جایی برای مرور زندگی

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

گزارش سال 1397

امروز آخرین روز سال 1397 هست. خیلی زود گذشت. میدونم اما با این حال یکی از طولانی ترین سال های عمرم در این 24 سال بود. دلیلش رو هم خوب میدونم. اینکه اول سال ترسیدم و یکم آینده رو دیدم و سعی کردم به خودم تکونی بدم تا از این رودخونه ی جاری شده که 24 سال توش زندانی بودم خارج بشم. هنوز خارج نشدم ولی خب حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم دستاوردم این بوده که حالا میدونم تو چه وضعیتی قرار گرفتم و کجای این رودخونه قرار دارم.

خلاصه کردم 365 روز گذشته در یک صفحه ی وبلاگ و اون هم در یک بار کار دشواریه. اما خب تا جایی که بتونم سعی میکنم جامع بگم و بگذرم.

کتاب خوندن:

اوایل امسال نشستم و تعداد کتابهایی که سال 1396 خونده بودم رو درآوردم شد حدود 17 کتاب، با خودم قرار گذاشتم که این مقدار رو امسال بیشترش کنم که حالا این عدد رسید به 24 کتاب. من در اوایل سال که پار انرژی بودن گاهی روزها 50 تا 70 یا هشتاد صفحه کتاب میخوندم. داخل پرانتز بگم نه اینکه هر روز. بلکه شاید یه هفته اینطوری بود. اینو میگم چون خودم میدونم چطوری خوندم و هرکی این گذارش رو بخونه ممکنه فکر کنه چه آدم کتابخونی. من شاید در 70 در صد از روزهای امسال یک صفحه هم نخونم. که اکثرا هم در همون 9 مال اول سال بود. در سه ماهه آخر تقریبا این مقدار بشدت کم و کمتر شد. با این حال از این که این مقدار بیشتر از پارسال هست خوشحالم. جالبه تا همین چند دقیقه پیش وقتی فکر میکردم از خودم ناراحت بودم.

نوشتن:

امسال برای من سال پر نوشتنی بود. از سال قبل که حتما بیشتر بود. اوایل امسال مجموعه گزارش هایی رو مینوشتم. این کار روز هر روز انجام میدادم و تقریبا برای 40 روز ادامه دادم و بعد کنار گذاشتم. دلیلش رو هم یادم نیست ولی دیدم که خیلی خسته کننده شده. توش هم چیز خاصی نبود غیر از ماجراهایی که توی طول روز میگذشت و کارها و تصمیماتی که میگرفتم. خاطره نبود بیشتر تو سبک گزارش بود. بعد ازاین گزارش ها حدود 16 تا نامه نوشتم به دوستم. اون هم تموم شد. بعد چند روزی به خودم نامه می‌نوشتم که اون رو خیلی زود بی انگیزه شدم و در نتیجه کنار گذاشته شد. نوشته های کاغذی کنار گذاشته شد تا همین ماه پیش که دوباره چند تا نامه اینبار برای خدا نوشتم. چون احساس میکردم از خدا فاصله گرفتم و دور شدم.

نوشته های وبلاگی اما از شهریور به صورت جدی شروع شد. جرقش هم یاد نیست اما تا قسمت زیادی مرتب و هر روز نوشتم. غیر از این چند روز آخر سال که گاهی وقفه میفتاد.

سلامتی فیزیکی:

من نسبت به سلامت فیزیکی چندان برنامه ای نداشته و ندارم. لااقل امسال نداشتم. نه این که برام مهم نباشه، فقط کمتر بهش فکر میکنم. و در نتیجه کمتر هم بخاطرش سپاسگذارم. امسال باشگاه نرفتم. گاهی خونه تمرین و ورزش میکردم. اوج برنامه برای ورزش پیاده روی های صبح بود که دقیقا یادم نیست چه روزهایی بود اما برای یک هفته یا دو هفته روزی دو-سه ساعت پیاده روی میکردم. روزی تقریبا ده کیلومتر که عدد کمی نیست. یکی از یادگارهای من از این دوران این بود که کرج رو بهتر شناختم و نقشه کرج تو ذهنم شکل گرفت و بزرگتر شد. آخرین برنامه ورزشیم هم حدود دو هفته طول کشید که اونم طول خونه بود و روزی حدود 20 دقیقه ورزش میکردم.

با کمک برنامه pacer امسال تعداد قدم هایی رو که برداشتم حساب شده. امسال حدود 3 میلیون قدم رو به همراه گوشیم برداشتم که میشه حدود 125 هزار کالری، و تقریبا 1050 کیلومتر. و در کا حدود 15 هزار دقیقه در حال قدم ردن بودم. این اعداد در ظاهر بزرگه اما یادمون باشه که نتیجه 365 روزه. بازم باید مدام و مدام و مدام اثر مرکب رو به ذهنمون بیاریم. این اعداد به هیچ دردی نمیخوره غیر از این که سر سال به خودمون بگیم و خوشحال بشیم. لطفا اگر خوندین به هیچ وجه اینها رو معیار یا مقایسه نکنین. همین که برید و این برنامه رو نصب کنین و بذارید حساب کتاب زندگی در پس زمینه محاسبه بشه برای من باعث خوشحالیه.

سلامت روانی:

این از اون مواردیه که توش به چیز خاصی هم رسیدم و هم نرسیدم. رسیدم چون بارها در این یک سال در مقاطعی فهمیدم چه چیزی باعث خوشحالی، ترس، حس خوب، صمیمیت و ... آدم میشه اما بعدش فهمیدم که همون یافته چقدر میتونه بی فایده باشه. توی ذهنم ستونهای استواری شکل نگرفته ولی فهمیدم که به این ستونها نیاز دارم تا بتونم سالهای سال سلامت روان خودم رو تضمیم و تامین کنم. گزارش این بخش از بخشای قبلی سخت تره. میدونم داشتن دید واقعی و به قول آقای هانس رازلینگ Factfullness بودن چقدر برای ما خوبه. امسال تو این مورد به موفقیت خاصی نرسیدم ولی شناخت بیشتری پیدا کردم. به یه نتیجه خوب هم رسیدم. خونه نشستن و و سر خودم رو گرم کردن برای درک دنیای واقعی کمک زیادی نمیکنه. به عبارتی فایده نداره در مورد بازاریابی کتاب بخونی اما پات رو از کتابخونه بیرون نذاری تا در جهتش کاری کنی. موازنه عمل و علم رو هم در آقای ادوارد دبونو و کتاب هاش دیدم که ساده ترین بازی ها رو به اصول زندگی و فکر کردن ما وصل می‌کرد و درس میداد. عمل در یادگیری رو خیلی خوب یاد میده و توصیه میکنم حتما کتابهاش رو بخونید. الان بعد از حدود 2 ماه هنوز اون بازی هایی که درس داد رو خوب یادمه.

رشد:

ما آدم ها وقتی بزرگ میشیم یک جایی اون بچه ای که درونمونه رو بذاریم کنار و وارد دنیای آدم بزرگ ها بشیم. من امسال این حالت رو کم تجربه کردم. شاید حدود 3-5 بار. یه ضرب المثلی هم هست که میگه kill the boy. توصیه بینظیریه. ما گاهی باید بچه ی درونمون رو بکشیم تا بزرگ بشیم. اگر نکنیم، شاید بزرگ بشیم اما بچه بمونیم. مثل فردی که پشت دوستش غیبت میکنه. این رفتار وقتی بزرگ بشیم برای ما یه رفتار منقرض شده میشه و باید باور کنیم تا زمانی که نکشیمش اون رفتارها در درونمون باقی میمونه. این بچه ربطی به اون خصلتش که مربوط به لذت بردن از زندگی و آزاد زیستنه نیست. منظور جرکت هاییه که نه اخلاقیه و نه پسنیدیده.

اهداف:

اهدافی بنظرم قشنگن که دنبال بشن و به پایان برسند و تموم بشن، بعد بشینیم خودمون رو یه چیزی مهمون کنیم و بریم سراغ هدف بعدی. اهداف از این جنس توی امسال خیلی کم داشتم. کارهای مختلفی بود اما تا جایی پیش میرفت که عادی میشد و کنار گذاشته میشد. نمیتونست اون شارژ و انرژی لازم رو برای کازهای بعدی درست کنه.

میگن وقتی بشینی و به زندگی و کاری که قبلا فکر کنی و ازش درس بگیری برد کردی. من اهدافم اهدافی نبود که مربوط به کار و زندگی باشه. جنس اهدافم با اهداف دیگران فرق داشت. همه ی هدف ها ارزشمندن چرا که هر حرکتی بهتر از حرکت نکردنه. امسال جنس اهدافم اهداف جامعه پسند نبود. اهداف قابل ارائه به دیگران نبود. این هم خوبه و هم بد. این اهداف مثل این میمونه که سرت رو توی لاک خودت بکنی و سعی کنی با دقت ببینی و بدیش هم اینه که فقط سرت توی لاکت باشه و جای دیگه رو نبینی و در موردش ندونی و ارتباطی با جاهای مختلف نداشته باشی. قابل ارائه بودن و غیر قابل ارائه بودن بنظرم بهترین توضیحه. امسال اهدافی که بشه اونها رو توی رزومم بذارم کم بود.

روابط:

ما گاهی برامون تعداد روابط مهمه و گاهی کیفیتشون. امسال یه دوست با کیفیت دارم که بودنش برای همه لازمه. منظورم دوست دختر یا پسر نیست. منظورم رفیقه. از بودنش راضی ام و خدارو شکر میکنم.

اینجا گزارشم رو تموم میکنم. یکسال رو خلاصه کردن الان بنظرم کار خیلی سخت تری شد. اگه بدون خلاصه نویسی بخوام بگم شاید حدود ده صفحه ای مطب رو بشه توش پر کرد. از بعضی از این حرفها میتونم نتیجه گیری هایی کنم ولی به همینحا قناعت میکنم چون واقعا دستم هم از نوشتن خسته شد.

در این هفته های پایانی سال مدام این جمله ی آقای شعبانعلی رو به خاطر میارم که بعدا هم سعی میکنم تو یه پست جداگانه در موردش حرف بزنم:

موفقیت، رشد و تمایز حاصل هزاران کار خوبی که باید انجام میدادیم و به درستی و دقت انجام داده ایم نیست، حاصل معدود کارهای خوب و مفیدی است که می‌توانستیم انجام ندهیم و کسی منتظر انجامش نبود آما انها را انجام داده ایم.

برای تمام دوستانم آرزوی سلامتی و حال خوش دارم.

سال نو مبارک.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نوازش کلامی

رئیس کار آمد و حرف‌ها و توصیه هایش را گفت و آمده شد که به دفترش برگرده. موقع رفتن یکی از ما برگشت و گفت خیالتون از بابت کار راحت، و بعد یک تعریف خیلی درشت از رئیس کرد. اگر پسر بود بعدا میریختیم سرش و کلی اذیتش میکردیم. اما خب خانم بود و مجهز بود به این فنون زنانه. در جواب همه منتظر عبارات ساده بودیم مثل خواهش میکنم، ممنون، لطف دارید و ... اما آقای رئیس برگشت، با لبخندی گفت ممنون از نوازش کلامتون و بعد رفت...

خانم بود اما باز هم کلی سریه سرش گذاشتیم که خوب جایت را در دلش باز کردی!!

این شد موضوع نوشته امروز من درباره کاری لذت بخش که بنظرم گرفتنش میتواند بسیار لذت بخش تر از دادنش باشد. هر چه باشد دادنش نیاز به کلی نکته مهم دارد و گرفتنش نیاز به یک گوش شنوا. حرفها و کلمات گاهی میتوانند مانند یک دست گرم باشند که به روی موها و شانه دوستی کشیده میشوند. دستی که نه از جنس مادی که از جنس عشق و دوستی است. یک پیام بسیار مهم در خودش دارد. من با شما دوستم و شما را هم دوست خودم میدانم. چه کسی است که یارای مقاومت در برابر این پیام را داشته باشد.

نوازش کردن با کلمات نیاز به صداقت دارد و برای صداقت نیاز به یکدلی با خود داریم. باید بتوانیم چیزی غیر از خود را ببینیم و در مرجله بعد خوبی ها را ببینیم. فکرش را که میکنم از هر فردی میتوان چندین نکته خوب بدست اورد که واقعا قابل تحسین باشد.

دوست دیگری داشتم که ایشون هم خیلی مثبت نگر بودن. در این حد که وقتی همه داشتن از گرمای تابستان نق میزدن برگشت و گفت که اتفاقا گرمای تابستان رو خیلی دوست دارم و لذت بخش است. من مانده بودم که این حرفها از کجاست؟

پی نوشت: نمیدونم چرا لحن این نوشته انقدر ادبی و جدی شد؟!

چند روزه نشستم و دارم قرآن رو به فارسی میخونم. میخوام این کتاب رو دقیقا مثل یه کتاب معمولی دیگه بخونم ببینیم واقعا چی میخواد بگه. فکر کنم اینطوری بهتر بشه فهمیدش تا اینکه با یه دید مقدس کامل به خوندنش بپردازم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

در بند توصیه های دیگران

پدر بزرگم میگفت سحرخیز باش تا کامروا باشی.

دامدار بود و دام ها رو وقتی هوا در حال روشن شدن بود در هوای سرد به دشت ها می‌برد تا سیر بشن و برگردن.

یکی از اساتیدم به گفته خودش تو روز 4 ساعت می‌خوابید و بقیش رو همشو کار می‌کرد.

آدمی رو هم دیدم که اول صبح وقتی من هنوز خوابم تو استخره تا روزش رو شروع کنه. سنش بالاست و تا شبا دیروقت هنوز در حال جنب و جوشه.

فرد دیگه ای رو هم میشناسم که چند ساعت در روز رو به کافه می‌رفت و لپتاب رو جلوش می‌گذاشت و با چند ساعت کلیک تو بورس پول خوبی در می‌اورد.

کارمندی رو می‌شناسم که ساعت 9 - نه و نیم تازه میاد سر کارش و در ظاهر هم حداقل از زندگیش راضیه.

ما اصولی رو از دیگران میشنویم و سعی می‌کنیم توی زندگی خودمون هم استفاده کنیم. نمی‌خوام بگم این اصول درست یا غلطه، چنین توانی رو ندارم، فقط می‌خوام به خودم بارها و بارها یادآوری کنم که هم میشه سخت کار کرد و هم میشه لذت برد. نباید یکی به دیگری غلبه کنه. نداشتن یکی اون یکی رو هم میتونه ضایع کنه.

از یه جایی ببعد دیگه باید حرف و اصول دیگران رو کنار بگذارم و ببینم آیا واقعا این به من کمک می‌کنه، فایده ای داره، برای رشدم مفیده؟ در حالی که باعث نشه بخش دیگه ای از زندگیم رو نادیده بگیرم.

چیدن ده تا برنامه توی روز مثل زبان خوندن، پادکست گوش دادن، کتاب خوندن، تلاش برای افزایش دایره آدمهای اطرافم، و ... وقتی به حالت چک لیستی در بیاد که هر روز مدام باید تیک زده بشه به جای اینکه لذتی برای ما داشته باشه بیشتر تولید استرس خواهد کرد.

پی نوشت: انگیزه این حرفها از پادکست DAILYMIR3 بود. ممنون از ادریس میرویسی.

بنظرم تکرار حرف هایی که خودمون شنیدیم برای کس دیگه میتونه بهمون کمک کنه تا درباره اون حرفها بیشتر فکر کنیم. اگر قبلا بهش فکر کرده باشیم باعث غنی تر شدندش میشه و اگه نباشیم به کاشته شدن نطفه‌ش کمک می‌کنه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خطر حقیقی و خطر ادراک شده

استادم یه بار در مورد چیزی به نام ادراک صحبت میکرد. میگفت میزان یه خطر با چیزی که ادراک ما از اون خطر هست میتونه خیلی فرق کنه. برای مثال وقتی به ما بگن که امشب زلزله میاد ما با دو نوع داده طرف هستیم. یکی خود اون موقعیت که چقدر واقعا خطرناکه و دیگری فکر درون سر ماست که چقدر این خطر رو مهم و جدی فهمیده. بخاطر جدا بودن این دو موضوع پیش میاد که گاهی خطراتی که واقعا برای ما خطر زیادی دارند رو صرفا بخاطر اینکه قادر به ادراک میزان خطر واقعی نیستیم دست کم میگیریم. بازه ادراک ما میتونه خیلی متفاوت باشه. میتونه اندازه اون موشی باشه که از کنار یه مار گرسنه میگذره یا تا جایی برسه که برای یه موضوع ساده ترس های زیادی رو به دلمون راه بدیم.

بهترین حالت اینه که بتونیم هر ترس رو به اندازه واقعیش درک کنیم. یا حداقل به اون اندازه که مارو از کار و زندگی نندازه.

این رو به این خاطر مینویسم چون که فکر میکنم ما آدمها گاهی در فهمیدن میزان واقعی یک چیزی خیلی خطا داریم. در درک میزان دوستی کسی با ما، در فهمیدن نیت کسی، در درک پیامدهای کارهامون و تاثیری که میگذاریم و ...

برای راه چاره چیزی به فکرم نمیرسه جز اینکه از خودمون بخاطر ادراکات نادرستمون عصبانی باشیم و از خشم برای بهتر فهمیدن کمک بگیریم. حد اقل اینم یه راهه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مختار بودن: پا به دنیای بزرگسالی گذاشتن

امروز یه پست فوقالعاده از ادریس میرویسی دیدم که خیلی بهم چسبید. کلش رو اینجا میارم و دعوت میکنم که حتما صفحه اینستاش و کانالش رو دنبال کنین.

صفحه اینستاگرام ادریس

کانال تلگرامی ادریس

از دست دادن برای ما تلخه، سخته، غیر قابل تحمله،
مخصوصا وقتی بی‌تجربه‌ و بچه‌ایم،

به همین خاطره که از «انتخاب کردن» متنفریم،
انتخابِ اولی یعنی از دست دادنِ دومی،
و انتخابِ دومی یعنی از دست دادنِ اولی،
اصلا «انتخاب کردن» یعنی «از دست دادنِ آگاهانه».

هر بار که دست به «انتخاب» می‌زنیم، داریم بخشی از آرزوها و برنامه‌هامون رو به دست خودمون به قتل می‌رسونیم،
متاسفانه روانشناس‌ها می‌گن اگه به دست آوردن یک چیز ۱۰ واحد خوشحالمون کنه، از دست دادن همون چیز ۲۰ واحد ناراحتمون می‌کنه.

همین دردِ از دست دادن باعث می‌شه هیچ وقت نتونیم با اراده و اختیار خودمون یک چیز رو کنار بذاریم، باعث می‌شه «انتخاب کردن» رو به تاخیر بندازیم، و اونقدر به همه‌ی چیزها بچسبیم که «دنیا» برامون تصمیم بگیره و یکیشون رو از چنگمون در بیاره.

برای بیشتر ما کار به جایی می‌رسه که فراموش می‌کنیم که «اختیار داریم»،

یادمون می‌ره که مجبور نیستیم،
مجبور نیستیم دانشگاه بریم، یا ادامه تحصیل بدیم،
مجبور نیستیم ازدواج کنیم یا بچه‌دار بشیم،
مجبور نیستیم خیلی از مهمونی‌ها رو شرکت کنیم،
مجبور نیستیم پولدار بشیم، مجبور نیستیم خونه و ماشین داشته باشیم،
مجبور نیستیم با ۹۹.۹۹درصد آدما ارتباط داشته باشیم،
مجبور نیستیم در یک دعوا لفظی از خودمون دفاع کنیم،
مجبور نیستیم حرف آدم بزرگ‌ها (در هر زمینه‌ای) رو گوش بدیم،
مجبور نیستیم گوشی هوشمند داشته باشیم،
مجبور نیستیم گوشی غیر هوشمند داشته باشیم،
حتی مجبور نیستیم زنده باشیم!

هر کدوم از چیزهایی که مثال زدم بخش بزرگی از وقت ما رو می‌گیره،
هر کدومشون رو که «انتخاب کنیم» کلی از منابعمون رو از دست می‌دیم،
مسخره اینجاست که خیلی‌هامون اصلا به این فکر نمی‌کنیم که گزینه‌ای مثل گوشی نداشتن هم داریم،
و مسخره‌تر این‌جاست که گاهی درباره‌ی ازدواج و بچه‌دار شدن و مهمونی رفتن با خانواده و فامیل می‌جنگیم و خودمون رو آزادی‌خواه و مستقل می‌دونیم،
ولی به این فکر نمی‌کنیم که اصلا چرا باید پولدار شدن برامون جذاب باشه؟ چرا باید به فکر مهاجرت باشیم؟ ...

«ما همیشه در معرض فراموش کردن حق انتخابمون هستیم.»

ما می‌تونیم هر لحظه از زندگی‌مون رو طور دیگه‌ای رقم بزنیم،
و البته این حرف بزرگیه،
مسئولیت زیادی با خودش میاره،
و از اون طرف حس تسلط و قدرت خیلی زیادی هم بهمون می‌ده و باعث پیشرفت سریع و زندگی شیرینی می‌شه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه