جایی برای مرور زندگی

روش من برای مطالعه و یادگیری موثرتر

چیزایی که اینجا می‌گم برای من کار کرده و مفید بوده و صرفا به عنوان یه تجربه کوچیک می‌نویسمش. امیدوارم برای شما که می‌خونید ایده هایی داشته باشه.

تازگی ها برام سوالی پیش اومده بود که چطور نوشته های وبلاگهای دوستان رو بخونم جوری که غیر از استفاده از مطالب خوبی که می‌نویسند چیزی واقعی و اثر گذار هم در من شکل بگیره. منظورم هم به طور خاص ساختار دادن به این مطالعه هاست. اما قبلش...

دو سال پیش من و پنج شش نفر از دوستان رفته بودیم پیش یکی از اساتید تا برای کنکور ارشد راهنمایی‌مون کنند. دکتر زین‌العابدینی بین صحبت‌هاشون تشبیه جالبی رو استفاده کردند که در ذهنم هک شد. گفتند که مطالعه و خوندن شبیه ساختن دیواره. برای ساختن دیوار ما به دو تا چیز احتیاج داریم: آجر و ملات. آجر همون مطالب درسی و مشخصیه که ما داریم برای حرفه‌مون میخونیم و مهم هستند. ما میتونیم آجرها رو روی هم بگذاریم اما اون موقع صرفا آجرهایی رو داریم که روی هم جمع شدند. پس ما به ملات احتیاج داریم و ملات همون چیزاییه که دوست داریم بخونیمشون، شعر، داستان، رمان یا هرچی. و اینجوریه که دیوار ساخته می‌شه.

با این مقدمه میرم سراغ حرفی که می‌خواستم بزنم.

راه حل فعلی من برای داشتن ذهن منسجم تر در مطالعه و یادگیری اینه که بعضی از مطالبی رو که در طول روز میخونم انتخاب خودم باشه و روش کنترل داشته باشم. و این کنترل یعنی که تا حدودی بدونم چی میخونم، از کجا اومده و چیزی که دارم میخونم قراره چه تکه ی پازلی رو برای من حل کنه یا نکته هایی رو برام مشخص کنه که نمیفهمم و بعدا راجع بهش باید بخونم. خصوصیت این جور خوندن اینه که یه نخ نامرئی تمام اینها رو به هم وصل میکنه و چیزی نامربوط توش پیدا نمیشه.

مثلا امروز داشتم کتابی راجع به عزت نفس می‌خوندم (چند روزه) بعدش به کتاب آنلاینی رسیدم که در مورد اهمال‌کاری بود. فردا ممکنه سراغ فایلهای صوتی دکتر هلاکویی راجع به این موضوع برم و بعدش چند تا فیلم یوتیوب رو تماشا می‌کنم. این کارها همه به هم وصله در نهایت چیزی که از این یادگیری های به ظاهر پراکنده اما باطن متصل در ذهن من ایجاد می‌شه یه شاکله کلی (اما هنوز ناقص) از موضوعه که به شکل زیبایی ساختار داره. توی این کار مطالب طولانی مفیدتر هست. پس احتمالا متوجه هستید هنوز وقت رفتن سراغ نوشته های وبلاگی نیست.

بعد از این که در مورد موضوع به یک کلیتی رسیدم اون وقت به گزینه هایی که برای خوندن دارم جستجو و گردش در وبلاگ ها رو هم اضافه می‌کنم. با این تیر به دو تا هدف می‌زنم. یکی اینکه چیزایی رو که خوندم دوباره برام مرور می‌شه  و بعدش اینکه زاویه های جدیدی از موضوع رو از زبون آدم‌هایی مثل خودم می‌شنوم. و باز هم ایده می‌گیرم که چیا و کجا ها رو بخونم. تا اینجای کار درحال شکل دادن به آجرهایی بودم که باهاشون دیوارم رو بسازم.

اما ملاتی که برای اجرها می‌سازم مربوط می‌شه به وقتهای استراحت که بیشتر جنبه سرگرمی داره. اون موقعست که می‌تونم بشینم و با فکری بازتر وبلاگ دوستان و مطالبی که دارم رو بخونم و فکرم رو آزاد بگذارم تا روی هر موضوعی که خواست حرکت کنه و سوئیچ کنه بدون اینکه دیکه بخوام کنترل سفت و سختی رو روش داشته باشم. خیلی از ایده ها می‌تونه تو همین مرحله شکل بگیره. لئو بابوتا هم میگه که هم تمرکز و هم حواسپرتی هردو اهمیت دارند. حواسپرتی اگر به صورت کنترل شده و با میل خودمون باشه میتونه می‌تونه پنجره ای باشه به سوی خلاقیت و ایده پردازی (+).

بنظرم برای یادگیری بهتر ما به هردو احتیاج داریم. بدون ملاتِ مطالعه پراکنده، خودمون رو از ایده های جدید و حرفای متفاوت محروم میکنیم و بدون مطالعه عمیق و متمرکز حس پیشرفت رو تجربه نمی‌کنیم. مثل کسی که آواره و سرگردون هر لحظه سراغ چیزی می‌ره و فکر می‌کنه که داره مطالعه می‌کنه.

پی‌نوشت: این طرز مطالعه رو به تازگی برای خودم ایجاد کردم اما نتیجه چک کردن چندین روش مطالعه در طول حدود چهارماه بوده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

آشتی با سایه ها

سایه اون بخش‌هایی از وجود ماست که ما اون رو نفی می‌کنیم، علاقه ای بهش نداریم و حتی گاهی متنفریم. اون رو مخفی می‌کنیم تا نه توسط خودمون دیده بشن و نه کسی اون رو ببینه. این سایه‌ها بعدها روی رفتار ما تاثیر می‌گذارند. ما بخشی از زندگی رو از خودمون دریغ می‌کنیم. ما کامل نخواهیم بود و نخواهیم شد اگر با سایه هامون آشتی نکنیم. آشنایی من با این اصطلاح برمی‌گرده به درس‌های آقای مرتضی رجب نیای عزیز در صفحه‌ای اینستای ارتباط سبز و کتاب نیمه تاریک وجود از دبی فورد و برخی مطالعات پراکنده دیگه.

امروز قصد داشتم برای پیاده روی‌های هر روزم مسیری رو انتخاب کنم. توی این یکی دو ماه که میرم پیاده روی همش به سمت شمال شهر میرفتم و قدم میزدم. اما امروز ناخودآگاه از این رفتار خودم متعجب شدم. کرجه و این همه جا چرا من همش به این مسیر‌ها میرم. چرا با اینکه از تنوع مسیر استفبال می‌کنم یکبار هم نشده به خودم پیشنهاد بدم به سمت پایینتر شهر کرج برم. مفهوم سایه اونجا مثل شمشیری که پرده ای رو از جلوی چشمم برداره من رو به خودم آورد. چه الگوی عجیبی بود. درست همونطور که از رفتن به جاهایی از شهر برای من چندان جذابیتی نداره در درون خودم هم ... همچین حالتی رو دیدم.

قدم زدن امروزم رو با رضایت انجام دادم. پایین شهر چه جاهای جالبی داره :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وب بعلاوه لاگ، امکانی برای ثبت زندگی

با اصطلاح لاگ اولین بار سر یکی از کلاس‌های کارشناسی آشنا شدم. آنجا که استاد داشت در مورد لاگ فایل‌های یک سیستم یا بانک اطلاعاتی حرف می‌زد. می‌گفت لاگ فایل‌ها بخشی از پایگاه هستند که تک تک فعالیت‌های یک کاربر را در خود ذخیره می‌کنند. بعدا که در ارشد موضوع پایان نامه ام تحلیل داده‌کاوی شد متوجه شدم اطلاعات موجود در لاگ فایل‌ها می‌تواند برای تحلیل رفتار کاربران استفاده شود و اطلاعات ارزشمندی از دل آن بیرون کشیده شود.

لاگ کردن را اگر بخواهم به فارسی آسان بگویم همان ثبت وقایع است. و وقایع هر نوع فعالیتی است. به کمک همین تعریف هم متوجه شدم وبلاگ چیست و کارش چیست.

اما می‌خواهم در مورد ایده‌ای بگویم که به تازگی بفکرم رسیده تا به وبلاگ اضافه کنم. این ایده حاصل ترکیب آموخته من در یادگیری و همینطور وبلاگ نویسی است.

من می‌دانم که وقتی در مورد یک موضوعی عمیق مطالعه کردی آن مطلب حتی اگر تا مدت‌ها سراغ آن نروی در ذهنت باقی خواهد ماند. ما یک نکته وجود دارد. اینکه ما به یک نشانه و سر نخ احتیاج داریم تا دوباره آن را به یاد بیاوریم . نبودن این سر نخ و گم کردن آن به چیزی منتهی می‌شود به نام فراموشی. اهمیت این لاگ کردن و ثبت کردن را از زبان دکتر زین العابدینی استاد عزیزم و دکتر هلاکویی شنیده بودم البته نه اینکه مستقیم گفته باشند اما دیدم کاری می‌کنند که الان می‌توانم روی آن اسمی بگذارم و آنهم ثبت کردن است. بگذارید توضیح بدهم.

معلم زین‌العابدینی فایلی دارد که اطلاعات کتاب هایی را که می‌خواند در آن وارد می‌کند. اطلاعاتی مثل عنوان کتاب، جایی که خواندن کتاب را شروع و تمام کرده، تاریخ شروع و پایان کتاب و اینجور اطلاعات. دکتر هلاکویی هم می‌گوید که دفتری دارد که خلاصه ای از جملات مهم همه کتاب‌هایی که مطالعه کرده را در آن وارد می‌کند. ایشون می‌گن حتی بعد از چندین سال وقتی خلاصه یکی دو صفحه ای از کتاب رو که می‌خونند کل کتاب براشون دوره و یادآوری می‌شه جوری که انگار کاملا کتاب رو یادشونه. دقیقا حرفی که از استادم هم شنیدم همین حرف بود. حال اگر این فایل و دفتر چه نبود چه؟ چقدر ممکن بود که به فراموشی سپرده بشند؟ خیلی زیاد.

کاری که می‌خوام بکنم اینه که چنین بخشی رو که الان روی نرم‌افزار ترللو چند ماهی هست پیاده کردم حالا به محیط وبلاگ بیارم. بخش بندیش رو ایجاد کردم تا فعلا ببینم چطور می‌تونم یه سازمان خوبی بهش بدم.

لاگ کردن اتفاقات و چیز های مهم یعنی ایجاد یک کلید برای اینکه بعدا بتونیم اونها رو به یاد بیاریم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وبلاگ را جور دیگر باید خواند

دارم به این موضوع فکر می‌کنم که شاید طرز وبلاگ خوندن و کلا مطالعه های وبلاگی خودم رو دارم با روشی نادرست یا کمتر بهینه انجام می‌دم. اولا این مشکل رو تونستم تو کتاب خوندن به شکل قابل قبولی حل کنم که شاید بعدا در موردش نوشتم اما در مورد وبلاگ خوندن و مقالات کوتاه نه، چون قضیه اونها کمی متفاوته. پیام های تلگرامی رو هم که به کلی کنار گذاشتم.

حتی آموزنده ترین پیام های تلگرامی رو اول به خاطر حجم کم و نا پیوستگی‌شون و بعد هم به دلیل بالابودن سرعت Switch بین پیام‌ها نمی‌شه زیاد جدی گرفت و نباید هم گرفت. این عقیده و نظره شخصیمه. شاید بشه به عنوان ایده روی این پیام ها حساب باز کرد. بنظرم باید بستر یادگیری رو جدا از بستر‌های ارتباطی و سرگرمی کرد. قاطی کردن اینها چیزی جر گنگی و سردرگمی برای ما نخواهد داشت.

آیا معیاری برای مطالعه بهینه وجود داره که بشه اندازش گرفت؟ بهینه به این معنی که بعد از خوندنش این حس رو داشته باشیم که چیزی به ما برای همیشه اضافه شده. از نظر من بله وقتی یه نوشته به درونم نفوذ کنه به کمک شاخک‌های درونیم که قابل توضیح نیست می‌تونم اون رو بفهمم (پیشنهاد می‌دم اگر تجربش نکردید سعی نکنید بهش فکر کنید). نوشته های وبلاگی اینطور نیست. چون یا خارج از دغدغه فکری اون موقع منه یا بسیار کوتاه و با موضوعات پراکندست. البته این به این معنی نیست که از خوندن مطالب خوب و مفید لذت نمی‌برم. من فقط به دنبال همون حسی هستم که بعد از خوندن کتاب بهش می‌رسم یا بعد از دیدن یک فیلم. قطعا شدنیه و راهی هم براش هست. باید با یک نوع نگرش خاص مطالب کوتاه رو خوند.

گاهی که مثلا سوالی برام پیش میومد و میرفتم با جستجو در گوگل سر از مطلب یک وبلاگ در می‌آوردم. اینجور موقع ها وبلاگ‌ها واقعا کار راه بندازن. اما به دنبال یه روش و الگو باید بود. نه اینکه سخت بگیرم‌ها و ذهنم رو مشغولش کنم اما خب بهش فکر می‌کنم.

اگر به جوابی رسیدم این جا براتون می‌نویسم. اگر ایده ای دارید یا این مسیر رو رفتید خوشحال می‌شم نکته هایی که می‌دونید رو بهم بگید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

استیون هاوکینگ، تئوری همه چیز و فلسفه زندگی

برای بار دوم نشستم و فیلم تئوری همه چیز رو دیدم. اینجور فیلم‌های زندگینامه ای که خوب ساخته شدن واقعا ارزش چند بار دیدن رو دارند. فیلم پسر بچگی با بوی‌هود هم همینطور بود. بعد از دیدن اینجور فیلمها اگر به تمام وجود فیلم رو تماشا کرده باشیم بعد از تموم شدن فیلم احساس می‌کنیم که بینشی جدید به ما اضافه شده و همین و اون حس شعف و امید به زندگی که بعدش در ما می‌جوشه واقعا فوق العادست.

فیلم تئوری همه چیز یک فیلم زندگینامه‌ای از ماجراهای استیون هاوکینگ فیزیک‌دان نظریه پرداز هست. کسی که حتی بیماری ALS هم نتونست مانع از دنبال کردن برنامه‌ها و ایده‌هاش بشه. و به تلاشش برای رسیدن به یک تئوری برای توضیح همه چیز ادامه داد. بار اول که این فیلم رو دیدم ازش لذت بردم ولی بار دوم بعد از این که فیلم تموم شد یه سوال منو به خودش مشغول کرد. کسی که فیلم رو ساخته قطعا به دنبال جذابیت فیلم بوده تا داستان فیلم و هارمونی صحنه‌ها رو حفظ کنه اما آیا در زندگی واقعا هم انقدر شسته رفته و تمیز زندگی می‌کنیم. همیشه امید داریم و به پیش میریم. گاهی در خودمون شکسته مگه نمیشیم؟ گاهی مگه نا امید نمی‌شیم؟ احساس مرگ نمی‌کنیم؟ به دنبال جواب نبودم ... این رو میدونم که زندگی چیزی بیشتر از این صحنه‌های گلچین شدست. زندگی جاهاییه که هیچ دوربینی نیست تا ازمون فیلم بگیره. اونجا که تنهاییم و بازیگریم، نه تماشا چی.

یکی از زیبا ترین صحنه های این فیلم رو در آخر فیلم می‌بینیم. اونجا که به همایشی می‌ره تا به سوالات شرکت کننده‌ها جواب بده. جوابی که به سوال یکی از تماشا چی ها داد، خیلی خوب بود. اون رو عینا اینجا میارم:

+پروفسور هاوکینگ، شما گفتید که به خدا اعتقاد ندارید. پس فلسفه‌ای برای زندگی دارید که بهتون کمک کنه؟

-[هاوکینگ] واضحه که ما فقط یه گونه پیشرفته از نخستیان روی سیاره‌ای کوچک هستیم که حول یک ستاره متوسط درون حومه بیرونی یکی از میلیاردها کهکشان موجود می‌گرده. اما... از زمان آغاز تمدن، مردم شدیدا به دنبال توجیهی برای نظمی که اساس جهان است بوده‌اند. حتما باید یک چیز خیلی خاص در مورد حدود و قوانین جهان وجود داشته باشه. و چه چیزی می‌تونه خاص تر از این باشه که هیچ حد و مرزی وجود نداره...؟ و تلاش و همت انسان هم نباید حد و مرزی بشناسه. همه‌ی ما متفاوتیم، زندگی هرچقدر هم که بد بنظر برسه، همیشه کاری هست که بشه انجامش داد، و توش موفق بود. تا زمانی که زندگی هست، امید هست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه