تا حالا شده از دست کسی عصبانی باشید و احساس کنید کل شبکه های عصبی بدنتون و اندام و افکارتون برای عصبانیت از اون فرد با هم هماهنگ و هم پیمان شدن؟ یه حس خوب قدرت و افزایش اعتماد به خودمون و خودمون رو در راس امور خودمون قرار دادن و کنار گذاشتن احمال کاری ها و سستی ها. فکر کنم خیلی خوب این حالت رو توضیح دادم.

امروز با یکی از دوستان که خانم هستند حالتی پیش آمد که چشم دیدنش را نداشتم. بذارید بگم جر و بحث شد. اما در سطح خیلی خیلی پایین.

به عمق کمسوادی خودم توی کنترل اوضاع پی بردم.

اون حس که بالا گفتم بدجوری منو یاد یه فایل صوتی از دکتر هلاکویی انداخت. وقتی ازش در مورد خوشبختی پرسیده بودن و ایشون مثال هواپیما رو گفت. میگفت که بهترین حالت ما زمانی میتونه باشه که تمامی بخش های ما باهم در حال کار هستند و ارتباط و هماهنگی ای بسیار بالا بینشون وجود داره. این هماهنگی وقتی به مقدار لازم برسه مثل هواپیمایی میمونه که با سرعت صد ها کیلومتر بر ساعت در حرکته ولی درونش آرومه آرومه.

حالا میدونم که بخشهایی از آدمها فقط در شرایط دعوا فعال میشه و خودش رو نشون میده. اگه میشد برای مدتی مثلا برای یک هفته به صورت کنترل شده هر روز و ساعتها در روز دعوا کرد بعد از اون یه هفته مغز ما به یه بینشی میرسید که توی بخش های مختلف زندگیش به دردش میخورد.

اما چه میشه گفت که فرد باید تلاش زیادی بننه تا توی جر و بحث ها در گیر احساساتش نشه.

پی نوشت: این حرفا از نظر بعضیا خنده‌داره، این هم یه نوع دغدغه‌ست! از سر بیکاریییی