دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت: «انسان ها بر اساس نیازشان است که تعریف می‌شوند»
فهمیدن این جمله برای من کمی سخت بود. از نیازها همان سلسله مراتب نیازهای فروید در ذهنم بود که ابتدایی ترینش نیازهای جسمی و امنیت و آخرینشون نیاز به خودشکوفایی بود. همین و بس.
گفته بودم که یکی دو هفته قبل رو صرف مطالعه در مورد هدفگذاری و معنا در زندگی کرده بودم. در جایی از این سیر مدام به ویدئوهای هدفگذاری سایت مکتبخونه رسیدم. این ویدوئو ها مبحث نیازها رو دوباره باز کرد و این‌بار نه از فروید بلکه در ادبیات و دنیای آقای ویلیام گلاسر به این موضوع می‌پرداخت.
آقای گلاسر رو با نظریه انتخاب می‌شناسیم.
آقای گلاسر نیازهای انسان رو به پنج دسته تقسیم می‌کنند. نیاز به قدرت، آزادی، بقا، تفریح و عشق.
تمام کارهایی که ما در زندگی می‌کنیم برای ارضای این نیازهای ماست. اگر این نیاز ها بهشون خوراک نرسه چه اتفاقی می‌افته؟ چواب ساده است. حال ما بد خواهد بود.
با یک تست ساده 25 سوالی میشه فهمید نیازهای ما در هر کدوم از این 5 نیاز چه مقدار هست. می‌فهمیم کدوم نیاز ما نیاز غالب ما هست. این تست و دونستن میزان این نیازها بخشی از مجهولاتی که نسبت به خودمون داریم رو برای ما روشن می‌کنه.
ماشینی قدرتمندی رو تصور کنین که برای حرکت به سوخت نیاز داره. حالا این تست 25 سوالی مثل یه نقشه نشون می‌ده که کجاها سوخت قرار داره. تنها کاری که باید کنیم حرکت به سمت سوخت و ریختن اون توی باک خودمونه.
ما گاهی از انگیزاننده اشتباهی برای کارهامون استفاده می‌کنیم. هیچ ماشینی با سوخت گازوئیل قدمی جلو نمی‌ره مگر اینگه یک نفر از پشت اون رو حل بده! من اگر نیاز به قدرتم بالا هست برای انجام هر کاری اگر بخوام با انرژی و انگیزه به کارم برسم نیاز دارم تا اون کار نیاز به قدرتم رو ارضا کنه. حرف از خوب و بد نیست. حرف از یک چیز طبیعیه. با دونستن نیازهامون یادمی‌گیریم چی هست که به من انرژی و انگیزه چه بسا انفجاری برای حرکت می‌ده. اون موقع حتی یه مسواک زدن، باشگاه رفتن، ارائه کلاسی، درس خواندن برای کنکور هم می‌تونه باعث ارضای نیازمون بشه و ما رو به پیش ببره.
بذارید با یک مثال حرفام رو به آخر برسونم. فرض کنین نیاز به عشق و دوستی در شما نیاز غالب و بالایی باشه.
اون موقع جای اینکه پیاده روی برید و به زور خودتون رو راضی کنین که سالمتر می‌شید. می‌گید با دوستم میرم پیاده روی و باهم در مورد ... حرف میزنیم. بعد از گفتن جمله دوم قطعا حال بهتر و انگیزه بیشتری برای رفتن خواهید داشت.
باور کنین اگه در انجام کاری احساس فشار می‌کنیم. این خودمونیم که رفتیم پشت خودمون و داریم فشار و زور هل دادن خودمون رو تحمل می‌کنیم. جای اون، بگردیم دنبال سوئیچ و مدام باکمون رو پر کنیم و مدام تخت‌گاز بریم.
حال اینکه تعریف ما بر اساس نیازهای ماست رو راحت تر میشه فهمید.

پی نوشت: حرفها ساده بود اما به همون اندازه واقعی، کاربردی و مهم هم بود.
پی نوشت دو: قبلا هم دیدن این ویدئوی مکتبخونه رو توصیه کرده بودم، تکرار یک توصیه مهم هیچوقت تکراری نیست بلکه نشونه اهمیتشه! پس باز هم توصیه می‌کنم این ویدئوها رو ببینید +