جایی برای مرور زندگی

۱۱۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

خط و خطوط، حد و حدود

امروز به موضوعی فکر کردم که معمولا کمتر فکر میکردم، بنابراین مشخصه که توش اگر بیسواد نباشم خیلی کمسوادم.

آدمها معمولا در ارتباط با دیگران در اطرافشون یه خط و خطوط نامرئی ای دارن که دور خودشون رسم میکنن. بسته به اینکه چقدر به کسی نزدیک یا دور باشیم این مرزبندی ها میتونه قطر کمتر یا بیشتری داشته باشه.

اما چیزی که هست اینه که متوجه شدم این مرزبندی ها گاهی توسط خود شخص و گاهی توسط فرد مقابل رسم میشه. و اینکه افراد در ابتدای رابطه به شدت در تلاش برای کشف این مرزبندی های نامرئی هستند. و با کلمات و زبانی که با بدنشون نشون میدن این ها رو انتقال میدن.

ما گاهی سعی میکنیم تا جلوی رفتارهای خارج از ترخص رو برای بعضی افراد بگیریم. با دوری گزیدن و نشون دادن فیدبک هایی از خودمون. و گاهی هم ما خودمون این محدوده هارو به دور طرف مقابلمون میکشیم. این حالت میتونه اسمش احترام باشه یا میتونه ترس باشه. شاید فردی بخواد اونو با اسم کوچیک صدا بزنیم اما خودمون میدونیم این کار از نظر ما بی احترامی به طرف مقابله. این نوع رو در ارتباط با پدر و مادر ممکنه زیاد ببینیم یا افراد با رتبه اجتماعی بالاتر.

افراد که به تازگی باهاشون آشنا میشیم بسته به نوع شخصیتشون که ممکنه کنجکاو باشن یا عاشق کشف کردن باشن دوست دارن ببینند تا آخرین حد یک فرد کجاست. این آدمها ممکنه الزاما آدمهای با نیت بدی هم نباشن اما باعث میشن تا مدام مرزبندی های ما به خطر بیفته. بارها به این قلمرو تجاوز میکنن و بازخورد میگیرن. خرده ای نمیشه گرفت. ماییم که باید حواسمون جمع باشه. گاهی اجازه دادن به طرف مقابل و کوتاه اومدن از دیوارها و یا داشتن دیوارهای سستی که از روی نا آگاهی ما مشخص نشده و سفت نشده میتونه به جاهای بد و بدتر و سواستفاده شدن از ما منجر بشه.

البته که گاهی هم اجازه دادن به طرف مقابل برای گذشتن از این دیوار نشون از ارزش فرد برای ما داره. اما باید یادمون باشه که این موصوع هم مثل خیلی از موضوعات دیگه بازی با الاکلنگه. نیاز به تعادل داره و این تعادل با تجربه‌ست که بدست میاد.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

چون به کمال رسیم نقصان پدید آید

یکی از آدمهای جالبی که میشناسم پیش من و بچه ها اومده بود و داشتیم در مورد کار حرف میزدیم. وسط حرفهاش جمله ای رو گفت که برای هممون عجیب بود و مارو به فکر فرو برد.

چون به کمال رسیم نقصان پدید آید.

برای خودم عجیب بود که چطور ممکنه این حالت پیش بیاد که نزدیک به رسیدن به کمال باشی و حرف از شکل گرفتن نقص بزنی.

میشه اینطور توضیح داد که ما وقتی حالت مطلوبی رو در نظر میگیریم و برای رسیدن بهش تلاش میکنیم وقتی به اون نقطه ی دلخواه نزدیک میشیم چیزی در ما بوجود میاد که مارو برای ادامه راه دلسرد تر میکنه... ممکنه تمرکزمون رو بگیره، یا شاید امیدمون یا ... هرچی هست میشه گفت اگر برای بعدش برنامه نداشته باشیم حس خوبی نخواهد بود.

این حالت رو وقتی کتابی رو تموم میکردم باهاش مواجه میشدم. وقتی بعد از یکی دوهفته یه کتاب رو تموم میکردم بعدش حسی از خلا و معلق بودن رو تجربه میکنم. یا وقتی که یه کار طولانی رو برای مدتی انجام میدادم و تمومش میکردم. مثلا مقاله ای رو با تمام سختی هاش مینوشتم و بعد تحویل میدادم. البته که حس سرخوشی هم بود اما بعدش ... قطعا خوب نبود.

یا مثلا وقتی بعد از سال های مدرسه رفتن از خدا میخوایم که یروز از بند این زندان اجباری راحت بشیم و وقتی راحت میشیم ... اینو کسایی میفهمند که برای مدت زیادی بیکار میمونن.

ما قبل از اتمام کار باید بفکر بعدش باشیم. این یه قانون نیست که بگم حتما اینطوریه زندگی به سادگی 2+2 گفتن و حساب کردن نیست. اما این یکی از گزاره هایی که لازمه بهش در کنار بسیار حالت های دیگه فکر کنیم.

وقتی کتاب 460 صفحه ای رو تموم کردم حس خیلی بهتری داشتم وقتی میدونستم بعدش قراره چکار کنم و چه کتابی رو بخونم. کوهنوردی رو تصور کنیم که به اولین قله کوه میرسه و بعدش ندونه مرحله ی بعدی چیه؟ خنده داره. من اگه باشم بهش میگم چرا رفتی تا اونجا وقتی نمیدونی بعدش میخوای چکار کنی.

مورد سخت بعد از این مرحله انتخابه و این هم یه گزارست که این اواخر بهش بیشتر اعتقاد پیدا کردم... انتخاب یه راه اشتباه بهتر از انتخاب نکردنه. ادوارد دبونو وقتی داشت بازی فکری خاص خودش رو توی کتابش «روش های سریع فکر کردن» یاد میداد این حرف رو زد که ما وقتی توی بازی حرکت اشتباهی در مقابل حریف میزنیم در واقعا دو تا هدف رو زدیم. اول این که در صورت فهمش میدونیم که این حرکت یه حرکت اشتباهه و دوم واکنش رقیب رو میبینیم و میتونیم بفهمیم در مقابل یه حرکت اشتباه چه واکنشی باید نشون بدیم و چه نتیجه ای داره.

وقتی نزدیک به انتهای کاری بودیم چی میتونه بهتر از این باشه که انتخاب بعدیمون رو بدونیم.

اما چرا این مهمه؟

به قول این دوست عزیزمون و آقای شعبانعلی عزیز آدمها سکون ندارد. در هر لحظه یا درحال سعودن یا در حال سقوط. اگر احساس سکون کردیم بدونیم که درگیر سقوطی هستیم که خودمون متوجهش نیستیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

طراحی سیستمی برای عادتها به زبان ساده

عنوان این مطلب اولین ذهنیتی که بوحود میاره یه مطلب کامپیوتریه. منم که سواد آنچنانی در این زمینه ندارم که بخوام حرفی هم داشته باشم.

اینجا میخوام از یک سیستم دیگه صحبت کنم. من قبلا این موضوع رو با عنوان محرک ها یا جرقه ها یا ماشه ها یاد گرفته بودم و اینجا هم چندباری ازش حرف زده بودم. چند وقت پیش بود که یه اسم با مسماتر شنیدم. ادریس میرویسی بود که در یادداشت هاش از ایجاد یک سیستم و مدام بهینه کردنش صحبت میکرد تا بهتر و بهتر بشه.

اما قبلش در مورد ماشه صحبت کنم تا برسیم به ربطش. اگر در مورد عادت ها و رفتارهای عادتوار چیزی خونده باشید احتمالا میدونید که این رفتارها یک چرخه هستند که سه گزار دارند. اولین بخش ماشه نام داره و همون طور که از اسمش میشه تصور کرد اون قسمتی هست که وقتی عمل میکنه یه سلسله اتفاقات رو بسرعت پشت سرش انتظار داریم که اتفاق بیفته. مثلا وقتی یه سیگاری داره تو خیابون راه میره و یهو بوی سیگار میخوره به مشامش و بلافاصله یه سیگار از تو جیبش درمیاره و آتیش میزنه. یا یه فوتبالیست وقتی میبینه شرایط برای شوت زدن فراهمه بلافاصله میشوته به سمت دروازه.

مرحله بعدی در چرخه ی عادت ها مرحله ی «ادامه» هست یعنی اتفاقی که در واقع همون عادت هست پیش میاد و انجام میشه. و مرحله آخر مرحله ی پاداشه. وقتی سیگاری سیگارش رو میکشه احساس آرامش و کنترل شرایط نصیبش میشه. یا فوتبالیست توپ رو به درستی وارد دروازه میکنه یا به درستی پاس میده. این چرخه بارها و بارها اتفاق میفته. در نتیجه این اتفاق یه مسیر عصبی توی ذهن قوی و قوی تر میشه.

اما برسیم به سیستم. اینکه ما بخوایم روزانه ده ها کار رو انجام بدیم به خودی خود همین که مدام بخوایم بابت برنامه ریزیش فکر کنیم از ما انرژی میبره و بعد از مدتی اگر با همین روند ادامه بدیم بدون اینکه بفهمیم کارهایی که قرار بود انجام بدیم رو کنار  میذاریم.

اما سیستم مجموعه شرایطی رو فراهم میکنه که ما دیگه به انجام کارها فکر نکنیم و خود اون کارها به صورت خودکار اتفاق بیفته. برای اینکار باید کارهایی که قراره انجام بدیم رو نشانه گذاری کنیم. «نشانه» محرکی هست که با دیدنش یا حس کردنش ماشه فعال میشه.

یکی از نشانه گذاری های من این بود مثلا که موقع برگشت به خونه وقتی از اتوبوس پیاده شدم یادم بیفته که باید قسمت بعدی آموزش زبان نصرت رو گوش بدم که تا خونه هم تموم میشد. مجموعه ای از این کارها چیزی بوجود میاره که به تعبیر زیبای ادریس یک سیستم هست.

میشه کلی خلاقیت در طراحی سیستم داشت. میشه برای یک کار چندین نشانه داشت. میشه گفت وقتی از خواب بیدار شدم بلافاصله برم و صبحونه بخورم و ... یا بعد ناهار یک فایل آموزشی رو ببینیم. دستمون بازه برای اینکار.

این ها صرفا مطالبی بود برای مرور چیزهایی که معمولا در مورد عادت ها گفته میشه. الان فکر میکنم آدم خوبه این چیزا رو بدونه تا وقتی لازم شد روی کاری تمرکز کنه ازین ویژگی ها شایدم باگ های وجود آدمی استفاده کنه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دانسلون فورسایت، معیار دوگانه و چرا ما رفتارهای همدیگر را درک نمی‌کنیم

امروز هم مثل دیروز و پریروز بازم میخوام از کتاب آقای فورسایت حرف بزنم.

معیار دوگانه چیه و چه معنی ای داره؟

حدود 50 تا 70 سال پیش چهار تا جنگ بین کشورهای عربی و اسرائیل در می‌گیره. توی هر چهارتا جنگ هر کدوم از طرفین اعلام میکنند که طرف مقابل متجاوز بوده و اونه که چنگ رو شروع کرده و باعثش شده. آیا امکان چنین چیزی وجود داره؟ وقتی از کشورهای عربی در مورد دوتاشون میپرسند میگن که دوتا از این چنگ ها رو اسرائیل شروع کرد و درسته ما دوتای دیگه رو شروع کردیم اما اون عکس العملی بود در برابر سیاست های توسعه طلبانه ی اسرائیل در شهرک‌سازی و ... . وقتی سراغ اسرائیل میرن و از اونها میپرسند جواب میدن که اون دو تا جنگ مصداق وحشیگری و تجاوز اعرابه و اون دوتای دیگه به طور غیر مستقیم معلول تهدیدها و مقاصد کشورهای شوم اعراب هست.

آقای فورسایت این ماجرا رو به سمت این گزاره میبره که:

انسان ها کنشهای خود رو مثبت ارزیابی میکنند اما وقتی همان کنشها را دیگران انجام میدهند آنها را منفی میدانند.

یه داستان تکراریه دیگه... حتما برای شما هم بارها پیش اومده که پیش کسی میرید حرفی رو درباره چیزی میزنه و شما به این نتیجه میرسید که بله درست میگه. و میرید پیش کس دیگه و میبینید که عه این هم داره درست میگه در حالی که حرفاشون مخالف همه!! حال ماها اون موقع دیدنیه. و ما گیج میشیم که چطور باید اون موضوع رو ارزیابی کنیم. به این ها میگن معیارهای دوگانه.

ما با معیارهای دوگانه بیشتر تعداد موهای سرمون تو زندگی روبرو میشیم. جواب بی‌ادبی کسی رو نمیدیم و پشیمون میشیم و فکر میکنیم خراب کردیم درحالی که دوستمون میگه عه چه آدم با شخصیتی! یا از تیممون هواداری میکنیم و اون رو حمایت کردن و عرق میدونیم در حالی که ممکنه کسی واژه تعصب رو براش مناسب بدونه.

اینها همه برمیگرده به این که چیزها (انصافا چیز خیلی چیزه کار راه بندازیه!! ممنون از مخترعش) در ذهن هر فردی به شکل مختلفی دسته بندی و ارزش گذاری میشن. اینها حرف نویسنده نیست و تحلیل خودمه :/

به نظرم اگر بخوایم دستنامه ای برای خودمون بسازیم اصلش رو بر این بذاریم که ببینیم این نوع معیاری که برای خودمون مشخص کردیم مفید هست یا نه. خوب و بد بودن اینجا بنظرم بی معنیه. و هم اینکه بدون بررسی معیار خودمون رو بی ارزش ندونیم و معیار طرف رو جایگزین کنیم.

معیارها رو میشه یه نوع خط کش دونست. هر کسی توی دستش یه خط کش داره اما متاسفانه این واقعیت هم وجود داره که خط کشی که دست هر کسیه با خط کش دیگه فرق داره. رفتاری که خط کش من اندازش رو عادی و طبیعی نشون میده ممکنه در خط کش فرد دیگه درجش به غیر طبیعی و عجیب برسه. یا در خط کش یکی دیگه توهین آمیز و پرخاشگرانه.

لازمه خط کشمون رو بشناسیم و مدام با روی باز به ضعف و قوتهاش پی ببریم و یه خط کش خیلی خیلی مفید برای خودمون بشازیم.

پی نوشت: کتاب آقای دانلسون فورسایت، پویایی گروه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ویژگی دوستِ ایده‌آل هر کسی؟!

آقای دانلسون آر. فورسایت جایی در کتابش «پویایی گروه» به نقل از دو سه دانشمند دیگه در مورد دوست حرف میزنه و ویژگی دوستی رو میگه که اگر داشته باشیم احساس خوشبختی می‌کنیم!

 دوست ایده آل کسی است که در کارهایی که انجام آنها برای ما خیلی مهم است بدتر از ما عمل کند و در کارهایی که از نظر ما بی اهمیت اند خیلی خوب عمل کند.

اما انجام چه کارهایی برای ما مهم است؟ این سوال رو به یه شکل دیگه میگم. باید بشینیم و چیزی به نام مهارت محوری در خودمون رو کشفش کنیم. بنظرم وقتی این مهارت محوری کشف شد دیگه نسبت به بقیه مهارت ها حساسیت کمتری پیدا میکنیم. منظورم از حساسیت همون بالا پایین رفتن عزت نفس ما در رابطه با دیگران است.

مثلا من مهارت محوریم رو فوتبال بازی کردن میدونم. و توش هم در حال تبدیل شدن به سطوح عالی هستم. دیگه وقتی دوستم یه میلیونر باشه یا سبدی از ده تا مهارت دیگه داشته باشه تاثیری در عزت نفس من نخواهد داشت. بشرطی که در انتخاب مهارت محوری خودمون قاطعانه رفتار کنیم. اون موقع یه چیز بهتر هم نصیبم میشه... اینکه از وجود اون دوستان قوی هم لذت خواهم برد و ازشون استفاده میکنم.

یادمه شعبانعلی یه زمانی گفت من وقتی یه نفر بیشتر از من تو زمینه ای که منم توش هستم بدونه حس بدی پیدا میکنم. اونقدر میخونم و کار میکنم تا بیشتر بدونم و این رو به یه نقطه قوت برای خودش تبدیل کرده بود، نه اینکه از این بابت شرمنده باشه.

بیاید مهارت محوری خودمون رو مشخص کنیم یا انتخاب کنیم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه