جایی برای مرور زندگی

امامزاده صالح در روز بارانی

امام‌زاده صالح

مکانی که در تصویر میبینید امامزاده صالح در حوالی میدان تجریش تهران در یک روز بارانی زیباست. امامزاده صالح از آن جاهایی است که آدم هرچندوقت یکبار هوس می‌کند کار و بارش را کنار بگذارد و کمی در آنجا حال دلش را خوب کند. جای قشنگی است که جان می‌دهد برای اندکی با خود بودن.

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ روی آن کلیک کنید.

پی نوشت: این عکس را یکی دوسال پیش گرفتم. دقیقترش فروردین 96. یعنی یک سال و 7 ماه پیش و به عبارت دیگر 584 روز پیش. از آن روزها و مدل ذهنی ام تصویر روشنی بیاد نمی‌آورم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نقش بازی کردن با هدف یادگیری

شما هم شاید مثل من از آن دسته آدمهایی باشید که نسبت به مفهوم نقش بازی کردن دید مثبتی نداشته اید. ممکن است آن را مترادف با ریاکاری یا ادعای چیزی بودن در حالی که نیستیم بدانیم. اما نقش بازی کردن برای من معنای جدیدی پیدا کرده. معنایی بسیار جذاب و دوست داشتنی.

ادوارد دوبونو در کتاب خود شش کلاه تفکر در اینباره حرفهای جالبی می‌زند.و حالت مجسمه متفکر را مثال می‌زند.

به عقیده ادوارد دوبونو ما میتوانیم با نقش بازی کردن واقعا به یک هدف برسیم. او با اشاره به مجسمه متفکر می‌گوید اگر ما چنین حالتی را به خودمان بگیریم و نقش آدم متفکر را به صورت آگاهانه بازی کنیم آنوقت چیزی که اتفاق می‌افتد این است که ما واقعا داریم فکر میکنیم. و این به طرز جالبی و واقعا اتفاق می‌افتد. در کل با نقش بازی کردن برای این کار به این جالت می‌رسیم. ادوارد دبونو میگوید گرفتن یک حالت خاص و نقش چیزی را بازی کردن زمانی که به صورت ناخودآگاه انجام شود آن نتیجه را ندارد. پس آگاهانه بازی کردن یک نقش یکی از اصول آن است.

ما با نقش چیزی را بازی کردن ذهن خود را توسعه می‌دهیم. ما وقتی نقش بازی می‌کنیم و به دیگران هم نشان می‌دهیم که کارهایمان در قالب نقش است با پنهان کردن منِ خودمان راحت تر می‌توانیم به یک فعالیت دست بزنیم. و در نتیجه آن فعالیتهایی را انجام دهیم که تابحال ممکن است انجام نداده باشیم و ذهنمان با رفتارها و حرفها و برداشتهای جدید تر آشنا شود. رفتارهایی که تا قبل از آن به طور طبیعی ممکن نبود دلمان بخواهد انجام دهیم. مثلا نقش آدم بدذات را بازی کردن بسیار آسان تر است.

دوبونو با توضیح این حالت میگوید که باید در استفاده از کلاه های تفکر مثلا کلاه سیاه (کلاه مشکل یابی و انتقاد) از نقش بازی کردن استفاده کنیم. آن هم به طور کامل.

ما با نقش چیزی را بازی کردن با فضاهای فکری جدید آشنا می‌شویم. این کار در حالت عادی به آسانی ممکن نبود چرا که به قول دوبونو منِ ما در خطر می‌افتاد. اما وقتی چیزی را به صورت نقش اجرا میکنیم حتی به خودمان میتوانیم افتخار کنیم که کارمان را به خوبی انجام دادیم.

این نقش بازی کردن ارتباطی با ظاهرسازی کردن و ریا داشتن ندارد. ما در نقش بازی کردن درواقع میگوییم دوست داریم چه چیزی باشیم و سعی می‌کنیم به آن نزدیک شویم و شبیه آن شویم. یک ضرب المثل هم در اینباره وجود دارد که می‌گوید: Fake IT Until You Make It. نقشش رابازی کن تا زمانی که همان شوی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خمیر دندان نانو، داستان یک سو استفاده

امروز هم میخواهم داستان دیگری از مترو سوار شدنم تعریف کنم. سوار مترو شده بودم که صدای فروشنده های مترو به واگن ما نزدیک شد. فروشنده که دستانش را مثل رخت آویز برای وسیله های مختلف کرده بود تبلیغات دهان به گوش خود را شروع کرد. مسواک، خمیر دندان نانو، خمیر دندان زغالی، هندزفری j5 و ...

من از نانو چیز زیادی نمی‌دانستم. از خمیردندان نانو هم همینطور. من به عنوان یک تحصیل کرده وقتی چیز زیادی نمیدانم احتمالا میتوان کمتر انتظار داشت که افراد کمسن‌تر و عامه مردم در این باره اطلاعات خوبی داشته باشد مگر اینکه بنا به علاقه اش دنبالش رفته باشد که احتمالش خیلی کم است که کسی انقدر وقت آزاد و حوصله برای چنین موضوعاتی داشته باشد.

از خودم می‌پرسم چرا بعضی کلماتی استفاده میشود که نه ما معنی آن را میفهمیم و نه فروشنده. خمیردندان نانو چه چیزی دارد که با دیگر خ دندان ها متفاوت است و این پسوند نانو به چه ویژگی های این خمیر دندان اشاره دارد؟ آیا واقعا اینن نانو به ویژگی خاصی اشاره دارند که مخصوص همین نوه خمیر دندان است؟ شاید درست باشد و شاید هم دروغی بیش نباشد.

بهتر که نگاه کنیم می‌بینیم که این اسمها و حرفهای قلنبه سلنبه سخت فهم روشهایی است برای بازی دادن ما، روشی است برای کسب اعتبار از چیزی دیگر. مثل اینکه به یک کودک بگویی از بین این اسباب بازیهایی که میبینی این یکی قدرت فراکنشپذیری دارد. بعد بگویی این بعنی قدرتش خیلی خفن است. این بچه همان حالتی دارد که ما بعد از مورد سواستفاده قرار گرفتنهایی به این شکل هستیم.

حرفم از خمیر دندان نیست و امیدوارم متوجه باشید که این را برای مثال گفتم. ما همیشه از جایی مورد بازی قرار میگیریم که اطلاعات کمتری داریم.

چند وقت پیش تبلیغ ظروف و قابلمه هایی را در شبکه چم دیدم که فکم از تعجب آویزان شد. نه خنده و نه تعجب بلکه بهت زده بودم از این حجم کارهای شاخدار. در این تبلیغ از بخشهایی از موزیک ویدئوی تیلور سویفت استفاده شده بود. خواننده ای که احتمالا میدانید به داشتن پاهای زیبا معروف است و حدس میزنم پول بیمه ای که برای بیمه کردن پاهای خودش پرداخت کرده برابر با کل سرمایه آن شرکت قابلمه سازی است. حال شما صحنه های متعددی را تصور کنید که رقصنده های موزیک ویدئو از روی قابلمه ها می‌پرند. حتی نمیشود به این کار خندید! :)) بهتر که نگاه کنیم این تبلیغات را برای منه جوان امروزی نساخته اند. آن را در درجه اول برای کسانی ساخته ند که اطلاعات کمی در این رابطه دارند و بعد هم برای مشتریهای مورد نظرش.

در یک مثال دیگر این را تصور کنین که در تبلیغ یک شرکت خودرو سازی یکی از بازیگران بزرگ آمریکایی را بر روی تبلیغ چسبانده باشند که داخل ماشین نشسته و لبخند می‌زند.

این تصاویر برای من یک افتضاح بیشتر نیست اما برای عده ای دیگر یک تبلیغ تاثیر گذار و جالب.

در دنیای تبلیغات استفاده از اعتبار افراد و ... برای تبلیغ خود امری بدیهی است. اما هیچوقت نباید اجازه بدهیم که نا آگاهی ما ابزاری باشد برای دیگران تا از آن برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کنند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ادوارد دبونوی بی‌نظیر و کتاب شش کلاه تفکر

چند روزیه خوندن کتابی رو شروع کردم. نویسنده کتاب ادوارد دبونو و عنوان کتاب شش کلاه تفکر هست. در حین خوندنش این کتاب چیزی که مدام باهاش مواجه شدم غافلگیری در هر صفحه از کتابه. جوری که چندین بار در زمان خوندن کارم رو متوقف کردم و با تعجب از خودم پرسیم یعنی چطور یه نفر (نویسنده کتاب) میتونه انقدر بفهمه.

چیزی که تو این کتاب دیدم مهارت استادوارانه یک نویسندست برای رساندن پیامش جوری که باید باشه. مثل کسی که مراقبه یوقت دچار برداشت اشتباه نشی. مثل راننده هواپیمایی که مدام چک میکنه که هواپیما در مسیری که میخواد باشند. مدام سیگنالهای هدایت کننده میفرسته و مدام تکه های پازل مارو بیشتر بدستمون میده. شاید بتونم میزان شگفت زدگیم رو در حین خوندن این کتاب رو با کتاب قدرت عادت از چارلز دوهیگ مقایسه کنم.

دبونو تو کتاب شش کلاه تفکر به چیزی میپردازه که ما بوسیله اون به کارای دیگه میپردازیم. چیزی که کمتر بنظرم بهش بها میدیم و حتی فکرشم ممکنه به ذهنمون نرسیده باشه که چنین چیزی رو لازمه بدونیم و براش وقت بگذاریم. دبونو تو این کتاب به شیوه های فکر کردن می‌پردازه.

من تا قبل از این کتاب فکر میکردم طبق تجربم فکر کردن رو بلدم. تصور من این بود که فکر کردن شامل دریافت اطلاعات و داده ها از بیرون و تلاش برای سنتز و ترکیب اونها و ایجاد پیوند بین اونهاست. چیزی شبیه کاری که کامپیوتر در حال انجام اونه. اما حالا دارم متوحه میشم که این تصور من تنها یکی از شش دسته بندی دبونو از روشهای فکر کردنه.

دبونو در این کتاب روشهای فکر کردن رو به شش دسته تقسیم کرده. او تو این کتاب از استعاره کلاه استفاده میکنه و دلیلش رو هم به خوبی توضیح میده. او از رنگ ها برای افتراق بین کلاه ها استفاده میکنه و باز هم دلیلش رو با استدلالهای قابل قبول و واقعی و همینطور علمی خودش توضیح می‌ده. چیزی که تو این کتاب بارها داره تکرار میشه اینه که ما باید این 6 تا تفکر رو از هم جدا کنیم. و باز هم با ذکر دلایل توضیح میده که هرکدوم از این شیوه ها مسیر ها و شیمی های مختلفی در مغز دارند و جهش از مسیری به مسیر دیگه راحت نیست و بخاطر همین ما باید اینها رو از هم جدا کنیم. و استفاده همزمان از همه اونها رو به برداشتن چندین هنوانه با یک دستِ مغزی تشبیه می‌کنه.

شاید یکی از درسهای خوب این کتاب میتونه تمایز قایل شدن و شناخت بیشتر شیوه فکر کردن ما بشه. ازون کتابهاست که نمیشه روزنامه وار خوند و باید فهمید تا بشه به کار بست. و از اون کتابهاست که باید به کار گرفته بشه و حس شگرف یادگیری و عملی بودن رو باهاش تجربه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هفته کتاب و کتابخوانی و لیستی از کتابهای خفن

این هفته کنونی از سال به عنوان هفته کتاب و کتابخوانی در نظر گرفته شده و همایش‌ها و جشن‌های مختلفی برگزار میشه و در مورد این موجود نازنین و دوست داشتنی حرف زده میشه. امسال قسمت شد که توی دوتا از همچین جاهایی باشم. از نالیدن از وضع کتابخوانی نامناسب تو این مراسما که بگذریم میشه به نمایشگاهایی که معمولا توی این دوره ها برگذار میشه اشاره کرد. نمایشگاهایی پر از کتابهای عالی و تخفیفهای مناسب.

قیمت کتاب تو چند ماه اخیر بخاطر نوسان قیمت دلار افزایش زیادی داشته. کم‌کم دارم به عضویت تو یه کتابخونه عمومی فکر میکنم!!

اینها رو گفتم تا بگم که امروز تو کتابخونه دانشگاه شهید بهشتی نمایشگاه کتاب بود. کتابهایی با موضوعات مختلف و البته دو تا کتاب خیلی خیلی خاص.

وقتی به این دو تا کتاب رسیدم ناخودآگاه لبخندی روی لبم اومد و از دیدنشون تو نمایشگاه خوشحال شدم. دو تا کتاب ترجمه شده. از یک مترجم عزیز. از یک معلم عزیز. جناب معلم محمدرضا شعبانعلی. کتابهای توی اولین عکس که روی بقیه قرار داره رو ایشون ترجمه کردند.

برای بزرگتر شدن عکسها روشون کلیک کنید.

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه