جایی برای مرور زندگی

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

castbox، برای دوست داران پادکست

مدتی هست که با اپلیکیشن castbox آشنا شدم و ازش برای شنیدن پادکست استفاده میکنم. تو معرفی این نرم‌افزار توی گوگل پلی گفته شده که چیزی بالغ بر 12 میلیون پادکست رو دسترسی بهش رو فراهم کرده. و 12 میلیون یعنی خیلی!

در معرفی پادکست باید گفت که پادکست یه فایل صوتی هست که به صورت گسترده پخش یا منتشر میشه، به عبارتی broadcast میشه. و با رادیو چندتا فرق اساسی داره. مثلا پادکست در هر زمان قابل شنیدن و دانلود کردنه در حالی که رادیو بیشتر حالت جریانی داره. یا اینکه پادکست ها به صورت موضوعی هستن و هر قسمت یا Episode اندازه محدودی داره.

کیا پادکست دوست دارن؟ کسایی که دوست دارن سرگرم بشن یا چیزی یاد بگیرن. موضوعات پادکست ها خیلی خیلی زیاده. به لطف دسترسی آسون و هزینه کم هر کسی میتونه برای خودش پادکست بسازه و اون رو روی وب قرار بده. حجم پادکست های فارسی کم نیست. اون رو در تمام کشورها ضرب کنید تا ببینید به چه حجم عظیمی از محتوای جالب میشه دسترسی داشت البته به شرط آشنایی نسبی با زبان انگلیسی. ضمن اینکه پادکست یه چیز عالی برای تمرین زبان هم هست.

اول که وارد چنین نرم افزاری میشیم ممکنه با تعداد زیادی از تولید کننده های مختلف گیج بشیم. بنظرم شاید بهتر باشه مثلا بیشتر به دنبال برنامه هایی باشیم که باهاشون آشنا تریم. چند تا از پادکست هایی که دارم فعلا گوش میدم اینها هستند: مستند تکامل، بی پلاس، و یکی دوتا دیگه که فارسی نیستند.

بنظرم قسمت هیجان انگیز دنیای پادکست ها و نرم افزار های پادکست اینه که میتونیم مثلا توی یه موضوعی که میخوایم جستجو کنیم و یه بنده خدا رو پیدا کنیم که راجع به اون موضوع حرف زده. مثلا امروز کتاب قدرت عادت چارلز دوهیگ رو وقتی جستجو کردم با تعجب دیدم که چندین پادکست راجع به این کتاب ساخته شده.

این نرم‌افزارها رایگان هستند و امکانات خوبی هم دارند. مثلا میتونیم سرعت صدا یا کلا تنظیمات صدا رو توش تغییر بدیم. همین نرم‌افزار کستباکس ظاهر خیلی دلنشین و به قولی کاربرپسندی داره. معادل داخلی دیگه این نرم‌افزارها شنوتو و ناملیک هست.

گوش دادن روزی یکی دو پادکست از کارهای خوبیه که هر روز انجام میدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سیب و سوالش

روز خوبی بود و میوه‌ها دور هم درون ظرف جمع بودند. سیب که نزدیک بقیه نشته بود یکهو از گلابی بلند پرسید: ای گلابی به چه سبب مردم تو را بیشتر از من دوست دارند؟! گلابی جوابی نداد. سیب دوباره سوالش را تکرار کرد. باز هم گلابی جوابی نداد. سیب فکر کرد شاید گلابی هندزفری در گوشش دارد و صدا را نمیشنود پس دستی به او زد تا او را متوجه بودنش سازد. در کمال تعجب گلابی باز هم حرکتی از خود نشان نداد! سیب ترسید گفت نکند او را نصفه گازی زده اند و از پیش ما رفته... اما اثری از خورده شدگی روی او ندید.

در همان حال توت‌فرنگی از خواب بیدار شد و گفت سلااااامممم. گلابی هم بلا فاصله جواب داد سل لام سلام... :))

قیافه سیب در هم رفت. هرچه فکر کرد دلیل این رفتار گلابی را متوجه نشد. از خیر سوالش گذشت. گوشی خودش را دراورد پس از فعال کردن فیلتر شکن خود وارد توئیتر شد و چنین توئیت فرمود:

همانا افرادی که سین می‌کنند و جواب نمی‌دهند خیلی گلابی هستند. :(

پی‌نوشت: اینم اولین داستانه این وبلاگ :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وقتی برای رفت و روب و آدم‌های انگشت مغز

یک سری چیزهایی داریم که با خودمون میگیم اینا رو نمیتونم دور بریزم چون الان لازمشون دارم و همینطور یک سری چیزهای دیگه ای داریم که میگیم اینارو الان لازم ندارم ولی میدونم بعدا میرم و استفادشون میکنم یا میبینمشون یا یه کاریشون میکنم. اگه با خودمون صادق باشیم سراغ اون چیزای دسته دوم ممکنه که هیچوقت نریم مخصوصا اگه تعدادشون زیاد باشه، مثلا صد تا فیلم و کلیپ آموزشی. ما یه قالب ذهنی رو یاد گرفتیم یا لااقل من اینطوری ام. فایلی رو حاظرم 10 ماه جلوی دستم و در معرض دیدم قرار بدم و بعد از ده ماه زمانش برسه و یکهو یادش بیفتم و برم گوشش بدم یا ببینم. این یک بازخورد مثبته. و گاهی فایلی رو با مقاومت زیاد فکر میکنم لازم ندارم و پاک میکنم و بعد از چند ماه یهو اون لازم میشه و با یه کسی درونم بهم میگه: دیدی؟ چرا پاکش کردی؟ الان لازمش داری و برای اینکه پیداش کنی باید دوباره از جایی که هست پیداش کنی. و این هم یه بازخورد دیگه. و اینه که باعث شده فایلهایی رو برای طولانی مدت نگه دارم تا زمانی که کمبود جا مجبورم کنه نگاهی بهشون بندازم و مرتبشون کنم.

امروز حدود یک ساعتی وقت گذاشتم و کلی از فایلهایی که میدونستم تا یک سال دیگه نیازی بهش ندارم رو توی کامپیوتر بک اپ گرفتم و از توی گوشیم پاک کردم. خیلی بهم فشار اومد ولی یه کاری کردم... مثلا ازون 700 تا کلیپ آموزشی ای که داشتم یکیش رو نگه داشتم. چرا؟؟ اونو گذاشتم تا اگه واقعا بهش نیاز دارم اولا برادریم رو با دیدن همون یه کلیپ ثابت کنم و بعد برای بدست آوردن بقیش زحمت بکشم. اگه همه چی دم دستم باشه. اگه منابع و وقتم رو نامحدود ببینم مطمعنم هم من و هم خیلی ها مثل من به دام خیال خوشِ بعدا و بعدا و بعدا ها گرفتار میشیم.

قبلا هم تو مطلبی در باره دانلود کردن های زیاد و شهوت انبار کردن و دانلود کردن نوشته بودم که اینجا میتونید بخونیدش.

با اینکار فکر میکنم که لازمه هر وقت از سربیکاری گوشیم رو برمیدارم وارد گالری گوشیم میشم باید یه حس نا امیدی از دریافت دوپامین رو تحمل کنم و به خودم یاداوری کنم که اینکار -پاک کردن حتی فایلهای جالب- بخاطرچی بوده. این هم یه نوع اعتیاد خطرناکه که خیلی باید مواظبش باشیم. یه حسیه که زیر پوستی مارو به سمت گوشی میبره و میگه برو تلگرام، بعد که چیزی نبود میگه برو اینستا، بعد گالری و بعد ... کلا هرجایی که قبلا برات جذاب بوده.

به قول دکتر زین‌العابدینی استادم ما نباید مثل آدمهای انگشت مغز باشیم. آدمهای انگشت مغز تو شبکه های اجتماعی و کلا توی گوشی اون انگشتشون هست که میگه کجا برن و کجا نرن.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

از کجا بدونم یه موضوع رو چقدر می‌فهمم؟

وقتی نمیدونیم موضوعی رو فهمیدیم یا نه و حتی ایده ای نسبت به میزان تسلطمون نداریم یه راه هست تا خودمون رو آزمایش کنیم. این روش اختراع خودمه :)

اگر میخوایم چیزایی رو که میفهمیم، یا تقریبا میفهمیم، یا کم میفهمیم و چیزایی که اصلا هنوز نفهمیدیم رو برای خودمون شفافتر کنیم که بدونیم با خودمون چند چندیم میتونیم دو تا کار انجام بدیم.

اولیش اینه که یه کاغذ برداریم و اون موضوع رو روی کاغذ برای خودمون توضیح بدیم. تو این موقعیت ما از فکری به فکر دیگه جریان پیدا میکنیم و روی کاغذ میاریم. چند تا حالت ممکنه در حین این سیر و سلوک اتفاق بیفته. بعضی از موضوعات رو به راحتی توضیح میدیم و روی کاغذ میاریم با اینها مشکلی نداریم. ما اینجا باید سنسورمون رو حساس تر کنیم و مثل یه ناظر بیرونی به این جریان نگاه کنیم. هر جا سنسور فشارمون بالاتر رفت و موندیم که چی بود و چطور میشه گفتش اون جا دقیقا جاهاییه که باید روشون کار کنیم. پیشنهاد اینه که اون رو روی یه برگه که کنار دستمونه یادداشت کنیم. (البته این جدا شدن نظم فکری مارو برای بازگشت و ادامه متن رو به هم میریزه. باید سعی کنیم با تمرین این رو کمترش کنیم.) یا اینکه میتونیم زیر مطالبی که نوشتیم رو خط بکشیم تا بعدا راحت تر پیداش کنیم.

این سیر کردن به ما کمک میکنه تا میزان تسلطمون و یا بلد بودنمون از موضوع دستمون بیاد. اگر وبلاگ نویس باشید احتمالا زیاد به این حالت گرفتار شدید. افکار محتوایی مایع شکل وقتی بخواد به صورت یه خط جامد روی کاغذ بیاد نیاز به یک سری راه را برای تبدیل داره. ما این راه های تبدیل افکار به نوشته و حرف رو از بچگی یاد میگیریم. اما هرچقدر هم که بگذره تو بیان بعضی از موضوعات به عبارتی دستمون هنوز گرم نیست و راه نیفتاده. ما وقتی از یاد گرفتن نویسندگی و نوشتن حرف میزنیم در درجه اول همین راه های تبدیل افکار مد نظرمونه. وبلاگ نویسها هم گاهی میمونن که منظورشون رو چطور برسونن و چه جور جمله ای رو به کار ببرند.

و دومین راه هم هم ردیف همین نوشتن، یعنی حرف زدنه. در اینجا هم باید یه مغز بیکار پیدا کنیم و به کارش بگیریم و موضوعی رو براش توضیح بدیم. هر جا گیر کردیم اونجا دقیقا همون جاییه که نیاز به فکر کردن روش و تمرین کردن داریم تا زمانی که حس ما بهمون بگه بلد شدم.

ما اگه بر موضوعی مسلط باشیم یا تقریبا درش چیزی بلد باشیم. این کار یعنی نوشتن و حرف زدن برامون دلچسبه. چرا؟؟ شاید شنونده بگه شما دارید برای من توضیح میدید و یادم میدید اما اون گوینده و نویسنده میدونه که خودشم در همین حین داره یاد میگیره. وقتی صحبت میکنیم از انواع قالبها برای تبدیل افکار به صحبت استفاده میکنیم. در حین صحبت جرقه های زیادی و انفجارات زیاد دوپامینی ای توی مغز اتفاق میفته. این انفاجارات یا به قولی شلیک ها عصبی دوپامینی با حس شادی همراهه. اگر میبینیم خیلیا زیاد حرف میزنن. دلیلش همینه! از تواناییشون در استفاده از کلمات و حرفها لذت میبرن. در حین حرف زدن و نوشتن خودشون چیزای زیادی یاد میگیرین.

ادوارد دبونو هم حالت جالبی رو توضیح میده. وقتی قاب های ثابت درون مغز ما تقییر شکل میدن اغلب با یه لبخند همراهه و توی کتابش یعنی تفکر جانبی هم از این مثال استفاده میکنه:

روزی فردی از بالای ساختمانی خودش را به پایین پرت کرد. وقتی به طبقه ی سوم رسید با خودش گفت: عالیه، تا اینجاش که خوب بود.

ما با خوندن جمله اول طبق قالب های درون ذهنمون میدونیم که عاقبت مرد چی قراره بشه و این نوشته چی میخواد بگه اما وقتی قسمت دوم این لطیفه رو میخونیم ذهن ما و قالبی که درش بودیم ناگهان تغییر میکنه و نتیجه میشه یه لبخند روی لبهامون.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نسیم شمال - اشرف الدین حسینی

اولین بار از بابابزرگم شعرهاش رو با خنده شنیده بودم. خیلی از شعرهاش رو حفظ بود. وقتی اسم شاعرشون رو پرسیدم گفت اسمش نسیم شماله. یکی دو سال بعد که اتفاقا بابابزرگم از شهرستان به خودنمون اومده بود رفته بودم و داشتم یه کتابفروشی زیرزمینی رو زیر و رو میکردم که یه اسم منو متوقف کرد. کتابی قرمر رنگ بود با عکس شخصی روی اون و نوشته ی «نسیم شمال» به خط نستعلیق و کمی بالاترش عنوان «باغ بهشت» رو دیدم. دوباره یاد شعرهای بابابزرگ افتادم. کتاب رو خریدم و وقتی آوردم خونه بابابزرگ کلی خوشحال شد.

کتاب رو باز کرد و شروع کرد به خوندنش. میگفت میدونستی نسیم شمال رو بخاطر انتقادایی که مبکرد از دستش همه آسی بودن؟

شعرهاش رو باهم خوندیم. چقدر آشنا... دیدم چقدر اصطلاحاتی توش هست که تو زبان الان ما هم هست. کتاب رو به بابابزرگ دادم. و حالا بعد از یکسال کتاب دوباره به دستم رسید و خوندنش رو شروع کردم.

اشرف الدین حسینی که او رو با نسیم شمال یا باغ بهشت هم میشناسن مدیر و نویسنده روزنامه نسیم شمال بوده و در 1249 شمسی در قزوین متولد شد و در 1313 فوت میکند. وقتی در صفحه ویکی پدیا در موردش میخوندم دیدم عجب زندگی ای داشته... اشرف الدین در بیشتر از صد سال قبل تجربه عاشقانه ناموفق داشته و تا آخر عمر مجرد مونده. و مثل اینکه اون رو دستگیر و به عنوان دیوانه به دار المجانین میبرند در حالی که آشنایان او بعدها میگند که اشرف‌الدین هیچ تغییری در رفتارش نداشته و مثل قبل بوده.

شعر های اشرف الدین حسینی مایه طنز داره. بعضی از شعرهاش رو که نگاه کردم انگار در زمان معاصر نوشته شده. کلمات آشنا، اصطلاحات آشنا و ملموس و خوندنی. خندم میگیره وقتی میبینم بعضی ها هستند که مثلا شاعر معاصرن و برای خوندن شعرهاشون باید با خودت و با سوادت کشتی بگیری تا بفهمی چی میخوان بگن.

 این کتاب با شعری با عنوان عاقبت ایران شروع شده. حدس میزنم این مال اون زمان هایی باشه که آمریکا و روسیه و انگلیس توی ایران بودن و ایران رو مثل عروسک خیمه شب بازی به اینور و اونور تاب میدادن.

می‌شود دنیا به کام اهل ایران ای نسیم

می‌نماید شادمانی هر مسلمان ای نسیم

آفتاب معرفت گردد درخشان ای نسیم

نور باران می‌شود این شهر تهران ای نسیم

برای انتهای این مطلب هم شعر دیگه ای از این شاعر رو میارم:

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی

نه قاعدهٔ مشق و نه مستقبل و ماضی

نه هندسه و رسم و مساحات اراضی

خواهی که شوی مجتهد و مفتی و قاضی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است

در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است

خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است

جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

این کتابیه که تا آخرین قطرش رو سعی میکنم بخونم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه