امروز در حین خوندن کتاب «سکوت» از سوزان کین بودم که به اسم فردی رسیدم که با وجود اسم عجیب و غریبش برایم غریبه نبود و ار قبل با کارهاش کمی آشنا بودم. میهای چیکسنت میهایی که گاهی اون رو میهالی چیکسنت میهالی هم میگن. آشنایی قبلی با این دانشمند روانشناس برمیگرده به کتابی علمی با موضوع انگیزه از دنیل پینک . پینک توی کتابش از حالتی میگه به نام سیلان یا جریان یا Flow. این مبحث و مفهوم بخش مهمی از کتابش رو در بر می‌گیره. و توضیح میده که دانشمندی به نام چیکسنت میهایی چه کارهای ارزشمندی در این زمینه انجام داده.

فلو یا سیلان یا جریان حالتی در مغزه که ما در حال انجام کاری که دوست داریم، تجربه می‌کنیم. حالتی که گذر زمان رو حس نمیکنیم. به درون کار فرو میریم و از جهان غافل می‌شیم. حالتی که خیلی از ماها تو موقعیت های مختلف حتما تجربه کردیم. حالتی که واقعا لذتبخشه.

اسم این روانشناس مجاری-آمریکایی بخاطر خاص بودنش تو ذهنم باقی موند تا این که امروز تو کتاب «سکوت» در مورد تفاوت بین درونگراها و برونگراها دوباره به مفهوم جریان اشاره شد. سوزان کین توی این کتاب بخشی از صحبتهای چیکسنت میهایی رو آورده که توضیح داده چگونه وارد حالت جریان یا فلو می‌شیم. اینهارو گفتم تا مقدمه ای باشه برای این حرفهای ارزشمند:

جریان اغلب در شرایطی ظاهر می‌شود که افراد، مستقل از محیط‌های اجتماعی شده اند، به حدی که دیگر منحصرا از نظر پاداش و تنبیه پاسخ نمی‌دهند. برای رسیدن به چنین خودمختاری و استقلال درونی، فرد باید یادبگیرد که خودش برای خودش پاداش تهیه کند.

تمام تلاش ما در کارهامون باید به سمتی بره که دیگه توجه دیگران، پاداش‌ها یا تنبیه های بیرونی، کمترین تاثیر رو بر کیفیت کاری که داریم انجام میدیم داشته باشه. و برای این‌کار باید به این علم برسیم که خودمون برای خودمون جایزه و پاداش تعیین کنیم. شاید این در ظاهر فرایند ساده ای باشه اما تلاش زیادی برای این استقلال رو از ما می‌طلبه.