این نوشته نه یک نوشته از جنس معنوی یا مذهبی، بلکه در مورد یک موضوع علمیه. شاید خنده دار باشه اگه برای مثال پاداش بخوام مثال شکر رو بیارم -شکر خوراکی، کلوگز-. بله شکر این نقش رو قرن هاست که بر عهده داره. اول یه داستان از کتاب ریز عادتها نوشته استفان گایز رو باهم بخونیم.
در سال 1996 دانشمندی به نام بامیستر آزمایش بیرحمانه ای انجام میده(!) بامیستر میاد و تعداد آدم رو به اتاقی دعوت میکنه تا مسئله ای رو حل کنند. اما با یک نکته جالب. افراد وقتی وارد اتاق میشن با یه سبد پر از بیسکوئیت های کاکائویی تازه و خوش بود روبرو میشن. بعد از چند دقیقه دو تا اتفاق مختلف برای افراد درون این اتاق آزمایش میفته. جلوی یک گروه از افراد بیسکوئیت های کاکائویی رو میگذارند تا بخورند و بعد در مسابقه شرکت کنند و گروه دیگه به جای بیسکوئیت با تربچه پذیرایی میشن! و بعد حل کردن مسئله ها رو شروع میکنند. تحقیق این نتیجه رو نشون داد که افرادی که بهشون بیسکوئیت نشون داده شد و تربچه ی بیمزه خوردند به طور میانگین زودتر از گروه دیگه تسلیم میشن و دست از حل مسئله میکشن.
آقای بامیستر مفهومی به نام فرسایش اراده رو مطرح میکنند و میگن ما آدمها اراده ی محدودی داریم و هر چی بیشتر ازش استفاده کنیم زودتر اون رو تموم میکنیم. اما فرسایش اراده چیه؟ فرسایش اراده یک چیز کاملا ذهنیه و وقتی احساسش میکنیم که عزت نفسمون به شدت پایین اومده و اعصاب نداریم. اما راه حل شارژ شدن دوباره این اراده چیه؟ خیلی ساده، مصرف یک نوشیدنی شیرین یا خوراکی دارای شکر. به همین سادگی ما مخزنمون رو دوباره به حالت نرمال برمی گردونیم.
اقای گایز توضیح میده که خیلی از تصمیمات ما به گونه هستند که نیاز به مصرف اراده دارند. اما یک راه وجود داره تا مصرف این اراده رو کمتر و کمتر کنیم. و اون هم اینه که کارهارو برای خودمون به عادت تبدیل کنیم تا هر دفعه کمتر و کمتر از این گنجینه ی انرژی خودمون استفاده کنیم. فکر میکنم شمام هم با من موافق باشید که مثال از این مورد بسیار زیاده و تو زندگیمون دیدیم که هر زمان قرار بوده تصمیمات سختی بگیریم یا بین دو چیز مردد بودیم چقدر بیشتر از ما انرژی و توان برده. و خب راه حل برای برگشت به حالت نرمال که گفتیم میتونه یه نوشیدنی شیرین حاوی گلوکز باشه تا دوباره قند خونمون به حالت اولیه برگرده و از اون حالت استعصال مارو خارج کنه.
پاداش ها به هر شکلی در شکل گیری عادت های ما نقش مهمی دارند. یادمه آقای دنیل پینک توی کتاب انگیزهش از سیاست هویج و چماق حرف میزد و توضیح میداد که سال های سال سیاست شرکت ها برای انگیزه دادن و کلا کنترل کارکنانشون پاداش دادن به کارهای خوب و تنبیه کارهای ناپسند بوده تا فرد در شرایطی که میخوان باقی بمونه.
حالا ما میدونیم که عادت های ما بر اساس پاداش هایی که میگیریم شکل میگیرند. سخته که بپذیریم اگر کاری که دوست نداریم رو بارها و بارها تکرار کنیم برای ما به عادت تبدیل میشه بدون اینکه چیزی به عنوان جایزه در درونش ببینیم.
دلیل این حالت ما مغز ماست، بخشی پنهان به نام ناخودآگاه که به عقیده بسیاری فوق العاده قدرتمنده. وقتی کاری برامون نتیجه ای نداشته باشه اینکه چند ساعت بشینیم با ناخودآگاهمون مذاکره کنیم که نه لطفا ادامه بده، وقتی نتیجه ای در کار نبینه فایده ای نداره. یکی از دلایل ما برای اینکه در هدف های طولانی مدت خیلی زود پا پس میکشیم همین غریب بودن مغز ما و در نتیجه خود ما پاداش های به تاخیر انداخته شدست.
شاید این دیدگاه بیشتر انسان رو به یه ماشین شبیه کنه اما بخش ناخودآگاه میتونه کارهای زیادی رو برای ما انجام بده. همونطور که میتونه جلوی ما برای انجام خیلی از کارها رو بگیره. یکی از همین موارد رو استفادن گایز توضیح میده که وقتی ما تصمیم بر تغییری در زندگی میگیریم ممکنه با سدی مواجه بشیم که با وجود نامرئی بودنش به ما اجازه ی عبور رو نمیده و اگر هم اجازه بده بلافاصله مارو برمیگردونه، حالا میخواد با حس ترس باشه، با حس افسردگی باشه و با هر شکل و ترفند دیگری.
اگر ما پامون رو از دایره ی امن خودمون فراتر بگذاریم بدون اینکه همراهی نصفه و نیمه ی بخش ناخودآگاهمون رو با خودمون داشته باشیم این کار در اکثر مواقع با فشارهای بسیار زیاد و تنش های روانی همراهه. و وقتی به درون دایره ی قبلی خودمون برگردیم دوباره با اون احساس امنیت و خوب پاداش میگیریم. این موضوع رو گایز به خوبی توی کتابش توضیح داده. به طور خلاصه علاج این محدودیت رو اگر اونطور که گایز گفته بگم میشه برداشتن گام های کوچک و پاداش دادن به خود.ما وقتی تصمیم به تغییری و اصلاحی توی زندگی میگیریم کار هوشمندانه ای که میتونیم کنیم اینه که از مقاومت همون سد نامرئی درونمون کم کنیم و اون رو با خودمون همراه کنیم. چطور؟ میتونیم وقتی گامی هر چند کوچک رو خارج از دایره ی امنمون برداشتیم برای اینکار به خودمون پاداش بدیم. پاداشی که حتی میتونه از جنس همون کلوگز باشه.
با اینکار به خودمون یاد میدیم و این رفتارهای نا آشنا ترسی ندارند و میتونن جالب هم باشند. و اینگونست که تغییر برای ما فشار کمتر و تاثیر بیشتری خواهد آورد.
پاداش دادن به خودمون وقتی کاری رو درست انجام میدیم نوعی تربیت کردن خودمون هست با همون مضمون که آقای پینک میگفتن. وقتی بعد از یک هفته هر روز کتاب خوندن و جایزه دادن به خودمون بشینیم با خودمون حساب و کتاب کنیم فکر میکنم تغییر حس ما نسبت به کاری که انجام میدیم رو متوجه خواهیم شد.
ما با پاداش دادن به خودمون برای کارهایی که به انجام بیشترش علاقه داریم مخزن اراده و عزت نفسمون رو مدام پر و تقویت میکنیم. مسئله اینجاست که خیلی از ماها چنین کار ساده ای رو انجام نمیدیم. هر بار وقتی فشاری رو در اثر کار مورد علاقمون انجام میدیم متحمل میشیم، ندای : «پس جایزه من کو؟» ی ضمیر ناخود آگاهمون رو بی جواب میگذاریم. و کاری نمیکنیم تا حس خوبی از انجامش داشته باشیم. و هر بار به قول آقای بامیستر کمی درچار فرسایش اراده میشیم.
خبر خوب اینه که آقای گایز میگن خیلی از کارهایی که به انجامش علاقه داریم خودش پاداش هایی رو در خودش داره اما مدتی طول میکشه تا خودش رو نشون بده. برای مثال باشگاه رفتن از این دست کارهاست. ما با پاداش دادن به خودمون فعلا خودمون رو شارژ نگه میداریم تا وقتی که اون نتایج موخر رو بعدا دیدیم دیگه حتی لازم نباشه اون جایزه های دست ساز رو به خودمون بدیم. اون موقعست که موتور عادت شروع به کار کرده و خودش خودش رو تقویت میکنه و مدام نیاز به اراده و انگیزه رو کمتر و کمتر میکنه.
یه معلمی بود که مدام این جمله رو بار ها و بارها تکرار و عمیقا فهمیدنش توصیه میکرد. اینکه جایزه و پاداش به خودمون لوس بازی نیست. یه حقیقته.