جایی برای مرور زندگی

بیگانه با قبایل زندگی

این نوشته ادامه ای است بر مطلب قبلی تحت عنوان قبایل ما در زندگی، خیلی خوب می‌شود قبل از خواندن این متن آن را خوانده باشی.

اگر جلوی یک کتابخوان کلمه «بیگانه» را بیاوری سریع سراغ اثر معروف آلبرکامو می‌رود. بیگانه برای او به معنای یک موجود فضایی و غیر خودی یا خارجی  نیست. بیگانه برای او معنای «بیگانه» ی آلبرکامو میدهد. مفهوم بیگانه ای که در قالب شخصیتی به نام «مورسو» خودش را نشان داد.

آقای مورسو در این کتاب از آلبرکامو فردی است که نسبت به هیچ چیز هیچ حسی ندارد، هیچ چیز حسی را در او برنمی‌انگیزد؛ حتی مرگ مادرش، حتی عشقبازی با معشوقه‌اش، حتی دوستی با آدمی عوضی، حتی کشتن کسی... صبر کنید ... همینجا ترمز دستی قضاوت را بکشید. او همه اینها هست ولی آدم بدی هم نیست، نه علاقه ای به کشتن کسی دارد، نه از عشق بازی بدش می‌آید و نه دشمنی با مادرش دارد که از مرگ مادرش خوشحال است. او همین است. رها از دنیا و رها از وابستگی ها. حتی به رها بودن هم اهمیتی نمیدهد. او به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد. باز هم ترمز دستی را بکشید... او به هیچ چیز اهمیت نمیدهد ولی به این معنی نیست که او آدم بدی است و به حقوق دیگران تجاور میکند. او فقط هیچ چیزی برایش اهمیتی ندارد. بعد از مرگ مادرش در همان ص اول کتاب او به شهرش باز میگردد و به سینما میرود و فیلم کمدی تماشا میکند.... باز هم ترمز ...

او نماد یک فرد بیگانه با دنیا و آدمها و وابستگی‌هاست. او حتی به احساسات بد خودش نیز اهمیتی نمیدهد. امیدوارم «بیگانه» بودن در این معنی را کمی متوجه شده باشید تا به ادامه بحث وارد شویم.

در مطلب قبل گفتیم که اصطلاح قبایل یا کامیونیتی‌ها گروه هایی هستند که دارای ویژگی های یا نقاط مشترکی هستند که میتواند آنها را راحت تر به هم مرتبط کند و مثال آوردیم که افراد یک خانواده، مجموع افراد یک رشته، کارکنان یک سازمان و ... اینها قبیله هستند. افراد درون یک قبیله میتوانند باهم به خوبی ارتباط بر قرار کنند و کارهایی را آنقدر جدی انجام بدهند که آن کار از دید افراد یک قبیله دیگر مسخره بنظر بیاید و به آن بخندند. اما از دید افراد آن قبیله کاملا پذیرفته شده و مرسوم هم هست.

این قبایل به عنوان جوامع کوچک ویژگی های خاصی در درونشان وجود دارد. قبایل بدوی را در نظر بگیریم. آنها آیین ها و مراسم مذهبی خاص خود را دارند. وقتی عروسی هست به شیوه خاص خودشان مراسم میگیرند، مراسم خاکسپاری هم همینطور، طرز سلام و احوال پرسی، طرز راه رفتن، طرز لباس پوشیدن و طرز حرف زدن و ...

همین شرایط در کامیونیتی‌هایی که نام برده شد هم وجود دارد. مهندس ها رفتار و منش خاص خودشان را دارند، وکیل ها همینطور. بنظرم موفق ترین آدمها کسانی هستند که این قوانین را میتوانند ببینند و در خود نهادینه کنند. این کار برای همه افراد قابل انجام هست. ما به هر قبیله ای که بخواهیم میتوانیم با پرداخت هزینه آن وارد شویم اما شرط ماندگاری ما این است که این جریانی که در این قبیله ها وجود دارد را کشف کنیم و در خودمان ایجاد کنیم.

دوستی حالتی را می‌گفت که فرد در این کار موفق نیست، او قبیله های متعددی را دارد اما در اولویت بندی و ارتباط با آنها موفق نیست. در حالت شدید چنین وضعیتی میتوانیم فرد را یک «بیگانه» بدانیم. بیگانه به مفهومی که آلبرکامو درباره آن میگوید. فردی که در یک قبیله وجود دارد اما به دلایل شخصی و روانی مختلف از پذیرش آداب و رسوم آنجا سر باز میزند و بعد هم از طرف افراد قبیله و هم در ذهن خودش ارتباطش با قبیله قطع یا ضعیف می‌شود. او در قبیله حضور دارد اما سرگردان است او احساس بیگانگی می‌کند.

در طبقه بندی نیازهای گلاسر یکی از 5 نیاز اصلی انسان نیاز به عشق و تعلق خاطر است. این نیاز اگر ارضا نشود سبب مشکلاتی می‌شود. حضور نصفه و نیمه در یک قبیله و نبود حس تعلق خاطر و وابستگی مساوی است با نارضایتی همیشگی از حضور در آن.

شخصی اگر نتواند خودش را به قبایل مورد علاقه اش گره بزند به ناچار درگیر گروه بزرگتر یعنی مردم میشود که در مطلب قبل از قول آقای معلم آن را غول بی شاخ و دم دانستیم. غولی که پر از تضاد و رفتارهای نامشخص و مبهم و بی قانونی است. و درگیر شدن در این گروه بنظر میتواند به بی هویتی ما بی‌انجامد.

آیا پیدا کردن قبیله سخت است؟ بنظرم نه به هیچ وجه. حتی مثلا خانمی که همیشه خانه هست میتواند برای مدتی خودش را جزو قبیله زنان خانه دارد بداند. بنظرم تعلق داشتن به یک گروه ما را از سردرگمی نجات میدهد. ما وقتی این را پذیرفتیم و به آن اقرار کردیم و حتی وقتی لازم شد عضویتمان را در این گروه اعلام کردیم راه را برای خودمان روشن کرده ایم. قبیله زنان خانه دار درست مانند همه قبیله های دیگر ویژگی ها و وظایف مشخصی دارد. کسی که به این گروه احساس تعلق کند از صمیم قلب خود را عضوی از آن میداند و آن وقت است که ارضای نیاز تعلق خاطر زندگی را برای او رضایتمند میکند. شاید عشق هم همین باشد. معنای تعلق خاطر هم همین باشد.

این بخش را به حساب اعتراف بذارید.

بیگانه بودن اصلا حس خوبی نیست. من به عنوان کسی که قبیله های زیادی را عضوه ولی از آنها کمی تا قسمتی بیگانه ست این رو می‌گم. سالها در نظر خودم برای خودم تصورات روشن فکرانه داشتم و با این طرز فکر به همه قبایل با دید اکراه نگاه می‌کردم. درک قبیله ها برای من سخت بود. از قبیله فامیل بخاطر کم سوادی و خرافاتی بودن دوری میکردم اما هیچوقت جوری نبود که بخواهم از آنها به کل جدا شوم. با دوستان و همکلاسی ها خوب بودم اما اگر راستش رو بگم از اونها هم دوری میکردم. بنظر خودم خیلی کم وظایفم رو به عنوان یه دوست انجام میدادم، به خاطر این طرز فکر که این دوستان آدمهای سطحی ای هستند. از قبیله کشورم به این دلیل دوری میکردم که آنها را آدمهای بی انصاف و بیسواد و گرگ و هزار بحث دیگر میدیدم. گاهی از گروهی به این دلیل دوری میکردم چون که اونها رو برتر از خودم میدیدم، اینها رو به حساب اعتراف بگذارید، گفتن این حرفها و فهموندنش به خودم بهتر از نگفتنشه.

حالا که فکر میکنم دلایل دوری کردن از قبیله ها برامون میتونه روشن باشه. اگر بخوایم ببینیم.

اما اینها رو گفتم لازمه چیزایی که این اواخر یاد گرفتم رو هم اضافه کنم. همون فامیل که بیسواد و خرافاتی میدیدم الان میبینیم چقدر عاشقانه همدیگه رو دوست دارند -البته نه همیشه!- چقدر با همدیگر خوشن و در مواقع لازم به هم کمک میکردند. این من بودم که به طرز شدیدی کمال طلب بودم. الان میفهمم که نکات منفی ارزش چندانی نداره که بخوام روش فکر کنم. وقتی این همه چیزای خوب تو افراد هست! توی گروه دوستان هم همینطور، توی گروه کشورم همینطور و الی آخر ...

اگر بگین داشتن این دید منفی و دور شدن از اونها بد هم نیست بلکه واقعیته، واقعیته که اکثر دوستا سطحی هستن، اینکه مردم شهر مثل گرگن. جوابم اینه که اون همه مدت جوابی که گرفتم فقط نارضایتی از همه چیز بود. از خودم، از ادمای دیگه، از همه چیز. ما وقتی به رفتاری خاص اعتراض داریم چرا خودمون رو از چیزهای خوبی که همون هم قبیله ای ها دارند محروم کنیم. هنر ماست که نادیده بگیریم چیزایی که باید نادیده بگیریم.

بیگانه بودم و احساس بیگانه بودن واقعا چیز جالبی نیست.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قبایل ما در زندگی

از محمدرضا شعبانعلی خوندم که دنیا عده ای داره به نام مردم که شامل همه هست و گروه های کوچکترین که نام قبیله رو برای اونها مناسب دیده بود [community]. مردم رو غول بی شاخ و دمی دونست که دارای ویژگی هایی هستند که به بعضیهاشون اشاره کرده بود و اگه خواستید در انتهای این مطالب آدرسش رو گذاشتم. یکی از حالت هایی که ما در مواجهه با غول مردم میبینیم این بود که وقتی در سطح پایین تری از آنها قرار میگیری تو را آزار میدهند. وقتی به حد آنها رسیدی و بالاتر رفتی احساس خطر میکنند و میخواهند تو را پایین بکشند. اما وقتی که از آنها فاصله ی زیادی پیدا کردی تو را می‌پرستند.

اما بعد در مورد قبیله گفت. قبیله ها گروه هایی هستند که ویژگی های مشترکی دارند. مثالهایی که برای ساده‌تر فهمیدن این موضوع میشود گفت بسیارند. قبیله افرادی که در یک رشته خاص تحصیل کرده اند، قبیله افراد یک خانواده، قبیله هواداران یک تیم، قبیله انسان های حامی محیط زیست، قبیله معترضین به یک چیز، قبیله افراد یک مدرسه، قبیله افراد یک کلاس، قبیله طرفداران یک برند، قبیله یک صنف، قبیله یک محله.

بین قبیله ها نسبت به قبایل غریبه حرف های مشترکی وجود دارد که به آنها در ارتباط با همدیگر کمک میکند. قبیله چیزی هست که بنظرم به ما هویت میده.

جناب معلم میگن که ما وقتی خودمون رو عضو قبیله ای میدانیم بعد از مدتی شبیه آنها میشیم. و بعد هم میگه که ما اگر قبیله نداشته باشیم و خودمون رو عضو قبیله ای ندونیم نا خودآگاه ویژگی های قبیله ی بزرگتر یعنی مردم رو به خودمون می‌گیریم. و این چیزی هست که میتونه برای ما مفید نباشه. مردم، اون غول بی شاخ و دم ویژگی ها و صفت هایی داره که هیچ آدم عاقلی اگر اونها رو بدونه دوست نداره به سمتشون بره. شاید شما هم این حس رو تجربه کرده باشید که با رفتاری که توی جامعه وجود داره مخالف باشید. ما اگر خودمون رو عضوی از قبیله ای ندونیم ناخودآگاه شبیه مردم میشیم. شاید بگیم خب مردم اونقدرها هم بد نیستند چرا شبیه شدن بهشون باید بد باشه؟ بنظرم به یک دلیل... به دلیل همون بی شاخ و دم بودن. غول ها شاخ و دم دارند و وقتی اون رو میبینیم میدونیم که با غولی طرف هستیم. اما غول بی شاخ و دم موجودی هست پر از تضاد. در بخشی از جامعه رفتاری دوستانه و در بخش دیگر در همون موضوع رفتاری خصمانه داره. حال تصور کنیم که بخواهیم شبیه چنین موجودی بشیم.

ما در یک زمان میتونیم توی چندین قبیله حضور داشته باشیم اما در این حالت ما با اولویت بندی اونها مواجه هستیم. قبایل برای ما بترتیب اولویت بندی شدن مهم هستند.

از این حرفها که بگذریم راجع به این موضوع نوشتم تا بیشتر بهش فکر کنم. به عنوان کسی که بخاطر بودن توی بعضی از قبیله ها ناراضیه یا حسی از تعلق بهشون نداره.

راستی تو ویژگی های مشترک افراد قبیله میتونه حتی مواردی باشه که به نظرمون مسخرس! البته این رو توی کشورهای خارجی بیشتر میبینیم. مثلا توی فیلم سیدنی وایت این موضوعو به شکل طنز میبینیم. یه کلبه برای دانش‌جوهای خرخونه عینکی بود، یه کلبه برای خوشگل ها، یه کلبه برای ورزشکارا و...

راجع به این موضوع حرف چندانی برای گفتن ندارم و این مطلب فعلا فقط برای باز شدن این بحث در اینجا بود.

پی نوشت: برای اینکه راجع به این موضوع مطلب درست و حسابی بخونید به اینجا سر بزنید: غولی به نام مردم و نحوه انتخاب قبالیل برای زندگی

وقتی داشتم دنبال عکس برای این مطلب می‌گشتم به وبلاگ شهاب چراغی رسیدم. آشناییم با ایشون هم برمیگرده باز به مطلبی که توی وبلاگ آقای معلم خیلی وقت پیش خوندم: شهاب چراغی و انتخاب روش تحقیق

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ادوارد دبونو و مقوله موثر بودن و صحیح بودن

ادوارد دبونو میگه تفاوتی وجود داره بین موثر بودن و صحیح بودن. ما موثر بودن رو در آخر کار با توجه به نتیجه ی بدست اومده قضاوت میکنیم و میگیم که بله این کار موثر واقع شد و نتیجه داد. ما توی حالتی که موثر بودن برامون مهمه حتی مجازیم بدون دلیل خاصی گاهی مسیرهایی رو بریم که در منطق نمیگنجه و در ظاهر کاری نادرسته اما در آخر به چیزی که میخوایم میرسیم. ما راه اشتباه رو بر خودمون نمیبندیم و به کل انکارش نمیکنیم. از انجام کار اشتباه نمیترسیم چرا که دنبال مسیرها و راه ها و تجربیاتی هستیم که قطعه ای از پازل بصیرت مارو شکل بده.

اما ما گاهی صحیح بودن رو بر موثر بودن در اولویت قرار میدیم. در اینجا ما فقط به دنبال راه های درست میریم. راه های اشتباه، راه های غیر منطقی و بدور از صحت در اینجا پذیرفتنی و مشروع نیستند. ما باید از اولین قدم تا آخرین قدم را طبق برنامه و طبق چیزی که درست است پیش ببریم. اگر راه رسیدن به محل کار را بلدیم به دور از عقل است تا مسیرهای دیگر رو هم امتحان کنیم. این اصرار بر صحیح بودن یکی از اصولی است که تفکر عمودی -یا منطقی- بر اون استواره. صحیحترین و معقول ترین راه همیشه باید انتخاب شوند.

ما آدمهای با تفکر عمودی غالب رو زیاد میبینیم. کسانی که یک غذا رو برای هزارمین بار به یک شکل میپزن. کسایی که هزارمین بار از یک مسیر رفتن رو ترجیه میدهند و کسایی که دوست ندارند در کارشان کمترین تغییری که به نظرشان غیر منطقی باشد را بوجود بیاورند.

موثر بودن اساس تفکری است که به عنوان تفکر جانبی شناخته میشود و ادوارد دبونو در کتاب تفکر جانبی به آن میپردازد. باز بودن دستمان برای ایجاد تغییر در دریافت بازخورد از ویژگی های این نوع تفکر است.

دبونو ما را به شدت از قضاوت در مورد خوبی یا بدی این دو روش تفکر منع میکند، او در عوض این توصیه را دارد که باید هر دو روش را یاد گرفت و هر زمان که لازم شد بدون اینکه بابتشان انرژی و هزینه زیادی بدهیم استفاده کنیم. او در کتابش از تکنیک های تفکر جانبی صحبت میکند. مثالها و تمرین های شیرینی هم برای انجام دادن و یاد گرفتن آن تکنیکها می‌آورد.

اما فکر نوشتن درباره این موضوع مربوط به امروز صبح است که تا با صحنه زیر مواجه شدم یاد حرف های دبونو افتادم.

تفکر جانبی

در نگاه اول ظاهرا توجه به تابلو ما را از هدف دور می‌کند. منطق یک کودک 5 ساله این را میگوید که این راه صحیح نیست چرا که ما را از هدف دور می‌کند. اما ما میدانیم که گاهی دور شدن -بخوانید انجام کارهای بی‌ربط و نا متناسب اما حساب شده- لازم است تا به موقعیت درست برای رسیدن به هدف دست پیدا کنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

معرفی نرم افزار ترللو، کاربرد Trello چیست؟

وقتی برای اولین بار این نرم افزار را باز میکنیم به سختی میتوانیم ایده ای درباره اینکه چه کاری انجام میدهد داشته باشیم. در صفحه ی ابتدایی آن خانه های رنگی ای وجود دارد و وقتی روی آن میزنیم صفحه جدیدی باز میشود که در آن ستونهای مختلفی وجود دارد. با دیدن to do و done و ... تازه کمی دوزاریمام جا میفته که احتمالا با یک نرم‌افزار مدیریت کارها سر و کار داریم. اما باید گفت ترللو فراتر از این حرفهاست.

اگر از کافه بازار این نرم افزار رو دانلود کرده باشید خواهید دید که در بخش توضیحات این نرم افزار رو در زمره نرم افزار های مدیریت پروژه دسته بندی کرده اند که خب با وجود اسم با مسمایی که اتفاقا مناسب هم هست ممکنه در استفاده از این نرم افزار برای ما تصوراتی رو بوجود بیاره که خب پس یعنی این نرم افزار مناسب استفاده های شخصی نیست. اما باید گفت که نه. این تصور اشتباه است.

این برنامه همانطور که برای کارهای گروهی و بسیار جدی و مهم توسعه پیدا کرده به همان اندازه نیز این قابلیت را دارد که در کارهای ساده و شخصی نیز به کار گرفته شود.

اما پس واقعا کاربرد ترللو چیست و چه کاری برای ما انجام میدهد و همینطور ما چه استفاده‌هایی میتوانیم از آن ببریم. شاید اگر بدون دلیل سراغ این نرم افزار برویم ممکن است فضای متفاوت نرم افزار برایمان غریب باشد با این حال دلایلی برای اینکه برنامه را پاک کنیم خواهیم داشت.

خیال کنید مدتی از این استفاده و تست ناموفق نرم افزار میگذرد. شما نیاز به ابزاری پیدا میکنید تا بتوانید در آن یادداشت بنویسید. قطعا دوباره یاد ترللو خواهید افتاد و با خود میگویید با ترللو هم میشد یادداشت انجام داد.

نیاز به دسترسی به متن، فایل یا اطلاعاتی در جاهای مختلف دارید. جوری که بشود روی چندین دستگاه آن ها را دید، تغییر داد و اضافه یا کم کرد و از آن هم بهتر اگر هیچ چیزی نداشتید فقط با داشتن یک مرورگر و اینترنت بتوانید آن را ببینید. اینجا باز هم ترللو با قابلیت های فوق‌العاده‌اش در همگام سازی به فکرتان خواهد رسید.

میخواهید یک لیست خرید ایجاد کنید و یا لیستی از هر چیزی که لازم باشد وقتی انجامش دادید تیک بزنید. باز هم ترللو این قابلیت را برای ما دارد.

کاری انجام داده اید، طرحی را نوشته اید، چیزی را ساخته اید که به نظرات دیگران احتیاج دارید. ترللو به شما کمک خواهد کرد.

ده ها پروژه و کار را همزمان در حال انجامش هستید و از اینکه آن ها را در کجا و چگونه دسته بندی کنید مطمئن نیستید. ترللو برای شما مفید خواهد بود. اصلا یکی از ویژگی های کلیدی آن هم همین است.

میخواهید برای نکته یاد آوری تنظیم کنید؛

میخواهید بتوانید بین نوشته های مختلف لینک برقرار کنید؛

میخواهید تک تک کارهای انجام گرفته بر روی یک کار را لاگ یا ثبت کنید؛

ترللو برای همه‌ی این کارهاست و برای هیچ کدام از این کارها نیست!

ترللو یک زمین بازی را برای کاربرانش فراهم کرده تا هر جور که میخواهند از آن استفاده کنند. آیا جالب نیست که فردی اول ببیند به چه چیزی و با چه امکاناتی نیاز دارد و بعد از یک ابزار با بیشترین رضایت از بر طرف شدن نیازش استفاده کند.

استفاده های من از این نرم افزار تا به حال اینها هستند:

یادداشت ایده‌ها، ایجاد لیست های مختلف؛

ثبت فعالیت ها، کتابها، فیلم ها و فایلهای آموزشی ای که میخوانم؛

یادداشت کردن کتابهایی که باید بخوانم و فیلمهایی که باید ببینم؛

یادداشت اطلاعات مهم که نیاز دارم در جاهای مختلف به آنها دسترسی داشته باشم؛

انتقال متن بین دستگاه های مختلف؛

نگهداری از فایلهای مهم؛ -البته این را هم باید گفت که هیچوقت گوگل درایو یا دراپ‌باکس و ... را نمیگیرد اما برای مواقع ضروری کمک کننده است-

سه بخش اصلی در این نرم افزار وجود دارد که برای استفاده از این نرم افزار باید آنها را شناخت.

پروژه، لیست و کارد.

پروژه کلی‌ترین بخش این نرم افزاره. این بخش به طور کلی برای کارهای اصلی ماست، یه عنوان یا موضوع کلی هست و لیست و کاردها زیر مجموعه اون قرار میگیرند. پروژه میتونه برای مثال یه عنوان کلی داشته باشه که موضوع محتویات اون بخش رو مشخص می‌کنه. برای مثال من چندتا پروژه تا حالا تعریف کردم. یکیش موضوعش کتابهاست، یکی فیلمها، یکی فایلهای آموزشی ای که گوش دادم یا دیدم و یکیش هم برای کارهای درسیه.

معرفی نرم افزار ترللو

وقتی پروژه ها رو تعریف کردیم در مرحله ی بعد وقتی واردش میشیم با لیست هایی ستون مانند مواجه میشیم. چندین ستون در کنار هم دیگه قرار دارند که قابله اضافه شدن یا پاک شدن هستند. اینجا برای وقتی هست که ما میخوایم یک کار را به بخش های زیرتری تقسیم کنیم. برای مثال من در زیر پروژه کتاب یه لیست برای کتابهایی که دارم درست کردم، یه لیست برای کتابهایی که خوندم و یه لیست برای کتابهایی که دوستان خوندن و توصیه کردن.

و بعد به کارد میرسیم. هر لیست از تعدادی کارد تشکیل شده. کاردها واحد کوچکتری از لیست هستند و توی اون ما کارهای مختلفمون رو تعریف میکنیم و یادداشت های مختلف میگذاریم بسته به اینکه برای چه کاری استفاده میکنیم. توی کاردها امکانات زیادی برای کاربران در نظر گرفته شده است؛ مثلا قابلیت تنظیم یادآور، کامنت گذاشتن -که این یکی از مهمترین و جالب ترین قابلیت های این نرم‌افزار توی کارهای گروهیه- قابلیت نشانه گذاری های رنگی برای اینکه بتونیم کارهارو بهتر دسته بندی کنیم، الصاق کردن فایلهای مختلف به هر کارد و ارتباط برقرار کردن بین کاردهای مختلف.

این نرم افزار هم بر روی کامپیوتر، هم بر روی موبایل و هم از طریق مرورگر وب قابل دسترسی و استفاده و تغییره.

ما میتونیم پروژه ها و لیست های مختلف رو با دیگران یعنی با گروه به اشتراک بگذاریم و به صورت گروهی روی اونها کار کینم. به نظرم این نرم افزار بهشتیه برای کارهای گروهیه. ازون برنامه ها که وقتی پیداش میکنی میتونی بگی بله!! ما دقیقا دنبال همچین چیزی بودیم!

مثالی که آوردم و توی تصویر هم مشخص هست یه نمونه شخصی هست. توی محیط های کاری جدی تر این نرم افزار رو میشه بهتر فهمید. و بنظرم مثال طراحی گروهی یه وبسایت مثال خوبیه. طراحی رو به بخش های کوچک تقسیم و برای لیست ها و کاردهای مختلف درست کرد و در زیرش به بحث درمورد موضوع پرداخت.

از این همه قابلیت که بگذریم باید بگم که این نرم افزار رایگانه و میتونیم روی دستگاه های مختلف ازش استفاده کنیم. و فقط برای کارهای تجاری بزرگ شاید لازم باشه نسبت به خرید نرم افزار اقدام کنیم.

امیدوارم این نرم‌افزار براتون مفید باشه.

پی نوشت: نمونه داخلی این نرم افزار تسکولو هست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

معرفی رمان قمارباز اثر فیودر داستایوفسکی

قمارباز داستایوفسکی

قمارباز
نوشته‌ی فیودر داستایوفسکی
ترجمه جلال آل احمد
انتشارات رهیاب نوین هور
240 صفحه

فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی نویسنده مشهور روسی با داشتن 16 عنوان رمان و 18 داستان کوتاه از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن 19 بود. وی در 30 اکتبر 1821 به دنیا آمد. در ابتدا با ترجمه آثار نویسندگانی همچون بالزاک و شیلر زندگی می‌گذراند و سپس با نوشتن رمان کوتاه بیچارگان در جرگه نویسندگان ساختار شکن قرار گرفت و به شهرتی رسید. دو سال بعد رمان های همزاد، آقای پروخارچین و خانمِ صاحبخانه را نوشت. داستایوفسکی در آن سال ها (1849) به دردسر افتاد و بخاطر شرکت در محافل روشنفکرانه به جرم اقدام برای براندازی حکومت به اعدام محکوم شد که بعدا مشمول تخفیف گردید و چهارسال را در زندان گذراند. او در سال 1857 ازدواج کرد. در 1866 رمان جنایت و مکافات را نوشت و در اواخر همان سال بود که رمان قمارباز را در 26 روز نوشت.
رمان قمار باز (The Gambler) روایتگر داستان زندگی خانواده ثروتمندی است که بخاطر بی کفایتی ها ثروت خود را تقریبا از دست داده اند و در مهمانخانه ای زندگی می‌کنند. این داستان از زبان معلم کودکان این خانواده است. فردی که به بازی قمار علاقه‌ی زیادی دارد و چاره ی مشکلات خود را در قمار می‌بیند. چیزی که در این رمان من را به خودش جذب کرد شخصیت جالب همین معلم بود. فردی که در بحث ها بدون ترس و با جسارت با اربابان خود به بحث می‌پردازد و همین بحث‌ها بخش های خواندنی این رمان را می‌سازد. آلکسی ایوانوویچ یا همان معلمِ بچه‌ها‌ و نگاه و تفسیر او از وقایع می‌تواند برای خواننده جذاب باشد مثل وقتی که در قمارخانه قرار دارد و افراد دور میز را، کارهایشان را، احساس و حرصشان را و اینکه چگونه در بازی غرق شده اند را می‌بیند و با خودش به گفتگو می‌پردازد. داستایوفسکی در این رمان زیبا حالات انسانی غرور، عشق، تحقیر شدن، بزرگمنشی، حرص و طمع و تفاوت طبقه های اجتماعی را به زیبایی به تصویر می‌کشد.
قمارباز را در ایران تابحال 5 نفر ترجمه کرده اند که ترجمه ی جلال آل احمد شناخته شده تر از سایر است. انتشارات زیادی هم این کتاب را به چاپ رسانده اند که جامی، فردوسی،آوای مکتوب، نارنجستان کتاب، نگارستان کتاب، روزگار و ده ها انتشارات دیگر را شامل می‌شود.
نقد هایی به این رمان در زبان اصلی و هم در ترجمه ی جلال آل احمد می‌توان وارد و به حق دانست. در ابتدا این که داستایوفسکی این رمان را تنها در مدت 26 روز نوشته است و این تعجیل در به انتها رساندن سریع رمان، به دلیل شرط ناشر بود که اگر اثر به موقع تحویل داده نمی‌شد ناشر امتیاز آن را برای خود برمی‌داشت. و این شتاب در تهیه رمان می‌تواند از کیفیت رمان کاسته باشد. اما در مورد ترجمه این اثر هم باید گفت که جلال آل احمد در زمان ترجمه‌ی این اثر تنها 25 سال داشته و به تازگی زبان فرانسه را آموخته بود که نتیجه ی آن ترجمه ای نه چندان دندانگیر بود که بعدا اصلاحاتی هم روی آن انجام می‌شود. از مواردی که به وضوح در ترجمه ی جلال آل احمد دیده می‌شود پایبند بودنِ ضعیف به زبان نویسنده‌ی اصلی اثر یعنی داستایوفسکی است تا جایی که ذوق و قریحه‌ی آل احمد در ترجمه ورود کرده که برای خواننده می‌تواند خوشایند نباشد. جدای از این موارد رمان قمارباز رمانی زیبا و خواندنی است که شما را مدتی با دنیای خودش همراه می‌کند.

بخشی از کتاب:
در حالی که از قمار خانه بیرون می‌آمدم، حس کردم که یک فلورین در جیب کوچکم تکان می‌خورد، به خودم گفتم: «خب، با آن می‌توانم شام بخورم.» ولی پس از این که صد قدم رفتم، تغییر رای دادم و همان فلورین را روی «مانک» گذاشتم (قمار کردم). راستی انسان، وقتی تنها در مملکت بیگانه، دور از وطن و دوستان خود و بی اینکه بداند از کجا برای زندگی همان روز خود پولی به دست آورد، آخرین، درست آخرین فلورین خود را به مخاطره می‌اندازد و به قمار می‌گذارد، راستی احساس عجیبی سراپایش را فرا می‌گیرد! من بردم و وقتی بیست دقیقه بعد، قمار خانه را ترک کردم، صد و هفتاد فلورین داشتم.
گاهی، آخرین فلورین آدم، می‌تواند این معنی را بدهد و اگر همان وقت جرات خود را از دست داده بودم؟ اگر نتوانسته بودم تصمیم بگیرم؟! فردا،فردا همه این ها پایان خواهد یافت.

پی‌نوشت: این معرفی کتاب رو پارسال بود که نوشتم. توی نوشتنش از سه چهارتا منبع کمک گرفتم ولی متاسفانه یادداشتشون نکردم و فقط ویکی پدیا رو یادم هست.

نکته دیگه اینه که وقتی دوباره داشتم این نوشته رو میخوندم منی که این اولین کتاب از این نویسنده رو خوندم چطور تحت نظرات مختلف قبول کردم که حرفها و نقد های دیگران رو تکرار کنم. پس همینجا میگم قسمتی از اون حرفها و نظرات نظرات خودم نیست بلکه حرفهایه که با خوندن نقدهای دیگران منم ازش نوشتم. من هنوز اونقدری نیستم که بخوام آثار چنین بزرگانی رو نقد کنم.

مورد بعد اینکه بنظرم چقدر بی انصافیه اگه الانه کسی رو از روی کارهایی که از انجام دادنشون خیلی گذشته قضاوت کنیم. متاسفانه این اون چیزیه که از بچگی یاد گرفتیم. و اینو ندیدند که انسانی که رشد میکنه میتونه امروز حرف دیروزش رو کنار بزنه و حرف بهتری رو داشته باشه. دقیقا همونطوری که علم پیشرفت میکنه یعنی جایگزین شدن نظرات کاراتر به جای نظرات قبلی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه