اولین بار از بابابزرگم شعرهاش رو با خنده شنیده بودم. خیلی از شعرهاش رو حفظ بود. وقتی اسم شاعرشون رو پرسیدم گفت اسمش نسیم شماله. یکی دو سال بعد که اتفاقا بابابزرگم از شهرستان به خودنمون اومده بود رفته بودم و داشتم یه کتابفروشی زیرزمینی رو زیر و رو میکردم که یه اسم منو متوقف کرد. کتابی قرمر رنگ بود با عکس شخصی روی اون و نوشته ی «نسیم شمال» به خط نستعلیق و کمی بالاترش عنوان «باغ بهشت» رو دیدم. دوباره یاد شعرهای بابابزرگ افتادم. کتاب رو خریدم و وقتی آوردم خونه بابابزرگ کلی خوشحال شد.

کتاب رو باز کرد و شروع کرد به خوندنش. میگفت میدونستی نسیم شمال رو بخاطر انتقادایی که مبکرد از دستش همه آسی بودن؟

شعرهاش رو باهم خوندیم. چقدر آشنا... دیدم چقدر اصطلاحاتی توش هست که تو زبان الان ما هم هست. کتاب رو به بابابزرگ دادم. و حالا بعد از یکسال کتاب دوباره به دستم رسید و خوندنش رو شروع کردم.

اشرف الدین حسینی که او رو با نسیم شمال یا باغ بهشت هم میشناسن مدیر و نویسنده روزنامه نسیم شمال بوده و در 1249 شمسی در قزوین متولد شد و در 1313 فوت میکند. وقتی در صفحه ویکی پدیا در موردش میخوندم دیدم عجب زندگی ای داشته... اشرف الدین در بیشتر از صد سال قبل تجربه عاشقانه ناموفق داشته و تا آخر عمر مجرد مونده. و مثل اینکه اون رو دستگیر و به عنوان دیوانه به دار المجانین میبرند در حالی که آشنایان او بعدها میگند که اشرف‌الدین هیچ تغییری در رفتارش نداشته و مثل قبل بوده.

شعر های اشرف الدین حسینی مایه طنز داره. بعضی از شعرهاش رو که نگاه کردم انگار در زمان معاصر نوشته شده. کلمات آشنا، اصطلاحات آشنا و ملموس و خوندنی. خندم میگیره وقتی میبینم بعضی ها هستند که مثلا شاعر معاصرن و برای خوندن شعرهاشون باید با خودت و با سوادت کشتی بگیری تا بفهمی چی میخوان بگن.

 این کتاب با شعری با عنوان عاقبت ایران شروع شده. حدس میزنم این مال اون زمان هایی باشه که آمریکا و روسیه و انگلیس توی ایران بودن و ایران رو مثل عروسک خیمه شب بازی به اینور و اونور تاب میدادن.

می‌شود دنیا به کام اهل ایران ای نسیم

می‌نماید شادمانی هر مسلمان ای نسیم

آفتاب معرفت گردد درخشان ای نسیم

نور باران می‌شود این شهر تهران ای نسیم

برای انتهای این مطلب هم شعر دیگه ای از این شاعر رو میارم:

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی

نه قاعدهٔ مشق و نه مستقبل و ماضی

نه هندسه و رسم و مساحات اراضی

خواهی که شوی مجتهد و مفتی و قاضی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است

در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است

خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است

جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

این کتابیه که تا آخرین قطرش رو سعی میکنم بخونم.