برای خیلی از ماها پیش میاد که گاهی چیزی یا اتفاقی باعث آزردگیمون میشه. هی راجع بهش فکر میکنیم و خشم و ناراحتی و شایدم نفرت از خودمون و اون اتفاق احساساتیه که شاید اون لحظه داشته باشیم. باید قبول کرد خیلی از این مسائل سر چیزهای کوچیک و کم اهمیته اما اون لحظه چنان برامون مهم شده که شاید بشه بزرگترین دغدغه جوری که چه بخوایم چه نخوایم همش بهش فکر میکنیم. اینجور ناراحتی ها بسته به اینکه فرد چطور آدمی باشیم میتونه خیلی یا کمی از ما انرژی بگیرن.
خودم آدم حساس و احساساتی و هیجانی یی بودم و هنوزم میشه گاهی دوباره اینطوری میشم. هر طرز رفتار غیر دوستانه ای درونم یه دغدغه ایجاد میکرد، هی بهش فکر میکردم. تعدادیش به خاطر حساس بودن خودم بود و تعدادیش هم بخاطر این که رفتار دیگران رو چه درست و چه نادرست نمیتونستم درک کنم. مثلا وقتی به کسی نظم رو که لازم بود یادآوری میکردم و کسی باز دوباره همون کار قبلش رو میکرد اون رفتار رو درونم اعلان جنگ برداشت میکردم، و چون هیجانی و به نظرم کمی ضعیف بودم تنها چیزی که اتفاق میافتاد حرصی بود که میخوردم و طرف هم عین خیالش نبود و یجورایی اصلا تو فکرش به این چیزا فکر نمیکرد و گوشه ذهنش جایی نداشت.
یه مثال باحال اگه بزنم که برای نسل ما خیلی قابل فهمه حافظه پردازشی رمه RAM حالا چه کامپیوتر چه گوشی. گوشی رو میگم چون ما بیشتر باهاش سروکار داریم. حافظه رم یه گنجایشی داره. 1، 2، یا سه گیگابایتی خب هر کدوم از ما آدمها یه گنجایشی داره که قابل کم یا زیاد شدنم هست. با رشد کردن و بزرگ شدن میشه بزرگش کرد. همینطور با رشد طرز فکرمون، با مطالعه و چیزای دیگه میشه چنین کاری کرد. کارکرد رم اینطوریه که هر برنامه ای روی گوشی بخاد اجرا بشه ابتدا وارد رم میشه و از اونجاست که اجرا میشه و ما میتونیم ازش استفاده کنیم، نه از خود حافظه سخت یا اصلی.
هر مشغله فکری یک گوشه ای از این رم رو اشغال میکنه. کارهای نیمه تمام اینطوری ان. احساس ناراحتی از دیگران که همراه با خشمه هم همینطور و باید بگم که این نوع از پردازشها فضای زیادی از رم ما رو میگیره. گاهی ما چندین نوع ازین احساسات رو چند مدتی توی رممون نگه میداریم. بیرون کردنشون واقعا سخته. چون بلد نیستیم ولی باید یاد بگیریم و وقتی یاد گرفتیم دیگه اون آدم سابق نیستیم، به همین راحتی و به همین دشواری!
این اشغال شدن های فکری رم، فضای خالی کمی برامون باقی میذارند جوری که اون مسائل اصلی یی که باید فکر کنیم نمی تونیم و استرس هم اگه گل کنه اوضاع رو همینطور ناخوشایند تر میکنه. باید یاد بگیریم که چطور رممون رو خالی کنیم تا جا برای چیزای مهمی که تو زندگیمون هست باز بشه. حتی اینم باید گفت که ممکنه اون مشغله ها مهم باشند اما با این خالی کردن و توی زمان مناسب بهش فک کردن ما داریم توی یک زمان به یک کار مهم فکر می کنیم نه چندین کار مهم و این ساده ترین توضیح برای نشون دادن اینکه بازده کی میتونه بیشتر باشه.
برای خودم همین رمی که گفتم رو بیشتر وقتا تا 90 درصدش پر بود از چیزای غیرمهمه بی خاصیته پوچ و سطحی و ساده و بی ارزش (عصبانیتم رو ازین فکرا اینطوری میتونم بگم که البته کمم هست!)
یادم میاد که چقدر دیگران با کارهایی حتی شاید خیلی کوچیک گوشه ذهنمو میگرفتن، حرص میخوردم میگفتم تقصیر منه شاید. وقتی میگم خیلی کوچیک یعنی واقعا خیلی کوچیک ، چیزی که یک نمونش رو توی آزردگی هم گفته بودم، بد سلام کردن، بی توجهی مخصوصا وقتی از طرف دوستم میبود و یا حتی شاید غریبهها و... و این شد که دوستانم بهم گفتن احساسی. وقتی در مقابل کار کسی به راحتی ناراحت میشدم. و روم تاثیر زیادی داشت، باید هم میگفتن و درست هم میگفتن. پذیرفتم که در مقابل اینجور مسائل درست رفتار نمیکردم. احساسی بودن برام دوست نداشتنی نیست چون وجدان بهم داده ولی دیگه بهم احساس بدی هم نمیده که چرا اینطوری ام. قسمتی از این موضوع که چطور این حسم رو درک کردم و باهاش کنار اومدم رو توی موضوع کارآفرینی غیرمسقیم گفته بودم. البته این یک از هزاره که چه ها گذشته که به این نتیجه ی یک صفحه ای که این جا نوشتم، رسیدم.
در آخر هم که باید گفت موضوع احترام به خوده. با فکر کردن به مسائل غیرمهم سطح فکر تا حد همون مسائل پایین میاد. وقتی هم که اون فکرو چند وقت توی ذهنت نگه داری نتیجه ای که داره نامیزون شدن حال خودته. پس دنبال زندگی خودت باش و از هر اتفاقی ساده بگذر.برای اولین بار شاید یکم سخت باشه ولی شدنیه و بازم به قول استیو جابز، وقتی انجام دادی دیگه اون آدم سابق نیستی.
پی نوشت: نوشتن از زندگی شخصی توی اینجور جاها چندان کار درستی نیست اما کنار مثال ها، یکمم از خودم گفتم تا بعدا که دیدم یادم بیفته که کجا بودم و چی یاد گرفتم.