جایی برای مرور زندگی

تصمیم گیری و انتخاب

چند وقت پیش تو شبکه های اجتماعی مطلبی رو درمورد راه هایی برای بهبود تفکر نقادانه دیدم که شبیه مراحل لازم برای تصمیم گیری بود یه فیلم آموزشی که محصول سایت ویدوآل بود. (ویدیو هاشون انقدری جالبه که یک روز نشستم و تا جایی که تونستم ویدئوها رو دانلود کردم تا سر فرصت ببینم)
توش مراحلی که برای یک تصمیم گیری خوب باید انجام بدیم رو توضیح می داد که جایی توی گوشیم یادداشت کردم.

مراحلش اینهاست:
    1-      مسئله را قاعده بندی کنید : یعنی بدونیم بدنبال چه چیزی هستیم و میخوایم به چی برسیم و اصلن خواستمون چیه.
    2-      اطلاعات مورد نیاز رو جمع آوری کنید : اطلاعاتی که بهش نیاز داریم بدونیم چیه و بیفتیم دنبالش و پیداش کنیم.
    3-      اطلاعات را بکار بگیرید : این کارو از طریق پرسیدن سوالات نقادانه می‌شه انجام داد. از خودمان بپرسیم چه مفاهیمی به کار گرفته شده است، چه فرضیاتی وجود دارد، آیا تفسیر من از اطلاعات منطقی است. یک جورایی قسمت پردازشی انتخاب این مرحله هست.
    4-      به معنای ضمنی توجه کنید : ببینیم که انتخابمون چه نتایجی در آینده خواهد داشت
    5-      نقطه نظر های دیگر رو بررسی کنید : از دیگران نظر خواهی کنیم و ببینیم که در مورد مسئله چطوری فکر میکنن و چی می‌گن.

اینجا می‌تونین این ویدیوی آموزشی در مورد تصمیم گیری رو آنلاین تماشا کنین.


improve-your-critical-thinking

 

اطلاعاتم در مورد تصمیم گیری و انتخاب کمه طوری که خاستم تعریفشون کنم ولی نتونستم. در موردشون چیزی نخوندم تا حالا.  می‌دونم که جاهای زیادی توی زندگیمون باید انخاب کنیم. تصمیم بگیریم از ساده ترینش که خرید و لباس و مسائل زندگی روزمره‌اس تا تصمیم گیری برای انتخاب شخص مناسب برای زندگی و رشته تحصیلی و آینده کاری. وقتی تصمیم گیری انقدر مهمه که مسیر زندگی بهش بستگی داره چرا خب در موردش فکر نکرد؟ اینم می‌شه یه مهارت که باید یاد گرفت.
چیزی که الان درمورد انتخاب می‌دونم اینه که تصمیم گیری دو نوعه. نوع 1 و نوع 2. تصمیمات نوع 1 تصمیماتی هستن که سریع و بدون فکر گرفته می‌شن، اگه ما بخوایم برای این انتخاب هامون دلیل و توضیح بیاریم بهمون فشار میاد تا بتونیم در قالب کلمات بیانشون کنیم. مثل انتخاب بین طعم های یک آبمیوه یا بستنی، مثل انتخاب بین لباسایی که هرروز می‌پوشیم. نوع دوم انتخاب هایی هستند که ما براشون وقت گذاشتیم و سنجیدیم و بعد انتخابمون رو انجام دادیم. برای این انتخاب هامون اگه دلیل بخوان می‌تونیم چندین دقیقه در موردشون حرف بزنیم که چرا این رو انتخاب کردیم ، مزیتش نسبت به بقیه چی بود و چیزای دیگه. اینو محمدرضا شعبانعلی توی یکی از پادکست هاش در مورد انتخاب و تصمیم گیری توضیح می‌داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گذشتن و بخشیدن

برای خیلی از ماها پیش میاد که گاهی چیزی یا اتفاقی باعث آزردگیمون می‌شه. هی راجع بهش فکر می‌کنیم و خشم و ناراحتی و شایدم نفرت از خودمون و اون اتفاق احساساتیه که شاید اون لحظه داشته باشیم. باید قبول کرد خیلی از این مسائل سر چیزهای کوچیک و کم اهمیته اما اون لحظه چنان برامون مهم شده که شاید بشه بزرگترین دغدغه جوری که چه بخوایم چه نخوایم همش بهش فکر می‌کنیم. اینجور ناراحتی ها بسته به اینکه فرد چطور آدمی باشیم می‌تونه خیلی یا کمی از ما انرژی بگیرن.
خودم آدم حساس و احساساتی و هیجانی یی بودم و هنوزم میشه گاهی دوباره اینطوری می‌شم. هر طرز رفتار غیر دوستانه ای درونم یه دغدغه ایجاد می‌کرد، هی بهش فکر می‌کردم. تعدادیش به خاطر حساس بودن خودم بود و تعدادیش هم بخاطر این که رفتار دیگران رو چه درست و چه نادرست نمی‌تونستم درک کنم. مثلا وقتی به کسی نظم رو که لازم بود یادآوری می‌کردم و کسی باز دوباره همون کار قبلش رو می‌کرد اون رفتار رو درونم اعلان جنگ برداشت می‌کردم، و چون هیجانی و به نظرم کمی ضعیف بودم تنها چیزی که اتفاق می‌افتاد حرصی بود که می‌خوردم و طرف هم عین خیالش نبود و یجورایی اصلا تو فکرش به این چیزا فکر نمی‌کرد و گوشه ذهنش جایی نداشت.
یه مثال باحال اگه بزنم که برای نسل ما خیلی قابل فهمه حافظه پردازشی رمه RAM حالا چه کامپیوتر چه گوشی. گوشی رو می‌گم چون ما بیشتر باهاش سروکار داریم. حافظه رم یه گنجایشی داره. 1، 2، یا سه گیگابایتی  خب هر کدوم از ما آدمها  یه گنجایشی داره که قابل کم یا زیاد شدنم هست. با رشد کردن و بزرگ شدن می‌شه بزرگش کرد. همینطور با رشد طرز فکرمون، با مطالعه و چیزای دیگه می‌شه چنین کاری کرد. کارکرد رم اینطوریه که هر برنامه ای روی گوشی بخاد اجرا بشه ابتدا وارد رم می‌شه و از اونجاست که اجرا می‌شه و ما می‌تونیم ازش استفاده کنیم، نه از خود حافظه سخت یا اصلی.
 هر مشغله فکری یک گوشه ای از این رم  رو اشغال می‌کنه. کارهای نیمه تمام اینطوری ان. احساس ناراحتی از دیگران که همراه با خشمه هم همینطور و باید بگم که این نوع از پردازش‌ها فضای زیادی از رم ما رو می‌گیره. گاهی ما چندین نوع ازین احساسات رو چند مدتی توی رممون نگه می‌داریم. بیرون کردنشون واقعا سخته. چون بلد نیستیم ولی باید یاد بگیریم و وقتی یاد گرفتیم دیگه اون آدم سابق نیستیم، به همین راحتی و به همین دشواری!
این اشغال شدن های فکری رم، فضای خالی کمی برامون باقی می‌ذارند جوری که اون مسائل اصلی یی که باید فکر کنیم نمی تونیم و استرس هم اگه گل کنه اوضاع رو همینطور ناخوشایند تر می‌کنه. باید یاد بگیریم که چطور رممون رو خالی کنیم تا جا برای چیزای مهمی که تو زندگیمون هست باز بشه. حتی اینم باید گفت که ممکنه اون مشغله ها مهم باشند اما با این خالی کردن و توی زمان مناسب بهش فک کردن ما داریم توی یک زمان به یک کار مهم فکر می کنیم نه چندین کار مهم و این ساده ترین توضیح برای نشون دادن اینکه بازده کی می‌تونه بیشتر باشه.
برای خودم همین رمی که گفتم رو بیشتر وقتا تا 90 درصدش پر بود از چیزای غیرمهمه بی خاصیته پوچ و سطحی و ساده و بی ارزش (عصبانیتم رو ازین فکرا اینطوری میتونم  بگم که البته کمم هست!)
یادم میاد که چقدر دیگران با کارهایی حتی شاید خیلی کوچیک گوشه ذهنمو می‌گرفتن، حرص می‌خوردم میگفتم تقصیر منه شاید. وقتی میگم خیلی کوچیک یعنی واقعا خیلی کوچیک ، چیزی که یک نمونش رو توی آزردگی هم گفته بودم، بد سلام کردن، بی توجهی مخصوصا وقتی از طرف دوستم می‌بود و یا حتی شاید غریبه‌ها و... و این شد که دوستانم بهم گفتن احساسی. وقتی در مقابل کار کسی به راحتی ناراحت می‌شدم. و روم تاثیر زیادی داشت، باید هم می‌گفتن و درست هم می‌گفتن. پذیرفتم که در مقابل اینجور مسائل درست رفتار نمی‌کردم. احساسی بودن برام دوست نداشتنی نیست چون وجدان بهم داده ولی دیگه بهم احساس بدی هم نمی‌ده که چرا اینطوری ام. قسمتی از این موضوع که چطور این حسم رو درک کردم و باهاش کنار اومدم رو توی موضوع کارآفرینی غیرمسقیم گفته بودم. البته این یک از هزاره که چه ها گذشته که به این نتیجه ی یک صفحه ای که این جا نوشتم، رسیدم.
در آخر هم که باید گفت موضوع احترام به خوده. با فکر کردن به مسائل غیرمهم سطح فکر تا حد همون مسائل پایین میاد. وقتی هم که اون فکرو چند وقت توی ذهنت نگه داری نتیجه ای که داره نامیزون شدن حال خودته. پس دنبال زندگی خودت باش و از هر اتفاقی ساده بگذر.برای اولین بار شاید یکم سخت باشه ولی شدنیه و بازم به قول استیو جابز، وقتی انجام دادی دیگه اون آدم سابق نیستی.

پی نوشت: نوشتن از زندگی شخصی توی اینجور جاها چندان کار درستی نیست اما کنار مثال ها، یکمم از خودم گفتم تا بعدا که دیدم یادم بیفته که کجا بودم و چی یاد گرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

انتخب موضوع برای نوشتن

معمولا انتخاب موضوع برای نوشتن اینجا گاهی به صورت وحیه! مثل موضوع امروز که به ذهنم می‌رسه و میل به نوشتن در موردش پیدا می‌کنم تا ببینم چیا در موردش توی ذهنمه که بتونم روی کاغذ بیارم یا اینجا بنویسم.خب من الان دارم توی مقطع ارشد تحصیل می‌کنم و یکی از چیزایی که ناگذیرا (چه دلبخواه چه از روی اجبار) باهاش سر و کار دارم برمی‌گرده به انتخاب، اونم از نوع موضوعش.
ما توی انتخاب تقریبا آزادیم تا بر اساس علاقمون زمینه ای رو انتخاب و کاری رو انجام بدیم. اما اگه علاقه ای نباشه چی؟ اگه یکی مثل من که مطالعش توی رشتش  کمه طوری که اگه هم‌کلام دو تا استاد بشه معنی بعضی اصطلاحات رو نفهمه چکار کنه.
بنظرم ادم باید برگرده به تجربیاتش و برگرده به عقب ، حتما یک چیزی حتی کوچیک پیدا میکنه که برای استارت بهش امید ببنده ، مثلا :
کسی ممکنه  که زیاد آهنگ گوش می‌ده که اینم نوعی تجربه توی زندگیه و قطعا از کسی که اصلا آهنگ گوش نمی‌ده یک چیزایی رو بیشتر می‌فهمه. بره و تاثیر موسیقی رو روی یک مبحث توی رشتش بررسی کنه این مثال کمی تخصصی شد اما می‌شه حتی توی زندگی عادی هم در موردش نوشت .یا کسی که افسردست (که این هم یک نوع تجربست) بیاد و در مورد اون بنویسه. چقدر نوشتن این جور چیزا سخته ولی مطمعنم از جایی ببعد لذت بخش می‌شه فقط باید ادامش داد. یا حتی کسی که دائم توی خونه باشه و تلویزیون ببینه هم موضوعی برای نوشتن داره. اینم یک تجربست که نباید کم ارزش یا بی ارزش دونست.پس هر کسی توی زندگیش تجربیاتی داره.
خیلی وقتا بوده که نمی‌دونستم و بخاطر ندونستنم خودم رو سرزنش می‌کردم ، تا جایی که حتی این کار نمی‌ذاشت چیزایی رو که بلد هستم رو هم بیان کنم.زیاد طول کشید تا بفهمم ندونستن عیب نیست اما ندونستن و ادای دونستن رو درآوردن بده. نمیدونم شما هم کسی رو دیدید که اطلاعات کم، توی سرو صورت و حرفاش داد می‌زنه. (ایشون ها نه این قدر دانند که ندانند که سکوت کنن و در حد چیزی که میدونن حرف بزنن و نه زحمتی به خودشون میدن که برن حتی شده کلمه بیشتر در موردش اطلاعات گیر بیارند که حرفاشون قابل قبول تر باشه) ما ادم ها دوست داریم از کمترین اطلاعات بیشترین تفسیر رو کنیم. حرف این جور آدما رو نهایت بشه در حد این که بهشون احترام گذاشته باشی گوش بدی.
برای نوشتن اگه مطالعه نداشتیم و حتی تجربه دلخواه از یه جایی شروع باید کرد. دکتر مهدی شقاقی استاد درس مبانی و آمار وقتی تو مسیر برگشت از دانشگاه باهاشون هم مسیر بودم تعریف می‌کرد که وقتی جوون بود کتاب زیاد می‌خوند و از یه جایی به بعد هر کتابی رو نمی‌خوند. این یعنی همون انتخاب. بگذریم که توی درس مبانی چه پدری از ما در میارن! درس سختیه چون توش مباحث فلسفی و نظریه زیادی داره که سنگینم هست. پس باید شروع کرد .با راه بیفت راه خودش بهت میگه که کجا باید بری. خودت راهی که باید بری رو یه زمانی از میان صد ها راه تشخیص می‌دی. این شعر خیام هم همین رو می‌گه.


گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روحیه کارآفرینی

کارآفرینی رو میگن که یه سبک زندگیه. هرکسی توانش رو نداره که کارآفرین بشه کسی که نتونه ریسک رو تحمل کنه کسی که در مقابل فشار عملکردش ضعیف بشه و حساس باشه کارآفرین شدنش سخته. کارآفرینی یک مدل زندگی برای افراده که آزادانه از نیروی فکرش برای رسیدن به پول و شاید از همه مهمتر(حال خوب) که کارآفرینا شاید هدف غیرمستقیم و ناخودآگاه اصلی شون این هست استفاده می‌کنن.
 برای ویژگی های شخصیتی که برای کارآفرین شدن خیلی پررنگه خیلی جاها گفتن و همه جا هست، چیزی که دارم بهش فکر می‌کنم و مهمه این که فرد برای خودش کار کنه، برای خودش زندگی کنه، و یک دنیای برای خودش بسازه که دیگران در اون جایی ندارن و اجازه ورود بهش رو هم ندارن. اون وقت توی این فضاست که شروع به کار می‌کنه و خلاقیت هاش رو بروز میده. از دنیای بیرون الهام می‌گیره، توی این دنیا رفت و آمد می‌کنه، می‌بینه و سوال می‌کنه ، می‌گرده، ذهنش قطعات پازل رو می‌بینه و جایی گوشه ذهنش جمع می‌کنه و در آخر می‌ره و وارد دنیای خودش می‌شه، تکه های پازل رو کنار هم می‌ذاره ، فکر می‌کنه ، ایده ها رو شکل می‌ده ، می‌سنجه . توی این دنیا یه چیزی وجود داره به اسم ایمان، حرفای دیگران رو می‌شنوه مفید هاش رو جمع می‌کنه ، دوباره روی ایدش کار می‌کنه و پخته ترش می‌کنه و حرفای منفی رو که بدردنخوره رو می‌گذره ازش.
به دیگران کار نداره و سرش توی زندگی و کار خودشه. اما توی دنیایی که ما زندگی می‌کنیم و بخصوص ایرانی که توش هستیم خیلی از مردم هستند که بالاجبار کارآفرین شدن. وقتی که زمانش رسید که برن سر کار، کار نبود، با کارگری و کارای ساده شروع کردن و روحیشون کمک کرد که به وضع حاضرشون قناعت نداشته باشند و کاری کنند. مسیرشون رو پیدا کنند و برن جلو و یه روز برن کاری راه بندازن که چند نفر هم کنارش نونی دربیارن. کارآفرینی در کنار حس خوبش ممکنه بخاد که قید چیزایی رو بزنی، گاهی استراحت، گاهی امنیت خاطر ، گاهی پیش خانواده بودن. اما می ارزه به رضایتی که از خودت و کارت داری و ایمانی که یک روزی دیگه اونقدر سخت و محکمه که کوه رو بخای جابجا کنی اولین فکری که به سرت میاد "چطور"ه ، نه "نمی‌شه".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

کالیبره شدن در زندگی

این اصطلاح رو اولین بار توی وبلاگ شعبانعلی دیدم، کالیبره کردن اصطلاحیه که ما برای صفحه های لمسی بیشتر شنیدیم که استفاده می‌کنند و تو جاهای مختلف هم ازین کلمه استفاده میشه و کاربرد داره. اما چیز جالبی که می‌خوام در موردش بگم کالیبره شدن و کالیبره کردن توی زندگیه. از همون اوایل زندگی این اتفاق روی ما می‌افته. پدر و مادرمون با یاد دادن رفتاری که باید داشته باشیم و نشون دادن خوب بد و زشت و زیبا به ما دائم در حال کالیبره کردم ما بودن تا مارو برای زندگی توی جامعه آماده کنن. تلویزیون و تموم این رسانه ها هم همینطور.
ادمی که به درستی کالیبره نشده باشه بنظرم بزرگترین ظلمیه که می‌شه بهش کرد. می‌شه گفت تا حدودی زندگیش رو یه جور دیگه می‌فهمه ، ما با دروغ گفتن به خودمون و نپذیرفتن بعضی مسائل خودمون رو داریم به یه شکل بدی کالیبره می‌کنیم. صداقت هر چقدر هم تلخ ولی زندگی واقعی رو به ما نشون می‌ده. خیلی از جوونا با داستان ها و چیزایی که شنیدن فک می‌کنن می‌شه یک روزه راه صد ساله را رفت. می‌شه بدون تلاش زیادی به پول رسید و چیزای دیگه ای که بیشتر رنگ رویا داره.
اگه خودمون رو دوست داریم باید سعی کنیم فقط بدنبال واقعیت همه چیز باشیم، اذیتمونم اگه کنه باید بپذیریم. بنظرم بعدا حسی که ازش داریم یعنی اون حس پختگی و با تجربگی شیرینیش به همه اون تلخیا می‌ارزه. حتی همون تلخی ها هم یک روزی شیرین تر از هر چیز دیگه ای میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه