جایی برای مرور زندگی

۱۱ مطلب با موضوع «قاب لحظات» ثبت شده است

سالها می‌گذرند

به تاریخ ها که نگاه کردم دیدم این نوشته ها سنشون ازم بیشتره. یکی دو سال و یکی هم 12 سال. نویسنده این یادداشت های حاشیه‌ی کتاب چه کسی هست خبر ندارم. توی کتابهای قدیمی یک کتابخونه دیدمشون و ازشون عکس گرفتم.

اون خانم دومی که نوشته من اعصابم خورد شده، کمی تا قسمتی شبیه حال الان خودم هست. حسم میگه شاید سن اون زمانش کمتر از دوسه سال با من اختلاف داشته. اما الان در واقعیت اگر زنده باشند که امیدوارم در سلامتی باشند، همسن مادرم هستند. این کتاب ها برای مدت زیادی جایی بوده و دست نخورده اند و معلوم است که اهدایی هستند.

با دوستم که در مورد اینها صحبت کردم به این فکر میکردیم که الان این افراد دیگه به اون زمانها فکر نمی‌کنند ولی چقدر براشون سخت بوده و چقدر ساده حتی سخت ترین چالش های زندگی میگذرند انگار نه انگار که روزی واقعا وجود داشتن و باهاشون کشتی میگرفتیم.

پی نوشت: لای این کتاب ها یه جزوه هم پیدا کردم که مال یه خانم بوده و توش چنان شعرای قشنگی گلچین کردن که کف کردم که این جزوه ی درسه یا کتاب گنچینه اشعار!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

امامزاده صالح در روز بارانی

امام‌زاده صالح

مکانی که در تصویر میبینید امامزاده صالح در حوالی میدان تجریش تهران در یک روز بارانی زیباست. امامزاده صالح از آن جاهایی است که آدم هرچندوقت یکبار هوس می‌کند کار و بارش را کنار بگذارد و کمی در آنجا حال دلش را خوب کند. جای قشنگی است که جان می‌دهد برای اندکی با خود بودن.

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ روی آن کلیک کنید.

پی نوشت: این عکس را یکی دوسال پیش گرفتم. دقیقترش فروردین 96. یعنی یک سال و 7 ماه پیش و به عبارت دیگر 584 روز پیش. از آن روزها و مدل ذهنی ام تصویر روشنی بیاد نمی‌آورم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هفته کتاب و کتابخوانی و لیستی از کتابهای خفن

این هفته کنونی از سال به عنوان هفته کتاب و کتابخوانی در نظر گرفته شده و همایش‌ها و جشن‌های مختلفی برگزار میشه و در مورد این موجود نازنین و دوست داشتنی حرف زده میشه. امسال قسمت شد که توی دوتا از همچین جاهایی باشم. از نالیدن از وضع کتابخوانی نامناسب تو این مراسما که بگذریم میشه به نمایشگاهایی که معمولا توی این دوره ها برگذار میشه اشاره کرد. نمایشگاهایی پر از کتابهای عالی و تخفیفهای مناسب.

قیمت کتاب تو چند ماه اخیر بخاطر نوسان قیمت دلار افزایش زیادی داشته. کم‌کم دارم به عضویت تو یه کتابخونه عمومی فکر میکنم!!

اینها رو گفتم تا بگم که امروز تو کتابخونه دانشگاه شهید بهشتی نمایشگاه کتاب بود. کتابهایی با موضوعات مختلف و البته دو تا کتاب خیلی خیلی خاص.

وقتی به این دو تا کتاب رسیدم ناخودآگاه لبخندی روی لبم اومد و از دیدنشون تو نمایشگاه خوشحال شدم. دو تا کتاب ترجمه شده. از یک مترجم عزیز. از یک معلم عزیز. جناب معلم محمدرضا شعبانعلی. کتابهای توی اولین عکس که روی بقیه قرار داره رو ایشون ترجمه کردند.

برای بزرگتر شدن عکسها روشون کلیک کنید.

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

نمایشگاه کتاب دانشگاه شهید بهشتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

کارهای کوچکی که همیشه می‌ماند

هر چند سال عمر که داشته باشیم اگر به گذشته خودمان نگاهی کنیم زمانهایی را به خاطر خواهیم آورد که نه هدفی برای زندگی داشتیم و نه می‌دانستیم هدف چیست و نه کسی بود که به ما بگوید. احساس الان من به آن زمان‌ها به صورت یک جور دوره غوطه‌وری در زمان و مکان است. صرفا گذشته و رد شده. نمیدانستیم چکار باید کنیم و برای چه زندگی می‌کنیم. سوالی که احتمالا الان هم با آن درگیر هستیم اما بازهم احتمالا از شدت آن کاسته شده. اگر بیشتر شده امیدوارم هر چه زودتر از این زمان بگذریم چرا که آن را خوب می‌فهمم. امیدوارم هر چقدر هم که سخت بود جزو آنها نباشیم که رو به سقوط رفتند.

بگذریم.

این مقدمه را گفتم تا از یادگاری هایم از آن زمان‌ها بگویم و آنها را اینجا بیاورم. در این دوره‌ها معمولا یادگاری کمی داریم که از ما باقی بماند. گاهی به سرمان می‌زند تا کاری انجام دهیم. یادگاری های الان من متعلق به همین زمان‌هاست. همانچیزهایی است که در آن وهله کوتاه زمانی انجام دادم که صرفا بقصد پر کردن زمان و سرگرمی بود.

من نه طراحم و نه نقاشی خوبی دارم. نقاشی‌هایم در حد همان خانه و درخت دوران دبستان است. اما گاهی طرح هایی می‌کشیدم که از آنها خوشم می‌امد. این طرح ها جوری نیست که قابله ارائه باشند و چه بسی بقیه اگر ببیند به آن بخندند و بگویند که اینها چیست دیگر! اما خب تک‌تک آنها را دوست دارم و با آنها رابطه‌ احساسی پدر فرزندی دارم!

یکی از آنها همین تصویر آواتار منو سمت چپ وبلاگ است. یک تایپوگرافیِ یکهویی و قبل از رفتن به مهمانی بود. کشیدم و ذخیره کردم و الان به عنوان تصویر پروفابل هم گاهی استفاده می‌کنم. یا طرح های دیگر که هر کدام داستانی دارند اما اینجا جای گفتنشان نیست. صرفا می‌آورم تا اینجاهم داشته باشم.

این یادگاری های ما خیلی ارزشمندند. با آنها به زمانهای دوری می‌رویم. به برهه‌های زمانی مشخصی از خودمان. زمانهایی که شاید دستاورد و کار مفیدما در یک هفته و شاید یک ماه صرفا یک تصویر، نقاشی، وسیله یا نوشته مثل همین‌ها بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

میز کار یک وبلاگ‌نویس چه شکلی است؟

شاید برایتان جالب باشد بدانید که پشت این وبلاگ شخصی چه‌شکلی است. بخشی که وبلاگ نویس‌ها با آن سر و کار دارند، جایی که کنترل پنل نام دارد. بلاگرها هرروز این صفحه را باز می‌کنند و برخلاف بازدید کنندگان که با پوسته وبلاگ درگیر هستند بلاگرها بیشتر وقت خود را در این بخش صرف می‌کنند. کنترل پنل، مرکز مدیریت یک وبلاگ و یک جورهایی میزکار صاحب وبلاگ است. گفتم یک عکس از محیط آن اینجا بگذارم هم یادگاری برای خودم و هم تصویری باشد برای کسانی که دوست دارند در این مورد بدانند.

کنترل پنل وبلاگ بیان

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر میتونید روی عکس کلیک کنید

پی نوشت: با پنل وبلاگ های مختلفی کار کرده ام اولینش بلاگفا، بعد رزبلاگ، بعد میهن بلاگ و الان هم با بلاگ بیان. نمیدانم پنل این وبلاگها در طی این مدت طولانی دچار تغییر شده یا نه ولی به نظرم پنل بلاگ بیان (یعنی همینجا و همین عکسی که می‌بینید) ساده و زیباتر از دیگر سرویسهای وبلاگ هست که البته این به معنی کم بودن امکانات آن نیست.

پی نوشت دو: اون جملاتی که در بخش یادآور توی عکس می‌بینید. اصولیه که نوشتم تا برای خودم در نوشتن رعایت کنم مثلا :)

پی نوشت سه: به دوستان وبلاگ‌نویسم هم پیشنهاد میکنم این کار رو انجام بدن! جالبههه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه