این جمله رو بارها از افرادی که دنبالشون میکنم شنیدم که میگن تکنیکها فراوان اند، و اصل ها کمتر. ما نمیتونیم همه‌ی تکنیک ها رو تو زندگی به یاد بسپاریم اما میتونیم اصول رو یاد بگیریم. اصول ساده تر هستند. راحت تر به خاطر سپرده میشوند و راحت تر به یاد آورده میشوند.

ما معمولا فرق بین این دوتا رو نمیدونیم. اگر بخوام با جوری که میفهمم این مفاهیمو توضیح بدم تکنیک ها کوچکترین واحدهای یادگیری هستند. توی زندگی تکنیک ها زیادند و ناخودآگاه ازشون استفاده میکنیم. حتی همون بچه ی پنج ساله هم ازش استفاده میکنه. مثلا یه تکنیک میتونه تکنیک موش مردگی باشه وقتی همون بچه پنج ساله کار بدی رو انجام داده و میخواد هر چه زودتر از زیر فشار ناراحتی ها و دعواهای مادر خارج بشه. یا تکنیک کر شدگی، اینو زمانی استفاده میکنیم که وانمود کردن به نشنیدن بیشتر به نفعمون باشه! (اسم ها رو از خودم درآوردم ولی فک کنم منظور رو برسونه). اینا تکنیک های توی زندگی هستند. هر چی که میخوایم یاد بگیریم مجموعه تکنیک های خاص خودش رو داره.

اما اصل تو اینجا یه روشه، یه قاعده ست. یه نوع قرار داده با خودمون. دبونو تو کتاب هنر تفکر سریع توضیح میده که ما اگر با هر مسئله ای روبرو بشیم هنگام حلش براش یه اصل بسازیم دفعه بعدی که تو همون شرایط قرار بگیریم اون اصلی که خودمون وضع کردیم با کمترین زحمتی دوباره به یاد میاد و کمکمون میکنه. اصل مشخصی که در غالب کلمات به صورت یک جمله بیان بشه. یه اصلی که باهاش به نتیجه رسیدیم یا کمکمون کرده.

یادمه وقتی داشتم مسئله بطری و چاقو رو حل میکردم (معمایی با سه بطری و سه چاقو و یک لیوان آب) بدون اینکه همون موقع دقت کنم چنین جملاتی رو با خودم تکرار میکرم:

باید چاقو هارو دایره وار روی هم بچینم.

باید هر چاقو وزن چاقوی قبلشو نگه داره.

همه چاقو ها باید بر یک روش چیده بشن. (سر چاقوی 2 بر روی ته چاقوی 1، سر چاقوی 3 بر روی ته چاقوی 2 و ...).

این اصلها همشون با باید شروع شدن. یه اصل هستند و وقتی بعدا با مسئله 4 بطری و 4 چاقو مواجه شدم همین اصل بهم کمک کرد با یک پنجم زمان مسئله قبلی بتونم حلش کنم.

توی زندگی هم میتونیم برای خودمون اصل بسازیم. حس میکنم اصل ها وقتی کارسازترن و به یاد میمونند که در لحظه و در موقعیت خودش ساخته بشن. اگر بخوام مثال مشخصی بزنم مثلا من که الان اینجا نشستم و دستام روی کیبرد در حرکته نمیتونم و بیفایدست اگر بخوام در مورد کوه نوردی اصلی برای خودم ایجاد کنم. اگرم بسازم یادم نمیمونه (خب مشخصه دیگه!) :)

من الان میتونم در مورد تایپ کردن اصل بسازم. در مورد مطلب نوشتن اصل بسازم. میتونم بگم اصلم این باشه که اصلاح و مرور نوشته باید بعد از نوشتن باشه نه حین نوشتن. یا میتونم بگم باید بعد از هر پاراگرافی چند ثانیه صبر کنم، در مورد پاراگراف بعدی فکر کنم و بعد ادامه بدم. یا میتونم بگم باید ساده بنویسم، و هرجا که دیدم دارم از کلمات مبهم و نا مناسب استفاده میکنم با روش دیگه ای توضیح بدم که مجبور به استفاده از اون لغات نشم. اینها راحت تر به خاطرم میمونه.

ما نا خودآگاه این کارهارو انجام میدیم اما اگر بخشیش رو آگاهانه کنیم و توی کارهایی که انجام میدیم به کار ببنیدم قطعا خیلی کمکمون خواهد کرد.

پی نوشت: دبونو رو به همین خاطر دوست دارم. درسهاش رو انقدر ساده توضیح میده که ممکنه اگر آدم اون کتاب رو نمیخوند چندین سال طول میکشید تا بفهمه. و قشنگی درسهای دبونو هم اینه که هر درسی که میده رو میشه تو زندگی ازش استفاده کرد. از ساده ترین تا پیچیده ترین مسائل زندگیمون. از وقتی این جور کتابهارو میخونم که با عمل گره خورده دیگه کمتر دلم میاد سمت کتابهای تئوری برم.