جایی برای مرور زندگی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ویلیام گلاسر» ثبت شده است

امنیت و زندگی

مازلو و گلاسر هردو معتقد بودند که ما نیازهایی داریم که برای برطرف کردنشون تلاش میکنیم.

یکی از مهمترین اونها نیاز به امنیت و اطمینانه. امنیت فکری و امنیت جانی و هرگونه امنیتی رو میتونیم بهش اضافه کنیم. اطمینان از این که در امانیم.

زبانم و فکرم قاصره از توضیح اهمیت این موضوع، ولی در دلم و فکرم میدونم که این موضوع برای کسی که این نیازهای اساسی در کودکی در وجودش ارضا نشده چقدر سخت و دشواره. رد پای این نقص تا پایان عمر بر روی وجود آدم باقی میمونه و مدام در شرایطی خاص بر ما زخم میزنه.

ارضا شدن این نیاز به ما کمک میکنه تا بتونیم به مراحل بالاتر نیازها بریم. بتونیم آرامش داشته باشیم، عزت نفس داشته باشیم و در پی اونها اعتماد بنفس. و آیا همین سه مورد برای ساختن آینده‌ی انسان ها و انتخاب های ما کافی نیست؟

و درک این وضعیت برای کسی که این نقص رو نداره، ممکن نیست.

عذابی هست دائمی.

چه تلاش کنی چه تلاش نکنی، کارهای بزرگ کنی یا کوچک، همیشه میدونی که بخشی هست که درونت خالیه. پشتوانه ای نداری... ریشه ای نداری... تا در شرایط نابسامان بهش چنگ بزنی.

فقط نگرانم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شادی محصول انجام وظیفه است

ما توی اینستا افرادی رو میتونیم ببینیم که اگر اینستا نبود هیچوقت نمیشد حتی اسمشون رو بشنویم. ازین بابت برای استفاده از اینستاگرام خوشحالم. یکی از آدمهای خوشتیپ و باحال روزگار توی اینستا رضا غیابی هست که گاها لایوهایی از خودش میگذاره و با مخاطبینش صحبت میکنه.

ایشون رو به این خاطر اسم بردم چون بارها یک جمله رو ازش شنیدم که تا مدت ها بنظرم بیمعنی بود؛

شادی محصول انجام وظیفه‌ست

به خاطر اینکه احساس میکردم معنی نداره نا خود آگاه باهاش مخالف هم بودم. آخه این دو تا چه ارتباطی میتونند باهم داشته باشند. یعنی ما اگه وظیفمون رو انجام بدیم شاد میشیم؟ وظیفه رو همونطور که میدونیم از بیرون بر ما وارد میشه. به عبارتی با انتظاراتی که بر ما ایجاد میکنه محدود کننده ی ماست. پس واقعا چه لذتی میتونه داشته باشه؟

این چند رو گهگاه یاد این جمله می‌افتادم. و باهاش تو ذهنم ور میرفتم. از خودم پرسیدم چرا از یه زاویه دیگه نگاه نمیکنم. چرا وظیفه رو مسئولیت و بار میبینم؟ یادم افتاد که توی آزمون نیازهای ویلیام گلاسر هم توی نیاز به آزادی -از اون پنج تا نیاز- نمره بالایی گرفتم.

میشه این رو بخاطر دوران کودکی ای دونست که آزادی عمل و اختیار مشروع از آدم گرفته شده و حالا که بزرگتر شده و میتونه، میخواد در هرجایی، چه جای درست و چه جای اشتباه و جاهایی که لازمه و جاهایی که لازم نیست خودش رو نشون بده و از آزادی خودش دفاع کنه. به عبارتی حساسیت بیش از حد بر روی یک موضوع رو اینجور موقع ها میبینیم. ازین بابت از آقای گلاسر همیشه ممنون هستم که منو با مفهوم نیازها آشنا کرد.

برگردم سر اون موضوع. وقتی حساسیتم روی کلمه وظیفه رو تونستم متوجه بشم به خودی خود اون بار منفیه وهمی که نسبت بهش داشتم فروکش کرد.

حالا من هم میگم بله احتمالا شادی محصول انجام وظیفست. وظیفه از چیزی بیرون از ما میاد. این نهایت سخاوت و بزرگی دله یه آدمه که بخاطر چیزی که بیرون خودشه کاری انجام بده. اکر مغازه ای داریم وقتی این وظیفه رو بر گردنمون میبینیم که باید وسائل یک محله رو تامین کنیم، ممکنه دو تا حالت بوجود بیاد.

حالت اول اون رو باری بر گردنمون ببینیم و منتظر شرایطی باشیم که بتونیم از زیر بار اون کار شونه خالی کنیم. یا اینکه صرفا مغازه رو پر کنیم تا پول بیشتری بدست بیاریم. این مدل ذهنی ایه که نسبت به وظیفه حس خوبی نداره. و احتمالا اگر هم مجبور به انجام کاری شد اسمش رو عوض میکنه یا وصل میکنه به چیزی در درون خودش تا بار سنگین مفهومی که وظیفه داره رو سبکتر کنه.

حالت دوم وظیفه داشتن رو عامل اتصال خودش با دنیا و مردم بیرون می‌بینه. این رو میدونه که مردم برای اینکه بتونن به زندگی ادامه بدن باید به هم خدمت کنند. میدونه به عنوان بخشی از جامعه یک نقش رو بر عهده داره. همون طور که دیگران هم همینطورند. نقش و وظیفه رو بخشی از هویت خودش میدونه. میگه اگر من بتونم خوار و بار این محله رو به خوبی تامین کنم هم خودم سود مالی میبرم و هم کسی از پیشم دست خالی بر نمیگرده. این فرد حتی سخت ترین تلاشها و زحماتش هم براش لذت بخشه. فکر کن کسی از شهری دیگه محصولی رو که زیاد میبرند رو با زحمت تهیه کنه. اون موقع نه فکر اینکه با اینکار زحمت بیهوده برای آدمهای بیهوده کشیده بلکه حس خوب موفقیت و رضایت خاطر رو تجربه خواد کرد و به قول رضا غیابی عزیز شادی.

اگر کارمندیم، اگر دانشجوییم، اگر کاری رو بر عهده داریم. نیاز داریم که اون رو به بیرون از خودمون ارتباط بدیم وگر نه دنیامون به حول و حوش جسممون محدود میشه.

پی نوشت: خیلی خوشحالم که راجع به این موضوع حرف زدم.

حس میکنم این میتونه یه تکنیک باشه که اگه حس میکنیم تو روزهای down خودمون به سر میبریم برای خودمون وظایفی تعریف کنیم و سعی کنیم انجامش بدیم. مثلا این تسک ها میتونه برای من نوشتن یک مقاله درست و حسابی و مستند در مورد یک موضوع مطالعه شده و ارسالش برای یک مجله باشه. جوری که تنها هدف و فکره پشتش اینه باشه که دیگران از نتیجش استفاده کنند یا چیزی یاد بگیرند یا اگر شد مسئلشون بر طرف بشه.

دقت کنیم که وظیفه یک نکته کلیدی داره و اون اینه که به چیزی بیرون از ما بستگی داشته باشه. و ما باید این رو بی چون و چرا بپذیریم و از بابتش هم خوشحال باشیم. نه به این معنی که برای دیگران کار رایگان انجام بدیم. با این تصور که انقدر از درون پر هستیم که دیگه نیازی نداریم برای خودمون کاری کنیم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ما بر اساس نیازمان تعریف می‌شویم

دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت: «انسان ها بر اساس نیازشان است که تعریف می‌شوند»
فهمیدن این جمله برای من کمی سخت بود. از نیازها همان سلسله مراتب نیازهای فروید در ذهنم بود که ابتدایی ترینش نیازهای جسمی و امنیت و آخرینشون نیاز به خودشکوفایی بود. همین و بس.
گفته بودم که یکی دو هفته قبل رو صرف مطالعه در مورد هدفگذاری و معنا در زندگی کرده بودم. در جایی از این سیر مدام به ویدئوهای هدفگذاری سایت مکتبخونه رسیدم. این ویدوئو ها مبحث نیازها رو دوباره باز کرد و این‌بار نه از فروید بلکه در ادبیات و دنیای آقای ویلیام گلاسر به این موضوع می‌پرداخت.
آقای گلاسر رو با نظریه انتخاب می‌شناسیم.
آقای گلاسر نیازهای انسان رو به پنج دسته تقسیم می‌کنند. نیاز به قدرت، آزادی، بقا، تفریح و عشق.
تمام کارهایی که ما در زندگی می‌کنیم برای ارضای این نیازهای ماست. اگر این نیاز ها بهشون خوراک نرسه چه اتفاقی می‌افته؟ چواب ساده است. حال ما بد خواهد بود.
با یک تست ساده 25 سوالی میشه فهمید نیازهای ما در هر کدوم از این 5 نیاز چه مقدار هست. می‌فهمیم کدوم نیاز ما نیاز غالب ما هست. این تست و دونستن میزان این نیازها بخشی از مجهولاتی که نسبت به خودمون داریم رو برای ما روشن می‌کنه.
ماشینی قدرتمندی رو تصور کنین که برای حرکت به سوخت نیاز داره. حالا این تست 25 سوالی مثل یه نقشه نشون می‌ده که کجاها سوخت قرار داره. تنها کاری که باید کنیم حرکت به سمت سوخت و ریختن اون توی باک خودمونه.
ما گاهی از انگیزاننده اشتباهی برای کارهامون استفاده می‌کنیم. هیچ ماشینی با سوخت گازوئیل قدمی جلو نمی‌ره مگر اینگه یک نفر از پشت اون رو حل بده! من اگر نیاز به قدرتم بالا هست برای انجام هر کاری اگر بخوام با انرژی و انگیزه به کارم برسم نیاز دارم تا اون کار نیاز به قدرتم رو ارضا کنه. حرف از خوب و بد نیست. حرف از یک چیز طبیعیه. با دونستن نیازهامون یادمی‌گیریم چی هست که به من انرژی و انگیزه چه بسا انفجاری برای حرکت می‌ده. اون موقع حتی یه مسواک زدن، باشگاه رفتن، ارائه کلاسی، درس خواندن برای کنکور هم می‌تونه باعث ارضای نیازمون بشه و ما رو به پیش ببره.
بذارید با یک مثال حرفام رو به آخر برسونم. فرض کنین نیاز به عشق و دوستی در شما نیاز غالب و بالایی باشه.
اون موقع جای اینکه پیاده روی برید و به زور خودتون رو راضی کنین که سالمتر می‌شید. می‌گید با دوستم میرم پیاده روی و باهم در مورد ... حرف میزنیم. بعد از گفتن جمله دوم قطعا حال بهتر و انگیزه بیشتری برای رفتن خواهید داشت.
باور کنین اگه در انجام کاری احساس فشار می‌کنیم. این خودمونیم که رفتیم پشت خودمون و داریم فشار و زور هل دادن خودمون رو تحمل می‌کنیم. جای اون، بگردیم دنبال سوئیچ و مدام باکمون رو پر کنیم و مدام تخت‌گاز بریم.
حال اینکه تعریف ما بر اساس نیازهای ماست رو راحت تر میشه فهمید.

پی نوشت: حرفها ساده بود اما به همون اندازه واقعی، کاربردی و مهم هم بود.
پی نوشت دو: قبلا هم دیدن این ویدئوی مکتبخونه رو توصیه کرده بودم، تکرار یک توصیه مهم هیچوقت تکراری نیست بلکه نشونه اهمیتشه! پس باز هم توصیه می‌کنم این ویدئوها رو ببینید +
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه