در مطلب قبلی مقاله ای را قرار داده بودم که برای یک کار کلاسی تهیه کرده بودم. این مقاله قرار بود تا در یکی از مجلات دانشکده‌مان چاپ شود. نه اینکه قرار باشد، آن را فرستادم اما با یک نه مواجه شد و دلایل این تصمیم را که پرسیدم متوجه شدم به دلیل استفاده از عکس شاه در تصاویر مربوط به تاریخچه دانشگاه است.

مردمی که بر ما حکومت می‌کنند میانگین مردم جامعه هستند. خیلی وقت است که این نتیجه رسیده ام. حال این میانگین می‌خواهد میانگین عزت و حرمت یا به قولی کرام نفس باشد، میخواهد مطالعه، صداقت و درستی، ایمان، شرافت یا هر چیز دیگری باشد. شاید افراد حکومتی هستند که مردم را می‌سازند. اما از  یک جایی ببعد این مردم هستند که کشور را خواهند ساخت. مانند کودکی که تا جایی نیاز به یادگیری دارد و از جایی به بعد خودش مستقل شده و حتی بر پدر و مادر خود نیز تاثیر می‌گذارد.

این ها تفکراتی است که معمولا در خلوتم بهشان فکر می‌کنم. بگذریم. مقاله به دلیل آن تصاویر رد شد. من نه می‌دانم شاه که بوده و نه علاقه ای به دانستنش در من وجود دارد اما باید قبول کرد که بخشی از گذشته ما بوده. یک انسان بوده و یک چیزهایی است که بین همه ی ما انسان‌ها مشترک است. همه ما آنها را داریم. چیزی که باعث می‌شود ما انسان باشیم. چیزی است که باعث می‌شود ما بتوانیم دیگران را به کمک آن بهتر درک کنیم. در درجه ی اول نیازهای ماست. نیازهایی که در همه ی انسان ها وجود دارد. هر کسی که می‌خواهد باشد. یک معلم، شاه، هیتلر یا یک زندانی. شاه بیچاره هم برای خودش نیازهایی داشته که احتمالا من و بقیه هم در درون خود داریم. آن نیازها رفتارهای ما را ساخته. رفتارهای انسانی مارا. به چه دلیل باید با یک آدم به مانند یک دیو برخورد کرد. چه اشکالی دارد که اورا به عنوان بخشی از گذشته خودم ببینم و مطالعه کنم.

من فقط مطالعه کنم و دوست دارم بدانم نه چیزی بیشتر. نه میخواهم ملی گرا شوم و نه چپ و نه راست. اصلا لعنت بر هردو. اگر مسئولی از این عکس احساس خطر می‌کند نگران چیست؟ اینکه نکند انتشار این مقاله باعث کفر آلود شدن مجله و دیده شدن یک آدم طاغوتی شود. چه دلیلی برای این ترس وجود دارد، نمی‌فهمم. همین طرز تفکر نا مشروع و نابخشودنی آدمهای جامعه را می‌سازد. افرادی که یا از آن طرف می‌افتند یا از این‌طرف بام.

ای کاش یک بلندگو دستم بودم با صدایی به وسعت کشور و می‌گفتم. آی مردم ول کنید. بروید و به زندگی‌تان برسید، مجبورتان نکرده اند همه چیز را به دوست و دشمن تقسیم کنید. از تقسیم بندی افراد به خوب یا بد دست بردارید. از اخبار دست بردارید اخبار چه عملی را در زندگیتان به همراه دارد غیر از عروسک خیمه شب بازی شدن برای تفکر دیگران.

این تقسیم بندی به دوست و دشمن که بین ما رایج است باعث می‌شود تا کسی که از قبل خود را در جرگه دوستان می‌دیده و حالا با بعضی باور های دوستان موافق نیست، حال نه اینکه خود را در دسته بی طرف و آزاد بلکه به طور خودکار در دسته دشمنان ببیند و به سمت آنها کشیده شود.

پی‌نوشت: این حرف‌ها را برای خالی شدنم از دست کوته فکری‌های مجبورانه و ناچارانه آقایان داور زدم. در همینجا اعلام می‌کنم که چقدر دلم می‌خواهد بگذارم و از این کشور بروم. توسعه یافتن طرز فکر مردم ما شاید به انداره عمر من طول بکشد. نگاه هم که می‌کنم حق دارند من بعد از شش سال تحصیل و زندگی در دانشگاه و با چهار سال مطالعه و خواندن و گوش کردن به بزرگان کشورم هنوز اینم چه انتظاری از بقیه می‌شود داشت.