جایی برای مرور زندگی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد مقیسه» ثبت شده است

100 روز تا عید سال 97

100 روز تا عید سال 97

از امروز تا عید سال 97 حدود 100 روز مانده. بعبارتی حدود 265 روز از امسال را پشت سر گذاشته ایم.

اما این شروع 25مین سال زندگی برایم با تمام سال های قبل متفاوت بود و از این بابت خوشحال هستم. همین 265 روزی که گذشت برایم به اندازه 5 سال قبل طول کشید و احساس میکنم طولانی بود. این رو واقعا میگم. قبلتر زندگی حالت یکنواختی داشت. شاید مثل یک زندگی روباتی. نه از خودم شناختی داشتم و نه نیازی برای اینکار میدیدم. یه پسری که باطنی خجالتی اما ظاهری خونسرد داشت که داشت زندگیش رو میکرد.

نظم، مفاهیم، الگو، تفکر، مصداق، کلمات، عزت نفس، ادراک، یادگیری، مطالعه، کتاب، هدف، شعبانعلی، وبلاگ، تکرار، نقش،داده‌کاوی، قوانین و سالنامه. اینها کلماتی جدا و بیمعنی نیستند. اینها تار و پود این 265 روز من هستند. نه اینکه هر روزم صرف همه اینها شده باشه اینها چیزی هستند که وقتی به عقب برمیگردم برام پررنگ تر از باقی ماجراها هستند.

می‌شد این مفاهیم خیلی بیشتر از این باشه، اما نشد. گاهی به زور و اجبار میخواستم بیشتر باشه و به خودم فشار می‌آوردم اما نتیجه چیزی نبود جز به هم ریختن و بعد رها کردن همه چیز. و بعد از چند روز دوباره شروع کردن.

شاید دو سه ماهی باشه دارم زورم رو میزنم تا بفهمم چجوری میشه هدف داشت. این یکی از سخت ترین کارایی بود که تا حالا قصد فهمیدنش رو داشتم. وقتی تئوری ها رو میخوندم حس قدرت و کنترل داشتن رو درونم حس میکردم. اما وقتی دست به کار میشدم نمیدونم چطور میشد که از هدفم بدم میومد! هنوز خیالبافی هام رو همراهم دارم. شاید همینه. اینکه به جای اینکه با هدفی که قصد انجامش رو داشتم ارتباط برقرار کنم با خیالی از اون در مغزم بازی میکردم. به جای دیدن هدفم در واقعیت با توهمی از اون کارم رو پیش می‌بردم. همون طور که باقی زندگیم رو احساس میکنم همینطور بوده.

بگذریم.

به لیست اون کلمات بالا از دیشب زبان رو هم اضافه کردم. نمیدونم چرا زودتر سراغش نرفتم اما خب بالاخره شروع کردم. فکر این که بتونم یروز تو همین وبلاگ بعضی پستارو به انگلیسی برای تمرین بنویسم خیلی حس شگرفیه.

برای این صد روز باقیمانده باید تمام تجربیات این 265 روز بعلاوه 24 سال قبل رو به کار ببندم که برنامه های خوبی بچینم. امیدوارم سر سال بتونم یه گزارش خوب از امسالم بدم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دانشکده کشاورزی، لذت کشف نقطه‌ی کور

اگر کرج رو بشناسید و یا اگر برای رفتن به جاده چالوس از پل فردیس و از کنار پارک چمران عبور کرده باشید متوجه درختان بسیار بلند پارک چمران و در آن طرف درختان دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران می‌شید. درختانی بزرگ و قطور که نمای زیبایی را ایجاد کرده اند.
برای پیاده روی زیاد به پارک چمران میرم. اونجا یک محیطه خوبه برای عوض کردن حال و هوا و گردش های خانوادگی. اما دانشکده ی کشاورزی همیشه برام مکان جالب و همینطور عجیبی بود و  ازون جاهایی که نمیتونی حدس بزنی داخلش چه شکلی میتونه باشه. بیش از صدها بار از شمال و جنوب و شرق و غرب این مکان گذشتم اما تابحال نشده بود که بتونم واردش بشم. دانشکده کشاورزی تو زمینی بیشتر از چند ده هزار متر مربع منطقه ی نسبتا بزرگی از کرج رو بخودش اختصاص داده.
دیروز صبح یک پیامک اومد که سمینار ... ساعت 17-19 سالن همایش شهدای دانشکده کشاورزی. فرصتی پیدا شد تا بتونم داخل دانشکده رو ببینم. رفتم و بعد از سمینار حدود یکی دوساعتی توی محیط دانشکده پرسه زدم.
خود اون سمینار جالب بود و در مورد دستگاهی بود که یه زن و شوهر اختراع کردند. دستگاهی که میتونه روی تمرکز بیشتر به افراد کمک کنه. اونجا بود که یه کتاب دیگه هم که خیلی تعریفش رو شنیده بودم برای فروش گذاشته بودن دیدم و با تخفیف گرفتم. کتاب شیب نوشته ی ست گادین. ست گادین یکی از اون ادمهاییه که تو لیستم دارم که باید خودش و تفکراتش رو بهتر بشناسم.
اما برگردم سر محیط دانشکده، داخلش همون قدری که فکر میکردم زیبا و شگفت انگیز بود.
چند تا عکس گرفتم که شمارو به دیدنشون دعوت می‌کنم. کتابخونه هم رفتم اما متاسفانه تعطیل شده بود. یه عکس یادگاری هم تو کافی شاپ دانشکده گرفتم. جای خیلی قشنگیه. بیشتر از اون شاید همون کشف یه نقطه کور و حل شدن یه مسئله بود که حس خوبی به من داد.
دانشکده کشاورزی کرج

دانشکده کشاورزی کرج

دانشکده کشاورزی کرج

محمد مقیسه

دانشکده کشاورزی کرج
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

امروز 3 آبان 96 اولین روز در خانه جدید

امروز سوم آبانه و یک ساعت پیش بود که کار انتقال نوشته‌ها از وبلاگ قبلی به اینجا یعنی بلاگ.آی آر تموم شد. این خانه جدید با ظاهری متفاوت و دوست داشتنی‌تر محیط بهتری برای انتشار مطالب و نوشته‌هاست. رزبلاگ با احترامی که براش قائل بودم دیگه جای مناسبی نبود چرا که اخیرا هم ازشون مواردی رو دیده بودم و به خودشون هم نارضایتیم رو رسوندم. مسئله باز شدن تبلیغات پاپآپ کانال های تلگرام در نسخه ی موبایل سایت بود البته اون هم بدون اجازه. اون مدت وبلاگ بچه های متمم رو دنبال می‌کردم و این که خیلی هاشون از بلاگ.آی‌آر استفاده می‌کردن برام جالب بود. و منو به این محیط کشوند جایی که اول تمایل زیادی به اومدن به اینجا نداشتم اما وقتی بیشتر دیدم و امکانات حرفه ایش رو برای نویسندگان وبلاگ دیدم و قالب‌های جالب و جذابش، تصمیمم برای اومدن جدی‌تر شد.

همه‌ی مطالب از وبلاگ قدیمی به اینجا منتقل شد به غیر از چهار مطلب. اون چهار تا مطالب کانال تلگرام just for 30 days بود که می‌ذارم همونجا بمونه و به اینجا انتقال نمی‌دم ضمن اینکه بخاطر مطالب زیاد و تصاویر و فایل‌های صوتی این کار تقریبا سخته. تمامی مطالب ازین ببعد تازست. امیدوارم وبلاگ نویسی رو بتونم به یه عادت خوب تو خودم تبدیل کنم.

ساعت 20:35

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

یورگن هابرماس، ابزاری شدن، بازگرداندن کارکرد های واقعی به کتابخانه ها و اینکه چرا ما بی تفاوتیم؟

یورگن هابرماس

نقد یورگن هابرماس فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی معاصر بر مدرنیته اطلاعاتی را می‌توان در قالب یک  سوال مطرح کنیم، اینکه «ما چرا بی تفاوتیم؟» برای پاسخ به این پرسش به توضیح مراحل تصمیم گیری می‌پردازد و ملزومات و مراحل یک تصمیم گیری صحیح را سه مرحله می‌داند:

1- کسب داده های صحیح
2- انجام تحلیل صحیح
3- تصمیم گیری

دریافت داده ها از دو طریق صورت می‌گیرد : یکی بوسیله ی مشاهده ی عینی و دومی هم از طریق اجماع (اجماع یک نوع تصمیم گیری گروهی ست که با اتفاق نظر بر روی یک موضوع خاص بدست می‌آید). در یک جامعه که داده ها و اطلاعات صحیح و واقعی منتشر می‌شوند برای انجام تصمیم گیری باید تحلیل شوند. برای تحلیل کردن داده های دریافتی افراد باید به خوبی تربیت شده باشد و مهارت تحلیل داشته باشند تا  در آخر هم تصمیمی مناسب گرفته شود.
هابرماس می‌گوید که اگر داده ها نادرست یا سوگرفته باشند حتی با تحلیل صحیح منجر به تصمیمی می‌شود که بر اساس حقایق نیست و تصمیمی است که با پشتوانه اطلاعات نادرست گرفته شده است. حکومت ها علاقه دارند که داده ها و اطلاعات را آنطور که خودشان دوست دارند به مردم برسانند. یا  داده های نادرست را برای رسیدن به اهداف خود در جامعه پراکنده کنند، آموزش های نادرست به جامعه بدهند و آموزه های سوگیری شده در جامعه پخش کنند. اگر این روند ادامه داشته باشد و مدام این اطلاعات هدفمند غیر واقعی مورد تحلیل قرار گیرند زمانی می‌رسد که حتی فرد تحلیلگر دستخوش این اطلاعات نادرست قرار می‌گیرد و قوه ی تحلیلش که آبشخور آن داده های نادرست بوده خودش گرفتار سوگیری شود. با گذشت زمان و گسترش این رویکردِ حکومت، در مرحله ی بعد چیزی که تحت تاثیر قرار می‌گیرد اجماع است، که منجر به فاصله گرفتن هر چه بیشتر داده ها از حقیقت می‌شود و این دور باطل همانطور ادامه می‌یابد.
با این پیش زمینه  هابرماس از موضوعی به نام ابزاری شدن می‌گوید. این رفتار در بین مهندسان و کسانی که با ابزار کار می‌کنند بیشتر دیده می‌شود اما نمیتوان گفت که در ما وجود ندارد. ابزاری شدن در اینجا اصطلاحی است که این را می‌گوید که ما انقدر به ابزار و قوانین آنها خو گرفته ایم و بی چون و چرا آن ها را پذیرفته ایم که دیگر برای ما بدیهی شده اند.
مثلا دستگاه خودپرداز را در نظر بگیریم. این دستگاه ویژگی های مشخصی دارد. در ارتفاع مشخصی نصب می‌شود و ادم هایی با قد معمولی راحت می‌توانند از آن استفاده کنند. دستگاه مشخصا صفحه نمایشی دارد و فقط افراد بینا میتوانند از آن استفاده کنند. استفاده از دستگاه برای افرادی که سواد حداقلی دارند ممکن است.اینها برای ما انقدر بدیهی است که به آن فکر نمی‌کنیم.اما ایا باید پرسید که چرا سازندگان دستگاه آن را در این ارتفاع می‌سازند، چرا این دستگاه به گونه ای ساخته نشده که  افراد بی‌سواد بتوانند از آن استفاده کنند، چرا دستگاه را کوچکتر یا بزرگتر نساخته اند چرا استفاده کنندگان نابینا در نظر گرفته نشده اند، چرا دستگاه را اینگونه که هست ساخته اند و سوالات دیگر.
هاورماس درباره این موضوع اینطور توضیح می‌دهد، ابزاری شدن و پذیرفتن بی چون و چرای قوانین، حالت و رفتاری را در​ انسان ایجاد می‌کند که می‌شود گفت به طرز جالبی باعث می‌شود در دیگر زمینه های زندگی نیز چنین رفتار و برخوردی را از خود نشان ‌دهیم، یا به عبارتی یاد می‌گیریم که آنگونه رفتار کنیم. وقتی این طرز تفکر بر ما قالب می‌شود در موقعیت های مختلف در برابر قانون های بیرونیِ دیگر نیز بدون تفکر در علتش و چرایی اش آن را می‌پذیریم و این چیزی است که دولت و حکومت از ما می‌خواهد و به ما یاد می‌دهد. حکومت هم راحت کار خود را پیش می‌برد بدون این که کسی بپرسد چرا.
در ادامه روند ابزاری شدن ما به موجودی تبدیل می‌شویم که سوال کردن در مورد بعضی چیزها برایمان خنده دار و کاملا بی اهمیت می‌شود. دلیل آن را می‌شود این دانست که حکومت ها نمی‌خواهند مردمی داشته باشند که سوال و دلیل و چرایی را بپرسند. آن ها مردمی قانون مدار و ماشینی می‌خواهند.
 در طی روند ابزاری شدن به مرحله ای می‌رسیم که دیگر این ما نیستیم که بر ابزار ها حکومت می‌کنیم بلکه ابزار ها هستند که بر ما سلطه دارند. با ابزاری شدن دیگر داده ها اهمیت خود را از دست می‌دهند و در نهایت چیزی که ایجاد می‌شود بی تفاوتی است. دیگر اینکه داده هایی که دریافت می‌کنیم حقیقت دارد یا نه اهمیتش را برای ما از دست می‌دهد و دیگر از خود نمی‌پرسیم که آیا داده ها سوگیری دارد؟. ما به ماشین هایی تبدیل می‌شویم که خوراکمان هرنوع داده ای است قوه ی تحلیلمان فقط تحلیل انجام می‌دهد و به درستی یا نادرستی چیزی که دارد بررسی می‌کند کاری ندارد به عبارت دیگر در مورد آن قضاوتی نمی‌کند.
هاورماس اولین گام برای خارج شدن از چنین حالتی را شک کردن در بدیهیات می‌داند. اینکه بپرسیم چرا این شی این گونه طراحی شده، چرا شخصی فلان حقوق را دریافت می‌کند، چرا قیمت ها افزایش پیدا کرده. او برای خارج شدن جامعه از این مسیر، پیشنهادی هم می‌دهد. می‌گوید که در کنار رشته های فنی و مهندسی ما به موضوعات تاریخی و انتقادی نیز بپردازیم. این موضوعات پایه تفکر عمیق و بدون سوگیری را در ما پرورش می‌دهد. ما با نقد کردن یک ابزار در واقع نشان می‌دهم که سوگیری هایی را که در ساخت آن انجام شده را دیده ایم و آن را به گوش سازنده می‌رسانیم. این طرز تفکر به ما کمک می‌کند تا به رویداد های اطراف خودمان به صورت منتقدانه بنگریم. نتیجه ی این رفتار در آینده برای ما و جامعه ی ما افزایش شفافیت و روشنگری خواهد بود.
اما چگونه می‌توان کارکرد های واقعی کتابخانه‌ها را به آن ها بازگرداند. پیشنهادی که هابر ماس به ما برای خارج شدن از این وضعیت ماشینوار داده بود این بود که دید منتقدانه را در خود پرورش دهیم. بنظرم برای اینکه بتوانیم به عنوان یک منتقد حرفی برای گفتن داشته باشیم به اطلاعات نیاز داریم، اطلاعات قدرت محسوب می‌شود. اینجاست که کتابخانه‌ها می‌توانند برای بیدار کردن مردم نقش مهمی داشته باشند. با دردسترس قرار دادن منابع به افرادی که به آن ها نیاز دارند و با شناساندن جایگاه خود به جامعه می‌تواند هم خودش را و هم جامعه را احیا کند.
مورد دیگر در جامعه ای که گفته شد این بود که داده های نادرست و ناصحیح برای کنترل و تربیت بیشتر مردم به خوردشان داده می‌شد. بنظرم در مورد کتابخانه می‌تواند به مردم این آگاهی را بدهد که هر اطلاعاتی نمی‌تواند صرفا صحیح باشد و به آن ها آموزش بدهد که باید دروازه بان اطلاعات باشند و با دید منتقدانه به اطلاعات نگاه کنند. و در خصوص اطلاعات سوگیری شده کتابخانه ها باید تلاش کنند به عنوان یک مخزن اطلاعاتی داده های صحیح را بدون این که سوگیری در آن ها باشد در اختیار مردم و جامعه قرار دهد. میتوان گفت در این صورت به مرور زمان اتفاقی که در جامعه می‌افتد این خواهد بود که افراد شناختی نسبت به خود و جامعه و زندگیشان خواهد داشت که نسبت به قبل به واقعیت نزدیکتر می‌باشد. و این مدیون وجود کتابخانه هایی مستقل و فعال خواهد بود.

محمد مقیسه
دانشجوی ارشد رشته علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید بهشتی - ترم
2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

انواع سرمایه ها و کتابخانه - نظریه عام کنش پیر بوردیو

پیر بوردیو


تعمیم نظریه عام کنش پیر بوردیو (انواع سرمایه ها) به حوزه کتابخانه ها و چرایی  کم رونق بودن کتابخانه های عمومی ایران

  در نظریه کنش عام پیر بوردیو از یک سری مفاهیم صحبت شده است. عادت، میدان و سرمایه. منظور از عادت رفتار ها و اخلاقیاتی بود که ما با قرار گرفتن در یک جایگاه خاص اجتماعی آن ها را یاد میگیریم و آن ها را انجام می‌دهیم. مثلا در گذشته که افراد دارای طبقات اجتماعی بودند هر طبقه اجتماعی متمایز از دیگری بود. این تمایز ها در لباس ها طرز حرف زدن، ارتباط با افراد دیگر، نوع کسب و کار و ... قابل مشاهده بود. بنظرم این طبقه بندی اگر چه دیگر به آن شکل وجود ندارد اما به نوعی میتوان نشانه هایی از شباهت جامعه ی امروزی به آن دوران ها دید. در جوامع هر یک افراد دارای طرز رفتار خاص طبقه ی شغلی و تحصیلی خود است. بوردیو می‌گوید که این رفتار ها را نباید ذاتی دانست بلکه این رفتارها صرفا با قرار گرفتن فرد در آن بخش از جامعه کسب گردیده است و هر آن ممکن است با لغزشی که از خود نشان طبقه ی واقعی خود را نمایان کند.
مورد دیگر در نظریه کنش بوردیو مفهوم میدان بود. میدان ها هجار های خاص خود را دارند و برای خودشان قوانینی وضع کرده اند که برای ورود به آن میدان باید به آن پایبند بود. برای مثال اگر قصد ورود به دانشگاه را داشته باشیم لازم است که یک سری موارد را داشته باشیم و رعایت کنیم. مثلا اگر میخواهیم برای دوره کارشناسی در دانشگاه دولتی درس بخوانیم حتما باید مدرک دیپلم داشته باشیم، بعضی رشته ها حتما باید پیش دانشگاهی را گذرانده باشیم، حتما باید نمره ی قبولی را در دوره پیش دانشگاهی کسب کرده باشیم تا اجازه ورود به مقطع بالاتر و شرکت در کنکور را داشته باشیم، حتما باید برای شرکت در کنکور هزینه ای پرداخت کنیم، حتما برای ثبت نام لازم است تا مدارکی را تحویل دهیم، حتما باید در مقطع دیگری در حال تحصیل نباشیم، حتما باید مشمول خدمت سربازی نباشیم و بسیاری موارد دیگر که مشخص شده که برای ورود به دانشگاه باید داشته باشیم یا انجام داده باشیم.
و بخش سرمایه در نظریه بوردیو که به تعریف خودم عبارت است از چیزی که به انسان قدرت می‌بخشد. این قدرت میتواند معنوی باشد و هم میتواند اقتصادی باشد. منظور از قدرت بخشیدن اینگونه است که فردی برای مثال چیزی را در اختیار دارد که فرد دیگری (که احتمالا دارای سرمایه ای  از نوع متفاوتیست) فاقد آن است. این دارایی فرد متمایز کننده فرد از دیگریست که باعث اعتبار بیشتر فرد در بعضی میدان ها می‌شود. و این سرمایه به گونه ای است که برای فرد ارزش می‌آفریند و جایگاهی را در جامعه برای او به ارمغان می‌آورد.
این چهار نوع سرمایه عبارت بودند از سرمایه نمادین، سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی ، سرمایه اقتصادی.
 سرمایه نمادین بنظرم سرمایه ای از جنس معنوی است. یک چیز کاملا ذهنی است که ما آن را برای خود ایجاد می‌کنیم یا به ما القا می‌شود. به عبارتی به رسمیت شناختن قواعد قوانین و کلا چیز هایی است که وجود خارجی ندارند اما ما آن را ایجاد می‌کنیم. آن را ایجاد میکنیم تا چیزی را به مشروعیت بپذیریم. مثالی که از پیر بوردیو در این باره دیدم [1]  مثال مالیات گرفتن دولت ها بود . فرض کنیم در قرن گذشته بودیم که چیزی الکترونیکی نشده بود. فردی با لباسی معمولی آمده درب خانه را زده و میگوید مالیاتتان را بیاورید! چیزی که در زمان به ذهنمان می‌رسد این است که یا آن فرد دیوانه است یا فکر می‌کند که ما ساده هستیم و قصد کلاه برداری دارد. کاری که دولت برای مشروعیت به این امر انجام داده ایجاد نماد هایی برای جامعه است که شهروندان آن را به رسمیت بشناسند. مثلا فرض کنید بار دیگر این فرد به درب منزل آمده و یونی فرمی مخصوص بر تن دارد که میدانیم نشانه ی ماموران جمع آوری مالیات است. کارتی دارد که فقط افراد مامور جمع آوری مالیات آن ها را دارند. و کلا به گونه ای است که احساس می‌کنیم ما در مقابل شخص نیستیم بلکه در مقابل نماینده ی یک سازمان قرار داریم. ما می‌دانیم که ذره ای از این پولی که جمع می‌شود به جیب این شخص نمی‌رود. به این ترتیب است که اعتباری برای دولت ایجاد می‌شود که بیشتر جنبه ذهنی دارد. چیزی هم  که در سرمایه نمادین به دفعات دیده می‌شود انتصاب است که در آن فردی که دارای درجه ی نمادین بالایی است برای افراد پست و مقام هایی تعریف می‌کند. در این جا فرد بواسطه ی انتصاب آن مقام دارای سرمایه نمادین می‌گردد. (مثال روشنی از انتصاب را میتوان در داستان مزرعه حیوانات نوشته جرج اورول دید که خوک بزرگ برای خودش معاون و حسابرس و ... استخدام کرد)
سرمایه فرهنگی هم به نظرم سرمایه ای معنوی است که قدرت خودش را از رابطه ها و ارتباطات با افراد درون یک صنف می‌گیرد. یک معلم، یک استاد دانشگاه در محل کارش و مکانی که کار می‌کند می‌تواند شناخته شود. افرادی که دارای این سرمایه هستند بنظرم می‌توانند از این سرمایه بهره اقتصادی ببرند چرا که قسمت زیادی از جامعه که دانش آموزان و دانشجو ها هستند خواهان کسب این نوع سرمایه هستند. افراد دارای این نوع سرمایه به خاطر مقام والاتر تفکر و تعلیم در جامعه در مقام بالایی قرار می‌گیرند. تحصیلات دانشگاهی برای افراد نوعی سرمایه فرهنگی ایجاد می‌کند.
سرمایه اجتماعی سرمایه ای است که بر اساس همکاری و مشارکت بنا نهاده شده و در هر جامعه ای وجود آن یک نوع ثروت بسیار ارزشمند محسوب می‌شود. اعتماد از پایه های این نوع سرمایه است.
و سرمایه اقتصادی هم که قطعا همان منابع و اعتبارات مالی است که زیربنای قدرت هر جامعه ای محسوب می‌شود که قدرت یا ضعف یک جامعه به آن وابستگی دارد. میتوان آن را مهمترین سرمایه دانست چرا که تلاش بیشتر افراد در نهایت تبدیل سرمایه های دیگر به این نوع سرمایه است.
این چهار نوع سرمایه با یکدیگر قابل تبادل هستند. افراد همواره در هر فیلدی گه قرار می‌گیرند سعی می‌کنند تا این چهار سرمایه را با مبادله به یک حد قابل قبول برای خود برسانند. عده ای برای کسب سرمایه فرهنگی به دانشگاه می‌آیند با تحصیل در دانشگاه و گرفتن مدرک از دانشگاه سرمایه نمادین کسب می‌کنند و سپس تلاش می‌کنند تا این سرمایه فرهنگی و نمادین را به سرمایه اقتصادی تبدیل کنند.
 بوردیو از مفهومی به عنوان خشونت نمادین می‌گوید. افراد درون یک فیلد خاص با هزینه کردن و تلاش سرمایه نمادینی برای خود جمع کرده اند. آن ها کسب این نوع سرمایه نمادین را مستلزم یک سری فعالیت ها و کارها و سلسله مراتبی می‌دانند که فرد باید آن ها را انجام دهد تا او را لایق کسب یک سرمایه نمادین بدانند. مثلا دیدگاه یک پزشک نسبت به فردی که به صورت تجربی مهارت درمان بیماران را کسب کرده چگونه است؟ قطعا پزشک به هیچ وجه آن فرد را به عنوان یک پزشک و درمانگر به حساب نخواهد آورد. در واقع در اینجا این طبقه یعنی پزشکان نوعی خشونت نمادین دارد که اجازه نمی‌دهد هر فردی را هرچند که کارش را خوب انجام دهد جزو طبقه ی خودش قرار دهد.
اما این مفاهیم به کتابخانه چگونه قابل تعمیم است. گفته شد که ما در تلاش هستیم تا به یک حد قابل قبول از این چهارنوع سرمایه برسیم. در کتابخانه نیز میتوان گفت که بعضی از این سرمایه ها جریان دارد البته نه در سطح بالایی. دیده ایم که افرادی در همه جا کتاب در دست دارند. این کتاب نشانه و نمادی از فرهیختگیست. در واقع بدون این که بخواهد در حال کسب سرمایه ای از جایی و چیزی است که اعتبار بالاتری دارد. در توضیح در مورد کتاب خانه ی عمومی شهر بوستون گفته شده که آمریکا مهاجران زیادی با قومیت های مختلفی را به خود می‌پذیرفت. مسئولین این شهر برای جلوگیری از فروپاشی هنجار های شهری شان بدلیل تنوع زیاد مهاجرانی که به آن جا می‌آمدند تصمیم گرفتند تا کتابخانه عمومی این شهر را راه اندازی کنند و از طریق آن هنجار های زندگی شهری آمریکایی را به جامعه ی سنتی مهاجران بشناسانند. پس از راه اندازی کتابخانه مسئولان شهر که دارای سرمایه نمادین و فرهنگی و ... بالایی بودند شروع به رفت و آمد به کتابخانه کردند. در این جا بود که جابجایی نشانه ها اتفاق افتاد. کتابخانه با رفت و آمد این افراد، اعتبار این افراد را به درون خود وارد کرده و دارای نوعی سرمایه نمادین گردید. دلیل رونق بخشیدن و استفاده ی بیشتر از کتابخانه هم همین قانون جابجایی اعتبار ها بود. افراد به کتابخانه می‌آمدند و از آن استفاده می‌کردند تا ذره ای از این سرمایه نمادین را به خود جذب کنند. در خلال این جابجایی ها چیزی به مردم آموخته شد که همان هنجار های زندگی شهری بود. بوردیو از این هنجار ها به عنوان «نظم جا افتاده» یاد می‌کند. بنظرم دولت با انجام این گونه فعالیت ها تلاش می‌کند با وضع یک سری هنجار های ذهنی و سوق دادن مردم به رعایت آن ها افراد را به یک نظم درونی برساند.
گفته شد که کتابخانه های عمومی ایران کم رونق هستند. با توجه به گفته های بالا می‌توان دلیل آن را اینگونه توضیح داد که محیط کتابخانه های عمومی در ایران دارای سطح بسیار پایینی از گردش سرمایه ها بخصوص سرمایه نمادین هستند. نقش آن ها و وجود آن ها در جامعه کمرنگ است و دیده نمی‌شود. کتابخانه ها اندوخته اندکی از سرمایه نمادین دارند. انقدر کم که افراد را نمیتوان برای جابجایی سرمایه نمادین به رفتن به کتابخانه سوق داد. در ایران بعضی از کتابخانه های عمومی مثل کتابخانه ی عمومی حسینیه ارشاد را می‌شود گفت که اینگونه نیستند. فعالیت های بسیار خوب معنوی و برگزاری کلاس ها و سخنرانی های مختلف و دعوت از اساتیدی که دارای سرمایه فرهنگی هستندو در  زمینه ای اعتبار نمادین بالایی دارند  و همینطور بازیگران و هنرمندان که سرمایه فرهنگی و اجتماعی بالایی دارند باعث اعتبار این کتابخانه گردیده. این کمبود در همه ی کتابخانه های عمومی قابل مشاهده است. شاید دلیل اصلی توجه کمِ مردم به کتابخانه ها همین باشد.

[1] خلاصه کتاب نظریه کنش بوردیو – ص 17 پ3


محمد مقیسه

دانشجوی ارشد رشته علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید بهشتی - ترم 2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه