جایی برای مرور زندگی

۱۱۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

مدارس مونته سوری

این یادداشت را بعد از خواندن مطلبی جالب با عنوان کنکور: نماد گیر کردن در گذشته مینویسم این مطلب را آقای امیر ناظمی در کانال تلگرامی خودشان (+) منتشر کرده اند. در بعضی سایت ها هم این مطلب نقل شده است.(+ و + و +)
در آن یادداشت آقای دکتر ناظمی به مدارسی به نام مونته سوری اشاره میکنند و شیوه آموزش خاصی که این مدارس دارند. این مدارس توسط خانم ماریا مونتسوری که به نقل از آقای ناظمی نخستین پزشک زن در ایتالیا بودند در قرن بیستم راه اندازی شد. آنچه که من از خواندن متن فهمیدم این بود که دغدغه خانم مونته سوری تربیت و پرورش کودکان بود به طوری که با دنیای واقعی ارتباط و تعامل کارامدتری داشته باشند.

کودکانی که می آموزند چگونه زندگی کنند و چگونه با قوانین این دنیا خود را وفق دهند به طوری که وقتی از مدارس فارغ التحصیل شدند بتوانند از دانسته های خود در دنیای واقعی نیز استفاده کنند و در واقع مهارت های را یاد بگیرند که این مهارت ها در زندگی روزانه به آن نیاز است. و این یک نیاز حیاتی است که باید پرسید آیا در مدارس این روزهای کشور ما چنین رویکردی وجود دارد؟
آقای دکتر امیر ناظمی ویژگی مدارس مونته سوری را در چهار حیطه توضیح می دهد:

1- محیط

2- قدرت تصمیم گیری

3- چالش محوری

4- و راهنمایی
محیط مدارس باید تنوع بالایی داشته باشد. این دیدگاهی است که خانم مونته سوری بر آن باور داشته اند. این تنوع بالا در واقع همان چیزی را شبیه سازی می کند که در دنیای واقعی وجود دارد. در اینجا چیزی به نام تفکیک و تقسیم و جداسازی دانش‌آموزان، آن چه از لحاظ جسمی و معلولیت، جنسی و یا از نظر سطح هوشی و یا از نظر سطح خانواده و ثروت معمول است نداریم.

وقتی به این موضوع فکر می کنم دلم خیلی به حاله خودمان می سوزد، دلم میسوزد که ما سال ها را در مدارسی زندگی کردیم که در آن محیط اطراف ما با آنچه در جامعه بود تفاوت داشت.

با خودم می‌گویم اگر در کلاس ما فردی معلول وجود داشت شاید وقتی من بزرگتر شدم و به مقام و مسئولیتی رسیدم، به یاد داشتن چنین افرادی در تصمیم گیری های مرتبط شغلی یک پیش فرض برای من می‌بود نه اینکه بخواهم حالا تلاش کنم تا این موارد را به یاد بیاورم. اگر قشری ضعیف در کلاس وجود داشت همیشه یادم می‌ماند که آدم هایی هستند که محتاج نان شب خود هستند. اگر فرزند یک فرد دارا و ثروتمند با ما بود من می‌فهمیدم که چنین انسانهایی هم در کشور ما وجود دارند که خرید اتوموبیل برای آن ها مانند خرید یک خوراکی برای ماست. آنگاه دید واقعی تری نسبت به زندگی افراد ثروتمند می‌داشتیم، این را هم میدانم پذیرش بسیاری از اینها که میگویم شاید برایمان در ابتدا درد داشته باشد.
در جای دیگر هم در مورد کشور کانادا خوانده بودم که در آن تنوع ملیت ها و قومیت ها بسیار بالاست. و چه زیبا بود وقتی رئیس جمهور کانادا قدرت کشور خود را در تنوع بالای شهروندان می دیدند. مقایسه این دو موضوع قیاس مع الفارغ است اما میدانم هردو به یک مفهوم و موضوع مشترک اشاره دارند و آن وجود تفاوت های بسیار در یک جمع است.
موضوع دیگر اینکه در مدارس مونته سوری سعی می شود تا مهارت تصمیم گیری به کودکان آموزش داده شود. ما هر روز در زندگی خود از آن استفاده می کنیم و یک نوع مهارت هست و یاد گرفتن آن می تواند در آینده ما تاثیر فراوانی داشته باشد. اما باز هم چیزی که به نظر می‌رسد این است که مدارس امروز ما نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند.
موضوع دیگر چالش محوری است. به نقل از آقای ناظمی در این مدارس به کودکان یاد داده می‌شود که هیچ دستورالعمل ثابتی برای حل یک مسئله وجود ندارد دقیقا همان چیزی که در دنیای واقعی با آن روبرو هستیم. چالش جایی است که یادگیری در آن اتفاق می افتد. ما یاد میگیریم چگونه از پس چیزی بر بیاییم. بگذریم که به بسیاری از ما آموخته شده که از چالش ها دوری کنیم.
در مدارس مونتسوری معلمان نقش راهنما و ناظر دارند. آنها در چالش ها و تصمیم گیری ها به دانش آموزان کمک کننده هستند و نه حل کننده صرف.
این عوامل که از آنها نام برده شد به نظرم اگر به کار گرفته شوند اگر در استفاده از آنها خلاقیت به کار برده شود می تواند آینده‌ی کشورمان دگرگون کند. همانطور که در میان دانش آموزان این مدارس نیز افراد سرشناسی بوجود آمده اند. افرادی مثل لری پیج، سرگئی برین و جوزف بزوس.


پی نوشت 1: داشتم در مورد این موضوع جستجو میکردم، وقتی دیدگاه سایت خبری را نسبت به این موضوع دیدم واقعا هم جا خوردم و هم متاسف شدم. کیهان روش آموزشی مونته سوری را برای معرفی به مخاطبش در حد کلمات «آوازه خوانی و رقص مختلط» پایین آورده.

پی نوشت 2: در آینده بیشتر راجع به این مدارس و شیوه‌ی آموزشی آنها مطالعه خواهم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مفهوم التقاط و تصمیم گیری ما

عبارت التقاط را برای اولین بار در یک پست وبلاگی (+) خواندم و دیدم. نویسنده در بخشی از متن اینطور گفته بود که:

...
الگوی ذهنی درست، با خودش تعارضی ندارد.
کسانی که یک الگوی ذهنی درست را با تمام ملزومات آن می‌پذیرند، آرام و آسوده زندگی می‌کنند. اما چه بسیار کسانی که کوشیده اند با «التقاط» یک الگوی ذهنی برتر خلق کنند،
و جز به تعارض و بیراهه، رانده نشده اند.
...

از قبل با مفهوم مدل و الگوی ذهنی بواسطه شنیدن یک پادکست (+) آشنایی داشتم. به طور خلاصه اگر بگویم، مدل ذهنی طرز تفکر و درک ما از مسائل و اتفاقات جهان پیرامونمان است. میتوان آن را عینکی دانست که ما آن را به چشم میزنیم و بوسیله ی آن دنیا را تماشا میکنیم. نوع برداشت ما از مسائل، اتفاقات، محرک ها، شنیده ها، دیده ها، حاصل همین مدل ذهنی ما و تفاوت در پردازش و تحلیل ورودی هاست. مدل ذهنی ما در طول زندگی شکل می‌گیرد.
اما عبارت التقاط برایم مفهومی نداشت، کمی گشتم تا بفهمم معنی التقاط چیست. بعضی از سایتها مثل ویکی پدیا از مکتب التقاطی گفته بود که فهمش برای من سخت بود و هیچی دستگیرم نشد.
میخواستم بدانم مگر التقاط چیست که نویسنده داشتن این نوع تفکر را باعث ایجاد تعارض و بیراهه رفتن می‌داند.
برای پیدا کردن جایی که توضیح بهتری از مفهوم التقاط را نوشته باشد جاهای دیگر را گشتم و یکی دو سایت را خواندم تا بتوانم به یک جمع بندی کلی از معنی این لغت برسم. اما التقاط چیست؟
در مورد التقاط مطالب مختلفی گفته شده است. به طور کلی دیدگاه التقاطی دیدگاهی است که در هیچ چهارچوبی بسته ای نمی‌گنجد. و از هیچ زاویه ی منحصر بفردی به دنیا نگاه نمی‌کند. ولی برای هر راه و روشی کمابیش اعتبار قائل می‌‌شود. (+)
جایی دیگرهم در مورد التقاط در مسائل دینی گفته بود. فردی را تصور کنید که در مسائل دینی درکی سطحی دارد. این فرد مسائل دین را میپذیرد و قبول دارد اما بینشی نسبت به شاکله و مسائل بنیادین آن ندارد. این فرد ممکن است با توهم تسلط و آشنایی به مسائل، سعی کند مفاهیمی را از سایر مکاتب و تعالیم جذب و سعی در به ظاهر شناخت دین راستین داشته باشد. اما مسئله از این جا آغاز میشود که فرد در جذب اصول و مفاهیم گاهی مواردی را جذب میکند که باهم حتی در تضاد قرار دارند. شخص فکر میکند که دین را بدرستی فهمیده و درک کرده اما غافل از این که چیزی در ذهن دارد حاصل ترکیب اصولی است که گاهی خودشان خودشان را نقض میکنند.
چیزی که میخواهم بگویم مسئله ی بالا نیست. مسائل فلسفی پیچیده هم نیست که خودم هم چندان از این چیزها سردر نمی‌آورم. میخواهم بگویم ما در هر روز زندگیمان کارهایی که دیگران می‌کنند را می‌بینیم. کتابهایی را میخوانیم. طرز زندگی کردن دیگران را می‌بینیم، کوشش ها و تلاش هایشان و عقایدشان. ما تلویزیون میبینیم، در شبکه های اجتماعی می‌گردیم. از کوتاه ترین مطالب طنز و توئیتهای افراد مختلف گرفته تا تصاویری که با پیامی در اینستا منتشر شده است. وقتی سن و سال کمتری داریم، ذهن تهی و آماده ی پذیرش مفاهیم از دنیای اطراف داریم. چه خوب و چه بد، درست یا نادرست، در مسیر بزرگ شدن قوائد و قوانینی را که می‌بینم به عنوان اصول زندگی در خودمان ناخودآگاهانه می‌پذیرم. این ها است که منِ امروز را شکل داده. این معلمان ناخواسته همان خانواده، دوستان، مردم، رسانه ها هستند که زندگی کردن را به ما یاد می‌دهند. که اگر نبودند شاید ما آن انسان دارای شعور و احساس امروزی نبودیم. اما ...
حتما اتفاق می افتد که گاهی در مسیر زندگی به دو مفهوم متضاد بر میخوریم. گاهی چیزی را می‌بینیم و می‌شنویم که با آن چه میدانیم و آموخته ایم کاملا مخالف و در تضاد است. بنظرم آغاز انتخاب برای داشتن آرامش در زندگی در نوع برخوردی است که در همین مرحله از خود نشان می‌دهیم. از نظر شخصی خودم در این جا 2 نوع رفتار از ما باید و باید و باید سر بزند. نمیدانم درست باشد یا نه اما بر اینکه یکی از این رفتار ها باید انتخاب شود ایمان دارم. 1- اصول جدیدی که در تضاد با درون ماست را به کل کنار بگذاریم و منکر شویم و به زندگی خود ادامه دهیم. 2- مفاهیم را باهم بسنجیم،  از قالب هر دو بیرون بیاییم هردو را مورد نقد قرار دهیم. و سپس یکی را انتخاب کنیم. شاید ساده انگاری باشد که اینطور به مسئله نگاه کنیم. اما به صورت کلی میدانم که برای خودمان لااقل کار درستی را انجام داده ایم با اینکه انتقاد های اخلاقی هم میتواند وارد باشد. منظورم کلی من تصمیم گیری بین پذیرش دو مفهوم متضاد است.
اگر انتخاب نکنیم چه اتفاقی میافتد. بنظرم اینجاست که با انتخاب نکردن به تعارض گرفتار می‌شویم. رفتار و عمل‌مان باهم متفاوت می‌شود و در کوچکترین کارها هم رفتار های متناقضی از خود نشان می‌دهیم و با ارزش ترین گوهر زندگی که آرامش درونی است را مدام دستخوش بالا و پایین شدن جریان زندگی میکنیم.
منی که در خانواده و مردمی بزرگ شده ام که به من نشان داده اند مسئله ی محیط زیست و تمیزی خیابان ها اهمیت چندانی ندارد که حتی بخواهم به آن فکر کنم، در رسانه ها و شبکه های اجتماعی با اطلاعاتی با مفهوم متفاوت روبرو می‌‌شوم. اگر با خودم به یک جمع بندی نرسم. اگر تصمیم گیری ای کلی نکنم. هر دفعه این مسئله ممکن است بخشی از فکر من را اشغال کند. اینگونه می‌شود که وقتی در حضور دیگران هستم حواسم را جمع میکنم زباله را در محل خودش قرار دهم اما وقتی کسی نیست دیگر فشاری را نمیبینم که بخاطرش بخواهم این کار را انجام دهم.
دکتر زین العابدینی سر کلاس خاطره جالبی از روزی را برایمان تعریف ‌کرد که همکارش (شاید هم دوست- یادم نیست) او را با تعجب دیده بود که در حالی که همه در حال گذر از خیابانی بودند که چراغش برای عابران قرمز بود اما عابران پیاده میگذشتند و عبور ماشینها را کند می‌کردند و او به تنهایی ایستاده بود تا چراغ زمان توقف ماشین ها را اعلام کند.
این خاطره در یادم باقی ماند و گاهی اوقات که به این مسئله که اصول اخلاقی و خود واقعیمان همانی است که در خلوتمان آن ها را رعایت میکنیم دوباره یادش می‌افتم. چخوب می‌شود اگر بتوانیم خود واقعی مان را نیز در بین مردم زندگی کنیم، خود واقعی‌مان را توسعه دهیم. بدون ذره ای شرم یا ترس از قضاوت دیگران. زمانی که نگاه دیگران را وقتی که می‌بینند اصولی را رعایت می‌کنیم با لبخندی گرم پاسخگو باشیم و بگذریم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برای بهبود چیزی ابتدا باید آن را اندازه گرفت +لیست کارهای یکروز

نمیدونم بقیه در این مورد چطور فکر می‌کنند اما من به این جمله ایمان دارم:
«برای بهبود در چیزی باید آن را اندازه گرفت» (گوینده نامشخص)
حدود یک هفته‌ای می‌شه که کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو شروع به خوندن کردم. تا اینجای کتاب مکررا این مورد رو متذکر می‌شه که انجام امور کوچک اما پیوسته و مسمتر در آینده نتایج بسیار بزرگی دربر خواهد داشت. جدا از مثال های مفید و روشنی که میزنه این کتاب بنظرم یک کتاب زرده*. مطالبی که داره علمی نیست و مطالبش شبیه پندهای پدربزرگ هاست. البته نباید از کلیت خوب کتاب گذشت. این جمله رو از یک کتابدوست عزیز و همینطور استاد بزرگم به خاطر دارم که میگفت ما باید جوری کتاب بخونیم که بعد از مدت ها اگر کتاب زردی هم خوندیم بدونیم از کجاش باید بگذریم و کجاهاش رو باید بهش فکر کنیم.
اما حرف از اندازه‌گیری شد و کتاب اثر مرکب. در جایی از کتاب نویسنده پیشنهاد می‌کنه تا دفترچه‌ای همراهمون داشته باشیم و بسته به هدفی که داریم (کاهش وزن، مدیریت پول، مدیریت زمان و ... ) شروع به یادداشت کردن کوچک ترین موارد کنیم و پیشنهاد میده که این کار رو به مدت سه هفته انجام بدیم. دلم میخواد از یه عبارت انگلیسی استفاده کنم، واژه مانیتور کردن این مفهوم رو به خوبی میرسونه. توی فارسی معادلی که میشه براش آورده به نظر عبارت «رصد» باشه.
تو این تمرین ما کوچکترین کاری رو که انجام میدیم رو یادداشت می‌کنیم. یعنی هر کاری. اولش شاید تو این که چه موردی رو باید بنویسیم و چی رو نه شک خواهیم داشت اما اگه ادامه بدیم و کمی آشناتر بشیم از این مرحله ی شک می‌گذریم. اما یادداشت کردن این کارها چه فایده ای برای ما داره؟ به چه دردی می‌خوره؟ این یادداشت کردن، مانیتورینگ یا رصد کردن کارهامون به ما نسبت به کارهامون آگاهی میده و آگاهی ... چیزی که بنظرم ما واقعا بهش نیاز داریم. بدون آگاهی زندگی لذت بخش نخواهد بود. شاید کسی بگه نه آدم هایی که خودشون رو به نفهمی میزنن کیف دنیارو می‌کنن. این که آدم خودش رو به نفهمی بزنه و اینو خودشم بدونه و ازین کارشم کیف کنه خب این چیه دقیقا؟ این آگاهی نیست؟
آگاهی احساس کنترل زندگی رو به ما میده. داشتن یک دید کلی به فعالیت های یک روز یک هفته یا ماه چشم مارو به کارهای کوچک و بزرگ و خودآگاه و ناخودآگاهی که میکنیم باز میکنه و این معجزه‌ی آگاهیه. تا این جا اندازه گیری بود و رصد کردن کارها اما وقتی به مجموعه ی فعالیت هامون مسلط شدیم وقت بهبوده. این مرحله با شناختی که به خودمون و کارهامون می‌رسیم از همون دقایق اول نتایجش رو بهمون نشون میده. یک جورایی آزمون و خطا در کارمونه. می‌بینیم ، تحلیل می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم، تصحیح می‌کنیم و از یک مسیر بهتر میریم یا کمی تغییر ایجاد می‌کنیم و دوباره تکرار و تکرار و چیزی که در تمامی این مدت در حال اتفاق افتادنه بهبوده.
این حرف‌ها رو گفتم تا لیستی که امروز تهیه کردم رو بنویسم و اینجا ثبتش کنم. این که این لیست و فرمت تهیه‌ش خالی و عیب و ایراد نیست مشخصه اما سعی میکنم به مرور بهترش کنم.

00:15 - پیام دادنم در تلگرام تمام شد و گوشی رو کنار گذاشتم.
00:15-00:45 آماده کردن لباس و وسایل و همینطور مسواک زدن
00:45 رفتن به رختخواب
05:37 از خواب بیدار شدم
06:14 جلوی در خونه بودم و راه افتادم
06:16 سوار تاکسی شدم
06:20 رسیدم مترو
06:24 روی سکوی مترو بودم
06:32 مترو کرج به سمت تهران به راه افتاد
06:59 ارم سبز
07:07 رسیدم صادقیه
07:20 از مترو نوای اومده بودم بالا
07:41 سوار بی ارتی نواب شدم
08:07 رسیدم پل مدیریت
08:24 رسیدم کتابخونه
08:45 پیش پایان نامه ها بودم
9:23  رفتم پیش خانم رسولی و برگشتم
11:15 رفتم آنتراک
11:46 بازگشت از آنتراک
13:45 رفتن برای ناهار
14:46 بازگشت از ناهار
17:00 پایان کار و برگشتنم به سمت کرج
18:10 سوار مترو عادی به سمت کرج شدم
19:53 رسیدم خونه
20:56 نشستم پای کامپیوتر تا این مطلبو بنویسم
21:51 الان


* کتابهای زرد معمولا به ادم اعتماد بنفس، حال خوب و فکر راحت میده اما این اثرات کوتاه مدته و بعد از مدتی برای خواننده احساس سرخوردگی میاره. زبان اینجور کتاب‌ها اکثرا به صورته که میگه اینطور باش، این طور رفتار کن، فلان باش و ... اما هر کدومشون حرفی «کلی» برای گفتن دارن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یورگن هابرماس، ابزاری شدن، بازگرداندن کارکرد های واقعی به کتابخانه ها و اینکه چرا ما بی تفاوتیم؟

یورگن هابرماس

نقد یورگن هابرماس فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی معاصر بر مدرنیته اطلاعاتی را می‌توان در قالب یک  سوال مطرح کنیم، اینکه «ما چرا بی تفاوتیم؟» برای پاسخ به این پرسش به توضیح مراحل تصمیم گیری می‌پردازد و ملزومات و مراحل یک تصمیم گیری صحیح را سه مرحله می‌داند:

1- کسب داده های صحیح
2- انجام تحلیل صحیح
3- تصمیم گیری

دریافت داده ها از دو طریق صورت می‌گیرد : یکی بوسیله ی مشاهده ی عینی و دومی هم از طریق اجماع (اجماع یک نوع تصمیم گیری گروهی ست که با اتفاق نظر بر روی یک موضوع خاص بدست می‌آید). در یک جامعه که داده ها و اطلاعات صحیح و واقعی منتشر می‌شوند برای انجام تصمیم گیری باید تحلیل شوند. برای تحلیل کردن داده های دریافتی افراد باید به خوبی تربیت شده باشد و مهارت تحلیل داشته باشند تا  در آخر هم تصمیمی مناسب گرفته شود.
هابرماس می‌گوید که اگر داده ها نادرست یا سوگرفته باشند حتی با تحلیل صحیح منجر به تصمیمی می‌شود که بر اساس حقایق نیست و تصمیمی است که با پشتوانه اطلاعات نادرست گرفته شده است. حکومت ها علاقه دارند که داده ها و اطلاعات را آنطور که خودشان دوست دارند به مردم برسانند. یا  داده های نادرست را برای رسیدن به اهداف خود در جامعه پراکنده کنند، آموزش های نادرست به جامعه بدهند و آموزه های سوگیری شده در جامعه پخش کنند. اگر این روند ادامه داشته باشد و مدام این اطلاعات هدفمند غیر واقعی مورد تحلیل قرار گیرند زمانی می‌رسد که حتی فرد تحلیلگر دستخوش این اطلاعات نادرست قرار می‌گیرد و قوه ی تحلیلش که آبشخور آن داده های نادرست بوده خودش گرفتار سوگیری شود. با گذشت زمان و گسترش این رویکردِ حکومت، در مرحله ی بعد چیزی که تحت تاثیر قرار می‌گیرد اجماع است، که منجر به فاصله گرفتن هر چه بیشتر داده ها از حقیقت می‌شود و این دور باطل همانطور ادامه می‌یابد.
با این پیش زمینه  هابرماس از موضوعی به نام ابزاری شدن می‌گوید. این رفتار در بین مهندسان و کسانی که با ابزار کار می‌کنند بیشتر دیده می‌شود اما نمیتوان گفت که در ما وجود ندارد. ابزاری شدن در اینجا اصطلاحی است که این را می‌گوید که ما انقدر به ابزار و قوانین آنها خو گرفته ایم و بی چون و چرا آن ها را پذیرفته ایم که دیگر برای ما بدیهی شده اند.
مثلا دستگاه خودپرداز را در نظر بگیریم. این دستگاه ویژگی های مشخصی دارد. در ارتفاع مشخصی نصب می‌شود و ادم هایی با قد معمولی راحت می‌توانند از آن استفاده کنند. دستگاه مشخصا صفحه نمایشی دارد و فقط افراد بینا میتوانند از آن استفاده کنند. استفاده از دستگاه برای افرادی که سواد حداقلی دارند ممکن است.اینها برای ما انقدر بدیهی است که به آن فکر نمی‌کنیم.اما ایا باید پرسید که چرا سازندگان دستگاه آن را در این ارتفاع می‌سازند، چرا این دستگاه به گونه ای ساخته نشده که  افراد بی‌سواد بتوانند از آن استفاده کنند، چرا دستگاه را کوچکتر یا بزرگتر نساخته اند چرا استفاده کنندگان نابینا در نظر گرفته نشده اند، چرا دستگاه را اینگونه که هست ساخته اند و سوالات دیگر.
هاورماس درباره این موضوع اینطور توضیح می‌دهد، ابزاری شدن و پذیرفتن بی چون و چرای قوانین، حالت و رفتاری را در​ انسان ایجاد می‌کند که می‌شود گفت به طرز جالبی باعث می‌شود در دیگر زمینه های زندگی نیز چنین رفتار و برخوردی را از خود نشان ‌دهیم، یا به عبارتی یاد می‌گیریم که آنگونه رفتار کنیم. وقتی این طرز تفکر بر ما قالب می‌شود در موقعیت های مختلف در برابر قانون های بیرونیِ دیگر نیز بدون تفکر در علتش و چرایی اش آن را می‌پذیریم و این چیزی است که دولت و حکومت از ما می‌خواهد و به ما یاد می‌دهد. حکومت هم راحت کار خود را پیش می‌برد بدون این که کسی بپرسد چرا.
در ادامه روند ابزاری شدن ما به موجودی تبدیل می‌شویم که سوال کردن در مورد بعضی چیزها برایمان خنده دار و کاملا بی اهمیت می‌شود. دلیل آن را می‌شود این دانست که حکومت ها نمی‌خواهند مردمی داشته باشند که سوال و دلیل و چرایی را بپرسند. آن ها مردمی قانون مدار و ماشینی می‌خواهند.
 در طی روند ابزاری شدن به مرحله ای می‌رسیم که دیگر این ما نیستیم که بر ابزار ها حکومت می‌کنیم بلکه ابزار ها هستند که بر ما سلطه دارند. با ابزاری شدن دیگر داده ها اهمیت خود را از دست می‌دهند و در نهایت چیزی که ایجاد می‌شود بی تفاوتی است. دیگر اینکه داده هایی که دریافت می‌کنیم حقیقت دارد یا نه اهمیتش را برای ما از دست می‌دهد و دیگر از خود نمی‌پرسیم که آیا داده ها سوگیری دارد؟. ما به ماشین هایی تبدیل می‌شویم که خوراکمان هرنوع داده ای است قوه ی تحلیلمان فقط تحلیل انجام می‌دهد و به درستی یا نادرستی چیزی که دارد بررسی می‌کند کاری ندارد به عبارت دیگر در مورد آن قضاوتی نمی‌کند.
هاورماس اولین گام برای خارج شدن از چنین حالتی را شک کردن در بدیهیات می‌داند. اینکه بپرسیم چرا این شی این گونه طراحی شده، چرا شخصی فلان حقوق را دریافت می‌کند، چرا قیمت ها افزایش پیدا کرده. او برای خارج شدن جامعه از این مسیر، پیشنهادی هم می‌دهد. می‌گوید که در کنار رشته های فنی و مهندسی ما به موضوعات تاریخی و انتقادی نیز بپردازیم. این موضوعات پایه تفکر عمیق و بدون سوگیری را در ما پرورش می‌دهد. ما با نقد کردن یک ابزار در واقع نشان می‌دهم که سوگیری هایی را که در ساخت آن انجام شده را دیده ایم و آن را به گوش سازنده می‌رسانیم. این طرز تفکر به ما کمک می‌کند تا به رویداد های اطراف خودمان به صورت منتقدانه بنگریم. نتیجه ی این رفتار در آینده برای ما و جامعه ی ما افزایش شفافیت و روشنگری خواهد بود.
اما چگونه می‌توان کارکرد های واقعی کتابخانه‌ها را به آن ها بازگرداند. پیشنهادی که هابر ماس به ما برای خارج شدن از این وضعیت ماشینوار داده بود این بود که دید منتقدانه را در خود پرورش دهیم. بنظرم برای اینکه بتوانیم به عنوان یک منتقد حرفی برای گفتن داشته باشیم به اطلاعات نیاز داریم، اطلاعات قدرت محسوب می‌شود. اینجاست که کتابخانه‌ها می‌توانند برای بیدار کردن مردم نقش مهمی داشته باشند. با دردسترس قرار دادن منابع به افرادی که به آن ها نیاز دارند و با شناساندن جایگاه خود به جامعه می‌تواند هم خودش را و هم جامعه را احیا کند.
مورد دیگر در جامعه ای که گفته شد این بود که داده های نادرست و ناصحیح برای کنترل و تربیت بیشتر مردم به خوردشان داده می‌شد. بنظرم در مورد کتابخانه می‌تواند به مردم این آگاهی را بدهد که هر اطلاعاتی نمی‌تواند صرفا صحیح باشد و به آن ها آموزش بدهد که باید دروازه بان اطلاعات باشند و با دید منتقدانه به اطلاعات نگاه کنند. و در خصوص اطلاعات سوگیری شده کتابخانه ها باید تلاش کنند به عنوان یک مخزن اطلاعاتی داده های صحیح را بدون این که سوگیری در آن ها باشد در اختیار مردم و جامعه قرار دهد. میتوان گفت در این صورت به مرور زمان اتفاقی که در جامعه می‌افتد این خواهد بود که افراد شناختی نسبت به خود و جامعه و زندگیشان خواهد داشت که نسبت به قبل به واقعیت نزدیکتر می‌باشد. و این مدیون وجود کتابخانه هایی مستقل و فعال خواهد بود.

محمد مقیسه
دانشجوی ارشد رشته علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید بهشتی - ترم
2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

انواع سرمایه ها و کتابخانه - نظریه عام کنش پیر بوردیو

پیر بوردیو


تعمیم نظریه عام کنش پیر بوردیو (انواع سرمایه ها) به حوزه کتابخانه ها و چرایی  کم رونق بودن کتابخانه های عمومی ایران

  در نظریه کنش عام پیر بوردیو از یک سری مفاهیم صحبت شده است. عادت، میدان و سرمایه. منظور از عادت رفتار ها و اخلاقیاتی بود که ما با قرار گرفتن در یک جایگاه خاص اجتماعی آن ها را یاد میگیریم و آن ها را انجام می‌دهیم. مثلا در گذشته که افراد دارای طبقات اجتماعی بودند هر طبقه اجتماعی متمایز از دیگری بود. این تمایز ها در لباس ها طرز حرف زدن، ارتباط با افراد دیگر، نوع کسب و کار و ... قابل مشاهده بود. بنظرم این طبقه بندی اگر چه دیگر به آن شکل وجود ندارد اما به نوعی میتوان نشانه هایی از شباهت جامعه ی امروزی به آن دوران ها دید. در جوامع هر یک افراد دارای طرز رفتار خاص طبقه ی شغلی و تحصیلی خود است. بوردیو می‌گوید که این رفتار ها را نباید ذاتی دانست بلکه این رفتارها صرفا با قرار گرفتن فرد در آن بخش از جامعه کسب گردیده است و هر آن ممکن است با لغزشی که از خود نشان طبقه ی واقعی خود را نمایان کند.
مورد دیگر در نظریه کنش بوردیو مفهوم میدان بود. میدان ها هجار های خاص خود را دارند و برای خودشان قوانینی وضع کرده اند که برای ورود به آن میدان باید به آن پایبند بود. برای مثال اگر قصد ورود به دانشگاه را داشته باشیم لازم است که یک سری موارد را داشته باشیم و رعایت کنیم. مثلا اگر میخواهیم برای دوره کارشناسی در دانشگاه دولتی درس بخوانیم حتما باید مدرک دیپلم داشته باشیم، بعضی رشته ها حتما باید پیش دانشگاهی را گذرانده باشیم، حتما باید نمره ی قبولی را در دوره پیش دانشگاهی کسب کرده باشیم تا اجازه ورود به مقطع بالاتر و شرکت در کنکور را داشته باشیم، حتما باید برای شرکت در کنکور هزینه ای پرداخت کنیم، حتما برای ثبت نام لازم است تا مدارکی را تحویل دهیم، حتما باید در مقطع دیگری در حال تحصیل نباشیم، حتما باید مشمول خدمت سربازی نباشیم و بسیاری موارد دیگر که مشخص شده که برای ورود به دانشگاه باید داشته باشیم یا انجام داده باشیم.
و بخش سرمایه در نظریه بوردیو که به تعریف خودم عبارت است از چیزی که به انسان قدرت می‌بخشد. این قدرت میتواند معنوی باشد و هم میتواند اقتصادی باشد. منظور از قدرت بخشیدن اینگونه است که فردی برای مثال چیزی را در اختیار دارد که فرد دیگری (که احتمالا دارای سرمایه ای  از نوع متفاوتیست) فاقد آن است. این دارایی فرد متمایز کننده فرد از دیگریست که باعث اعتبار بیشتر فرد در بعضی میدان ها می‌شود. و این سرمایه به گونه ای است که برای فرد ارزش می‌آفریند و جایگاهی را در جامعه برای او به ارمغان می‌آورد.
این چهار نوع سرمایه عبارت بودند از سرمایه نمادین، سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی ، سرمایه اقتصادی.
 سرمایه نمادین بنظرم سرمایه ای از جنس معنوی است. یک چیز کاملا ذهنی است که ما آن را برای خود ایجاد می‌کنیم یا به ما القا می‌شود. به عبارتی به رسمیت شناختن قواعد قوانین و کلا چیز هایی است که وجود خارجی ندارند اما ما آن را ایجاد می‌کنیم. آن را ایجاد میکنیم تا چیزی را به مشروعیت بپذیریم. مثالی که از پیر بوردیو در این باره دیدم [1]  مثال مالیات گرفتن دولت ها بود . فرض کنیم در قرن گذشته بودیم که چیزی الکترونیکی نشده بود. فردی با لباسی معمولی آمده درب خانه را زده و میگوید مالیاتتان را بیاورید! چیزی که در زمان به ذهنمان می‌رسد این است که یا آن فرد دیوانه است یا فکر می‌کند که ما ساده هستیم و قصد کلاه برداری دارد. کاری که دولت برای مشروعیت به این امر انجام داده ایجاد نماد هایی برای جامعه است که شهروندان آن را به رسمیت بشناسند. مثلا فرض کنید بار دیگر این فرد به درب منزل آمده و یونی فرمی مخصوص بر تن دارد که میدانیم نشانه ی ماموران جمع آوری مالیات است. کارتی دارد که فقط افراد مامور جمع آوری مالیات آن ها را دارند. و کلا به گونه ای است که احساس می‌کنیم ما در مقابل شخص نیستیم بلکه در مقابل نماینده ی یک سازمان قرار داریم. ما می‌دانیم که ذره ای از این پولی که جمع می‌شود به جیب این شخص نمی‌رود. به این ترتیب است که اعتباری برای دولت ایجاد می‌شود که بیشتر جنبه ذهنی دارد. چیزی هم  که در سرمایه نمادین به دفعات دیده می‌شود انتصاب است که در آن فردی که دارای درجه ی نمادین بالایی است برای افراد پست و مقام هایی تعریف می‌کند. در این جا فرد بواسطه ی انتصاب آن مقام دارای سرمایه نمادین می‌گردد. (مثال روشنی از انتصاب را میتوان در داستان مزرعه حیوانات نوشته جرج اورول دید که خوک بزرگ برای خودش معاون و حسابرس و ... استخدام کرد)
سرمایه فرهنگی هم به نظرم سرمایه ای معنوی است که قدرت خودش را از رابطه ها و ارتباطات با افراد درون یک صنف می‌گیرد. یک معلم، یک استاد دانشگاه در محل کارش و مکانی که کار می‌کند می‌تواند شناخته شود. افرادی که دارای این سرمایه هستند بنظرم می‌توانند از این سرمایه بهره اقتصادی ببرند چرا که قسمت زیادی از جامعه که دانش آموزان و دانشجو ها هستند خواهان کسب این نوع سرمایه هستند. افراد دارای این نوع سرمایه به خاطر مقام والاتر تفکر و تعلیم در جامعه در مقام بالایی قرار می‌گیرند. تحصیلات دانشگاهی برای افراد نوعی سرمایه فرهنگی ایجاد می‌کند.
سرمایه اجتماعی سرمایه ای است که بر اساس همکاری و مشارکت بنا نهاده شده و در هر جامعه ای وجود آن یک نوع ثروت بسیار ارزشمند محسوب می‌شود. اعتماد از پایه های این نوع سرمایه است.
و سرمایه اقتصادی هم که قطعا همان منابع و اعتبارات مالی است که زیربنای قدرت هر جامعه ای محسوب می‌شود که قدرت یا ضعف یک جامعه به آن وابستگی دارد. میتوان آن را مهمترین سرمایه دانست چرا که تلاش بیشتر افراد در نهایت تبدیل سرمایه های دیگر به این نوع سرمایه است.
این چهار نوع سرمایه با یکدیگر قابل تبادل هستند. افراد همواره در هر فیلدی گه قرار می‌گیرند سعی می‌کنند تا این چهار سرمایه را با مبادله به یک حد قابل قبول برای خود برسانند. عده ای برای کسب سرمایه فرهنگی به دانشگاه می‌آیند با تحصیل در دانشگاه و گرفتن مدرک از دانشگاه سرمایه نمادین کسب می‌کنند و سپس تلاش می‌کنند تا این سرمایه فرهنگی و نمادین را به سرمایه اقتصادی تبدیل کنند.
 بوردیو از مفهومی به عنوان خشونت نمادین می‌گوید. افراد درون یک فیلد خاص با هزینه کردن و تلاش سرمایه نمادینی برای خود جمع کرده اند. آن ها کسب این نوع سرمایه نمادین را مستلزم یک سری فعالیت ها و کارها و سلسله مراتبی می‌دانند که فرد باید آن ها را انجام دهد تا او را لایق کسب یک سرمایه نمادین بدانند. مثلا دیدگاه یک پزشک نسبت به فردی که به صورت تجربی مهارت درمان بیماران را کسب کرده چگونه است؟ قطعا پزشک به هیچ وجه آن فرد را به عنوان یک پزشک و درمانگر به حساب نخواهد آورد. در واقع در اینجا این طبقه یعنی پزشکان نوعی خشونت نمادین دارد که اجازه نمی‌دهد هر فردی را هرچند که کارش را خوب انجام دهد جزو طبقه ی خودش قرار دهد.
اما این مفاهیم به کتابخانه چگونه قابل تعمیم است. گفته شد که ما در تلاش هستیم تا به یک حد قابل قبول از این چهارنوع سرمایه برسیم. در کتابخانه نیز میتوان گفت که بعضی از این سرمایه ها جریان دارد البته نه در سطح بالایی. دیده ایم که افرادی در همه جا کتاب در دست دارند. این کتاب نشانه و نمادی از فرهیختگیست. در واقع بدون این که بخواهد در حال کسب سرمایه ای از جایی و چیزی است که اعتبار بالاتری دارد. در توضیح در مورد کتاب خانه ی عمومی شهر بوستون گفته شده که آمریکا مهاجران زیادی با قومیت های مختلفی را به خود می‌پذیرفت. مسئولین این شهر برای جلوگیری از فروپاشی هنجار های شهری شان بدلیل تنوع زیاد مهاجرانی که به آن جا می‌آمدند تصمیم گرفتند تا کتابخانه عمومی این شهر را راه اندازی کنند و از طریق آن هنجار های زندگی شهری آمریکایی را به جامعه ی سنتی مهاجران بشناسانند. پس از راه اندازی کتابخانه مسئولان شهر که دارای سرمایه نمادین و فرهنگی و ... بالایی بودند شروع به رفت و آمد به کتابخانه کردند. در این جا بود که جابجایی نشانه ها اتفاق افتاد. کتابخانه با رفت و آمد این افراد، اعتبار این افراد را به درون خود وارد کرده و دارای نوعی سرمایه نمادین گردید. دلیل رونق بخشیدن و استفاده ی بیشتر از کتابخانه هم همین قانون جابجایی اعتبار ها بود. افراد به کتابخانه می‌آمدند و از آن استفاده می‌کردند تا ذره ای از این سرمایه نمادین را به خود جذب کنند. در خلال این جابجایی ها چیزی به مردم آموخته شد که همان هنجار های زندگی شهری بود. بوردیو از این هنجار ها به عنوان «نظم جا افتاده» یاد می‌کند. بنظرم دولت با انجام این گونه فعالیت ها تلاش می‌کند با وضع یک سری هنجار های ذهنی و سوق دادن مردم به رعایت آن ها افراد را به یک نظم درونی برساند.
گفته شد که کتابخانه های عمومی ایران کم رونق هستند. با توجه به گفته های بالا می‌توان دلیل آن را اینگونه توضیح داد که محیط کتابخانه های عمومی در ایران دارای سطح بسیار پایینی از گردش سرمایه ها بخصوص سرمایه نمادین هستند. نقش آن ها و وجود آن ها در جامعه کمرنگ است و دیده نمی‌شود. کتابخانه ها اندوخته اندکی از سرمایه نمادین دارند. انقدر کم که افراد را نمیتوان برای جابجایی سرمایه نمادین به رفتن به کتابخانه سوق داد. در ایران بعضی از کتابخانه های عمومی مثل کتابخانه ی عمومی حسینیه ارشاد را می‌شود گفت که اینگونه نیستند. فعالیت های بسیار خوب معنوی و برگزاری کلاس ها و سخنرانی های مختلف و دعوت از اساتیدی که دارای سرمایه فرهنگی هستندو در  زمینه ای اعتبار نمادین بالایی دارند  و همینطور بازیگران و هنرمندان که سرمایه فرهنگی و اجتماعی بالایی دارند باعث اعتبار این کتابخانه گردیده. این کمبود در همه ی کتابخانه های عمومی قابل مشاهده است. شاید دلیل اصلی توجه کمِ مردم به کتابخانه ها همین باشد.

[1] خلاصه کتاب نظریه کنش بوردیو – ص 17 پ3


محمد مقیسه

دانشجوی ارشد رشته علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید بهشتی - ترم 2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه