دارم به این موضوع فکر می‌کنم که شاید طرز وبلاگ خوندن و کلا مطالعه های وبلاگی خودم رو دارم با روشی نادرست یا کمتر بهینه انجام می‌دم. اولا این مشکل رو تونستم تو کتاب خوندن به شکل قابل قبولی حل کنم که شاید بعدا در موردش نوشتم اما در مورد وبلاگ خوندن و مقالات کوتاه نه، چون قضیه اونها کمی متفاوته. پیام های تلگرامی رو هم که به کلی کنار گذاشتم.

حتی آموزنده ترین پیام های تلگرامی رو اول به خاطر حجم کم و نا پیوستگی‌شون و بعد هم به دلیل بالابودن سرعت Switch بین پیام‌ها نمی‌شه زیاد جدی گرفت و نباید هم گرفت. این عقیده و نظره شخصیمه. شاید بشه به عنوان ایده روی این پیام ها حساب باز کرد. بنظرم باید بستر یادگیری رو جدا از بستر‌های ارتباطی و سرگرمی کرد. قاطی کردن اینها چیزی جر گنگی و سردرگمی برای ما نخواهد داشت.

آیا معیاری برای مطالعه بهینه وجود داره که بشه اندازش گرفت؟ بهینه به این معنی که بعد از خوندنش این حس رو داشته باشیم که چیزی به ما برای همیشه اضافه شده. از نظر من بله وقتی یه نوشته به درونم نفوذ کنه به کمک شاخک‌های درونیم که قابل توضیح نیست می‌تونم اون رو بفهمم (پیشنهاد می‌دم اگر تجربش نکردید سعی نکنید بهش فکر کنید). نوشته های وبلاگی اینطور نیست. چون یا خارج از دغدغه فکری اون موقع منه یا بسیار کوتاه و با موضوعات پراکندست. البته این به این معنی نیست که از خوندن مطالب خوب و مفید لذت نمی‌برم. من فقط به دنبال همون حسی هستم که بعد از خوندن کتاب بهش می‌رسم یا بعد از دیدن یک فیلم. قطعا شدنیه و راهی هم براش هست. باید با یک نوع نگرش خاص مطالب کوتاه رو خوند.

گاهی که مثلا سوالی برام پیش میومد و میرفتم با جستجو در گوگل سر از مطلب یک وبلاگ در می‌آوردم. اینجور موقع ها وبلاگ‌ها واقعا کار راه بندازن. اما به دنبال یه روش و الگو باید بود. نه اینکه سخت بگیرم‌ها و ذهنم رو مشغولش کنم اما خب بهش فکر می‌کنم.

اگر به جوابی رسیدم این جا براتون می‌نویسم. اگر ایده ای دارید یا این مسیر رو رفتید خوشحال می‌شم نکته هایی که می‌دونید رو بهم بگید.