جایی برای مرور زندگی

۱۰۰ مطلب با موضوع «روزنوشته ها» ثبت شده است

در بند توصیه های دیگران

پدر بزرگم میگفت سحرخیز باش تا کامروا باشی.

دامدار بود و دام ها رو وقتی هوا در حال روشن شدن بود در هوای سرد به دشت ها می‌برد تا سیر بشن و برگردن.

یکی از اساتیدم به گفته خودش تو روز 4 ساعت می‌خوابید و بقیش رو همشو کار می‌کرد.

آدمی رو هم دیدم که اول صبح وقتی من هنوز خوابم تو استخره تا روزش رو شروع کنه. سنش بالاست و تا شبا دیروقت هنوز در حال جنب و جوشه.

فرد دیگه ای رو هم میشناسم که چند ساعت در روز رو به کافه می‌رفت و لپتاب رو جلوش می‌گذاشت و با چند ساعت کلیک تو بورس پول خوبی در می‌اورد.

کارمندی رو می‌شناسم که ساعت 9 - نه و نیم تازه میاد سر کارش و در ظاهر هم حداقل از زندگیش راضیه.

ما اصولی رو از دیگران میشنویم و سعی می‌کنیم توی زندگی خودمون هم استفاده کنیم. نمی‌خوام بگم این اصول درست یا غلطه، چنین توانی رو ندارم، فقط می‌خوام به خودم بارها و بارها یادآوری کنم که هم میشه سخت کار کرد و هم میشه لذت برد. نباید یکی به دیگری غلبه کنه. نداشتن یکی اون یکی رو هم میتونه ضایع کنه.

از یه جایی ببعد دیگه باید حرف و اصول دیگران رو کنار بگذارم و ببینم آیا واقعا این به من کمک می‌کنه، فایده ای داره، برای رشدم مفیده؟ در حالی که باعث نشه بخش دیگه ای از زندگیم رو نادیده بگیرم.

چیدن ده تا برنامه توی روز مثل زبان خوندن، پادکست گوش دادن، کتاب خوندن، تلاش برای افزایش دایره آدمهای اطرافم، و ... وقتی به حالت چک لیستی در بیاد که هر روز مدام باید تیک زده بشه به جای اینکه لذتی برای ما داشته باشه بیشتر تولید استرس خواهد کرد.

پی نوشت: انگیزه این حرفها از پادکست DAILYMIR3 بود. ممنون از ادریس میرویسی.

بنظرم تکرار حرف هایی که خودمون شنیدیم برای کس دیگه میتونه بهمون کمک کنه تا درباره اون حرفها بیشتر فکر کنیم. اگر قبلا بهش فکر کرده باشیم باعث غنی تر شدندش میشه و اگه نباشیم به کاشته شدن نطفه‌ش کمک می‌کنه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خطر حقیقی و خطر ادراک شده

استادم یه بار در مورد چیزی به نام ادراک صحبت میکرد. میگفت میزان یه خطر با چیزی که ادراک ما از اون خطر هست میتونه خیلی فرق کنه. برای مثال وقتی به ما بگن که امشب زلزله میاد ما با دو نوع داده طرف هستیم. یکی خود اون موقعیت که چقدر واقعا خطرناکه و دیگری فکر درون سر ماست که چقدر این خطر رو مهم و جدی فهمیده. بخاطر جدا بودن این دو موضوع پیش میاد که گاهی خطراتی که واقعا برای ما خطر زیادی دارند رو صرفا بخاطر اینکه قادر به ادراک میزان خطر واقعی نیستیم دست کم میگیریم. بازه ادراک ما میتونه خیلی متفاوت باشه. میتونه اندازه اون موشی باشه که از کنار یه مار گرسنه میگذره یا تا جایی برسه که برای یه موضوع ساده ترس های زیادی رو به دلمون راه بدیم.

بهترین حالت اینه که بتونیم هر ترس رو به اندازه واقعیش درک کنیم. یا حداقل به اون اندازه که مارو از کار و زندگی نندازه.

این رو به این خاطر مینویسم چون که فکر میکنم ما آدمها گاهی در فهمیدن میزان واقعی یک چیزی خیلی خطا داریم. در درک میزان دوستی کسی با ما، در فهمیدن نیت کسی، در درک پیامدهای کارهامون و تاثیری که میگذاریم و ...

برای راه چاره چیزی به فکرم نمیرسه جز اینکه از خودمون بخاطر ادراکات نادرستمون عصبانی باشیم و از خشم برای بهتر فهمیدن کمک بگیریم. حد اقل اینم یه راهه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

down بودن یا: آدم مورد نظر در هم اکنون در دسترس نیست

به فکرم رسید تا مثل ادریس میرویسی برای مدتی خودمو به اینستاگرام معتاد کنم. ازون اعتیاد هایی که سعی میکنیم به کنه چیزی پی ببریم و خوب هم هست. میدونم که جزو اولویت هام نیست. اولویت ها خیلی مهم هستن. ما معمولا میترسیم که اولویت هامون رو مشخص کنیم. شاید دلیلی برای اینکار نمیبینیم اما اصلیترین دلیلش به عقیده خیلی از اساتید ترسه. ترس از اینکه تصمیم بگیریم که انرژی خودمون رو روی چه کارهایی متمرکز کنیم و ازون مهمتر از روی چه کارهایی برداریم. قسمت دومش ترسناکتره. اونم برای ما که همه چیز رو باهم میخوایم.

سایت های اینترتی وقتی در دسترس نباشن اصطلاحات بهشون میگن که داون شدن. مدت یه هفته ای هست که مغزم درست کار نمیکنه. اون نظم همیشگی رو نداره. همش احساس ضعف و گناه دارم. دلیلش رو نمیدونم چیه. فک کنم سر نوشت آدمه که هر چند وقت یبار یه دوره down رو بگذرونه. و بعد دوباره با انرژی و تمرکز قوا زندگیش رو ادامه بده. توی این زمانها معمولا هر کاری که میکنم با اثر گذاری خیلی کمیه. کتاب میخونم اما انگار با خوندن روزنامه هیچ فرقی نداره. این رو در مقایسه با وقتایی میگم که خوندن هر صفحه از کتابی ذهنم رو مرتب میکنه و به ثباتش کمک میکنه و هر قسمتش بخشی اعجاب انگیز برام داره طوری که میگم: وای خدا چرا تا الان دقت نکرده بودم!

توی این مدت نتونستم دلیلی برای این وضع پیدا کنم. هر دلیلی مدت موندنش برای چند دقیقه بود و سریع فراموشش میکردم. مثل یه آدمی که به همه چیز سر و بیحس شده. این رو هم نمیدونم که این حالت دلیل فیزیولوژیکی و هورمونی داره تا بیشتر بخاطر اتفاقاتیه که برای آدم میفته.

جالبه از دیروز احساس کردم دارم از این دوره خارج میشم. زندگی برام جالب تر شده. راحت تر میتونم از چیزای جالب لذت ببرم. اون مزه ی زندگی هم همینطور. اون رو راحت تر میتونم بچشم. فک کنم این اصطلاح خوب منظورمو برسونه... چشیدن مزه ی زندگی.

توی این یه هفته یه چیزو فهمیدم. اون قدری که من زبون دستگاه‌ها و اجسام بیجان رو میفهمم زبون آدمها رو نمیشناسم و نمیفهمم. یکی از برنامه هام برای بقیه زندگیم باید همین باشه. هرچی باشه دارم در کنار بقیه آدمها زندگی میکنم! اینرو یه وقتی یکی از مهمترین اولویت هام قرار میدم؛ اگر نترسم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هر روز دعوا

تا حالا شده از دست کسی عصبانی باشید و احساس کنید کل شبکه های عصبی بدنتون و اندام و افکارتون برای عصبانیت از اون فرد با هم هماهنگ و هم پیمان شدن؟ یه حس خوب قدرت و افزایش اعتماد به خودمون و خودمون رو در راس امور خودمون قرار دادن و کنار گذاشتن احمال کاری ها و سستی ها. فکر کنم خیلی خوب این حالت رو توضیح دادم.

امروز با یکی از دوستان که خانم هستند حالتی پیش آمد که چشم دیدنش را نداشتم. بذارید بگم جر و بحث شد. اما در سطح خیلی خیلی پایین.

به عمق کمسوادی خودم توی کنترل اوضاع پی بردم.

اون حس که بالا گفتم بدجوری منو یاد یه فایل صوتی از دکتر هلاکویی انداخت. وقتی ازش در مورد خوشبختی پرسیده بودن و ایشون مثال هواپیما رو گفت. میگفت که بهترین حالت ما زمانی میتونه باشه که تمامی بخش های ما باهم در حال کار هستند و ارتباط و هماهنگی ای بسیار بالا بینشون وجود داره. این هماهنگی وقتی به مقدار لازم برسه مثل هواپیمایی میمونه که با سرعت صد ها کیلومتر بر ساعت در حرکته ولی درونش آرومه آرومه.

حالا میدونم که بخشهایی از آدمها فقط در شرایط دعوا فعال میشه و خودش رو نشون میده. اگه میشد برای مدتی مثلا برای یک هفته به صورت کنترل شده هر روز و ساعتها در روز دعوا کرد بعد از اون یه هفته مغز ما به یه بینشی میرسید که توی بخش های مختلف زندگیش به دردش میخورد.

اما چه میشه گفت که فرد باید تلاش زیادی بننه تا توی جر و بحث ها در گیر احساساتش نشه.

پی نوشت: این حرفا از نظر بعضیا خنده‌داره، این هم یه نوع دغدغه‌ست! از سر بیکاریییی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دوست و دشمن

پیش نوشت: چیزی که اینجا نوشتم حاصل یه سوال از خودم و تلاش برای پیدا کردن جواب بود. هر چی اینجا میخونید رو به این دید که یه آدم معمولی بدون هیچ گونه تخصصی اون رو نوشته بخونید.

تا حالا به خانواده هایی فکر کردید که پدر مادر مذهبی هستن و بچشون کاملا بر خلاف اونها میشه؟ یا برعکس. یا مثلا پدر پر تلاش و زحمت کش و پسر یا دختر تنبل و سست.

دیروز داشتم راجع به این موضوع فکر میکردم. این موارد رو به عنوان یکی از موارد دور از انتظار میشناسم. یعنی احتمال بوجود اومدنشون کم بنظر میرسه. مثلا سخته که فکر کنیم که کسی که توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده اعتقادات به شدت ضد مذهبی پیدا کنه، اما خب حتما شما هم اینجور مثالها رو دیدید.

ما آدما یه ماشین یادگیرنده هستیم که رفتارها و حرفه ها طرز فکر دیگرانی رو که دوست داریم کپی میکنیم. اما چی میشه که این کپی تبدیل میشه به یه کپی برعکس. از مسائل خانوادگی میگذرم. میخوام به یه مورد اشاره کنم که احتمالا یکی از ده ها عامل موثر باشه. افراط توی خانواده ها.

وقتی یه بچه پدر مادرش رو میبینه که در مورد مسئله ای رفتار خاصی دارن بچه با همون فکر ناقصش اون رفتار رو اشتباه تشخیص میده دو حالت در آستانه ها ممکنه پیش بیاد. یا رفتار رو علاوه بر اینکه قبول نداره میپذیره، یا اینکه سعی میکنه رفتاری خلاف اون چه دیده و علاقه ای بهش نداره رو انجام بده. مثل بچه ای که سعی میکنه ساده بودن پدر و مادرش رو با زرنگ بودن جبران کنه. یا وقتی عبادت ها و اعتقادات بی پایه و اساس رو از بزرگترش میبینه اون ها رو کلا کنار میگذاره و انجام نمیده.

ما آدمها رو به دو دسته تقسیم میکنیم. دوست و دشمن. این صرفا یه دسته بندیه و منظور اون دوستی و دشمن توی جنگ نیست. ما همواره با یکی از والدینمون دوست هستیم و با اون یکی دشمن. یه فایل صوتی گوش میدادم که میگفت ببینید وقتی سر سفره میشینید بیشتر دوست دارید نزدیک پدرتون بشینید یا مادرتون. همون فرد خانواده دوست شماستو شما هم خودتون در همیشه در دفاع ازش مثل زورو میبینید!

امیدوارم اینجوری نشه اما توی خیلی از خانواده ها رفتارهای افراطی و بی منطق یکی از والدین میتونه به راحتی فرد رو وارد حیطه دشمنی کنه و اون وقت نتیجه این میشه که چون به لحاظ رابطه ای دشمنه، ما هم از رفتارهای شبیه اون به شکل افراطی ای دوری میکنیم.

همین بود. سعی کردم لااقل سوالمو بی جواب نذارم. :))

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه