جایی برای مرور زندگی

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

معرفی نرم افزار ترللو، کاربرد Trello چیست؟

وقتی برای اولین بار این نرم افزار را باز میکنیم به سختی میتوانیم ایده ای درباره اینکه چه کاری انجام میدهد داشته باشیم. در صفحه ی ابتدایی آن خانه های رنگی ای وجود دارد و وقتی روی آن میزنیم صفحه جدیدی باز میشود که در آن ستونهای مختلفی وجود دارد. با دیدن to do و done و ... تازه کمی دوزاریمام جا میفته که احتمالا با یک نرم‌افزار مدیریت کارها سر و کار داریم. اما باید گفت ترللو فراتر از این حرفهاست.

اگر از کافه بازار این نرم افزار رو دانلود کرده باشید خواهید دید که در بخش توضیحات این نرم افزار رو در زمره نرم افزار های مدیریت پروژه دسته بندی کرده اند که خب با وجود اسم با مسمایی که اتفاقا مناسب هم هست ممکنه در استفاده از این نرم افزار برای ما تصوراتی رو بوجود بیاره که خب پس یعنی این نرم افزار مناسب استفاده های شخصی نیست. اما باید گفت که نه. این تصور اشتباه است.

این برنامه همانطور که برای کارهای گروهی و بسیار جدی و مهم توسعه پیدا کرده به همان اندازه نیز این قابلیت را دارد که در کارهای ساده و شخصی نیز به کار گرفته شود.

اما پس واقعا کاربرد ترللو چیست و چه کاری برای ما انجام میدهد و همینطور ما چه استفاده‌هایی میتوانیم از آن ببریم. شاید اگر بدون دلیل سراغ این نرم افزار برویم ممکن است فضای متفاوت نرم افزار برایمان غریب باشد با این حال دلایلی برای اینکه برنامه را پاک کنیم خواهیم داشت.

خیال کنید مدتی از این استفاده و تست ناموفق نرم افزار میگذرد. شما نیاز به ابزاری پیدا میکنید تا بتوانید در آن یادداشت بنویسید. قطعا دوباره یاد ترللو خواهید افتاد و با خود میگویید با ترللو هم میشد یادداشت انجام داد.

نیاز به دسترسی به متن، فایل یا اطلاعاتی در جاهای مختلف دارید. جوری که بشود روی چندین دستگاه آن ها را دید، تغییر داد و اضافه یا کم کرد و از آن هم بهتر اگر هیچ چیزی نداشتید فقط با داشتن یک مرورگر و اینترنت بتوانید آن را ببینید. اینجا باز هم ترللو با قابلیت های فوق‌العاده‌اش در همگام سازی به فکرتان خواهد رسید.

میخواهید یک لیست خرید ایجاد کنید و یا لیستی از هر چیزی که لازم باشد وقتی انجامش دادید تیک بزنید. باز هم ترللو این قابلیت را برای ما دارد.

کاری انجام داده اید، طرحی را نوشته اید، چیزی را ساخته اید که به نظرات دیگران احتیاج دارید. ترللو به شما کمک خواهد کرد.

ده ها پروژه و کار را همزمان در حال انجامش هستید و از اینکه آن ها را در کجا و چگونه دسته بندی کنید مطمئن نیستید. ترللو برای شما مفید خواهد بود. اصلا یکی از ویژگی های کلیدی آن هم همین است.

میخواهید برای نکته یاد آوری تنظیم کنید؛

میخواهید بتوانید بین نوشته های مختلف لینک برقرار کنید؛

میخواهید تک تک کارهای انجام گرفته بر روی یک کار را لاگ یا ثبت کنید؛

ترللو برای همه‌ی این کارهاست و برای هیچ کدام از این کارها نیست!

ترللو یک زمین بازی را برای کاربرانش فراهم کرده تا هر جور که میخواهند از آن استفاده کنند. آیا جالب نیست که فردی اول ببیند به چه چیزی و با چه امکاناتی نیاز دارد و بعد از یک ابزار با بیشترین رضایت از بر طرف شدن نیازش استفاده کند.

استفاده های من از این نرم افزار تا به حال اینها هستند:

یادداشت ایده‌ها، ایجاد لیست های مختلف؛

ثبت فعالیت ها، کتابها، فیلم ها و فایلهای آموزشی ای که میخوانم؛

یادداشت کردن کتابهایی که باید بخوانم و فیلمهایی که باید ببینم؛

یادداشت اطلاعات مهم که نیاز دارم در جاهای مختلف به آنها دسترسی داشته باشم؛

انتقال متن بین دستگاه های مختلف؛

نگهداری از فایلهای مهم؛ -البته این را هم باید گفت که هیچوقت گوگل درایو یا دراپ‌باکس و ... را نمیگیرد اما برای مواقع ضروری کمک کننده است-

سه بخش اصلی در این نرم افزار وجود دارد که برای استفاده از این نرم افزار باید آنها را شناخت.

پروژه، لیست و کارد.

پروژه کلی‌ترین بخش این نرم افزاره. این بخش به طور کلی برای کارهای اصلی ماست، یه عنوان یا موضوع کلی هست و لیست و کاردها زیر مجموعه اون قرار میگیرند. پروژه میتونه برای مثال یه عنوان کلی داشته باشه که موضوع محتویات اون بخش رو مشخص می‌کنه. برای مثال من چندتا پروژه تا حالا تعریف کردم. یکیش موضوعش کتابهاست، یکی فیلمها، یکی فایلهای آموزشی ای که گوش دادم یا دیدم و یکیش هم برای کارهای درسیه.

معرفی نرم افزار ترللو

وقتی پروژه ها رو تعریف کردیم در مرحله ی بعد وقتی واردش میشیم با لیست هایی ستون مانند مواجه میشیم. چندین ستون در کنار هم دیگه قرار دارند که قابله اضافه شدن یا پاک شدن هستند. اینجا برای وقتی هست که ما میخوایم یک کار را به بخش های زیرتری تقسیم کنیم. برای مثال من در زیر پروژه کتاب یه لیست برای کتابهایی که دارم درست کردم، یه لیست برای کتابهایی که خوندم و یه لیست برای کتابهایی که دوستان خوندن و توصیه کردن.

و بعد به کارد میرسیم. هر لیست از تعدادی کارد تشکیل شده. کاردها واحد کوچکتری از لیست هستند و توی اون ما کارهای مختلفمون رو تعریف میکنیم و یادداشت های مختلف میگذاریم بسته به اینکه برای چه کاری استفاده میکنیم. توی کاردها امکانات زیادی برای کاربران در نظر گرفته شده است؛ مثلا قابلیت تنظیم یادآور، کامنت گذاشتن -که این یکی از مهمترین و جالب ترین قابلیت های این نرم‌افزار توی کارهای گروهیه- قابلیت نشانه گذاری های رنگی برای اینکه بتونیم کارهارو بهتر دسته بندی کنیم، الصاق کردن فایلهای مختلف به هر کارد و ارتباط برقرار کردن بین کاردهای مختلف.

این نرم افزار هم بر روی کامپیوتر، هم بر روی موبایل و هم از طریق مرورگر وب قابل دسترسی و استفاده و تغییره.

ما میتونیم پروژه ها و لیست های مختلف رو با دیگران یعنی با گروه به اشتراک بگذاریم و به صورت گروهی روی اونها کار کینم. به نظرم این نرم افزار بهشتیه برای کارهای گروهیه. ازون برنامه ها که وقتی پیداش میکنی میتونی بگی بله!! ما دقیقا دنبال همچین چیزی بودیم!

مثالی که آوردم و توی تصویر هم مشخص هست یه نمونه شخصی هست. توی محیط های کاری جدی تر این نرم افزار رو میشه بهتر فهمید. و بنظرم مثال طراحی گروهی یه وبسایت مثال خوبیه. طراحی رو به بخش های کوچک تقسیم و برای لیست ها و کاردهای مختلف درست کرد و در زیرش به بحث درمورد موضوع پرداخت.

از این همه قابلیت که بگذریم باید بگم که این نرم افزار رایگانه و میتونیم روی دستگاه های مختلف ازش استفاده کنیم. و فقط برای کارهای تجاری بزرگ شاید لازم باشه نسبت به خرید نرم افزار اقدام کنیم.

امیدوارم این نرم‌افزار براتون مفید باشه.

پی نوشت: نمونه داخلی این نرم افزار تسکولو هست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

معرفی رمان قمارباز اثر فیودر داستایوفسکی

قمارباز داستایوفسکی

قمارباز
نوشته‌ی فیودر داستایوفسکی
ترجمه جلال آل احمد
انتشارات رهیاب نوین هور
240 صفحه

فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی نویسنده مشهور روسی با داشتن 16 عنوان رمان و 18 داستان کوتاه از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن 19 بود. وی در 30 اکتبر 1821 به دنیا آمد. در ابتدا با ترجمه آثار نویسندگانی همچون بالزاک و شیلر زندگی می‌گذراند و سپس با نوشتن رمان کوتاه بیچارگان در جرگه نویسندگان ساختار شکن قرار گرفت و به شهرتی رسید. دو سال بعد رمان های همزاد، آقای پروخارچین و خانمِ صاحبخانه را نوشت. داستایوفسکی در آن سال ها (1849) به دردسر افتاد و بخاطر شرکت در محافل روشنفکرانه به جرم اقدام برای براندازی حکومت به اعدام محکوم شد که بعدا مشمول تخفیف گردید و چهارسال را در زندان گذراند. او در سال 1857 ازدواج کرد. در 1866 رمان جنایت و مکافات را نوشت و در اواخر همان سال بود که رمان قمارباز را در 26 روز نوشت.
رمان قمار باز (The Gambler) روایتگر داستان زندگی خانواده ثروتمندی است که بخاطر بی کفایتی ها ثروت خود را تقریبا از دست داده اند و در مهمانخانه ای زندگی می‌کنند. این داستان از زبان معلم کودکان این خانواده است. فردی که به بازی قمار علاقه‌ی زیادی دارد و چاره ی مشکلات خود را در قمار می‌بیند. چیزی که در این رمان من را به خودش جذب کرد شخصیت جالب همین معلم بود. فردی که در بحث ها بدون ترس و با جسارت با اربابان خود به بحث می‌پردازد و همین بحث‌ها بخش های خواندنی این رمان را می‌سازد. آلکسی ایوانوویچ یا همان معلمِ بچه‌ها‌ و نگاه و تفسیر او از وقایع می‌تواند برای خواننده جذاب باشد مثل وقتی که در قمارخانه قرار دارد و افراد دور میز را، کارهایشان را، احساس و حرصشان را و اینکه چگونه در بازی غرق شده اند را می‌بیند و با خودش به گفتگو می‌پردازد. داستایوفسکی در این رمان زیبا حالات انسانی غرور، عشق، تحقیر شدن، بزرگمنشی، حرص و طمع و تفاوت طبقه های اجتماعی را به زیبایی به تصویر می‌کشد.
قمارباز را در ایران تابحال 5 نفر ترجمه کرده اند که ترجمه ی جلال آل احمد شناخته شده تر از سایر است. انتشارات زیادی هم این کتاب را به چاپ رسانده اند که جامی، فردوسی،آوای مکتوب، نارنجستان کتاب، نگارستان کتاب، روزگار و ده ها انتشارات دیگر را شامل می‌شود.
نقد هایی به این رمان در زبان اصلی و هم در ترجمه ی جلال آل احمد می‌توان وارد و به حق دانست. در ابتدا این که داستایوفسکی این رمان را تنها در مدت 26 روز نوشته است و این تعجیل در به انتها رساندن سریع رمان، به دلیل شرط ناشر بود که اگر اثر به موقع تحویل داده نمی‌شد ناشر امتیاز آن را برای خود برمی‌داشت. و این شتاب در تهیه رمان می‌تواند از کیفیت رمان کاسته باشد. اما در مورد ترجمه این اثر هم باید گفت که جلال آل احمد در زمان ترجمه‌ی این اثر تنها 25 سال داشته و به تازگی زبان فرانسه را آموخته بود که نتیجه ی آن ترجمه ای نه چندان دندانگیر بود که بعدا اصلاحاتی هم روی آن انجام می‌شود. از مواردی که به وضوح در ترجمه ی جلال آل احمد دیده می‌شود پایبند بودنِ ضعیف به زبان نویسنده‌ی اصلی اثر یعنی داستایوفسکی است تا جایی که ذوق و قریحه‌ی آل احمد در ترجمه ورود کرده که برای خواننده می‌تواند خوشایند نباشد. جدای از این موارد رمان قمارباز رمانی زیبا و خواندنی است که شما را مدتی با دنیای خودش همراه می‌کند.

بخشی از کتاب:
در حالی که از قمار خانه بیرون می‌آمدم، حس کردم که یک فلورین در جیب کوچکم تکان می‌خورد، به خودم گفتم: «خب، با آن می‌توانم شام بخورم.» ولی پس از این که صد قدم رفتم، تغییر رای دادم و همان فلورین را روی «مانک» گذاشتم (قمار کردم). راستی انسان، وقتی تنها در مملکت بیگانه، دور از وطن و دوستان خود و بی اینکه بداند از کجا برای زندگی همان روز خود پولی به دست آورد، آخرین، درست آخرین فلورین خود را به مخاطره می‌اندازد و به قمار می‌گذارد، راستی احساس عجیبی سراپایش را فرا می‌گیرد! من بردم و وقتی بیست دقیقه بعد، قمار خانه را ترک کردم، صد و هفتاد فلورین داشتم.
گاهی، آخرین فلورین آدم، می‌تواند این معنی را بدهد و اگر همان وقت جرات خود را از دست داده بودم؟ اگر نتوانسته بودم تصمیم بگیرم؟! فردا،فردا همه این ها پایان خواهد یافت.

پی‌نوشت: این معرفی کتاب رو پارسال بود که نوشتم. توی نوشتنش از سه چهارتا منبع کمک گرفتم ولی متاسفانه یادداشتشون نکردم و فقط ویکی پدیا رو یادم هست.

نکته دیگه اینه که وقتی دوباره داشتم این نوشته رو میخوندم منی که این اولین کتاب از این نویسنده رو خوندم چطور تحت نظرات مختلف قبول کردم که حرفها و نقد های دیگران رو تکرار کنم. پس همینجا میگم قسمتی از اون حرفها و نظرات نظرات خودم نیست بلکه حرفهایه که با خوندن نقدهای دیگران منم ازش نوشتم. من هنوز اونقدری نیستم که بخوام آثار چنین بزرگانی رو نقد کنم.

مورد بعد اینکه بنظرم چقدر بی انصافیه اگه الانه کسی رو از روی کارهایی که از انجام دادنشون خیلی گذشته قضاوت کنیم. متاسفانه این اون چیزیه که از بچگی یاد گرفتیم. و اینو ندیدند که انسانی که رشد میکنه میتونه امروز حرف دیروزش رو کنار بزنه و حرف بهتری رو داشته باشه. دقیقا همونطوری که علم پیشرفت میکنه یعنی جایگزین شدن نظرات کاراتر به جای نظرات قبلی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گزارش هفته‌ی اول استفاده از آموزش زبان نصرت

امروز هشتمین شماره از این بسته آموزشی رو گوش دادم. یعنی به عبارتی یک هفته از استفاده از این روش آموزش زبان گذشته. و اینجا میخوام درباره تاثیراتی که توی این یه هفته احساس کردم حرف بزنم.
توی این هفته کلمات زیادی یاد نگرفتم و احتمالا هم قصد این بسته در درجه ی اول مکالمه هست و نه یاد دادن لغت. لغتی رو هم اگه یاد میده ازمون میخواد تا توی جمله بندی هامون استفاده بکنیم.
با اینکه دایره لغاتم بد نیست و توی این یه هفته فقط سه تا لغت یاد گرفتم! پس باید جواب بدم که چه فایده ای تا الان برای من داشته که از ادامه دادنش ناامید نشدم؟!


قبل از جواب دادن به این سوال باید بگم که اولین قانون در هنر شاگردی کردن گوش دادن به توصیه های استاد بدون تحلیل بیخودیه. یعنی اگر چیزی از ما خواسته شد دقیقا به همون عمل کنیم. چرا که اگر بخوایم نظر خودمونو توش دخالت بدیم دلیلی نداره که بخوایم همچین دوره ای رو بگذرونیم. تصورش هم خنده داره که کسی خالصانه بخواد چیزی رو یاد بگیره بعد توی جلسات اول وسط درس دادن استاد هی بپرسه چرا با این روش؟ اگه اونجوری باشه چی؟ "بنظرم اینجوری نمیشه و این راه کمی سادست" و کلا هرگونه اظهار نظر و تحلیلی رو بهتره از خودمون دور بکنیم و بگذاریم کنار. این کار نادیده گرفتن غرور نیست. درواقع تلاشی مخلصانه ست برای اینه که بخوایم در یک چیز بهترین باشیم.
پس توی درجه ی اول سعی کردم هر چی جناب نصرت گفتن رو بهش عمل کنم و توصیه هاشون رو در خاطر داشته باشم. یکی دو درس اول کمی سخت بود اما بعدش عادت کردم. یکی از توصیه های ایشون اینه که کلمات و جملات رو عینا تکرار کنیم. یعنی با بیشترین شباهت و تقلید.
اما نتیجه این یک هفته چی بود؟
در یک کلام میتونم بگم مجموعه ای حدود 10- 20 تا قانون کوچیک که بعضی هاشون تا حالا وارد ناخودآگاهم شده از نتایج این یه هفتست. مثل هردو تلفظ th و wh توی What و اینکه توی انگلیسی اُ یعنی فتحه را مثل فارسی تلفظ نمیکنیم، سلام و احوال پرسی کردن و کلی تلفظ کلمات که یاد میده به صورت درست تری تلفظ کنیم.  میشه اینجوری هم گفت که بار سنگین تلفظ بعضی کلمات رو با تکرار و تمرین جوری به ما درس میده که کمتر اونو احساس میکنیم و خیلی راحت تر تلفظشون میکنیم.
شاید بد نباشه بگم این فایلها ایده ای شد برای اینکه حتی برم روی تلفظ حروف فارسیم هم کار کنم!
آموخته های من تا حالا مجموعه ای از همون قوانین کوچیک هست که گفتم. یکی دیگش این بود که دیدم میتونم توی یه جمله 5 کلمه ای استرس رو روی کلمات جابجا کنم و اونجا فهمیدم که با جابجا کردن استرس میشه منظور جمله رو تغییر داد. البته که هنوز خیلی خام به این نتیجه رسیدم اما باز هم صبر میکنم تا دوره کامل بشه.
در کنار این درسها، توجه و حساسیتم حتی روی سریالهایی که میبینم هم بیشتر شده. بیشترین تاثیر رو هم همین سریال دیدن روم گذاشت و بعضی کلماتشون به خوبی در ذهنم حک شده.
این فایلها بر پایه تقلید مکالمه زبان رو آموزش میده یعنی به ما زبان رو همون جور آموزش میده که کودکی که تازه میخواد حرف زدن رو یاد بگیره، یعنی با تقلید. و هر چه این تقلیدها نزدیکتر و بهتر یادگیری بهتر. میشه پیش بینی کرد که اگه یه بچه بخواد با دایره ادا و صداهای خودش انگلیسی رو تقلید کنه چی ازش میشنویم. همون طور اگه یه آدم بزرگ بخواد با مهارت های آوایی فارسی همچین کاری کنه کارش با همون بچه که با ددد ددد دد میخواد تکرار کنه شباهت زیادی خواهد داشت. با این تقلیدها و به عبارتی گشودن شیوه های جدیده که میتونیم بگیم یادگیری اتفاق می افته.
توی هفته قبل حدود چهار ساعت برای آموزش زبان نصرت وقت گذاشتم. منتظرم ببینم وقتی به بیست ساعتی که صدارا علی آبادی عزیز دربارش حرف زده برسم چه چیزهای نصیبم شده.
راستش به نظرم اگه کسی قراره این فایلها رو گوش بده بهتره برای حفظ استمرارش یه کاری انجام بده اونم اینکه بهش زیاد فکر نکنه. و یکم قضاوت رو در مورد این فایل ها به تعویق بندازه چون درسای ابتداییش به قدری سادست که ممکنه زود بیخیالش بشیم.

پی نوشت: باز هم ممنون از محمدرضا شعبانعلی که من رو با مفهوم هنر شاگری کردن آشنا کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شادی محصول انجام وظیفه است

ما توی اینستا افرادی رو میتونیم ببینیم که اگر اینستا نبود هیچوقت نمیشد حتی اسمشون رو بشنویم. ازین بابت برای استفاده از اینستاگرام خوشحالم. یکی از آدمهای خوشتیپ و باحال روزگار توی اینستا رضا غیابی هست که گاها لایوهایی از خودش میگذاره و با مخاطبینش صحبت میکنه.

ایشون رو به این خاطر اسم بردم چون بارها یک جمله رو ازش شنیدم که تا مدت ها بنظرم بیمعنی بود؛

شادی محصول انجام وظیفه‌ست

به خاطر اینکه احساس میکردم معنی نداره نا خود آگاه باهاش مخالف هم بودم. آخه این دو تا چه ارتباطی میتونند باهم داشته باشند. یعنی ما اگه وظیفمون رو انجام بدیم شاد میشیم؟ وظیفه رو همونطور که میدونیم از بیرون بر ما وارد میشه. به عبارتی با انتظاراتی که بر ما ایجاد میکنه محدود کننده ی ماست. پس واقعا چه لذتی میتونه داشته باشه؟

این چند رو گهگاه یاد این جمله می‌افتادم. و باهاش تو ذهنم ور میرفتم. از خودم پرسیدم چرا از یه زاویه دیگه نگاه نمیکنم. چرا وظیفه رو مسئولیت و بار میبینم؟ یادم افتاد که توی آزمون نیازهای ویلیام گلاسر هم توی نیاز به آزادی -از اون پنج تا نیاز- نمره بالایی گرفتم.

میشه این رو بخاطر دوران کودکی ای دونست که آزادی عمل و اختیار مشروع از آدم گرفته شده و حالا که بزرگتر شده و میتونه، میخواد در هرجایی، چه جای درست و چه جای اشتباه و جاهایی که لازمه و جاهایی که لازم نیست خودش رو نشون بده و از آزادی خودش دفاع کنه. به عبارتی حساسیت بیش از حد بر روی یک موضوع رو اینجور موقع ها میبینیم. ازین بابت از آقای گلاسر همیشه ممنون هستم که منو با مفهوم نیازها آشنا کرد.

برگردم سر اون موضوع. وقتی حساسیتم روی کلمه وظیفه رو تونستم متوجه بشم به خودی خود اون بار منفیه وهمی که نسبت بهش داشتم فروکش کرد.

حالا من هم میگم بله احتمالا شادی محصول انجام وظیفست. وظیفه از چیزی بیرون از ما میاد. این نهایت سخاوت و بزرگی دله یه آدمه که بخاطر چیزی که بیرون خودشه کاری انجام بده. اکر مغازه ای داریم وقتی این وظیفه رو بر گردنمون میبینیم که باید وسائل یک محله رو تامین کنیم، ممکنه دو تا حالت بوجود بیاد.

حالت اول اون رو باری بر گردنمون ببینیم و منتظر شرایطی باشیم که بتونیم از زیر بار اون کار شونه خالی کنیم. یا اینکه صرفا مغازه رو پر کنیم تا پول بیشتری بدست بیاریم. این مدل ذهنی ایه که نسبت به وظیفه حس خوبی نداره. و احتمالا اگر هم مجبور به انجام کاری شد اسمش رو عوض میکنه یا وصل میکنه به چیزی در درون خودش تا بار سنگین مفهومی که وظیفه داره رو سبکتر کنه.

حالت دوم وظیفه داشتن رو عامل اتصال خودش با دنیا و مردم بیرون می‌بینه. این رو میدونه که مردم برای اینکه بتونن به زندگی ادامه بدن باید به هم خدمت کنند. میدونه به عنوان بخشی از جامعه یک نقش رو بر عهده داره. همون طور که دیگران هم همینطورند. نقش و وظیفه رو بخشی از هویت خودش میدونه. میگه اگر من بتونم خوار و بار این محله رو به خوبی تامین کنم هم خودم سود مالی میبرم و هم کسی از پیشم دست خالی بر نمیگرده. این فرد حتی سخت ترین تلاشها و زحماتش هم براش لذت بخشه. فکر کن کسی از شهری دیگه محصولی رو که زیاد میبرند رو با زحمت تهیه کنه. اون موقع نه فکر اینکه با اینکار زحمت بیهوده برای آدمهای بیهوده کشیده بلکه حس خوب موفقیت و رضایت خاطر رو تجربه خواد کرد و به قول رضا غیابی عزیز شادی.

اگر کارمندیم، اگر دانشجوییم، اگر کاری رو بر عهده داریم. نیاز داریم که اون رو به بیرون از خودمون ارتباط بدیم وگر نه دنیامون به حول و حوش جسممون محدود میشه.

پی نوشت: خیلی خوشحالم که راجع به این موضوع حرف زدم.

حس میکنم این میتونه یه تکنیک باشه که اگه حس میکنیم تو روزهای down خودمون به سر میبریم برای خودمون وظایفی تعریف کنیم و سعی کنیم انجامش بدیم. مثلا این تسک ها میتونه برای من نوشتن یک مقاله درست و حسابی و مستند در مورد یک موضوع مطالعه شده و ارسالش برای یک مجله باشه. جوری که تنها هدف و فکره پشتش اینه باشه که دیگران از نتیجش استفاده کنند یا چیزی یاد بگیرند یا اگر شد مسئلشون بر طرف بشه.

دقت کنیم که وظیفه یک نکته کلیدی داره و اون اینه که به چیزی بیرون از ما بستگی داشته باشه. و ما باید این رو بی چون و چرا بپذیریم و از بابتش هم خوشحال باشیم. نه به این معنی که برای دیگران کار رایگان انجام بدیم. با این تصور که انقدر از درون پر هستیم که دیگه نیازی نداریم برای خودمون کاری کنیم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

آدمها و اینستاگرام

امروز میخوام بشینم و ببینم تو این یکی دوماهی که اینستاگرام رو نصب کردم به چی رسیدم. و چیا ازش بیادم میاد تا بگم.

من توی اینستاگرام یه مشاهده گرم. یعنی حتی لایک هم نمیکنم چه برسه به اینکه بخوام کامنتی بگذارم. راستش از اول هم کلا با استفاده از ایستاگرام مخالف بودم.

با استفاده از اینستاگرام مخالف بودم. قبل از استفاده اینستارو با آدمهای سلفی بگیر و خودنما و غذاهای رنگارنگ به یاد میاوردم. 

شاید دسته بندی درستی نباشه اما بنظرم دو دسته آدم توی اینستا اکثریت رو تشکیل میدن. یک آدمهایی که توی این فضا موفق عمل میکنن -به عبارتی موفقتر نقش بازی میکنن- و از منافعی که براشون ایجاد میکنه سود میبرند، و دوم یک عده دیگه‌ای که توی اینکار موفق نمیشن -که احتمالا مثل من چیز خاصی برای ارائه ندارند یا در نقشی که میخوان بازی کنن ضعیف هستن- که گروه اول با اومدن به اینستا عشق میکنن و گروه دوم هم هر بار با حس بدتری ازش خارج میشن. تصور کنین دوست دوران راهنماییتون رو توی اینستا سوار یه ماشین صد میلیونی میبینید، احتمالا باید روح خیلی بزرگی داشته باشید اگر در جا بلاکش نکنید! بنظرم اگر با دیدنش هیچ حسی در ما بر انگیخته نشه باید به آدم بودنمون شک کنیم! واقعا دیدن این تصاویر چه لذتی داره؟

گروه دوم هر چی بیشتر سعی میکنن خودشون رو جور دیگه ای نشون بدن بیشتر حالشون بد میشه. ای کاش کسی باشه که این واقعیت رو بیاره جلوی چشش که وقتی تولد میگیرن اگر تمام وجودشون در اون تولد می‌بود گذاشتن اون عکس روی این شبکه ها هیچ لذتی براشون نداشت. و چقدر این مثالها زیاد هستند.

بارها شنیدیم که تکرار میکنن که اگه ما کار کردن با ابزارها -اینجا اینستا-، خود ابزارها، فلسفه ابزارها، رو بهش فکر نکنیم و یاد نگیریم توی اون ابزار غرق میشیم و اون ابزار وسیله ای میشه برای نابودی خودمون، منابعمون و زندگیمون.

تا حالا از خودمون پرسیدیم. کار اینستاگرام چیه؟ آیا میتونیم سه تا از کاربردهاش رو به صورت بدیهی برای کسی توضیح بدیم. بیاید به بانک فکر کنیم. یانک به عنوان یه ابزار جه کاری انجام میده؟ چرا بوجود اومده؟ چرا اینشکلی هست؟ قبلا که این ابزار نبود چه کاری انجام میدادیم که حالا این ابزار چایگزینش شده. با پرسیدن این سوالات از خودمون میتونیم اینستا رو بیشتر اونچنان که واقعا هست ببینیم.

با دیدی که داشتم اینستاگرام رو نصب کردم و حالا بعد از حدود 2 ماه بهتر میدونم این فضا چقدر هم میتونه مفید باشه.

میشه به اون دو دسته دسته سومی هم اضافه کرد نمیدونم این دسته سوم چقدر جمعیت داره اما به مفید بودنش اعتقاد دارم. دسته ای که تمام تلاشم رو کردم که جزو این دسته باشم.

آدمها توی دسته سوم به افراد دیگه اجازه نمیدن که از این ابزار بر علیه خودشون استفاده کنن. دلیلی نمی‌بینند که از دیگران لایک بخواهند و متقابلا این فکر را که فلانی از من انتظار لایک دارد را بیهوده میبینند. به راحتی و بدون عذاب وجدان دوستانی که مطالب آنها را برایشان مفید نمیبینند اگر نشد بلاک کنند، برای همیشه موت میکنند. جدا دیدن قرمه سبزی شام دوسته دوستمان چه فایده ای برای ما دارد؟! یا اینکه جمعه به پارک رفتند و تخمه خوردند. حتی اگر دلیلی برای دنبال کردنشان پیدا کنیم باز هم خوب است اما آیا ما واقعا دلیلی داریم؟

آدمهای دسته سوم از این ابزار به عنوان یک «ابزار» استفاده میکنند. به نویسندگی علاقه داریم صفحه ی شاهین کلانتری یا دوستان دیگر را دنبال میکنیم. میخواهیم از این ابزار برای کارهای اقتصادی استفاده کنیم و کلا اینستاگرام را بشناسیم صفحه‌ی مهدی بیگدلی و دیگر دوستان را دنبال میکنیم. میخواهیم نویسنده یا الگو یا فرد مورد علاقمون رو بیشتر بشناسیم، صفحش رو دنبال میکنیم. میخواهیم کمی بخندیم و با فرهنگ و رفتار های افراد کشور های دیگر آشنا شویم، صفحه 9GAG رو دنبال میکنیم.

به نظرم اگر برای دنبال کردن کسی دلیلی نداشته باشیم یا دلیلی به فکرمون نرسه یا انتظار پیدا کردن هم نداشته باشیم دنبال کردن اون فرد چه فایده ای داره؟ دلیل به ما اجازه میده تا به خودمون یادآوری کنیم که این ماییم که داریم از این ابزار استفاده میکنیم.

اینکه چون دنبالم کردند دنبالشون کنم یا چون کامنت گذاشتن کامنت بگذارم مارو تبدیل به یه اسیر میکنه.

بازم مثل همیشه میدونم خیلی ها اصلا به این چیزا فکر نمیکنند. بنظرشون فکر کردن بهش بیهودست. خب این آدمها هم حداقل برای کاری که میکنن دلیل دارند.

پی نوشت: اینهایی که اینجا گفتم به این معنی نیست که همش رو دارم انجام میدم، اما سعیم بر رعایت کردن این رفتارها در این شبکه اجتماعیه.

میدونم که اگر سخت بگیریم و پیچیدش کنیم، به همین راحتی، سخت و پیچیده میشه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه