از داخل و چه از بیرون چطور باز میشه!

چیزای زیادی یاد گرفتم. شاید اون زمان نه ولی الان میفهمم که چقدر هر روز مفهوم اعتماد برام تکرار میشد. افرادی بدون اینکه من رو بشناسن پول رو واریز میکردن و من براشون ارسال میکردم. حس اینکه بهت اعتماد داشته باشن حس خوبیه. شاید اون زمان مردم بیشتر به همدیگه اعتماد داشتن.

دومین وبلاگم دو سال و 8 ماه عمر کرد و بعد برای همیشه بسته شد. یعنی تلاش برای بازکردن و مدیریتش اونقدری فرسایشی شد که دیگه قید پیگیری رو زدم.

وبلاگ امباکس

روند رشد وبلاگ به جایی رسید که توی اکثر کلیدواژه هایی که مهم بودن تو رتبه های اول یا دوم گوگل قرار گرفت. تو بهترین دوران خودش به 10-12 هزار بازدید در روز رسیده بود.

الان حس میکنم گفتن از این آمارها فایده نداره.

مدت زیادی رو به این فکر میکردم که اون کسی که دستش روی دکمه فیلتر رفت چه فکری با خودش میکرد که این وبلاگ رو که کار 4 هزار آدم بازدید کننده رو توی روز راه مینداخت فیلتر کرد. پول تو جیبیم قطع شد. تمامی فایلهایی رو که روی آپلودسنتر آپلود کرده بودم بخاطر عدم فعالیت حذف شدن.

اون جا بود که قوانین رو بهتر لمس کردم. و الان تنگ بودن لباسی که به اسم قانون به تن ما میکنن رو بهتر میفهمم.

الان آزمایش استنلی میلگرام رو بهتر میفهمم. اینکه کسی که پشت دکمه ی انسداد و عدم انسداد نشسته داره چیزی رو که میبینه بر اساس چک لیستی -بخوانید قوانین- که توی دستشه تیک یا ضربدر میزنه. اون هیچوقت چیزی که در عمق ماجرا اتفاق میفته رو نمیبینه. یا اگرم میبینه نمیخواد درک کنه. پوششی داره به نام قانون که باید طبق اون عمل کنه.

بنظرم آدمهایی که برای قانون کار میکنن آدمهای مقدسی هستند. اما آدمهایی که برای قانونه خصوصی سازی کار میکنن جزو متعفن ترین آدمهای زمین هستن.

این ماجرا رو امسال توی سایت تاینی موویز هم دیدم. سایتی که با وجود هزینه های زیادی که متقبل میشد خدماتی با کیفیت ارائه میداد و پولش رو هم میگرفت رو به عنوان سایتی مجرم شناختن و بستنش.

آخر این پست بیشتر به جای داستان شبیه غر زدن، ببخشید.

هر چی بود تجربه ی جالبی بود. متوجه شدم رسیدن به رتبه‌ی اول گوگل کار سختی نیست. با کار درست و کمی تلاش و صبر شدنیه. یکی از کارای جالب جواب دادن به کامنتها بود. انواع و اقسام سوالات و درخواستها میشد که هی مجبور بودم راجع بهش فکر کنم یا کاری انجام بدم. اون زمان برای خودم دردسر میدیدمشون!! یادمه حتی یبار یکی منو با دی جی تبا اشتباه گرفته بود :)

واقعا آدمها به تعداد آدمها متفاوتن.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نکات پشت آموزش زبان به روش نصرت

آقای مهندس مرتضی نصرت رو همه به خوبی میشناسیم. فامیلی ایشون با فایلهای 90 قسمتی آموزش زبانشون گره خورده. فایلهایی که به خیلی ها کمک کرده تا مکالمه رو در سطح خوبی یاد بگیرن و یا اونچه از قبل میدونستند رو تصحیح کنند. خود جناب نصرت هم میگن که این بسته حتی برای کسانی که زبان رو در سطح پیشرفته و ادونس گذروندن هم مفید بوده و نتایج خوبی رو بازخورد دادن.

منبع عکس: پی سی دانلود

اما توی این فایلها از روش یا متدی استفاده شده که ایشون طراحی کردند. توی فایل اول و همینطور توی فایلهای بعدی ایشون دستور العمل های استفاده از این فایلهای رو توضیح میدن. توی این دستورالعملها نکاتی هست که انتخاب کردم تا در موردشون کمی حرف بزنم.

فایلها را به ترتیب گوش بدید . حتی برای ارضاء کنجکاوی خود هم سراغ فایلهای بعدی نروید.

این بترتیب گوش دادن یکی از اصول یادگیری را در خودش پنهان داره. اینکه ما باید از مسائل ابتدایی شروع و با تکیه بر اونها، اونهارو پایه هایی کنیم برای فایل های بعدی. وقتی فایلهای رو به ترتیب گوش بدیم بعد از چند فایل متوجه میشیم که سه فرایند یادگیری یعنی رمزگردانی، ذخیره سازی و بازیابی هر سه به طور هم زمان در ما فعال میشه. مثلا ما توی فایل سوم هم درسهایی از فایل دوم رو داریم و هم فایل اول. این روش پیوندی قوی بین چیزی که یاد میگیریم برقرار میکنه ضمن اینکه چیزای جدیدی که داریم یاد میگیریم رو به صورت کنترل شده به خورد مغز ما میده.

بعد از شنیدن تکرار کنید.

آقای نصرت تاکید میکنند که سعی کنید عینا کلمات رو همونطور که میشنوید ادا کنید. اساس این بخش بر تقلیده. ما اگر بخوایم بر اساس الگوهای زبان خودمون زبان رو یاد بگیریم چیزی که بهش میرسیم زبانی انگلیسی با لهجه ایه که بشدت بر اساس زبان فارسیه. ما با تقلید و تلاش برای تقلید هر چه بهتر الگوهای جدید و البته صحیحی رو یاد میگیریم و با تکرار این الگوها به خورد مغز ما میرن. و موضوع دیگه هم درگیر کردن خودمون در روند یادگیریه و دیگه ما فقط یه شنونده نیستیم.

از برگرداندن نوار خودداری کنید. اگر نیاز درید بعد از اتمام دوباره گوش بدهید.

این روندی است که آموزش طبیعی باید داشته باشد. اینکه وقتی از بخشی گذشتیم آن را جند ثانیه به عقب برگردانیم و دوباره گوش بدهیم چندین پیام برای مغر ما دارد. یکی اینکه هر وقت بخواهیم میتوانیم کم توجهی خود را به درس با برگرداندن فایل به عقب تر میتوانیم جبران کنیم که این خوب نیست. دوم اینکه برگرداندن فایل به عقب مغز را از حالت طبیعی اش برای یادگیری خارج میکند. ما در یادگیری جریان داریم. توقف داریم اما برگشت به عقب برای شنیدن چیزی که قبلا شنیده ایم نداریم. این درسی بود که از آقای نصرت یاد گرفتم. ما باید این اصل رو در جاهای دیگر هم رعایت کنیم.

روزی فقط یک فایل را گوش بدهید.

این رو بارها تاکید میکنند. وقتی چیزی را یاد میگیریم به فرصت احتیاج داره تا به حافظه های عمیق تره ما وارد بشه. اگر بعد از یادگرفتن درسی، درس بعدی رو شروع به تمرین کنیم. شاید بشه گفت درسهای قبلی کمرنگ تر میشه و در بلند مدت نتیجه خوبی نخواهیم گرفت. ما وقتی روزهای بعد به درسهای بعدی مراجعه میکنیم اینطوری چیزهای کمتری از قبل به خاطرمون میاد. این رو بذارید کنار اون اطلاعاتی که در اون روز یاد میگیریم تا در آخر به یک یادگیری ضعیف یا آش شله قلمکار برسیم.

تا درسی رو خوب یاد نگرفتید سراغ درس بعدی نرید.

این هم به همون دلایلیه که بالا گفتم. یادگیری های ناقص و توانایی ضعیف در یادآوری وقتی در کنار یادگیری چیز جدید قرار میگیره واقعا چیز افتضاحی از آب درمیاد. مخصوصا اگر موضوع قبلی پایه ای باشه برای موضوع جدید.

اینا نکاتی بود که بنظرم میشد روی جاهای دیگه هم تعمیم داد.باید یادمون باشه که یادگیری هم یک مهارته و هر مهارتی یک سری اصولی داره که با رعایت کردنش میتونیم به صورت موثر تری یادگیری رو انجام بدیم.

پی نوشت: آقای مهندس مرتضی نصرت در سال 1394 در آمریکا فوت کردند. روحشون شاد و قرین رحمت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هنر تقلید کردن

شاید بد نباشه یه بازی بدونیمش. انجامش در ظاهر اسونه. برای بعضی ها این کار آسونتره و برای بعضی ها خیلی خیلی سخت. بنظرم تقلید کردن به مهارته. یه مهارت فوق العاده.

این بازی رو خیلی جاها و روی خیلی چیزها میشه انجام داد. کشیدن از روی یک طرح و بارها و بارها تکرار اون میتونه یه بازی مفرح باشه. شاید اول بگیم بیهودست. اما همه میدونیم که وقتی بار پنجم دوباره خواستیم همون کار رو انجام بدیم اوضاع کمی متفاوته. اون ترس و بی اعتمادی به کارمون جاش رو کم کم به اعتماد بنفس میده و از کارمون کیف میکنیم.

امیدوارم منظورم رو فهمیده باشید. منظور من از تقلید اینجا اصلا اون تقلیدهایی نیست که برای سود مادی یا ... انجام میشه. اینجا فقط یه بازیه و برای یه کار شخصی. کسی که ورزش رزمی هم میخواد یاد بگیره اول از روی بقیه شروع به تقلید میکنه. یا یه بچه که میخواد راه بره هم همینطوره. اون فقط تقلید میکنه. وقتی به حدی میرسه که میتونه از پس اون کار که تقلید میکنه بر بیاد دیگه اون رو فراموش میکنه و ذهنش رو مشغول نمیکنه. حالا کودکی که راه رفتن بلد نبود چی داره؟؟ اون راه رفتن رو بلده بدون اینکه خودش بدونه. حالا همین کار رو روی نقاشی، یه ورزش، روی نویسندگی، یا هرجا که میشه از کسی تقلید کرد استفاده کنیم.

اون زمان دیگه چیزی نیست که برای ما قابل یاد گرفتن نباشه.

یادگیری، بندبازی بین یقین و تردید است. [+]

اعتماد بنفسی که ما از انجام یک تکراری کار بدست میاریم و از آن خودمون میکنیم توی جمله ی بالا همون یقینه. بعد از رسیدن به یقین بند بازی ما شروع میشه. بنظرم اگر کسی بخواد توی یقین بمونه و از تردید دوری کنه ثابت باقی خواهد موند. و کسی هم که بیشتر توی تردید غرق باشه آدمیه که همیشه پریشان حال خواهد بود.

تقلید رو اگر به شکل بازی ببینیم برامون لذت بخش میشه. بازی تقلید به ما الگوهای جدید میده.

راستش نوشتن این حرفها از فایل دوم آموزش زبان نصرت به فکرم رسید. وقتی فقط با تقلید از روی اون آقا و خوانم دیدم طرز تلفظ کلاتم عوض شده. منی که 10 سال english را اینگیلیش تلفظ میکردم حالا بدون اینکه بهش فکر کنم اون رو اینگلش تلفظ میکنم که صحیحه.

حرفهای شاهین کلانتری هم که اینجا در موردش گفته بودم هم از همین جنسه. قبلا ازش نقل کردم که برای زدن حرفهای نو و تازه ما اول باید توی حرفهای کلیشه ای ماهر بشیم. اون وقته که میتونیم حرفهای جدید بزنیم.

بنظرم باید برای تقلید و هنر تقلید حرفه ای وقتی بگذاریم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نوشته های خواندنی: چگونه به قدرت فکر کردن مستقل دست پیدا کنیم؟

تفاوت آدمها در نوع نگاهشون به زندگی و مسائله که تفاوت هاشون رو می‌سازه. معمولا اینطوریه که ادم هرچی که تجربه‌ی بیشتری داشته باشه حرفاش عمیقتر میشه. کسی که زیاد در موضوعی اطلاع نداره یا اطلاع کمی داره وقتی پای صحبت های استادی با سالها تجربه و با مدل ذهنی متفاوت میشینه معمولا بعضی از حرفها برای او قابل درک نیست یا بهتره بگم مبهمه.

این یه معادله سادست. هرچی کمتر برای چیزی وقت گذاشته باشیم کمتر در موردش میدونیم. گاهی ممکنه فاصله‌ی بین این سطوح تجربه اون قدری باشه که فرد از درک اون حرفها عاجز باشه. نتونه براشون مثال و مصداق در تجربیات خودش پیدا کنه.

این حرفهارو زدن تا مطلبی رو معرفی کنم که آقای شعبانعلی در مورد فکر کردن و حفظ استقلال از کسایی که حرفاشون رو میخونیم نوشتن.

در جایی از حرفهاشون میگن:

یادگیری، بندبازی بین یقین و تردید است.

گاهی ممکنه پیش اومده باشه تا کتابی رو از کسی میخونیم و بعد احساس میکنیم تنها تاثیری که روی ما داشته اینه که اون حرفها رو طوطی وار داریم از روی کتاب بازگو میکنیم. توی این مطلب آقای شعبانعلی حرفهای خوبی میزنند که چطور میشه با روش بهتری مطالعه کرد تا به نتیجه ای که میخوایم یعنی بسط مدل ذهنی مون برسیم. باید متوجه باشیم که تجربه ها و حرفهای کسیه که بیش از 10-15 سال از داشتن چنین دغدغه هایی در او گذشته و حرفهایی که میزنه ذره ذره براشون معنا داره.

شاید دیده باشید که گاهی ما حرفهایی میزنیم که که معنیش رو هم خودمون نمیدونیم. فقط میگیم تا سوراخ های بین گفته هامون رو پر کرده باشیم.

حرفهاشون بنظرم جوریه که بیشتر از اینکه بگم تجربه، میتونیم اون رو حکیمانه بدونیم.

«یادگیری بندبازی بین یقین و تردید است» ازون حرفهای حکیمانست که نشون دهنده نگاه عمیق ایشون در حرفهاشونه. مطلب خوبیه برای کمی فکر کردن و لذت بردن از میزان فهم یک نفر.

اگر شما هم نمیدونید کی و به چی باید شک کنین و کی باید یک اطلاعات رو به عنوان پایه ای برای کارهای آینده در خودتون و یقین در نظر بگیرید. این مطلب میتونه براتون مفید باشه.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه