جایی برای مرور زندگی

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

شب بیداری ها

 از آخرین روزنوشته حدود ده روزی میگذره . ایام امتحانات هم اولش گفتم بنویسم اما از جایی به بعد ترجیه دادم این کار رو نکنم تا برای درسا فکرم و وقتم کمی آزاد تر باشه. خلاصه امتحانا شنبه تموم شد و امروز سه شنبه است و الانم ساعت نزدیکای شیشه. از همون شنبه جایی برای کار دانشجویی می‌رم. این جا کارش شب هاست که میشه شیفت 3 و از ساعت 23 تا 7 صبحه. این هفته اولین باراییه که اینقدر بیدار میمونم و شبم رو به صبحم وصل می‌کنم. خوابم خب کمتر شده اما به مرور تنظیمش می‌‌کنم که کمتر اذیت کنه،‌ تا الانم چندان سخت نبوده. تنها فرقش یه شیوه زندگی دیگه رو دیدم. یه زمانایی بود که چندان دور هم نیست، اگه خوابیدنم از ساعت چهار می‌گذشت عصبی بودم که چرا اینطوری شد و چرا کم خوابیدم. روی ساعت خوابم حساسیت داشتم، طوری که زمین به آسمون بیاد باید 6 ساعت خواب پیوسته می داشتم.
بگذریم ...  از حس این سه شبی که گاهی تا دوازده ظهرش بیدار بودم بگم.  این چند روز بیداریه شب هام مصادف شده با نبودن بیحوصلگی، کلی کار دارم که انجام بدم و وقتم رو پر کنم جای این که برم و بخوابم. روز اول که فوق العاده بود،‌ تا صبح بیدار بودم،‌درسام رو انجام می‌دادم ،‌کارای اینجا رو می‌کردم و چایی می‌گذاشتم و کارای دیگه.
چیزی که منو توی این سه روز بیدار نگه می‌داشت جای اینکه خوابم ببره . خودم بودم که خودمو بیدار نگه می‌داشتم،‌خودمو جوری سرگرم کردم و با حرارت و انرژی کار می‌کردم که حتی به خواب فکر هم نمی‌کردم.این دوسه روز اندازه ایام امتحانات که خونه نشین شده بودم کلی جا رفتم .
یادمه توی احساس گناه خفیف در مورد سه تا چیزی که توی هر موقعیتی برای آدم تصمیم می‌گیرن گفتم. قبلا عامل بدنی همیشه مقاومت می‌کرد اما الان بیشتر دوسته تا کسی یا چیزی که بخواد مقاومت کنه. اینجا از یک و دو خلوت می‌شه و حدود چهار پنج ساعتی دیگه کسی بهت کاری نداره و خودتی و خودت که هر کاری دوست داشتی انجام بدی.
این چند روز کمکاریم رو سعی می‌کنم با نوشتن و خوب نوشتن جبران کنم.تو این چند روز کلی چیز یاد گرفتم که امیدوارم تو ذهنم ثباتش بیشتر بشه و بیشتر تکرار کنم تا همون بشم. اگه شد به مرور چیزایی می‌گم که تو این مدت هی برام تکرار می‌شده تا الان که بهتر و زیباتر میبینمش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شروع امتحانات

امروز 11 دی اولین امتحان دوره ارشدم بود. امتحان سختی هم بود. یک هفته ای می‌شد که وارد اجتماع نشده بودم و خونه بودم و به کارا می‌رسیدم و به بی‌کاری هام. قبلا یادمه در چنین حالت هایی یه چیزی مثل اضطراب می‌گرفتم. آدم باید بیرون هم بره و توی اجتماع بگرده، با دوستاش باشه و وقتش رو با حرف زدن بگذرونه. ذهنی که حرف نزنه و با خودش حرف می‌زنه و بعدش ... این خوب نیست. آدم باید ذهنش در حال فکر کردن باشه چالش داشته باشه ، خب اگه اینطوری نباشه با یه مرده چه فرق داره غیر اینکه فقط انرژی و ماده مصرف می‌کنه. نوجوون ها به کار با کامپیوتر و پلی استیشن و بازی های اندرویدی علاقه دارن. میگم "علاقه" ولی ای کاش علاقه باشه! بیشتر وقت گذروندنه.و نمی‌گم وقت تلف کردن چون همه ما بچه بودیم و از بچه ها انتظاری نمی‌ره.
 امروز تو اتوبوس که سمت مترو می‌رفتم آگهی موسسه محک رو تو اتوبوس دیدم. مالکش می‌گن یه خانمه که شاید بدون هیچ چشم داشتی داره این کار هارو می‌کنه. فقط به خاطر عشق و علاقه  که به کارش یا اون بچه ها داره. به آدم های دیگه که چرا بعضی کارها رو واقعا عالی انجام می‌دن. این همه انرژی و تلاش و خود انگیختگی از کجا میاد.
خیلی از ما تو زندگی خودمون زندگی نمی‌کنیم. دائم چشممون تو زندگی دیگرانه. نمونه مبالغه شدش نگاه ما به زندگی آدمای مشهوره، بعضی از ماها عاشق اینیم ببینیم هنرمند مورد علاقه مون الان با کیه، چه لباسایی می‌پوشه، چه غذاهایی میخوره و چه عطری می‌زنه.زندگیشون انقدر برامون جذاب شده که زندگی خودمون رو فراموش کردیم. توی روز توی زندگی شاید ده بیست نفریم و از زندگی یکی می‌پریم توی زندگی یکدومه دیگه. بازم می‌گم این مبالغست. اما چندان هم غیرواقعی نیست!
اگه هرکی پی زندگی خودش باشه و واقعا به معنای واقعی کلمه باشه  دیگه وقتی نمی‌کنه که بخاد توی زندگی دیگران باشه. و جالب تر اینجاست که زندگیش رو اب مشکلات احتمالیش دوست خواهد داشت ، جوری که علاقه ای هم به چنین کاری نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

از خودت خارج کن تا بتوانی بدست آوری

بنظرم درسایی که ادم خودش تجربه نمی‌کنه فهمیدنشون زمان می‌بره، یک زمانی در یک جای دیگه یک اتفاقی یا یک چیزی اون حرف و نصیحتی که بهت شده بود و پذیرفته بودی رو یهو وارد دل مغزت می‌کنه. یک هو می‌مونی که چی شد، و تاثیری روت می‌ذاره که شاید تا آخر عمرت آویزه ی گوشت می‌مونه. شنیده بودم که برای اینکه چیزی رو بدست بیاری باید چیزی رو از دست بدی. شایدم بهتره بگم که باید چیزی رو از دست بدی تا چیزی رو بدست بیاری. سادست اما تو فکر من پیچیده شده.
اینو از یه معلم و استاد خوب شنیدم و توی زندگیم بارها داره به شکل های مختلف در جاهای مختلف برام تکرار می‌شه.
اگه علمی داری و به کسی ندیش و همه اش رو از خودت بیرون پرت نکنی جا برای دانسته جدید نمی‌مونه، این راز موفقیت خیلی از شرکت هاست. کارمندان کم بازده رو بیرون بریز تا جاشون رو افراد خوب بگیرند یا اینکه آموزششون بده. تولیدت رو ارائه کن کاملش کن، دائم فیدبک بگیر و بعد از این که به حد اعلاء رسوندیش  بگذر و بفکر تولید بعدیت باش. توی زندگیت درگیر خودت که باشی دائم در حال مقایسه خودت با دیگران که باشی کجا جا برای تصمیمات مهم توی زندگیت هست. مغز آدم یک ظرفیت داره نمی‌تونی چند تا کار رو باهم انجام بدی و انتظار بازده بالا داشته باشی. تا فکر‌های بیهوده رو دور نریزی و تا خودت رو قانع نکنی برای اینکار شاید هیچوقت بهترینتو نبینی.
به قول همون معلم و استاد ما مثل موشکیم، برای حرکت، برای بالا رفتن باید سوختمون رو به بیرون پرتاب کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تصمیم گیری و انتخاب

چند وقت پیش تو شبکه های اجتماعی مطلبی رو درمورد راه هایی برای بهبود تفکر نقادانه دیدم که شبیه مراحل لازم برای تصمیم گیری بود یه فیلم آموزشی که محصول سایت ویدوآل بود. (ویدیو هاشون انقدری جالبه که یک روز نشستم و تا جایی که تونستم ویدئوها رو دانلود کردم تا سر فرصت ببینم)
توش مراحلی که برای یک تصمیم گیری خوب باید انجام بدیم رو توضیح می داد که جایی توی گوشیم یادداشت کردم.

مراحلش اینهاست:
    1-      مسئله را قاعده بندی کنید : یعنی بدونیم بدنبال چه چیزی هستیم و میخوایم به چی برسیم و اصلن خواستمون چیه.
    2-      اطلاعات مورد نیاز رو جمع آوری کنید : اطلاعاتی که بهش نیاز داریم بدونیم چیه و بیفتیم دنبالش و پیداش کنیم.
    3-      اطلاعات را بکار بگیرید : این کارو از طریق پرسیدن سوالات نقادانه می‌شه انجام داد. از خودمان بپرسیم چه مفاهیمی به کار گرفته شده است، چه فرضیاتی وجود دارد، آیا تفسیر من از اطلاعات منطقی است. یک جورایی قسمت پردازشی انتخاب این مرحله هست.
    4-      به معنای ضمنی توجه کنید : ببینیم که انتخابمون چه نتایجی در آینده خواهد داشت
    5-      نقطه نظر های دیگر رو بررسی کنید : از دیگران نظر خواهی کنیم و ببینیم که در مورد مسئله چطوری فکر میکنن و چی می‌گن.

اینجا می‌تونین این ویدیوی آموزشی در مورد تصمیم گیری رو آنلاین تماشا کنین.


improve-your-critical-thinking

 

اطلاعاتم در مورد تصمیم گیری و انتخاب کمه طوری که خاستم تعریفشون کنم ولی نتونستم. در موردشون چیزی نخوندم تا حالا.  می‌دونم که جاهای زیادی توی زندگیمون باید انخاب کنیم. تصمیم بگیریم از ساده ترینش که خرید و لباس و مسائل زندگی روزمره‌اس تا تصمیم گیری برای انتخاب شخص مناسب برای زندگی و رشته تحصیلی و آینده کاری. وقتی تصمیم گیری انقدر مهمه که مسیر زندگی بهش بستگی داره چرا خب در موردش فکر نکرد؟ اینم می‌شه یه مهارت که باید یاد گرفت.
چیزی که الان درمورد انتخاب می‌دونم اینه که تصمیم گیری دو نوعه. نوع 1 و نوع 2. تصمیمات نوع 1 تصمیماتی هستن که سریع و بدون فکر گرفته می‌شن، اگه ما بخوایم برای این انتخاب هامون دلیل و توضیح بیاریم بهمون فشار میاد تا بتونیم در قالب کلمات بیانشون کنیم. مثل انتخاب بین طعم های یک آبمیوه یا بستنی، مثل انتخاب بین لباسایی که هرروز می‌پوشیم. نوع دوم انتخاب هایی هستند که ما براشون وقت گذاشتیم و سنجیدیم و بعد انتخابمون رو انجام دادیم. برای این انتخاب هامون اگه دلیل بخوان می‌تونیم چندین دقیقه در موردشون حرف بزنیم که چرا این رو انتخاب کردیم ، مزیتش نسبت به بقیه چی بود و چیزای دیگه. اینو محمدرضا شعبانعلی توی یکی از پادکست هاش در مورد انتخاب و تصمیم گیری توضیح می‌داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گذشتن و بخشیدن

برای خیلی از ماها پیش میاد که گاهی چیزی یا اتفاقی باعث آزردگیمون می‌شه. هی راجع بهش فکر می‌کنیم و خشم و ناراحتی و شایدم نفرت از خودمون و اون اتفاق احساساتیه که شاید اون لحظه داشته باشیم. باید قبول کرد خیلی از این مسائل سر چیزهای کوچیک و کم اهمیته اما اون لحظه چنان برامون مهم شده که شاید بشه بزرگترین دغدغه جوری که چه بخوایم چه نخوایم همش بهش فکر می‌کنیم. اینجور ناراحتی ها بسته به اینکه فرد چطور آدمی باشیم می‌تونه خیلی یا کمی از ما انرژی بگیرن.
خودم آدم حساس و احساساتی و هیجانی یی بودم و هنوزم میشه گاهی دوباره اینطوری می‌شم. هر طرز رفتار غیر دوستانه ای درونم یه دغدغه ایجاد می‌کرد، هی بهش فکر می‌کردم. تعدادیش به خاطر حساس بودن خودم بود و تعدادیش هم بخاطر این که رفتار دیگران رو چه درست و چه نادرست نمی‌تونستم درک کنم. مثلا وقتی به کسی نظم رو که لازم بود یادآوری می‌کردم و کسی باز دوباره همون کار قبلش رو می‌کرد اون رفتار رو درونم اعلان جنگ برداشت می‌کردم، و چون هیجانی و به نظرم کمی ضعیف بودم تنها چیزی که اتفاق می‌افتاد حرصی بود که می‌خوردم و طرف هم عین خیالش نبود و یجورایی اصلا تو فکرش به این چیزا فکر نمی‌کرد و گوشه ذهنش جایی نداشت.
یه مثال باحال اگه بزنم که برای نسل ما خیلی قابل فهمه حافظه پردازشی رمه RAM حالا چه کامپیوتر چه گوشی. گوشی رو می‌گم چون ما بیشتر باهاش سروکار داریم. حافظه رم یه گنجایشی داره. 1، 2، یا سه گیگابایتی  خب هر کدوم از ما آدمها  یه گنجایشی داره که قابل کم یا زیاد شدنم هست. با رشد کردن و بزرگ شدن می‌شه بزرگش کرد. همینطور با رشد طرز فکرمون، با مطالعه و چیزای دیگه می‌شه چنین کاری کرد. کارکرد رم اینطوریه که هر برنامه ای روی گوشی بخاد اجرا بشه ابتدا وارد رم می‌شه و از اونجاست که اجرا می‌شه و ما می‌تونیم ازش استفاده کنیم، نه از خود حافظه سخت یا اصلی.
 هر مشغله فکری یک گوشه ای از این رم  رو اشغال می‌کنه. کارهای نیمه تمام اینطوری ان. احساس ناراحتی از دیگران که همراه با خشمه هم همینطور و باید بگم که این نوع از پردازش‌ها فضای زیادی از رم ما رو می‌گیره. گاهی ما چندین نوع ازین احساسات رو چند مدتی توی رممون نگه می‌داریم. بیرون کردنشون واقعا سخته. چون بلد نیستیم ولی باید یاد بگیریم و وقتی یاد گرفتیم دیگه اون آدم سابق نیستیم، به همین راحتی و به همین دشواری!
این اشغال شدن های فکری رم، فضای خالی کمی برامون باقی می‌ذارند جوری که اون مسائل اصلی یی که باید فکر کنیم نمی تونیم و استرس هم اگه گل کنه اوضاع رو همینطور ناخوشایند تر می‌کنه. باید یاد بگیریم که چطور رممون رو خالی کنیم تا جا برای چیزای مهمی که تو زندگیمون هست باز بشه. حتی اینم باید گفت که ممکنه اون مشغله ها مهم باشند اما با این خالی کردن و توی زمان مناسب بهش فک کردن ما داریم توی یک زمان به یک کار مهم فکر می کنیم نه چندین کار مهم و این ساده ترین توضیح برای نشون دادن اینکه بازده کی می‌تونه بیشتر باشه.
برای خودم همین رمی که گفتم رو بیشتر وقتا تا 90 درصدش پر بود از چیزای غیرمهمه بی خاصیته پوچ و سطحی و ساده و بی ارزش (عصبانیتم رو ازین فکرا اینطوری میتونم  بگم که البته کمم هست!)
یادم میاد که چقدر دیگران با کارهایی حتی شاید خیلی کوچیک گوشه ذهنمو می‌گرفتن، حرص می‌خوردم میگفتم تقصیر منه شاید. وقتی میگم خیلی کوچیک یعنی واقعا خیلی کوچیک ، چیزی که یک نمونش رو توی آزردگی هم گفته بودم، بد سلام کردن، بی توجهی مخصوصا وقتی از طرف دوستم می‌بود و یا حتی شاید غریبه‌ها و... و این شد که دوستانم بهم گفتن احساسی. وقتی در مقابل کار کسی به راحتی ناراحت می‌شدم. و روم تاثیر زیادی داشت، باید هم می‌گفتن و درست هم می‌گفتن. پذیرفتم که در مقابل اینجور مسائل درست رفتار نمی‌کردم. احساسی بودن برام دوست نداشتنی نیست چون وجدان بهم داده ولی دیگه بهم احساس بدی هم نمی‌ده که چرا اینطوری ام. قسمتی از این موضوع که چطور این حسم رو درک کردم و باهاش کنار اومدم رو توی موضوع کارآفرینی غیرمسقیم گفته بودم. البته این یک از هزاره که چه ها گذشته که به این نتیجه ی یک صفحه ای که این جا نوشتم، رسیدم.
در آخر هم که باید گفت موضوع احترام به خوده. با فکر کردن به مسائل غیرمهم سطح فکر تا حد همون مسائل پایین میاد. وقتی هم که اون فکرو چند وقت توی ذهنت نگه داری نتیجه ای که داره نامیزون شدن حال خودته. پس دنبال زندگی خودت باش و از هر اتفاقی ساده بگذر.برای اولین بار شاید یکم سخت باشه ولی شدنیه و بازم به قول استیو جابز، وقتی انجام دادی دیگه اون آدم سابق نیستی.

پی نوشت: نوشتن از زندگی شخصی توی اینجور جاها چندان کار درستی نیست اما کنار مثال ها، یکمم از خودم گفتم تا بعدا که دیدم یادم بیفته که کجا بودم و چی یاد گرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه