میخواستم برم سراغ پایان نامه ی نیمه کاره ام. از زبان یادم افتاد که خیلی وقت است زبان تمرین نکرده ام.
داشتم به زبان فکر میکردم و جزوههایی که برای خواندنش دارم. مقاله های زبان مرتبط با رشته ام بهتر است یا آن کتاب های زبانی که از دوران کارشناسی دارم؟ راستی یکی دوتا کتاب داستان کوتاه انگلیسی دارم آنها هم خوبن.
داشتم به پایان نامه و زبان فکر میکردم. یادم افتاد کمی از لحاظ بدنی کم تحرک شده ام. طبقه بندی روانی-حرکتی بلوم را در ذهنم دوره میکنم. مراحلش چه بود؟ اولیش مشاهده و تقلید. دومیش «اجرای» مستقل سومین مرحله چه بود خدا
داشتم به پایان نامه و زبان و کم تحرکیم فکر میکردم. اجرا اجرا اجرا ... راستی کتابی که سال پیش گرفتم را هنوز نخوانده ام. «اجرای ناب به شیوه استیو جابز» شایدم ارائه ناب. یکی از این دو.
داشتم نه به پایان نامه فکر میکردم نه زبان و نه کم تحرکیم و نه کتابهایی که نخوندم. گوشی تو دستم بود و توی تلگرام میچرخیدم. چخوب تو دو تا گروه منشن شدم. ببینم چی میگن.
و این داستانیه از منِ و هزار کار نکرده.
ست گادین حرف جالبی میزنه، نقل به مفهوم میگه اگه مدام از فکری به فکر دیگه بپرید یه موقع میاد که میبینید تبدیل شدید به یک پرنده حرفه ای. و آدم های حرفه ای انقدر غرق در مهارتشون هستن که متوجه نیستن چنین مهارتی رو یک روز نداشتن!. (تیکه دومش ابتکار خودمه :))
دکتر فرهنگ هلاکویی هم تعریفی از خوشبختی دارن و میگن که خوشبختی کنترل لحظه به لحظه ی ضمیر خودآگاه ماست.
در یک جمع بندی کنترل سهل ممتنع این رفتار با گفتن یک-دو و شاید ده ها «نه» شروع میشه. نه گفتن به خودمون به هر فکری که قراره جایگزین فکر مهم الانمون بشه. اگر در این کار ثابت قدم باشیم لذت بینظیر تمرکز رو خواهیم چشید.
پی نوشت 1: چیزی که ست گادین میگه اینه: اگه مدام کارها رو قبول و بعد ول کنین موقعی میرسه که میبینید تبدیل شدید به یک ول کننده زنچیره ای.
پی نوشت 2: سهل ممتنع به کاری یا چیزی میگویند که در نگاه اول انجام دادن یا فهمیدنش اسون بنظر میاد اما میبینیم که سخت تر از چیزی بود که انتظار داشتیم.
مفهوم شیب آنطور که در کتاب ست گادین آمده یک مفهوم ذهنی است. فهمیدن آن مهم است چرا که در زندگی مصداق های زیادی برای آن پیدا خواهیم کرد.
در این مطلب سعی میکنم این مفهوم را آنطور که فهمیده ام در این جا بازگو کنم.
قبل از تعریف شیب باید گفت که این عبارت در کنار دو مفهوم دیگر پرتگاه و بنبست در کتاب ست آمده است که قبلا به آن اشاره شد. همه ما در زندگی در حال عبور از مسیر هایی هستیم. حتی هیچ کاری نکردن هم یک انتخاب و یک مسیر است. و ما همواره چه بدانیم چه ندانیم در یکی یا چندتا از آن ها قرار داریم.
هر مسیری که در آن هستیم یکی از سه حالت زیر است. شیب، بنبست و پرتگاه.
شیب کاری است که از آن انتظار نتیجه داریم و نتیجه هم خواهد داد، پایان ندارد چون دلمان نمیخواهد داشته باشد، هر چه جلوتر میرویم کارمان سخت تر میشود و به تلاش و هوشمندی بیشتری نیاز دارد، ضمن اینکه استقامت در شیب یک کوله بار تجربه برای ما خواهد داشت که ادامه دادن مسیر را برای ما ساده تر میکند. شیب در ظاهر سختی و دشواری و در باطن دوست ماست زیرا با ایجاد این سختی ها شیب رقبای ما و آنهایی که شایستگی پیمودن مسیر را ندارد از گردنه خارج میکند.
بنبست حالتی است که هر چقدر هم که تلاش کنیم و مسیر را هوشمندانه برویم اما در انتها چیزی که انتظار مارا میکشد یک بنبست یا دیوار غیر قابل عبور است. بنبست و مسیرش بارها ما را خسته و کسل میکند. فراز و نشیبی ندارد و نتایج و رهآورد آن در حد انتظار نیست. گادین توصیه اکید میکند که اگر در مسیر بنبست قرار گرفتید به سرعت از آن خارج شوید و زیاد در آن نمانید.
پرتگاه عبارتست از حالتی که در آن مدتی حال خوش و نتایج خوب و پاداش های احتمالا چشمگیر دریافت خواهیم کرد اما در پایان و در یک جایی ببعد مارا نابود خواهد کرد، شکست خواهد داد و از گردنه بیرون خواد برد. پاداش هایی که در طی مسیر میگیریم ممکن است طمع را در ما بیشتر کند و ما را به ادامه دادن بیشتر تشویق کند. توصیه ست گادین این است که اگر در چنین حالتی قرار گرفتیم و ناچار بودیم میتوانیم مدتی را در این حالت بمانیم اما باید بدنبال شیب مناسب بوده و سریع از مسیر پرتگاه بیرون برویم.
حال که این سه حالت برای ما مشخص شد ما باید ببینیم در هر کاری در کدام یک از حالت ها قرار داریم. و تنها شیب است که مجاز به بودن در آن هستیم.
شیب ها بسیار متفاوتند و در هر جایی که ما بتوانیم از عبارت بهترین بودن استفاده کنیم وجود دارند. چه در زندگی شخصی و چه در کسب و کارها. در شیب ها در کنار ما افراد و شرکت ها بسیار دیگری وجود دارد که همان رقبای ما هستند. بعضی شیب ها بسیار تند و عمیق هستند. تصور کنید شرکتی بخواهد در حوزه ی سیستم عامل تلفن همراه با گوگل رقابت کند. گوگل چنان شیبی که خود در آن قرار دارد را عمیق و تند کرده که بالا رفتن از چنین شیبی برای هر رقیبی تقریبا غیر ممکن شده است.
چنین شیبهایی را بسیاری از کسب و کارها ایجاد کرده اند. مایکروسافت در زمینه سیستم عامل، دیجیکالا در خرده فروشی آنلاین، ایفون در موبایل و گوگل در موتور جستجو.
اما کاری که ما باید انجام دهیم چیست؟ ما هر کدام محدودیت ها، منابع، قدرت و ضعف های خودمان را داریم. گذر کردن از هر شیبی نیاز به آشنایی با آن شیب دارد و نیاز به این که ببینیم آیا توانایی گذر کردن از آن را داریم یا نه. اگر پایمان را در شیبی گذاشتیم که برای ما مناسب نیست در رها کردن آن نباید تعلل کنیم یا حس بدی داشته باشیم.
ست گادین در مورد ول کردن شیب نیز این توصیه را میکند که استراتژی خود در ول کردن یک شیب را قبل از پا گذاشتن در آن شیب مشخص کنیم. چرا که با پا گذاشتن در شیب اگر با رسیدن به اولین دشواری ها و سختی ها بخواهیم تصمیم بگیریم تصمیم ما استراتژیک و هدفمند نخواهد بود بلکه تصمیمی است از سر ناچاری.
ما تنها اگر قصد بهترین بودن در یک کار را داریم باید وارد شیب شویم و با آن همراه شویم وگرنه اگر تصمیمی غیر از این داشته باشیم یک نوع کنار آمدن با شیب است. کنار آمدن با شیب و نتیجه ی آن که معمولی بودن است. یعنی وقتی ما در یک شیب دست از تلاش میکشیم بجای اینکه کار را رها کرده و شیب درست را پیدا کنیم با آن کنار میآییم. ست گادین میگوید: «کنار آمدن بدترین بدیلِه رها کردن است».
این مطلب را با نوشته کوتاهی از وبلاگ ست گادین تمام میکنم:
اتوبوسِ اشتباهی
ست گادین
اشتباه اول شما سوار شدن به اتوبوس شماره A53 بود ، همان اتوبوس میان شهری که شما را به مقصد تان نمی رساند. اشتباهاتی این چنینی ، اکثر اوقات اتفاق می افتند.
اشتباه بزرگ تری که برای شما گران تمام می شود ، ماندن در همان اتوبوس است .
میدانم که اتوبوس سوار شدن کار آسانی نیست. می دانم که شما صندلی خالی گیر آورده اید. میدانم بیرون تاریک است . ولی شما اتوبوس را اشتباهی سوار شده اید و ماندن در این اتوبوس آنرا به اتوبوسِ صحیح تبدیل نمیکند .
اگر واقعا میخواهید به مقصدی که در نظر گرفته اید برسید ، باید اتوبوسِ اشتباه را ترک کنید .
ترجمه ی این نوشته از مصطفی منبری
ست گادین در کتاب خودش «شیب» با مثال جالبی قانون زیف را توضیح میدهد. او میگوید ده طعم پر طرفدار بستنی را در نظر بگیرید. حال آن ها را بر اساس میزان فروش رتبه بندی و بعد نموداری از محبوبیتشان بکشید.
اینجاست که ممکن است نتیجه چیزی نباشد که حدس میزنید. نمودار مورد بالا در واقعیت چیزی شبیه به شکل زیر است.
و این همان چیزی است که به عنوان قانون زیف شناخته میشود.
قانون زیف میگوید اگر شما تمامی کلمات یک کتاب را جمع آوری کرده و بسامد تکرار هر کلمه ها را محاسبه کنید خواهید دید که چندیدن کلمه بیشترین تعداد تکرار را دارند و درصد قابل توجهی از حجم آن کتاب را ساخته اند. برای مثال در شکل زیر میتوانید نمودار آن را مشاهده کنید.
این قانون در جاهای دیگر هم مصداق دارد. میبینیم که اگر قرار بر تقسیم سهم از چیزی باشد. سهمی ناعادلانه (البته بدون ارزش گذاری منفی) نصیب بهترین های بازار میشود.
و این کاملا طبیعی است چرا که برای مثال اگر شما بخواهید مثلا به پزشک مراجعه کنید بیشتر تمایل به رفتن به پیش پزشکی را دارید که با توجه به بودجه شما و شرایط شما و مکان شما بهترین انتخاب باشد.
یا خرید از فروشگاه های آنلاین را در نظر بگیریم میدانیم که سهم قابل توجهی از بازار در اختیار دیجی کالا است.
ست گادین میگوید یا باید بهترین بود یا وارد بازی و شیب نشد.(شیب چیست؟) معمولی بودن فایده ای ندارد.
بهترین بودن است که همیشه بیشترین ترین نتایج و مزایا را برای ما خواهد داشت. معمولی بودن در مفهوم شیب و ادبیات ست گادین، حالتی است که ما نه تلاشی برای بهتر شدن میکنیم و نه دست از کار میکشیم بلکه حالتی منفعل داریم.
"فقط افراد با استعداد هستند که از معمولی بودن عصبانی میشوند." ست گادین
نام ست گادین، کتابها و وبلاگ ست گادین را در وبلاگ دوستان متممی چندین بار شنیده بودم. یکی دیگر از کتاب های شناخته شده ی این نویسنده کتاب گاو بنفش است.
حوزه فعالیت ست گادین در زمینه ی بازاریابی و فروش است. گادین یکی از شناخته شده ترین وبنویسان در این زمینه است. فردی پر از ایده و حرف. شاید جالب باشد که بدانید چیزی حدود 12 سال است که مطلب مینویسد و ایده هایش را به صورت رایگان روی وب قرار میدهد. گادین سری تراشیده و چهره ای شنگول دارد :) و با این نشانه ها مگر میشود او را از یاد برد؟؟
کتاب شیب اولین کتابی است که از این نویسنده خواندم. راستش از ترجمه ی سخت آن باید گفت که گاهی متن را میخواندم و بسختی برایم قابل فهم بود. خصوصا که در شلوغی و تمرکز کم آن را خواندم. کتاب پر از حرفهای انگیزشی ولی مفید بود.
بنظرم این کتاب را باید گرفت خواند و آن را چلاند تا به شیره ی آن رسید. شیره ای بسیار ارزشمند که به جای اینکه به ما مفهومی را آموزش دهد میخواهد بگوید: من با بینشت کار دارم. آیا تا بحال اینگونه فکر میکرده ای؟ بسیار خب. حالا از این زاویه به قضیه نگاه کن. و به ما میفهماند که این دید چقدر میتواند اتفاقات را در مسیر تلاش برای رسیدن به چیزی معنادار کند.
بنظرم این کتاب نگاه ما به شکست، سختی های مسیر، درستی مسیر را اصلاح میکند. به ما میگوید ول کردن کار نه تنها بد نیست که بسیار کار خوب و استراتژیکی هم هست به شرط آن که بدانیم کجا باید آن را رها و کجا نباید بکنیم.
و برای من قسمت فوق العاده اش نشان دادن کوشش بیهوده و تلاش معنادار بود. و این مفاهیم را به صورت سه شکل متفاوت از سطح شبیدار به ما نشان میداد.
شیب
بنبست
پرتگاه
و کار ما باید این باشد که این سه را بتوانیم در کارهایمان تشخیص دهیم. سیگار کشیدن قطعا پرتگاه خواهد بود چرا که در نهایت ضمن دادن پاداش روانی به ما با یک بیماری ریوی ما را به قعر خواهد برد.
کار کردن در جایی که میدانی در ده سال آینده هم همینجا خواهی بود و همین کارها را خواهی کرد یک بنبست است.
و شیب چیزی است که ما باید دنبالش بگردیم. شیب مناسب خود را پیدا کنیم و از آن بالا برویم. و این جاست که میزان این شیب و تلاش ما در آن شیب میتواند ما را به بهترین تبدیل کند.
همه ما باید فرق این سه حالت را در بدانیم و بتوانیم آن ها را در کارهایمان تشخیص دهیم.
بعدا درباره این کتاب باز هم خواهم گفت.