جایی برای مرور زندگی

لئو بابوتا، درباره خلاقیت

در مورد کتاب تمرکز قبلا گفته بودم. کتابی که نتیجه ی ترجمه گروهی تعدادی از دوستان نادیده بود. این کتاب نوشته لئو بابوتا و حاصل تعدادی یادداش است که آن هم به صورت اینترنتی و نه چاپی منتشر شده.

کتاب رو تموم کردم و از اون چند پاراگراف رو برای خودم اینجا می‌گذارم. موضوع این قسمت از کتاب در مورد خلاقیته که به نظرم خیلی خوب بود. یک جورایی خلاصه هم کردم.

خلاقیت یک توانایی شکننده و فریبنده است. اگر شما آن را تمرین نکنید به نحوی فرسوده و کند می‌شود به چیزی تبدیل می‌شود که همیشه از آن ترس دارید. اگر زیاد خود را پریشان کنید معیارهای دیگری که بر تمرکز شما موثرند توانایی خلق‌کردن را مشکل می‌سازند. اگر خود را تحت فشار قرار دهید خلاقیت به نحوی کمرنگ می‌شود و خود را پنهان می‌کند و در آنجا ماندگار می‌شود.

عوامل از بین برنده توانایی خلاقیت:

عوامل حواس پرت کننده- ترس- فشار

سعی کنید از قوه ی ابتکارتان استفاده کنید حتی درحالی که دیگران شمارا تحت نظر دارند. ذهن شما یک پروسه ی دشوار برای تمرکز کردن لازم دارد زیرا شما مدام توجهتان روی کسی است که شمارا تحت نظر دارد. تعداد کمی از اینگونه افراد استثنایی وجود دارند که می‌توانند تحت فشار خلاقیت به خرج دهند. آن‌ها یاد گرفته‌اند چگونه تمرکز کنند و در مقابل این فشارها در بسیاری از مواقع به انگیزه‌ای برای آن‌ها تبدیل می‌شود. برای بیشتر ما فشار کمتر به منزله بهتر بودن است زیرا به ما اجازه می‌دهد احساس آرامش و تمرکز بیشتری داشته باشیم.

عدم به کاربردن: وقتی ما در طول دوره‌های پیوسته از قوه ی ابتکارمان استفاده نمی‌کنیم وضعیت ترسناک می‌شود. وقتی ما از خلاقیت دست می‌کشیم و آن را عقب می‌اندازیم ما بسیاری از عادات کلیدی مورد نیاز جهت خلاقیت را از بین می‌بریم.

می‌خواهید یک کتاب بنویسید؟ بر همه ی کتاب تمرکز نکنید و یا حتی بریک فصل. بر یک فکر، بر یک صفحه، بر یک نیم صفحه و یا بر یک پاراگراف تمرکز کنید. اگر می‌خواهید یک پاراگراف بنویسید چنان سخت به نظر نمی‌رسد.

اگر شما از خلق‌کردن لذت ببرید به چیزی تبدیل می‌شوید که منتظر آن هستید. راه‌هایی برای لذت بردن از خلق‌کردن امتحان کنید تا هم یک سرگرمی شود و هم عاشق آن شوید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

در مورد نگاه انسانی به دیگران

در مطلب قبلی مقاله ای را قرار داده بودم که برای یک کار کلاسی تهیه کرده بودم. این مقاله قرار بود تا در یکی از مجلات دانشکده‌مان چاپ شود. نه اینکه قرار باشد، آن را فرستادم اما با یک نه مواجه شد و دلایل این تصمیم را که پرسیدم متوجه شدم به دلیل استفاده از عکس شاه در تصاویر مربوط به تاریخچه دانشگاه است.

مردمی که بر ما حکومت می‌کنند میانگین مردم جامعه هستند. خیلی وقت است که این نتیجه رسیده ام. حال این میانگین می‌خواهد میانگین عزت و حرمت یا به قولی کرام نفس باشد، میخواهد مطالعه، صداقت و درستی، ایمان، شرافت یا هر چیز دیگری باشد. شاید افراد حکومتی هستند که مردم را می‌سازند. اما از  یک جایی ببعد این مردم هستند که کشور را خواهند ساخت. مانند کودکی که تا جایی نیاز به یادگیری دارد و از جایی به بعد خودش مستقل شده و حتی بر پدر و مادر خود نیز تاثیر می‌گذارد.

این ها تفکراتی است که معمولا در خلوتم بهشان فکر می‌کنم. بگذریم. مقاله به دلیل آن تصاویر رد شد. من نه می‌دانم شاه که بوده و نه علاقه ای به دانستنش در من وجود دارد اما باید قبول کرد که بخشی از گذشته ما بوده. یک انسان بوده و یک چیزهایی است که بین همه ی ما انسان‌ها مشترک است. همه ما آنها را داریم. چیزی که باعث می‌شود ما انسان باشیم. چیزی است که باعث می‌شود ما بتوانیم دیگران را به کمک آن بهتر درک کنیم. در درجه ی اول نیازهای ماست. نیازهایی که در همه ی انسان ها وجود دارد. هر کسی که می‌خواهد باشد. یک معلم، شاه، هیتلر یا یک زندانی. شاه بیچاره هم برای خودش نیازهایی داشته که احتمالا من و بقیه هم در درون خود داریم. آن نیازها رفتارهای ما را ساخته. رفتارهای انسانی مارا. به چه دلیل باید با یک آدم به مانند یک دیو برخورد کرد. چه اشکالی دارد که اورا به عنوان بخشی از گذشته خودم ببینم و مطالعه کنم.

من فقط مطالعه کنم و دوست دارم بدانم نه چیزی بیشتر. نه میخواهم ملی گرا شوم و نه چپ و نه راست. اصلا لعنت بر هردو. اگر مسئولی از این عکس احساس خطر می‌کند نگران چیست؟ اینکه نکند انتشار این مقاله باعث کفر آلود شدن مجله و دیده شدن یک آدم طاغوتی شود. چه دلیلی برای این ترس وجود دارد، نمی‌فهمم. همین طرز تفکر نا مشروع و نابخشودنی آدمهای جامعه را می‌سازد. افرادی که یا از آن طرف می‌افتند یا از این‌طرف بام.

ای کاش یک بلندگو دستم بودم با صدایی به وسعت کشور و می‌گفتم. آی مردم ول کنید. بروید و به زندگی‌تان برسید، مجبورتان نکرده اند همه چیز را به دوست و دشمن تقسیم کنید. از تقسیم بندی افراد به خوب یا بد دست بردارید. از اخبار دست بردارید اخبار چه عملی را در زندگیتان به همراه دارد غیر از عروسک خیمه شب بازی شدن برای تفکر دیگران.

این تقسیم بندی به دوست و دشمن که بین ما رایج است باعث می‌شود تا کسی که از قبل خود را در جرگه دوستان می‌دیده و حالا با بعضی باور های دوستان موافق نیست، حال نه اینکه خود را در دسته بی طرف و آزاد بلکه به طور خودکار در دسته دشمنان ببیند و به سمت آنها کشیده شود.

پی‌نوشت: این حرف‌ها را برای خالی شدنم از دست کوته فکری‌های مجبورانه و ناچارانه آقایان داور زدم. در همینجا اعلام می‌کنم که چقدر دلم می‌خواهد بگذارم و از این کشور بروم. توسعه یافتن طرز فکر مردم ما شاید به انداره عمر من طول بکشد. نگاه هم که می‌کنم حق دارند من بعد از شش سال تحصیل و زندگی در دانشگاه و با چهار سال مطالعه و خواندن و گوش کردن به بزرگان کشورم هنوز اینم چه انتظاری از بقیه می‌شود داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دانشگاه ملی ایران، در آینه اسناد و تصاویر

 دانشگاه ملی ایران، در آینه اسناد و تصاویر

 

چکیده

دانشگاه ملی ایران به عنوان یک دانشگاهی غیر دولتی به فرمان محمد رضا شاه پهلوی و با پیگیری های دکتر علی شیخ الاسلام در سال 1338 تاسیس شد. بعد از دو دهه و با موافقت شورای عالی انقلاب فرهنگی مبنی بر تغییر نام دانشگاه ملی ایران به نام کنونی آن یعنی دانشگاه شهید بهشتی تغییر یافت. امروزه این دانشگاه در نظام رتبه بندی جهانی لایدن[1] جزو ده درصد برتر دانشگاه های تولید کننده علم است. قدمت و اعتبار بالای این دانشگاه ما را بر آن داشت تا به جستجویی در تاریخچه این دانشگاه بپردازیم. هدف این مقاله این است که تاریخچه دانشگاه شهید بهشتی را از زمان مطرح شدن ایده‌ی تاسیس آن تا سال 62 یعنی زمان تغییرنام به چیزی که اکنون است را بیان کرده و به مرور آلبوم تصاویر موجود از دانشگاه بپردازد.

واژه های کلیدی: دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه ملی ایران، تاریخچه، علی شیخ الاسلام

توجه!!  این مقاله حاصل یک کار کلاسی است. مطالب درون اون از جاهای مختلفی تهیه شدند و برای تهیه عکس‌ها از اسناد آرشیو ملی استفاده شده. هدف نویسنده گردآوری تصاویر دانشگاه ملی (شهید بهشتی کنونی) در کنار تاریخچه این دانشگاه دوست داشتنی بوده و هرگونه مسئولیت در قبال درستی یا نادرستی محتوای این مقاله را پذیرا نخواهد بود. تا حد امکان تلاش شده تا اطلاعات از منابع رسمی تهیه شوند. امیدوارم برایتان مفید باشد.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مسئله شایستگی و نخواستنِ خودمان

روزی شاهی لباس مردم عادی به تن کرد و پا به خیابان ها گذاشت تا از احوال مردمش با خبر شود. به گشت و گذار مشغول بود که به کاروان سرایی در گوشه شهر رسید.

کاروان ها می‌آمدند مدتی استراحت می‌کردند و سپس به راه خود ادامه می‌دادند. شاه در آنجا فردی را دید که مدتها قبل او را گماشته بود تا ضمن خوش‌آمد گویی به تازه واردان لباس آنها را بتکاند تا گرد سفر از روی آنها پاک شود و بروند و استراحتی کنند. شاه پیش یکی از این افراد رفت و از اوضاع و احوالش پرسید. مرد شروع به گله و شکایت از وضع و درآمد و خورد و خوراک خود کرد. گفت که پول کافی برای گذران زندگی درنمی‌آورد. می‌گفت که مدتهاست مزه مرغ به دهانش نیامده که احساس بیچارگی و فلک زدگی می‌کند.

شاه به دربارش برگشت. دلش به حال آن مرد سوخته بود. دستور داد تا مرغی را بریان کنند و درون شکمش را با صد سکه ی طلا پرکند و برای او ببرند.

مدتی گذشت و شاه دوباره به یاد آن مرد افتاد و تصمیم گرفت تا دوباره به او سر بزند. آماده شد و دوباره به همان کاروانسرا رفت. وقتی به آنجا رسید با نهایت تعجب دید که مرد همانجاست در حال انجام دادن همان کارها.

پیش او رفت و دوباره از احوال او پرسید و دوباره همان حرف ها را شنید. شاه که دیگر نمی‌توانست از تعجب سکوت کند پرسید: راستی برای تو مرغ بریانی نیاوردند؟ و مرد پاسخ داد که چرا مدتی قبل یک نفر مرغ بریانی برایم فرستاده بود و خیلی خوشرنگ بود و بوی خوبی داشت اما نخوردم. اخر معده من اگر مرغ بخورد تعجب می‌کند. آن را به عده ای از مسافران دادم و آنها خوردند. نمی‌دانی چقدر آدمهای خوبی بودند! یک سکه هم به من به عنوان تشکر دادند!

شاه دیگر حرفی برای گفتن نداشت.

پی نوشت: بعضی از آدم‌ها چنان به وضعیت خود خو گرفته اند که حتی اگر دستی از بالا برسد آن را پس خواهند زد. در درون ما آدم ها هم فقیر و غنی وجود دارد. کسی که شایستگی را از خودش صلب کند هیچکس دیگر نمی‌تواند به او عزت و مقام بدهد. همانطور کسی که لیاقت یادگیری را از خود بگیرد نه راضی خواهد بود و نه حاضر است برای یادگیری قدمی بردارد. به قول کتاب بیگانه‌ی آلبر کامو با موضوع بیگانه است. و این بیگانه بودن چقدر تلخ است.

پی نوشت دو: این داستان را از زبان آقای مرتضی رجب‌نیا ی عزیز شنیدم و با نقل به مفهوم اینجا آوردم. منششان من را یاد معلم شعبانعلی می‌اندازد. برایشان و برای تیم ارتباط سبز آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سعی نکن

این جمله بر روی سنگ قبر چارلز بوکوفسکی شاعر و داستان نویس آمریکایی-آلمانی نوشته شده. از آن جمله هاست که باید بیشتر بهش فکر کنم

Dont Try

از این نویسنده در مقدمه کتابی گفته شده بود که داشتم می‌خواندم. این جمله برایم گنگ بود که باعث شد بیشتر درباره او بخوانم. تفسیر همسر چارلز بوکوفسکی را از این جمله در ویکی پدیا پیدا کردم که اینجا می‌آورم:

به قول «لیندا لی بوکوفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفته‌است: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه