جایی برای مرور زندگی

۱۱۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

جان میلر، از حرکت، و روند بودن زندگی

قبلا جمله‌ای از ویلیام بلیک رو تو وبلاگ گذاشته بودم که در مورد اهمیت حرکت به جای سکون بود. ایشون می‌فرمایند که «سیر مدام به خرد منتهی می‌شود»

برای این جمله بارها و بارها تو زندگیم مصداق پیدا کردم. نه اینکه به خرد منتهی شده باشه! ... نه، تا خرد که راه زیاده و من شاگرد تازه پا در راه گذاشته ای بیشتر نیستم اما میخوام این رو بگم که پاسخ ها برای من همیشه در حرکت جوشیده. این «حرکت» بوده که پاسخ ها رو برای ما فرستاده. این حرکت هر کاری می‌تونه باشه. به این حرف هم دارم ایمان پیدا می‌کنم که حرکت هرچی باشه اگر با هوشیاری باشه بالاخره به اصلاح مسیر و پیدا کردن مسیر بهتر منتهی می‌شه.

کتاب فوق العاده ای رو اخیرا خوندم از آقای جان میلر، با عنوان «سوال پس از سوال» ایشون در یکی از بخش های کتاب به موضوع حرکت و دست روی دست گذاشتن می‌پردازند. بخش 29 از کتاب ایشون رو عینا اینجا میارم:

خطر دست روی دست گذاشتن

روزی مدیر ارشد یکی از موسسه مالی به من گفت: بعضی اوقات افراد به من می‌گویند من نمی‌خواهم ریسک کنم. و من به آنها میگویم من و شما بهتر است که ریسک کنیم، چون همین حالا ده ها نفر پشت کامپیوتر هایشان در این ساختمان هستند که سعی دارند شغل مارا حذف کنند و از بین ببرند!

آیا می‌دانید منظور او از این حرف چه بود؟ هیچ یک از ما نمیتواند امنیت شغلی اش را تضمین کند. عدم نوآوری و خلاقیت ما ممکن است باعث شود شغلمان را از دست بدهیم و بیکار شویم. عمل کردن و دست به کار شدن شاید پرمخاطره به نظر برسد اما دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن یک خطر بزرگتر است!

با اینکه دست به کار شدن و عمل کردن ممکن است خطراتی هم داشته باشد، دست روی دست گذاشتن و خنثی بودن هرگز راه مناسبتر و بهتری نیست.

عمل حتی وقتی به اشتباهاتی منجر می‌شود، آموزش و رشد به همراه دارد. سکون و ایستایی رکود و انحطاط به بار می‌آورد.

عمل، عاملی برای رسیدن به راه حل‌ها و اهداف است.

ایستایی در بهترین مواقع هم سودی ندارد و مارا در گذشته نگه می‌دارد.

عمل کردن به جرات و جسارت نیاز دارد. دست روی دست گذاشتن اغلب نشان دهنده ترس است.

عمل اطمینان بوجود می‌آورد و سکون و بی حرکتی شک و تردید.

دوستی گفت: بهتر است کسی باشید که به او گفته شده منتظر بماند تا اینکه منتظر باشید به شما گفته شود.

تصمیم بگیرید که باید چکار کنید، سپس دست به کار شوید.

 

پی‌نوشت: عنوان انگلیسی کتاب The Question behind The Question است. ناشر این کتاب لیوسا می‌باشد و ترجمه عالی کتاب کار خانم عطیه رفیعی است.

پی نوشت دو: داستان آشنایی من با این کتاب جالب است (حداقل برای خودم) و تکراری از درس روند بودن زندگی و نه اتفاق و رویداد بودن آن است. حدود شش ماه پیش که سر در گم کار و زندگی و درس و دوستی ام بودم و بی هدف در جستجوی علت آن وضع و اوضاع بودم. به قدری خسته بودم و می‌گفتم حاضرم تمام انرژی خودم را بگذارم تا راهی را پیدا کنم و بفهمم که کی هستم. ایام نمایشگاه بین المللی کتاب بود می‌گفتم بروم نمایشگاه شاید ایده ای به فکرم رسید و راهی به رویم باز شد. رفتم نمایشگاه. در لابلای راهرو ها میگشتم که به غرفه ای رسیدم که روی برگه های بزرگی زده بود کتاب ها حراج 1000! لابلای کتابها گشتم و 7-8 کتاب برداشتم و برگشتم. گذشت تا هفته پیش که این کتاب آقای میلر را خواندم. نسبت به آن موقع ها راه خودم را نه کامل ولی بهتر می‌شناسم و خودم را هم همینطور که نتیجه ی جستجوگر بودن مدام و پرورش این روحیه است. حالا حال بهتری دارم و مدام خودم را شارژ می‌کنم. و همین کتاب یکی از آخرین عوامل شارژ من بود. تکنیکی را به من نشان داد به نام سوال پس از سوال که هم برایم جدید بود و هم مفهومی تکراری را (گاهی انقدر مفاهیم برایمان تکرار میشوند که نسبت به معنای آنها بدون اینکه بفهمیمشان سر می‌شویم، فکر میکنیم میفهمیمشان ولی در واقع هیچی نمیدانیم. دانسته ما اصالت ندارد) که همان مسئوللیت پذیری بود را به شکلی جدید به من نشان داد. مگر می‌شود این را بفهمی و حالت بد باشد؟! مدام این سیر مدام در حال شارژ کردن من و کمک کردن به من است. این حالت الان من نه نتیجه یک انتخاب من که نتیجه ی مجموعه انتخاب هایی است که روندی را ساخته که حالا به این نتیجه رسیده ام. از این‌ها گذشته واقعا هزارتومن! اندازه پول یک بستنی کیم است! مقایسه ارزش این کتاب و ارزش مادی این کتاب برای من یک شوخی‌ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

Garbage in, Garbage out

دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت ما باید آنقدر وقت خود را با چیزهای خوب و مفید پر کنیم که فرصت فکر کردن به چیزهای بد را نداشته باشیم.
تحلیل‌گران داده یکی از مهمترین مراحل کار خود را مرحله پیش پردازش داده ها می‌دانند. در این مرحله ساختار داده ها به شکل قابل قبولی در می‌آید که تکنیک‌ها می‌تواند روی آنها پیاده شود. کارهایی مثل رفع نویزها و نقص‌ها در داده‌ها.
یک ضرب المثل هم در بین آنها وجود دارد: "Garbage in, Garbage out"
یعنی اگر به سیستم آشغالی تحویل بدیم، آشغالی هم تحویل می‌گیریم.
این نشون می‌ده که چقدر ورودی های یک سیستم می‌تونه روی خروجی و اگر از مغزمون حرف بزنیم، روی ماهیت خود سیستم مغز تاثیر بگذاره.
گاهی وقتی شباهت مغز به یک کامپیوتر رو میبینم مبهوت عزمت و شگفتی کار خدا می‌شم. وقتی از خوشه بندی، دسته بندی و شبگه های عصبی و درخت تصمیم در داده کاوی و تحلیل داده ها می‌خونم می‌بینم که چقدر شبیه به چیزی هستند که در مغز ما هم در حال انجامه.
بگذریم، میخواستم در مورد ورودی هامون بگم. هر جا که هستیم، با هر کسی که حرف می‌زنیم یا دمخوریم، از هر وسیله ای که استفاده می‌کنیم، با هر کتابی که میخونیم، مغز ما دچار تغییر می‌شه. هر کدوم از این ورودی ها کیفیت های متفاوتی دارند، بهترین ورودی از جنس واقعیات و علومه و بدترینش تحلیل نادرست از واقعیات. هر کدوم چه درست و چه نادرست. روی مغز ما می‌نشینند و ذره ذره آون رو شکل می‌دهند.
دکتر شاهین فرهنگ در جایی تشبیه خوبی آوردند. اینکه ناخودآگاه ما مثل حالتی است که در آب وقتی سنگی رو به داخلش پرتاب می‌کنیم دایره ای رو تشکیل می‌ده که مدام بزرگتر می‌شه. درسته یادگیری آگاهانه یا نا خودآگاه یک روند افزایشیه. کافیه دونش کاشته بشه تا به مرور مدام بزرگتر و بزرگتر بشه.
حالا ما آیا به ورودی هایی که به خورد مغزمون می‌دیم حساسیت داریم؟
میگن ما متوسط پنج آدم نزدیک دور و برمون هستیم.
دوستی می‌گفت به دبیرستان دیگه ای رفت و حالا به خاطر معلم خوب اونجا و خوب درس دادنش، الان توی دانشگاه بهتر از هر کس دیگه ای مسائل رو حل می‌کنه.
دوست دوران راهنمایی‌ام که آدم معمولی و مثبتی بود حالا باید دیه کسی را بدهد که بخاطر دعوا به او آسیب زده بود.
یک فرد افراطی حاضر است به خاطر اعتقادش به کسی آسیب بزند. بیشتر شبیه ادم کوکی ای هست که کسی او را برنامه‌ریزی کرده. گاهی فکر می‌کنم اینجور آدم‌ها اصلن فکر هم می‌کنند؟ اصلا می‌دونند فکر کردن یعنی چی؟ شاید درهم پیچیدن توهمات خودشون رو در خمیری از تعصب و باور‌هایی که به مغزشان خورانده شده رو فکر کردن می‌دونند.
فکر کردن کاریه سهل ممتنع. چیزی که‌الان می‌دونم فکر کردن یعنی جمع آوری چندین ورودی، فکت، واقعیت با کیفیت، اصیل، مستند و بعد تحلیل بر روی اون‌ها. قبلا در مورد اینکه چی می‌شه که تحلیل‌های ما دچار سو‌گیری میشه صحبت کرده بودم. وقتی داده های بی‌کیفیت باشن به مرور خود سیستم تحلیل ما به فنا می‌ره. بله دقیقا به فنا می‌ره.
اهمیت ورودی‌ها به قدریه که اگر بهش بی‌توجه باشیم به یک زامبی تبدیل می‌شیم که فکر می‌کنیم بهتر از هر کسی می‌فهمیم. اما ما به معنای واقعی یک زامبی می‌شیم که قدرت فکر کردن درست رو از دست داده.
حالا دلیل حرف دکتر هلاکویی رو بهتر می‌شه درک کرد. اگر نمی‌دونیم برای خودمون چکار کنیم یا کار خاصی نمی‌تونیم کنیم، اطرافمون رو با کارهای خوب و مفید پر کنیم، بعد از یک ماه، یک سال، پنج سال ما حتما آدم بهتری خواهیم بود.

پی نوشت: موضوع این مطلب هم از جنس همین حرف‌هاست. (زندگی یک فرصت فوق‌العاده)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مصداق یابی

مصداق یابی از آن واژه هایی است که به تازگی به دایره واژگانم اضافه کرده ام. این اصطلاح ارتباطی قوی با موضوع یادگیری در من دارد. به این صورت که می‌دانم یکی از ملزومات یادگیری و یادگیری بهتر مصداق یابی و کیفیت مصداق هایی است که برای مفاهیمی که در ذهن داریم پیدا می‌کنیم.

مصداق یابی یعنی بین یک مفهوم که در ذهن ما قرار دارد به چیزی در دنیای واقعی ارتباط برقرار کنیم.

مصداق یابی نقش ریشه گرفتن یادگرفته و اتصال را در یادگیری ما دارد.

فرض کنیم شخصی به ما یک گزاره تحویل دهد. کسی بگوید هوا سرد است. این گزاره برای ما قابل فهم است چرا که آن را لمس کرده ایم. یک چیز عینی را به چیزی ذهنی به صورت شفاف وصل کرده ایم. حال اگر کسی از هوای شرجی حرف بزند، اگر تا بحال در شرایط آب و هوای شرجی قرار نگرفته باشیم تنها چیزی که می‌توانیم در ذهن بیاوریم چیزی است که شباهت کمی به واقعیت دارد و بیشتر تخیل و توهم است.

اگر بگویم کسی خندان است، ناراحت است، زیباست شما به سرعت میتوانید این جملات را به تصویری در ذهن وصل کنید. اما ... اگر بگویم کسی تفکر عمیقی دارد. شما تا نفهمید و نبینید عمیق فکر کردن چه شکلی است یا خودتان به تفکرات قبلی تان برچسب عمیق نزده باشید از درک این جمله عاجزید و چیزی که در ذهنتان می‌آید از جنس توهم است. چیزی به اسم عمیق فکر کردن وجود دارد. فقط ما تا آن را واضح و شفاف ندیده باشیم آن را نمی‌فهمیم. این را بسط دهید به همه‌ی همه‌ی همه‌ی آنچه در زندگی وجود دارد.

حال بنظرم بهتر می‌توانم دلیل اینکه فکر بعضی افراد همیشه مشوش است و بعضی های دیگر نه را بفهمم.

می‌دانم که این موضوع در یادگیری اهمیت زیادی دارد. اگر به موضوع یادگیری اهمیت می‌دهیم و میخواهیم چیزهایی را که میخوانیم یاد بگیریم نیاز داریم تا برای آنها در تجربیات خود دنبال چیزهای واقعی و فیزیکی و شفاف بگردیم. هر چه این تصویر از تجربه واضح تر و مادی تر باشد یادگیری در ما موثرتر خواهد بود.


پی نوشت: قبلا در استعاره ای کامپیوتری از زندگی به مفهومی اشاره کرده بودم که به این معنی بود که هر چیزی را در جای خودش قرار دهیم. مفهومش به موضوع مصداق یابی نزدیک است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ما بر اساس نیازمان تعریف می‌شویم

دکتر هلاکویی در جایی می‌گفت: «انسان ها بر اساس نیازشان است که تعریف می‌شوند»
فهمیدن این جمله برای من کمی سخت بود. از نیازها همان سلسله مراتب نیازهای فروید در ذهنم بود که ابتدایی ترینش نیازهای جسمی و امنیت و آخرینشون نیاز به خودشکوفایی بود. همین و بس.
گفته بودم که یکی دو هفته قبل رو صرف مطالعه در مورد هدفگذاری و معنا در زندگی کرده بودم. در جایی از این سیر مدام به ویدئوهای هدفگذاری سایت مکتبخونه رسیدم. این ویدوئو ها مبحث نیازها رو دوباره باز کرد و این‌بار نه از فروید بلکه در ادبیات و دنیای آقای ویلیام گلاسر به این موضوع می‌پرداخت.
آقای گلاسر رو با نظریه انتخاب می‌شناسیم.
آقای گلاسر نیازهای انسان رو به پنج دسته تقسیم می‌کنند. نیاز به قدرت، آزادی، بقا، تفریح و عشق.
تمام کارهایی که ما در زندگی می‌کنیم برای ارضای این نیازهای ماست. اگر این نیاز ها بهشون خوراک نرسه چه اتفاقی می‌افته؟ چواب ساده است. حال ما بد خواهد بود.
با یک تست ساده 25 سوالی میشه فهمید نیازهای ما در هر کدوم از این 5 نیاز چه مقدار هست. می‌فهمیم کدوم نیاز ما نیاز غالب ما هست. این تست و دونستن میزان این نیازها بخشی از مجهولاتی که نسبت به خودمون داریم رو برای ما روشن می‌کنه.
ماشینی قدرتمندی رو تصور کنین که برای حرکت به سوخت نیاز داره. حالا این تست 25 سوالی مثل یه نقشه نشون می‌ده که کجاها سوخت قرار داره. تنها کاری که باید کنیم حرکت به سمت سوخت و ریختن اون توی باک خودمونه.
ما گاهی از انگیزاننده اشتباهی برای کارهامون استفاده می‌کنیم. هیچ ماشینی با سوخت گازوئیل قدمی جلو نمی‌ره مگر اینگه یک نفر از پشت اون رو حل بده! من اگر نیاز به قدرتم بالا هست برای انجام هر کاری اگر بخوام با انرژی و انگیزه به کارم برسم نیاز دارم تا اون کار نیاز به قدرتم رو ارضا کنه. حرف از خوب و بد نیست. حرف از یک چیز طبیعیه. با دونستن نیازهامون یادمی‌گیریم چی هست که به من انرژی و انگیزه چه بسا انفجاری برای حرکت می‌ده. اون موقع حتی یه مسواک زدن، باشگاه رفتن، ارائه کلاسی، درس خواندن برای کنکور هم می‌تونه باعث ارضای نیازمون بشه و ما رو به پیش ببره.
بذارید با یک مثال حرفام رو به آخر برسونم. فرض کنین نیاز به عشق و دوستی در شما نیاز غالب و بالایی باشه.
اون موقع جای اینکه پیاده روی برید و به زور خودتون رو راضی کنین که سالمتر می‌شید. می‌گید با دوستم میرم پیاده روی و باهم در مورد ... حرف میزنیم. بعد از گفتن جمله دوم قطعا حال بهتر و انگیزه بیشتری برای رفتن خواهید داشت.
باور کنین اگه در انجام کاری احساس فشار می‌کنیم. این خودمونیم که رفتیم پشت خودمون و داریم فشار و زور هل دادن خودمون رو تحمل می‌کنیم. جای اون، بگردیم دنبال سوئیچ و مدام باکمون رو پر کنیم و مدام تخت‌گاز بریم.
حال اینکه تعریف ما بر اساس نیازهای ماست رو راحت تر میشه فهمید.

پی نوشت: حرفها ساده بود اما به همون اندازه واقعی، کاربردی و مهم هم بود.
پی نوشت دو: قبلا هم دیدن این ویدئوی مکتبخونه رو توصیه کرده بودم، تکرار یک توصیه مهم هیچوقت تکراری نیست بلکه نشونه اهمیتشه! پس باز هم توصیه می‌کنم این ویدئوها رو ببینید +
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نظم سخت گیرانه و لباسی که نباید تنگ باشد

هفته آخر سال 1396 بود که نشستم با خودم حساب و کتاب کردم که ببینم امسال رو چکار کردم و چی بدست آوردم و برای سال بعد چکار میخوام کنم و ازین حرفا (ایده مرور سالی که گذشته). برای سال 97 تصمیم گرفتم وقتم رو برای فهمیدم موضوع نظم بگذارم و به قولی تم سال 97 برای من نظم بود.
از اون موقع شش ماه و نیمی گذشته. نظم رو بهتر میفهمم. مفاهیم مرتبط با نظم برای من به صورت ابری از مفاهیم درومده که در کنار نظم قرار داره. مفاهیمی مثل نظم درونی، بیرونی، نظم شخصی یا سلف دیسیپلین، هدف و تعهد به هدف، اعطاف پذیری، تفکر و انتخاب مناسب (به جای قوانین سخت و خشک)، برنامه ریزی و ... . برای هرکدوم از این ها شاید ساعت‌ها وقت گذاشته باشم و روشون فکر کرده باشم.
اما موضوعی که میخوام در موردش بگم راجع به انعطاف پذیریه. انعطاف پذیری هوشمندانه، عاقلانه، بالغانه و صحیح. راستش یک قانونی وجود دارد و اون هم اینه که هیچ قانونی وجود نداره. ما باید به صورت تجربی یادبگیریم که کجا باید سخت نگیریم، کجا باید بالعکس از نظمی که برای خودمون ایجاد کردیم خارج نشیم. در همه این حالت ها نباید فراموش کنیم که ما دوست خودمون هستیم، دوستی که سخت گیره و عاشقانه ما رو راهنمایی میکنه.
اصلن نگم دوست.
ما نیاز داریم تا در تصمیم گیری در مورد نظم به یک بلوغ برسیم. بلوغ در تصمیم گیری حالتی پیش میاد که یک تصمیم ما بر اساس ورودی های بیشتر و بر اساس یک شهود اتفاق می‌افته. منظورم از ورودی در نظر گرفتن جوانب مختلفه.
تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری در مورد نظم ما نباید خیلی سخت گیرانه باشه. (از کسی شنیدم) که ملکه انگلستان میگه نظم برای جامعه مثل لباس می‌مونه، اگه خیلی تنگ دوخته بشه امکان پاره شدن لباس وجود داره. در مورد خودمون هم همینطوره. اگر در قوانین و اصولی که برای خودمون می‌گذاریم زیاده روی کنیم مثل این میمونه که لباس تنگی رو برای خودمون دوخته باشیم.
از شعبانعلی جایی خوندم که می‌گفت وقتی لباسی رو برای جامعه تنگ می‌کنند. دو حالت پیش میاد. در هر صورت پارگی اجتناب ناپذیره، اما، لباسی که از روی درز پاره بشه با لباسی که از روی پارچه پاره بشه خیلی فرق داره.
اگر ما مجبور شدیم اصول سخت‌گیرانه ای برای خودمون وضع کنیم شاید بهتر باشه کمی درزهای این لباس رو شلتر بدوزیم تا هم به حدود لباس پایبند باشیم و هم اگر حالتی پیش اومد که لباس برامون بیش از مقدار مشخصی تنگ بود پاره شدن لباس رو از روی درز ببینیم نه از روی پارچه. چرا که این‌دو باهم فرق دارند.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه