جایی برای مرور زندگی

۴ مطلب با موضوع «بریده از کتاب ها» ثبت شده است

لئو بابوتا، درباره خلاقیت

در مورد کتاب تمرکز قبلا گفته بودم. کتابی که نتیجه ی ترجمه گروهی تعدادی از دوستان نادیده بود. این کتاب نوشته لئو بابوتا و حاصل تعدادی یادداش است که آن هم به صورت اینترنتی و نه چاپی منتشر شده.

کتاب رو تموم کردم و از اون چند پاراگراف رو برای خودم اینجا می‌گذارم. موضوع این قسمت از کتاب در مورد خلاقیته که به نظرم خیلی خوب بود. یک جورایی خلاصه هم کردم.

خلاقیت یک توانایی شکننده و فریبنده است. اگر شما آن را تمرین نکنید به نحوی فرسوده و کند می‌شود به چیزی تبدیل می‌شود که همیشه از آن ترس دارید. اگر زیاد خود را پریشان کنید معیارهای دیگری که بر تمرکز شما موثرند توانایی خلق‌کردن را مشکل می‌سازند. اگر خود را تحت فشار قرار دهید خلاقیت به نحوی کمرنگ می‌شود و خود را پنهان می‌کند و در آنجا ماندگار می‌شود.

عوامل از بین برنده توانایی خلاقیت:

عوامل حواس پرت کننده- ترس- فشار

سعی کنید از قوه ی ابتکارتان استفاده کنید حتی درحالی که دیگران شمارا تحت نظر دارند. ذهن شما یک پروسه ی دشوار برای تمرکز کردن لازم دارد زیرا شما مدام توجهتان روی کسی است که شمارا تحت نظر دارد. تعداد کمی از اینگونه افراد استثنایی وجود دارند که می‌توانند تحت فشار خلاقیت به خرج دهند. آن‌ها یاد گرفته‌اند چگونه تمرکز کنند و در مقابل این فشارها در بسیاری از مواقع به انگیزه‌ای برای آن‌ها تبدیل می‌شود. برای بیشتر ما فشار کمتر به منزله بهتر بودن است زیرا به ما اجازه می‌دهد احساس آرامش و تمرکز بیشتری داشته باشیم.

عدم به کاربردن: وقتی ما در طول دوره‌های پیوسته از قوه ی ابتکارمان استفاده نمی‌کنیم وضعیت ترسناک می‌شود. وقتی ما از خلاقیت دست می‌کشیم و آن را عقب می‌اندازیم ما بسیاری از عادات کلیدی مورد نیاز جهت خلاقیت را از بین می‌بریم.

می‌خواهید یک کتاب بنویسید؟ بر همه ی کتاب تمرکز نکنید و یا حتی بریک فصل. بر یک فکر، بر یک صفحه، بر یک نیم صفحه و یا بر یک پاراگراف تمرکز کنید. اگر می‌خواهید یک پاراگراف بنویسید چنان سخت به نظر نمی‌رسد.

اگر شما از خلق‌کردن لذت ببرید به چیزی تبدیل می‌شوید که منتظر آن هستید. راه‌هایی برای لذت بردن از خلق‌کردن امتحان کنید تا هم یک سرگرمی شود و هم عاشق آن شوید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

جان میلر، از حرکت، و روند بودن زندگی

قبلا جمله‌ای از ویلیام بلیک رو تو وبلاگ گذاشته بودم که در مورد اهمیت حرکت به جای سکون بود. ایشون می‌فرمایند که «سیر مدام به خرد منتهی می‌شود»

برای این جمله بارها و بارها تو زندگیم مصداق پیدا کردم. نه اینکه به خرد منتهی شده باشه! ... نه، تا خرد که راه زیاده و من شاگرد تازه پا در راه گذاشته ای بیشتر نیستم اما میخوام این رو بگم که پاسخ ها برای من همیشه در حرکت جوشیده. این «حرکت» بوده که پاسخ ها رو برای ما فرستاده. این حرکت هر کاری می‌تونه باشه. به این حرف هم دارم ایمان پیدا می‌کنم که حرکت هرچی باشه اگر با هوشیاری باشه بالاخره به اصلاح مسیر و پیدا کردن مسیر بهتر منتهی می‌شه.

کتاب فوق العاده ای رو اخیرا خوندم از آقای جان میلر، با عنوان «سوال پس از سوال» ایشون در یکی از بخش های کتاب به موضوع حرکت و دست روی دست گذاشتن می‌پردازند. بخش 29 از کتاب ایشون رو عینا اینجا میارم:

خطر دست روی دست گذاشتن

روزی مدیر ارشد یکی از موسسه مالی به من گفت: بعضی اوقات افراد به من می‌گویند من نمی‌خواهم ریسک کنم. و من به آنها میگویم من و شما بهتر است که ریسک کنیم، چون همین حالا ده ها نفر پشت کامپیوتر هایشان در این ساختمان هستند که سعی دارند شغل مارا حذف کنند و از بین ببرند!

آیا می‌دانید منظور او از این حرف چه بود؟ هیچ یک از ما نمیتواند امنیت شغلی اش را تضمین کند. عدم نوآوری و خلاقیت ما ممکن است باعث شود شغلمان را از دست بدهیم و بیکار شویم. عمل کردن و دست به کار شدن شاید پرمخاطره به نظر برسد اما دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن یک خطر بزرگتر است!

با اینکه دست به کار شدن و عمل کردن ممکن است خطراتی هم داشته باشد، دست روی دست گذاشتن و خنثی بودن هرگز راه مناسبتر و بهتری نیست.

عمل حتی وقتی به اشتباهاتی منجر می‌شود، آموزش و رشد به همراه دارد. سکون و ایستایی رکود و انحطاط به بار می‌آورد.

عمل، عاملی برای رسیدن به راه حل‌ها و اهداف است.

ایستایی در بهترین مواقع هم سودی ندارد و مارا در گذشته نگه می‌دارد.

عمل کردن به جرات و جسارت نیاز دارد. دست روی دست گذاشتن اغلب نشان دهنده ترس است.

عمل اطمینان بوجود می‌آورد و سکون و بی حرکتی شک و تردید.

دوستی گفت: بهتر است کسی باشید که به او گفته شده منتظر بماند تا اینکه منتظر باشید به شما گفته شود.

تصمیم بگیرید که باید چکار کنید، سپس دست به کار شوید.

 

پی‌نوشت: عنوان انگلیسی کتاب The Question behind The Question است. ناشر این کتاب لیوسا می‌باشد و ترجمه عالی کتاب کار خانم عطیه رفیعی است.

پی نوشت دو: داستان آشنایی من با این کتاب جالب است (حداقل برای خودم) و تکراری از درس روند بودن زندگی و نه اتفاق و رویداد بودن آن است. حدود شش ماه پیش که سر در گم کار و زندگی و درس و دوستی ام بودم و بی هدف در جستجوی علت آن وضع و اوضاع بودم. به قدری خسته بودم و می‌گفتم حاضرم تمام انرژی خودم را بگذارم تا راهی را پیدا کنم و بفهمم که کی هستم. ایام نمایشگاه بین المللی کتاب بود می‌گفتم بروم نمایشگاه شاید ایده ای به فکرم رسید و راهی به رویم باز شد. رفتم نمایشگاه. در لابلای راهرو ها میگشتم که به غرفه ای رسیدم که روی برگه های بزرگی زده بود کتاب ها حراج 1000! لابلای کتابها گشتم و 7-8 کتاب برداشتم و برگشتم. گذشت تا هفته پیش که این کتاب آقای میلر را خواندم. نسبت به آن موقع ها راه خودم را نه کامل ولی بهتر می‌شناسم و خودم را هم همینطور که نتیجه ی جستجوگر بودن مدام و پرورش این روحیه است. حالا حال بهتری دارم و مدام خودم را شارژ می‌کنم. و همین کتاب یکی از آخرین عوامل شارژ من بود. تکنیکی را به من نشان داد به نام سوال پس از سوال که هم برایم جدید بود و هم مفهومی تکراری را (گاهی انقدر مفاهیم برایمان تکرار میشوند که نسبت به معنای آنها بدون اینکه بفهمیمشان سر می‌شویم، فکر میکنیم میفهمیمشان ولی در واقع هیچی نمیدانیم. دانسته ما اصالت ندارد) که همان مسئوللیت پذیری بود را به شکلی جدید به من نشان داد. مگر می‌شود این را بفهمی و حالت بد باشد؟! مدام این سیر مدام در حال شارژ کردن من و کمک کردن به من است. این حالت الان من نه نتیجه یک انتخاب من که نتیجه ی مجموعه انتخاب هایی است که روندی را ساخته که حالا به این نتیجه رسیده ام. از این‌ها گذشته واقعا هزارتومن! اندازه پول یک بستنی کیم است! مقایسه ارزش این کتاب و ارزش مادی این کتاب برای من یک شوخی‌ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نه آنقدر که بر ثابت قدمی‌ام چیره شود

اواخر خرداد ماه امسال در شیفت شب کتابخانه مشغول بودم و باید تا صبح بیدار می‌ماندم. سعی می‌کردم وقتم را پر کنم تا به هوش باشم و خوابم نگیرد. یکی از کارهایی که می‌کردم خواندن کتابی بود که نتوانستم تمامش کنم. کتاب در کتابخانه ماند اما یک داستانش را برای خودم برداشتم و از آن عکس گرفتم. امروز میخواهم آن داستان را نقل کنم. در مورد ایمان به تلاش برای هدف.
دیوژن، فیلسوف یونانی، نزدیک به دو هزار سال پیش می‌زیست.
او بسیار مشتاق بود که جزو مریدان انتی‌ستن شود، پس به مکتب کلبیون قدم نهاد. ولی انتی‌ستن او را نپذیرفت.
اما دیوژن اصرار کرد!
پس پیشوای کلبی مسلک عصای گره دارش را بلند کرد و تهدید کرد که اگر نرود او را می‌زند.
دیوژن گفت: "بزنید؛ شما چوبی پیدا نمی‌کنید که آنقدر محکم باشد که بر ثابت قدمی‌ام چیره شود."
انتی‌ستن حرفی برای گفتن نداشت، و بیدرنگ او را به عنوان مرید و شاگرد پذیرفت.

پی‌نوشت: متاسفانه اسم کتاب به خاطرم نیامد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

آقای ویکتور فرانکل و دو دیدگاه در قبال روزهای رفته‌ی عمر

روزهای رفته زندگی
آقای ویکتور فرانکل را بخاطر ابداع تکنیکی در روانشناسی به نام معنادرمانی می‌شناسیم. دکتر فرانکل در زمان جنگ جهانی دوم در اردوگاه های کار اجباری برای مدت سه سال و در سه یا چهار اردوگاه مختلف زندانی بود. پس از آزادی در مدت 9 روز اثر معروفشان یعنی انسان در جستجوی معنا را می‌نویسند. اقای فرانکل می‌گویند ما نیاز داریم تا معنای زندگی خودمان را پیدا کنیم. و یک جمله معروف هم دارند که میگویند ما نباید از زندگی بپرسیم که چه چیزی برای ما دارد بلکه این ما هستیم که به پرسش زندگی پاسخ دهیم که چه کاری می‌توانیم برای آن انجام دهیم.
این کتاب رو چند روز پیش تموم کردم و امروز با روش دکتر هلاکویی برای خواندن و فهمیدن بهتر یک کتاب کار مرور نکات این کتاب را به اتمام رسوندم.
در قسمتی از کتاب انسان در جستجوی معنا دکتر فرانکل از نقش مسئولیت و مسئولیت پذیری در معنادرمانی می‌گوید و در نتیجه ی آن دو دیدگاه و نقطه نظر که افراد نسبت به روزهای رفته زندگی می‌توانند داشته باشند را با مثالی توضیح می‌دهد. شما را دعوت می‌کنم به خواندن این قسمت از کتاب:
معنادرمانی، به گذران بودن زندگی انسان با بدبینی نگاه نمی‌کند، بلکه سعی می‌کند با عمل گرایی به آن بنگرد. برای بیان سنوبلیک و نمادین این دیدگاه باید بگوییم: انسان بدبین کسی است که با ترس و نگرانی به تقویم دیواریش نگاه می‌کند. تقویمی که هر روز برگی از آن کنده می‌شود و هر روز که می‌گذرد، برگهایش تحلیل می‌رود در مقابل، شخصی که با مشکلاتش به صورت فعالانه مبارزه می‌کند کسی است که هرروز برگهای تقویمش را می‌کند و پس از آن که نکاتی را پشت هر برگی یادداشت می‌کند،آن را منظم و مرتب روی هم جمع می‌کند. چنین شخصی می‌تواند با غرور و خوشحالی به گذشته برگردد و غنای روز های گذشته اش را روی این برگها مشاهده کند و به زندگی ای که لحظه به لحظه آن را زیسته بنگرد. چه اهمیتی دارد که ببیند پیر شده است؟ ایا دلیلی دارد که به جوان هایی که در اطراف خود می‌بیند غبطه بخورد؟ یا اینکه با حالتی نوستالژیک در مورد جوانی از دست رفته اش صحبت کند؟ چه دلیلی دارد که به یک جوان حسادت کند؟ به خاطر امکاناتی که آن جوان در اختیار دارد؟ آینده ای که در انتظارش است؟
او با خود می‌اندیشد: نه، ممنون، من به جای این امکانات، واقعیاتی را در گذشته خود پنهان دارم. نه تنها واقعیتی در مورد کارهایی که انجام داده ام و عاشقی هایی که کرده ام بلکه واقعیاتی در مورد رنج‌هایی که شجاعانه با آنها روبه‌رو شده‌ام.  این رنج‌ها، بخشی از دارایی هایی است که من بیش از هر چیزی به آنها می‌بالم، چرا که رنج هایم دستاوردهایی هستند که آسیب رسان و حسادت برانگیز نیستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه