جایی برای مرور زندگی

۳۰ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

مردمی که دیر آمده‌اند و زود می‌خواهند بروند

ما مردم عجولی بار آمده ایم. زود می‌خواهیم به همه چیز برسیم. چیزهایی که نه اصولا خودمان بخواهیمشان بلکه چیزهایی که دیگران می‌خواهند. شاید اگر در دنیای دیگری به دنیا می‌امدیم که در آن دنیا همه به دنبال سنگ نمک بودند ما هم با تمام قدرت و انرژی برای رسیدن به آن تلاش می‌کردیم. چه بسی برای آن هدف گذاری می‌کردیم. اهداف SMART طرح ریزی می‌کردیم. کلاسهای داشتن استراتژی برای رسیدن به نمک می‌رفتیم. سخنران هایی می‌آمدند و از مزایا و معایب نمک و مشکلاتی که برای بشر ایجاد کرده می‌گفتند شاید هم انتقادی می‌کردند و جیب خود را پر نمک می‌کردند!

ما چیزهایی که برایمان ارزشمند است را میشناسیم. چیزهایی که برای دیگران هم ارزشمند است را هم همینطور. میدانیم که راه رسیدن به یک خواسته تقریبا به طور کلی مشخص است. مجموعه ای از مراحل و قوانین را که رعایت کنیم طبیعت می‌تواند ما را به سمت هدف هدایت کند. اما یکی از اصلی ترین فاکتورها برای من در رسیدن به اهدافم این است که صبر داشته باشم. کاری که باید را انجام دهم. انتظار نتیجه ی بزرگ آنی را از ذهنم دور کنم یا آن را با واقعیت تعدیل کنم و در کل نگاه و بینشی به کاری که دارم انجام می‌دهم داشته باشم.

اما وقتی فاکتور صبر از کار ما کنار گذاشته شد کار را خراب می‌کنیم. جای چسبیدن به کاری که باید انجام دهیم دنبال راه حل های سریع-پاسخ می‌گردیم. کتاب مدیریت در 24 ساعت و انگیزه در یک هفته و اعتماد بنفس در 4 روز را میخوانیم. جای فهم عمیق مفاهیمی که برای رسیدن به خواسته خود ملزم به درک عمیقتر آنها هستیم ذهن خود را با اطلاعات چیپ و غیر علمی و غیر عملی پر می‌کنیم. چندین ساعت نشئه از قدرتی مارورایی که فکر میکنیم با فهمیدن این مطالب پیدا کرده ایم و بعدش ... همه می‌دانیم.

اینکه بگوییم باید صبور بود، احتمالا خیلی کلیشه ای است. محمدرضا شعبانعلی در فایل هنر شاگردی کردن می‌گوید وقتی وارد کاری یا چیزی شدیم خودمان را کنترل کنیم و قضاوتمان را به تاخیر بیاندازیم هر چه بیشتر بهتر. بگذاریم تا تمام یک چیز، تمام یک درس، تمام یک حرف، تمام یک متن را بخوانیم و بعد در مورد آن قضاوت کنیم. بعد در مورد آن فکر کنیم. نفس اماره خود را کمی بخوابانیم تا در مورد هر چیزی دخالت نکند. قطعا بعدا حس بهتری نسبت به این کار خواهیم داشت. وقتی صبور باشیم و برای قضاوت در مورد مطلبی این کار را به تعویق بینداریم راه را بر قوه ی یادگیری خود نمی‌بندیم. به بینش عمیق تری راجع به موضوع می‌رسیم. نمیخواهیم زود بگذریم. اینجاست که خودبخود دیگر عجله برای ما بیمعنی می‌شود.

به تازگی به رذیلت این اخلاق ناپسند آشنا شده‌ام. یاد آن کلیپ افتادم که خانمی در یک مجلس روزه از خانم جلسه‌ای برگشت پرسید اگر همسر ما دست بزن داشت چه؟! کار به این کلیپ ندارم اما این کلیپ برای من مصداقی از ذهن غلط یاب و ذهن مصداق یاب بود. ذهن غلط یاب با یادگیری بیگانه شده. و دائم به دنبال موردی در حرفها، نوشته ها، کار‌ها و رفتارهای دیگران می‌گردد تا با حرفهای قبلی شان یا با مثالهای ما در تضاد باشد. ذهن غلط یاب خیانتی به خودمان است. این را کسی می‌گوید که 24 سال از زندگی اش را با این نوع طرز فکر گذرانده.

چه دیر آمده ایم، چه زود، در پی هرچه که باشیم یا نباشیم، به احترام تصمیمان برای اینکه پای حرف کسی ینشینیم، تا اخر بنشینیم و گوش دهیم و یاد بگیریم و بعد اگر لازم دانستیم قضاوت کنیم.

پی‌نوشت: در جستجو به حرفهای ارزشمندی از شهید بهشتی رسیدم که آن را اینجا می‌آورم
به موقع آمدن و به موقع رفتن وظیفه است،
دیر آمدن و دیر رفتن بی نظمی است،
دیر آمدن و زود رفتن خیانت است،
زود آمدن و دیر رفتن ایثار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تکنیک سوال پس از سوال، معرفی کتابی از جان میلر

یک کتاب خوب که این تازگی ها تموم کردم کتابی کم حجم بود از جان میلر به نام «سوال پس از سوال». مترجم این اثر خانم عطیه رفیعی هست و انتشارات لیوسا اون رو منتشر کرده.

جان میلر

در اینجا خلاصه ای از متن کتاب رو میارم و مهمتر از همه تکنیکی که توی این کتاب معرفی می‌شه به نام تکنیک QBQ یا س.پ.س.

ما وقتی با مسئله ای در محل کار، خونه و هرجا مواجه میشیم یا وقتی در زندگی مون اتفاقی میفته که کمی باهاش مشکل داریم، طبق عادتی که معمولا ممکنه داشته باشیم بلافاصله از خودمون سوالاتی می‌پرسیم. چرا اینطوری شد؟ کی کارش رو درست انجام نداد که به اینجا کشید؟ کی بالاخره از این بحران عبور می‌کنیم؟ مقصر این اتفاقات و بدبختیا کیه؟ چرا هیشه این اتفاق ها می‌افته؟ چرا همیشه یه چیزی باید حال مارو بگیره؟ و سوالات بسیار دیگر از این دست سوالات.

میلر با مهارت بالای خودش در کوتاه و مختصر گویی و همینطور داستان گویی و همچنین زبان طنز خودش به ما نشون میده و ما رو قانع می‌کنه که این سوالات اصلا سوالات درستی نیستن. از دسته بندی سوالات به خوب و بد می‌گذره و به ما نشون می‌ده چه سوالهایی برای ادامه دادن و عبور از اون اتفاق مفید هستند و چه سوالاتی غیر مفیدند. و ما رو با تکنیک س.پ.س آشنا می‌کنه.

تکنیک س.پ.س بر سه ستون استواره. به این صورت می‌گه که ما باید در سوالاتمون یه فاکتور رو رعایت کنیم تا به سوالات مفید و در عین حال ساده و کار راه بندازی برسیم که ذهنمون رو از سردرگمی نجات بده و ناخود آگاه مارو به سمت راه حل هدایت کنه. این سه ستون اینها هستند:

1- سوالات با چه چیزی و چطور شروع شوند؛ نه با چرا، کی، چه کسی.

2- در سوالات باید من وجود داشته باشد؛ نه ما، شما، آنها.

3- سوال باید به عمل منجر شود.

در مطلب قبلی که در مورد حرکت در زندگی گفته بودم به اهمیت سومین ستون هم اشاره شده بود.

اولین ستون به ما میگه که چه سوالاتی کاربردی و نتیجه بخش هستند و چه ها نیستند.

دومین اصل و ستون هم برمی‌گرده به این که تمامی فکر و کاری که قراره بشه حول خودمونباید باشه و بس! کسی کاری که باید انجام بده رو انجام نمیده؟ آیا به این معناسا که باید هیچی نگیم و مثل یک قربانی کاری که وظیفه کس دیگری بوده رو انجام بدیم؟ قطعا نه! آقای میلر میگه ما میتونیم در قالب پیشنهاد و توصیه عمل کنیم اما هیچوقت نباید سوالاتمون به کس دیگری وابسته باشه. چرا؟ چون ما فقط میتونیم روی کارهای خودمون تغییر ایجاد کنیم. این یک قانونه.

بذارید یکم مثال بزنم.

وقتی دوستی دیر به سر قرار میرسه...

نگم: چرا دوستم نیومد؟ کی بالاخره میرسه؟ چرا زنگ نمیزنه؟ کجا گیر کرده یعنی؟ چرا اون همیشه دیر میکنه؟ آیا ادمایی که دیر میان قابل تحملن؟ (ایراد ستون 1و2و3)

بگم: من(ستون 2) الان چه کاری (ستون 1) میتونم انجام بدم تا بفهمم چه خبره؟ جواب: بهتره بهش زنگ بزنم (ستون 3)

انتهای یکی از بخش های کتاب هم حرف جالبی داره:

بهتر است کسی باشید که به او گفته شده منتظر بماند تا اینکه منتظر باشید به شما گفته شود.

یا مثال دیگه ای از خود آقای میلر. وقتی مدیری یک شرکتی با یکی از نمایندگی‌هاش مشکل داره. یا میتونه بگه: چرا اونها اینطوری هستن؟ چرا به من گزارش دهی نمیکنند؟ چرا با شرکت هماهنگ نیستن؟ یا اینکه میتونه بپرسه: من الان چه کاری میتونم انجام بدم تا این عدم شفافیت بین شرکت و نمایندگی رو کمتر کنم و دلیلش رو بفهمم. رسیدن به پاسخ سوالات اول بسیار سخت تر از سوال دومه. در سوال دوم پس از پرسیدن اون سوال از خودمون بالافاصله جواب در ناخودآگاهمون شکل می‌گیره. یه صدایی در گوش مدیر میگه همین امروز یه بلیط هواپیما بگیر و برو اونجا و با مدیر اون بخش مذاکره کن.

کدوم سوال مفیدتر بود؟

این نوع سوالات لازمه مسئولیت پذیر بودنه. آیا تابحال در مورد خود مفهوم مسئولیت پذیری فکر کردید؟ آیا اصول و پایه های مسئولانه زیستن رو می‌دونید؟ ما باید به این سوال صادقانه جواب بدیم. یکی از کارهایی که من عاشقانه انجامش رو دوست دارم همین بازنگری کردن در مفاهیمیه که فکر می‌کردم می‌فهممشون. آقای شعبانعلی در فایل هنر شاگردی کردن خوب می‌گن که ما گاهی در مورد چیزهایی حرف میزنیم که تنها دیکته‌شون رو بلدیم. و این حرف در نهایت معناست و چقدر خدا میدونه که حقیقته. اگر ایشون بودن در مورد مسئولیت پذیری احتمالا می‌گفتن تا حالا مسئولیت زندگی رو بر عهده داشتی تا بدونی مسئولیت چیه؟ تا حالا بین علاقه خودت و وظیفه ای که برعهده داری گیر کردی تا بدونی مسئولیت چیه؟ تا حالا خودت رو در قبال پولی که دولت برای تحصیل تو داره پرداخت می‌کنه مسئول دونستی تا نذاری حیف بشه؟ تا حالا انتخابی کردی و تصمیمی گرفتی که بعدش پای انتخاب خودت مجبور به پرداخت هزینش باشی؟

ما تا مسئولیت چیزی رو به عهده نداشته باشیم. تا به معنای واقعی کلمه مفهومی رو با پوست و گوشتمون تجربه نکرده باشیم از مسئولیت پذیری چیزی در حد املا می‌دونیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

جان میلر، از حرکت، و روند بودن زندگی

قبلا جمله‌ای از ویلیام بلیک رو تو وبلاگ گذاشته بودم که در مورد اهمیت حرکت به جای سکون بود. ایشون می‌فرمایند که «سیر مدام به خرد منتهی می‌شود»

برای این جمله بارها و بارها تو زندگیم مصداق پیدا کردم. نه اینکه به خرد منتهی شده باشه! ... نه، تا خرد که راه زیاده و من شاگرد تازه پا در راه گذاشته ای بیشتر نیستم اما میخوام این رو بگم که پاسخ ها برای من همیشه در حرکت جوشیده. این «حرکت» بوده که پاسخ ها رو برای ما فرستاده. این حرکت هر کاری می‌تونه باشه. به این حرف هم دارم ایمان پیدا می‌کنم که حرکت هرچی باشه اگر با هوشیاری باشه بالاخره به اصلاح مسیر و پیدا کردن مسیر بهتر منتهی می‌شه.

کتاب فوق العاده ای رو اخیرا خوندم از آقای جان میلر، با عنوان «سوال پس از سوال» ایشون در یکی از بخش های کتاب به موضوع حرکت و دست روی دست گذاشتن می‌پردازند. بخش 29 از کتاب ایشون رو عینا اینجا میارم:

خطر دست روی دست گذاشتن

روزی مدیر ارشد یکی از موسسه مالی به من گفت: بعضی اوقات افراد به من می‌گویند من نمی‌خواهم ریسک کنم. و من به آنها میگویم من و شما بهتر است که ریسک کنیم، چون همین حالا ده ها نفر پشت کامپیوتر هایشان در این ساختمان هستند که سعی دارند شغل مارا حذف کنند و از بین ببرند!

آیا می‌دانید منظور او از این حرف چه بود؟ هیچ یک از ما نمیتواند امنیت شغلی اش را تضمین کند. عدم نوآوری و خلاقیت ما ممکن است باعث شود شغلمان را از دست بدهیم و بیکار شویم. عمل کردن و دست به کار شدن شاید پرمخاطره به نظر برسد اما دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن یک خطر بزرگتر است!

با اینکه دست به کار شدن و عمل کردن ممکن است خطراتی هم داشته باشد، دست روی دست گذاشتن و خنثی بودن هرگز راه مناسبتر و بهتری نیست.

عمل حتی وقتی به اشتباهاتی منجر می‌شود، آموزش و رشد به همراه دارد. سکون و ایستایی رکود و انحطاط به بار می‌آورد.

عمل، عاملی برای رسیدن به راه حل‌ها و اهداف است.

ایستایی در بهترین مواقع هم سودی ندارد و مارا در گذشته نگه می‌دارد.

عمل کردن به جرات و جسارت نیاز دارد. دست روی دست گذاشتن اغلب نشان دهنده ترس است.

عمل اطمینان بوجود می‌آورد و سکون و بی حرکتی شک و تردید.

دوستی گفت: بهتر است کسی باشید که به او گفته شده منتظر بماند تا اینکه منتظر باشید به شما گفته شود.

تصمیم بگیرید که باید چکار کنید، سپس دست به کار شوید.

 

پی‌نوشت: عنوان انگلیسی کتاب The Question behind The Question است. ناشر این کتاب لیوسا می‌باشد و ترجمه عالی کتاب کار خانم عطیه رفیعی است.

پی نوشت دو: داستان آشنایی من با این کتاب جالب است (حداقل برای خودم) و تکراری از درس روند بودن زندگی و نه اتفاق و رویداد بودن آن است. حدود شش ماه پیش که سر در گم کار و زندگی و درس و دوستی ام بودم و بی هدف در جستجوی علت آن وضع و اوضاع بودم. به قدری خسته بودم و می‌گفتم حاضرم تمام انرژی خودم را بگذارم تا راهی را پیدا کنم و بفهمم که کی هستم. ایام نمایشگاه بین المللی کتاب بود می‌گفتم بروم نمایشگاه شاید ایده ای به فکرم رسید و راهی به رویم باز شد. رفتم نمایشگاه. در لابلای راهرو ها میگشتم که به غرفه ای رسیدم که روی برگه های بزرگی زده بود کتاب ها حراج 1000! لابلای کتابها گشتم و 7-8 کتاب برداشتم و برگشتم. گذشت تا هفته پیش که این کتاب آقای میلر را خواندم. نسبت به آن موقع ها راه خودم را نه کامل ولی بهتر می‌شناسم و خودم را هم همینطور که نتیجه ی جستجوگر بودن مدام و پرورش این روحیه است. حالا حال بهتری دارم و مدام خودم را شارژ می‌کنم. و همین کتاب یکی از آخرین عوامل شارژ من بود. تکنیکی را به من نشان داد به نام سوال پس از سوال که هم برایم جدید بود و هم مفهومی تکراری را (گاهی انقدر مفاهیم برایمان تکرار میشوند که نسبت به معنای آنها بدون اینکه بفهمیمشان سر می‌شویم، فکر میکنیم میفهمیمشان ولی در واقع هیچی نمیدانیم. دانسته ما اصالت ندارد) که همان مسئوللیت پذیری بود را به شکلی جدید به من نشان داد. مگر می‌شود این را بفهمی و حالت بد باشد؟! مدام این سیر مدام در حال شارژ کردن من و کمک کردن به من است. این حالت الان من نه نتیجه یک انتخاب من که نتیجه ی مجموعه انتخاب هایی است که روندی را ساخته که حالا به این نتیجه رسیده ام. از این‌ها گذشته واقعا هزارتومن! اندازه پول یک بستنی کیم است! مقایسه ارزش این کتاب و ارزش مادی این کتاب برای من یک شوخی‌ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

در مورد توجه و تمرکز و معرفی یک کتاب

در تعریف توجه از سخنان دکتر هلاکویی استفاده می‌کنم. ایشون می‌گن که توجه همان انرژی درون مغزه.

این انرژی میتونه در مسیری شارش پیدا کنه.

ما خیلی وقت‌ها این کار رو به صورت ناخودآگاه انجام می‌دیم. و در واقع توجهمون رو که مقدار محدودی هم هست رو به کارهای مختلف تخصیص می‌دیم. در هر لحظه ممکنه به چندین عامل توجه داشته باشیم. ممکنه به چند وظیفگی مبتلا باشیم و از این کار هم حس خوب پروداکتیو بودن بالا داشته باشیم. میگم مبتلا چون چند وظیفگی یا انجام دادن چندیدن کار به صورت همزمان می‌تونه به شکل گول زننده ای به ما احساس فعالیت بیشتر بده.

دقت کنین که انجام جندین کار به صورت همزمان با پیش بردن چندین کار متفاوته. در حالت دوم ما چندین کار رو داریم باهم پیش می‌بریم اما نه اینکه در یک زمان همه اوها رو باهم در فکر داشته باشیم.

بذارید یه مثال جالب بزنم براتون.

در ابزارهایی الکترونیکی مثل گوشی یا کامپیوتر که استفاده می‌کنیم حالت چند وظیفگی رو مشاهده می‌کنیم. ظاهر: گوشی در آن واحد دو یا یه برنامه و موضوع رو داره باهم پردازش می‌کنه. ما ممکنه ساده انگارارنه بگیم خب ذهن ما هم یک کامپیوتره دیگه. اما ... چیزی که در باطن در پردازنده های این دستگاه ها در حال انجامه اینطور نیست. در این دستگاه ها هم در هر لحظه فقط یک برنامه در حال پردازشه. ولی اتفاقی که می‌افته اینه که این فرایند ها با سرعت بسیار بالایی مدام جابجا می‌شود. سرعت این پردازش ها و جابجایی آنها بقدری بالاست که ما احساس میکنیم همه دستورات برنامه ها با هم در حال اجراست.

یک راه حل خوب به جای اینکه چندین کار رو به صورت همزمان انجام بدیم اینه که در مقاطعی روی کارهای مختلفی تمرکز کنیم. درست مثل کاری که پردازنده کامپیوتر انجام میده اما نه طوری که اون انجام می‌ده! ما انسانیم.

نکته مهم در این مورد اینه که این موضوع خیلی به شخص‌ما مربوطه. پس توصیه می‌کنم نه به این موضوع و حرفا توجه کنین و نه جدی بگیرید. ما باید با تجربه مدل خودمون رو بدست بیاریم. جای تجربه می‌شه لغت خودشناسی رو هم گذاشت.

در مورد توجه و تمرکز گفتم تا به این بهانه کتابی که به نتازگی در حال مطالعه هستم معرفی کنم.

این کتاب اولین کتاب از نوع آنلاینه که دارم میخونم و بیشتر از جنس یادداشت های وبلاگیه یه نویسندست.

آشنایی من با این کتاب بواسطه وبلاگ فواد انصاری عزیز بود. فواد و جمعی از دوستان این کتاب رو به صورت گروهی ترجمه کردند و در قالب یک وبسایت کتابی بر روی اینترنت قرار دادند.

عنوان این کتاب «تمرکز» است و حاصل یادداشت‌های آقای لئو بابوتا است.

لئو بابوتا در این کتاب از بلایی که دامنگیر ما شده است صحبت می‌کند. از به فنا رفتن توجه و تمرکز ما در زندگی و متعاقب با آن کاهش خلاقیت و خلق و ایجاد کردن است.

تا اینجایی که کتاب را خوندم بابوتا به اصل جداسازی کارها از همدیگر خیلی اهمیت می‌ده. برام مفید بوده و حرفهایی رو زده که احساس می‌کنم خیلی از ما در زندگی شلوغ روزمره مون لازمه یک بار هم که شده مدتی بهش فکر کنیم.

شاید این فکر کردن کمک کنه تا تغییری رو در کارهامون لازم بدونیم.

من که در حین خوندن این کتاب دارم یادداشت هم بر می‌دارم تا بعدا بتونم کتاب رو خلاصه کنم. اگر چه کتاب همینطوری هم حجم زیادی نداره. فعلا که دارم روی نرم‌افزار پاکت این کتاب رو مطالعه می‌کنم. و پیشنهاد میکنم حتی اگر وقت ندارید این کتاب رو کامل بخونید دو سه بخش اولش رو حتما یه نگاه بندازید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

انبساط و انقباظ زمان

تا بحال شده مقدار معینی زمان به صورتی عجیب برایتان بسیار زود بگذرد. یا برعکسش چطور؟ اینکه مقدار مشخصی وقت روی کاری بگذارید و وقتی سرتان را بلند می‌کنید و ساعت را نگاه می‌کنید از این که چقدر زمان کم گذشته متعجب شوید.

من هردو اینها را تجربه کرده ام. وقتی سراغ کاری که دوست دارم می‌روم که کمی هم چالش بر انگیز است زمان برای من کش می‌آید. زمان آهسته اما لذت بخش می‌گذرد. پر است از حس حرکت و تازه شدن. حس مفید بودن و موثر بودن. حس خوب پروداکتیو بودن. من عاشق این زمان ها هستم. از خصوصیات این زمان ها این است که هوشیارم. ذهنم در حد قابل قبولی فعال است و در بهترین شرایط برای مطالعه و یادگیری و هر کار دیگری است. چیزها در ذهن راحت تر به هم مرتبط می‌شوند. تا لایه های عمیق تری از یک مسئله می‌توانم بررسی کنم و حسی از اینکه کنترل توجه و فعالیت های مغزم در دست خودم است. حس فوق العاده ای است.

اما در مقابلش جمع شدگی زمان را وقتی احساس می‌کنم که کاری برای انجام دادن ندارم و خودم را فقط سرگرم می‌کنم. نه چالشی و نه مسئله قابل توجهی وجود ندارد. کاری برای انجام دادن به آن شکل وجود ندارد یا اگر هست از انجام دادن آن دوری می‌کنم. این زمانها به سرعت برق و باد می‌گذرد. کافی است سر در این کارها فرو کنم، وقتی که به خودم می‌آیم شب شده و چند ساعتی که کم هم نیست گذشته.

این به خودی خود دو سبک زندگی است. دو نوع زندگی کاملا متفاوت. بعضی افراد را می‌بینیم که بیشتر وقت خود را در مود اول هستند و بعضی‌های دیگر در مود دوم. و چقدر بد است این که بگویم کلا با مود اول غریبه اند.

من شاید تا سال پیش فکر می‌کردم که چقدر در مود اول بودن سخت و انرژی بر است. چقدر آدم باید به خودش برای رسیدن به آن فشار بیاورد. اما حالا بهتر میفهمم که آدم های دسته اول نه فشاری را حس می‌کنند و نه انرژی زیادی را از دست می‌دهند . آنها به معنای واقعی خودشان ژنراتور انرژی خود هستند. من حالا دارم تلاش می‌کنم بیشتر وقتم را در روز در مود اول بگذرانم. البته که وقتی هم از آن خارج می‌شوم تا به خودم بیایم دیگر شب شده و میگم فردا بهتر انجامش می‌دم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه