پیش نوشت: این نوشته بیشتر از این که بدرد کسی بخوره بدرد خودم خورد که دوباره این مفاهیم رو دوره کنم و از ذهنم دور نکنم. توش مثالهای شخصی داره.

در مورد مینیمالیست ها و فرقه(!) مینیمالیست ها اطلاعات زیادی ندارم و در بارش هم زیاد نخوندم. اما بعضی مواقع توی زندگیم به مواقعی برخوردم که به نتایجی رسیدم که بی شک اگه از یه مینیمالیست بپرسم حرفم رو تصدیق خواهد کرد.

ما توی زندگی استانداردهایی برای خودمون می‌گذاریم. تمام حال بد و خوب ما از همین استاندارد های بالا و پایین میاد. به کسی که هزار تومن براش پول زیادیه ده تومن بدید از خوشی نمیدونه باهاش چکار کنه. ولی به یه میلیونر ده تومن بدید بهش توهین کردید. این مثال رو بیاریم توی زندگی مون. در یک جای ساده تر مثل جمع دوستان.

بذارید خودم رو مثال بزنم. من معروفم که توی جمع دوستان گیرایی پایینی دارم. مثلا وقتی دوستی تیکه میندازه ممکنه پردازش اون حرفها و واکنش دادن بهش برام کمی طول بکشه. دلیلش رو اینجا جای صحبت دربارش نیست! من اگه از خودم انتظارات بالایی داشته باشم و نتونم از پس برآورده کردنش بربیام کاملا مشخصه که از لحاظ روحیه ای چه بلایی سر خودم میارم. ولی اگه از خودم انتظار پایینی داشته باشم که بدونم از پسش بر میام دستاوردم چیزی جز حال خوب نخواهد بود. فهمیدن همین یک بند ساده رو مدیون اسفان گایز و کتاب خوبش ریزعادتها هستم.

کلا زندگی بر همین قراره دیگه. بردن به ما حس خوب میده و باختن روحیه مون رو میگیره. اونایی که میگن نه اینطوری نیست هم بهشون قول میدم که تا یک جایی میتونن در مقابل این باخت های پیاپی مقاومت کنند. از جایی به بعد ممکنه دچار فروپاشی نظام فکری بشن و عقب بکشن. شاید اون ابر انسان هایی که در مقابل باخت های پیای مقاومن هم یک جورایی هر باخت رو برای خودشون به برد تفسیر میکنن.

از بحث دور نشم. حد اقل کردن انتظارات در همه جای زندگی برای ما حال خوب به ارمغان خواهد داشت. چیزی که در مورد مینیمالیست ها بیشتر شنیدم به کاهش اشیا بلا استفاده در اطرافمون برمیگرده و کمتر به خط مشیی درباره طرز فکرشون برخوردم.

در نوشتن یادمه اون اوایل چقدر کار زجر آوری میکردم. نوشتن یه مطلب ساده 200 کلمه ای گاهی یک ساعت و نیم یا دو ساعت از نیروی فکری خودم رو میگرفت. بگذریم که آخر اصلا خودمم نمیفهمیدم چی نوشتم و با این حال به سختی راضی میشدم. استاندارد های بالایی توی نوشتن داشتم. همینطور که الان استاندارد های خیلی بالاتری توی حرف زدن دارم و این خیلی راحت منو به یه آدم کم حرف تبدیل کرده. به قول مهدی بیگدلی یکی از جوونمردای اینستا اولای کار آدم باید فقط آشغال تولید کنه. نباید انتظار زیادی از خودمون داشته باشیمو مهم در ابندا کمیته. Mimbigdeli

دوباره یاد اون حرف دوست داشتنی افتادم که میگه: بزرگ فکر کن، کوچک عمل کن، از همین حالا شروع کن.

با بردهای کوچک و پیاپی ذره ذره کوهی از اعتماد بنفس میسازیم که کمکمون میکنه از پس کارهای بزرگتر بر بیایم. در حالی که ما آروم آروم پیش میریم و مدام سرعتمون رو بنا بر صلاح و هوشمندی‌مون بیشتر یا کمتر میکنیم اون فردی که با استاندارد های بالا شروع کرده مدام در حال درجا زدنه و حالش به پریشانی برگی معلق بر روی شاخه ی خشکی هست.

ای کاش برای فهمیدن این حرفها وقتی 10-12 سالم بود اقدام میکردم. اما حالا همین رو هم مدیون خیلی از آدمهای خوبی هستم که چه مجازی و چه واقعی توی زندگیم حضور دارن و حرفاشون منجر شده به اینکه الان بدونم که چی رو نمیدونم.