جایی برای مرور زندگی

۱۱۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

اجبارِ عزیز

یکی می‌گفت آدم تا مجبور به تغییر نشود تغییر کردن کار سختیه. اگر ناچار باشیم که پول دراوردن را یادبگیریم یا اینکه بمیریم اگر روحیه مان همراهیمان کند رسیدن به خواسته کار سختی نیست. فقط کمی درد دارد.

شاید شما هم مثل من آدمی باشید که زیاد فکر میکنید. چندبار فکر میکنید، فکرتان را پاره میکنید و دوباره از سر فکر میکنید. فکرتان نه به صورت خطی بلکه حالتی تکه بپاره به سان پرواز پشه در آسمان که در یک جای محدود مدام در حال جابجایی است. فکرتان مثل یک سیم کابل باشد که به یک باتری 1.5 ولتی وصل شده. صدای خودتان و فکر کردنتان را نمیشنوید. شاید کمی اغراق کردم اما اغراق برای رساندن منظور حلال است!

میخوام در مورد تجربه ای حرف بزنم و بگم که چطور مجبور شدم بهتر فکر کنم.

مدل ذهنی ما آدمها قبل از تغییر به شکلیه که چه راضی باشیم و چه ناراضی بشدت در اون مدل راحتیم. چرا که اگر راحت نبودیم خیلی قبلترها بفکر تغییر میفتادیم.

مدتی هست که جایی مشغول شدم. با روحیه بد و فکری ناخوش و ذهنی افسرده. مسئولیتی به من سپرده شد که تجربه انجامش رو از قبل داشتم اما با این فرق که بزرگتر شده بود و آدمهای بیشتری هم بودیم. فضایی پیش اومد که نقشی رو که بر عهده گرفته بودم به خوبی نمیتونستم اجرا کنم. یعنی روحیه‌اش و سرسختیش در من نبود. اما اگر تغییر نمیکردم به راحتی به بقیه اجازه‌ی سو استفاده و حکومت بر محیط کار می‌دادم.

یک اتفاق عجیب افتاد.

شرایط به شکلی تغییر کرد که بودن در مدل ذهنی قبل دیگه مثل قبل برام راحت نبود. یعنی نمیتونستم توش راحت باشم و بیشتر برای من دردسر داشت تا فایده. نمیدونم خودم خواستم یا نه اما مجبور به پذیرش تغییر در رفتار خودم شدم. اجباری که شیرین بود و بیشتر از این که اجبار باشه یک نوع تغیییر خودخواسته در رفتار بود. حالا در مدل ذهنی جدید راحت تر هستم. مشکلاتی که ممکن بود پیش بیاد کمتر شده و باز در حاشیه امن خودم قرار گرفتم.

اجبار به تغییر یعنی همین. یعنی در ظاهر مجبور باشیم ولی در باطن با خواست خودمون و با رضایت به سمت طرز تفکر جدید بریم. خیلی سادست. میشه به یه قانون رسید. اگر میخوایم تغییر کنیم هرگونه چسبندگی به گذشته جلوی تغییر کامل مارو میگیره.

فکر میکنم ما لازمه تا محیطمون رو به شکلی تغییر بدیم که مجبور به پذیرش بعضی تغییرات بشیم. تغییراتی که فکر میکنیم برامون سخته و از رفتن به سمتش میترسیم. بقیه تغییرات که راحت میپذیریمشون که خب هیچی، بابتش خدارو شکر کنیم!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نظم و چهارچوب یا بی نظمی و آزادی، در کتاب یک عاشقانه آرام

یک هفته ای طول کشید تا کتاب خواندنی نادر ابراهیمی را تمام کردم. یک عاشقانه آرام یک رمان پر از کلمات و تشبیه ها و آرایه های کلامی و زبانی هست که گاهی با خودم میگفتم تمامی حرفهای این چهار صفحه رو میشه در یک بند هم خلاصه کرد. اما از جهتی هم هیچوقت از این پر کلمه بودم کتاب پیش خودم گله و شکایت نکردم چرا که جریان کلمات رو به زیبایی در بند بند این رمان احساس میکردم.

مثل آدمی که زیاد حرف میزنه اما هیچ وقت از حرف زدنش سیر نمیشیم. دوست داره حرف بزنه و ما ساکت فقط گوش بدیم. نادر ابراهیمی هم برای من چنین آدمی به نظر اومد.

اما یک هفته گذشت و منتظر بودم ببینم آخر این رمان چه چیزی برای خواننده داره. موضوع غافلگیر کننده و خیلی عجیبتر از اونی بود که فکر میکردم. از کل این رمان بخشی که مربوط به نظم میشد خیلی روی من اثر گذاشت. درسی که یک هفته براش صبر کردم و میدونم تا آخر عمرم بر ذهن و جانم نقش بسته. درسی از جدال نظم و بینظمی.

یاد میده که نظم به مانند اسکلت و استخوان هر کاریه، نه گوشت و ماهیچه. وجود چهارچوب محدوده هایی رو به دستمون میده که ازش خارج نشیم. گاهی اگر این نظم به حد بالایی برسه محدودیتش بیشتر باعث آزار ما میشه و کمکی به ما نمیکنه. در هر کاری بنظرم عملی‌ترین کار اینه که چهارچوب های کلی کار رو مشخص کنیم و بعد با کمک بی نظمی و با چاشنی خلاقیت شروع کنیم به انجام دادنش.

مثل آدمی باشیم که میدونیم چه کارهایی قراره انجام بدیم اما در انجام اون کار هیچ برنامه و طرحی صلب و سختی رو قبول نمیکنیم و فی البداهه زندگی می‌کنیم.

با اینکار یاد میگریم و مجبور میشیم بیشتر به خودمون اعتماد کنیم.

البته همونطور هم که نادر ابراهیمی توی اخرین صفحات رمان میگه حتی همون چهارچوب هم نباید مثل میله های زندان باشه. گاهی و فقط گاهی  میشه به کل از هر چهارچوبی بیرون زد و کاری که لازم بود رو انجام داد. وگر نه پس زندگی چیه؟ زندان؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تصمیمات هزینه بر و اهمیت آن در یادگیری

این یکی دوهفته کمک کرد تا به یه گذاره برسم که فکر میکنم از حالا به بعد نقش تاثیر گذاری توی زندگی و آینده خواهد گذاشت.

رشد و بلوغ در نتیجه‌ مجموعه ای از  تصمیمات هزینه‌بر بوجود میاد.

تصمیمات هزینه بر حالا واژه ای کاملا مثبت برای من تبدیل شده. تصمیمات هزینه بر تصمیماتی هستند که پیامدی دارند و این پیامد هزینه هایی داره و این هزینه ها هم برای ما کم اهمیت نیستند. در واقع این هزینه ها گاهی از جنس خستگی اند، گاهی از جنس درد، گاهی از جنس ترس، گاهی نگرانی، گاهی از دست دادن و گاهی پشیمانی. تصمیمات کم هزینه باعث کارهایی میشه که هزینه ی بسیار کمی از ما میبرهریال مثل وقت کم، پول کم، توجه کم و ...

من وقتی تصمیم میگریم زبان یاد بگیرم میتونم مجموعه ای از راه های ممکن رو پیش خودم تصور کنم (اگر همت کرده باشم که جدی یاد بگیرم) چندین و چند راه برای بهتر شدن وجود داره. میشه فیلم ببینم، پادکست گوش بدم، متن انگلیسی بخونم، با کسی صحبت کنم، تو شبکه های اجتماعی یه دوست خارجی پیدا کنم و کلی راه های دیگه.

هر کدوم از این تصمیمات میتونه هزینش حداقل وقت و انرژی گذاشتن باشه و در مراتب بالاتر استرس و فشار به خودمون برای انجام درست اون کار باشه. هر چی این هزینه بیشتر باشه برای ما مفیدتره. چرا که مغز ما جوری برنامه ریزی شده تا چیزایی که مهمه رو قبول کنه و باقی اطلاعات ورودی رو با فیلتری کمرنگ تر کنه. تصمیمات هزینه بر اطلاعات جدید رو به درجه اهمیت بیشتری به خورد خودش میده و این در مدت کوتاهی حسی از پختگی رو برای ما خواهد داشت. و در دراز مدت احتمالا چیزی که بهش بینش میگن. فقط کمی باید تلاش کنیم که پیامد های تصمیمون رو خوب برای خودمون تحلیل و هضم کنیم و در آخر به گذاره مفیدی برسیم. جریمه شدن ما در بزرگراه میتونه ما رو به این گذاره برسونه که تمامی پلیس های آدمهای عقده ای ای هستند یا میتونه مارو به این برسونه که پلیس داره وطیفش رو انجام میده تا آدمها بتونن با آرامش در کنار هم رانندگی کنن.

این جمله از ویلیام بلیک رو توی پنل وبلاگم پررنگ نوشتم که:

سیر مدام به خرد منتهی می‌شود.

سیر مدام باید پر از تصمیمات پرهزینه باشه.

بیایم و با این تصمیمات دوست باشیم!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

تکرار تکرار و بازهم تکرار

یکی از کانال های صدا و سیما بود که یک مشاور خوش صحبت داشت درس زندگی میداد. میگفت به آدم های اطرافتان که نگاه کنید هر کدام در بعضی چیزها خوب هستند. اون رفتار ها رو بگیرید و بهش خلاقیت خودتون رو اضافه کنید و تقلید کنید، یعنی تقلید صرف نکنید بلکه خودتون هم درش نقش داشته باشید. 

نشسته بودم و داشتم به خودم فکر میکردم. ادم وقتی توی یه چیزی خوب میشه توش احساس پختگی میکنه. یک حس خوب. این یک نشانه برای ماست. وقتی توی چیزی به حدی که لازمه برسیم نه تلاشی لازمه برای فهمیدنش و نه فشاری. خودمون میفهمیم. فقط شاید نباید بترسیم و کمی به خودمون اعتماد کنیم و راه رو برای خودمون باز بگذاریم. برای خودِ عالیترمون. همون خودی که دوست داریم بیشتر باهامون باشه و خودمون باشه.

این حرفها در کل تکراری بود و بارها زدم. اما این تکراره که باعث پختگی میشه. باعث رسیدن ما به اون حس خوب پختگی میشه. گاهی تکرار ملال آوره، وقتی که هدف رو از تکرار درک نکنیم بنظرم گرفتار گرداب تخیلات و تفکرات بادی به هر جهت میشیم. 

مدت زیادی بود که ننوشته بودم. مجموع اون 270 بار تکرار در نوشتن رو حالا دارم میبینم. نوشتن برای من لذت بخشه، شیرینه و هر بارش دریه به سمت حرفها و ایده های جدید. این نوشتنه، بقیه کارا هم مثل همینه، فرقی نمیکنه. فرقی اگر هست چیزیه که ما به اشتباه پر رنگش میکنیم.

یکی بود میگفت توی یک کار هم که شده عالی بشید. وقتی عالی بودن در یک چیزو بفهمیم و به گوشتمون بشینه، عالی بودن در باقی چیزها نباید سخت باشه. چیزی که لازم داریم فقط تکرار و تکرار و تکراره. تا جایی که از لحاظ احساسی تخلیه بشیم و با عقلمون کاری که داریم رو نگاه کنیم.

به تکرار دید منفی دارید؟؟ همین حالا کاری که دوست دارید رو به ذهنتون بیارید. رقصیدنه؟ نوشتن یک مطلب در مورد فلان موضوعه؟ کوه نوردی؟ باشگاه رفتن؟ بار اول، تکرار کنید.بار دوم، تکرار کنید، بار سوم، تکرار کنید. بار چهارم و باز هم دوباره انجام بدید. چند دقیقه یا یک ساعت استراحت کنید و دوباره انجام بدید. این دفعه حستون چیه؟ یادگیری قانونی به همین سادگی داره. این یه محیط کنترل شدست... توی محیط کنترل نشده هم همینه... قوانین یادگیری همیشه مشخصه. تکرار، تکرار، تکرار استراحت و بعد تکرار. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

دایره کلمات فعال و تجسم خلاق

به مجموعه کلماتی گفته میشه که ما به موقع نیاز به راحتی میتونیم از اونها برای انتقال مفهوم و منظور استفاده کنیم. دونستن کلمات بیشتر الزاما به معنای استفاده بیشتر از اونها نیست. درست مثل اینکه ما نجاری باشیم و صدها نوع ابزار و چوب و وسیله داشته باشه اما فقط روی چوب های محدود و یکی دوتا از وسیله هایی که کاربرد بیشتری دارند کار کنه. این فرد روی اون وسیله مهارتش بالا میره اما هیچوقت خارج از اون محدوده احساس راحتی نخواهد کرد. دلش نمیاد از اره‌ی عمودبر برقیش استفاده کنه یا سمباده مخصوصش.

کلمات و یادگیری کلمات هم به همین شکله. اینکه ما معنی کلمات رو بلد باشیم چیزیه از جنس همون داشتن وسیله ها و استفاده نکردن از اونها. بنابراین در استفاده اولیه از اونها هم احساس راحتی نخواهیم کرد.

خودم خیلی با این موضوع مشکل دارم و داشتم. یعنی وقتی بخوام از کلمات جدید هم استفاده کنم با مقاومتهای متفاوتی روبرو میشم. اما چاره چیه. باید استفاده کرد و به کار برد و احتمالا یکی دو جارو هم زد و خراب کرد.

حالا میدونم یک روز ایده آل در یادگیری کلمات جدید روزیه که آخر شب که میخوایم بخوابیم اون کلمات جدید توی ذهنمون به راحتی بچرخه و رژه بره. توی ذهنمون به راحتی بتونیم یه مکالمه با استفاده از اون کلمات رو شکل بدیم. دقت کردید؟ تا قبل از اون زمان ممکنه حتی توی این کار ضعیف باشیم. یعنی ذهن نتونه یه تصور منسجم از صحنه یا مکالمه بسازه. اما وقتی اون رو چند بار استفاده کنیم این قابلیت رو بهش میدیم.

نمیدونم تجربه کردید یا نه ولی حس خوبی داره وقتی اتفاقاتی که در طول روز افتاده و حرفهایی که زده شده رو قبل از خواب به شکل یه رویا یا داستان بسازیم و تو مغزمون مرورشون کنیم. به من که حسی از تسلط میده. نه این که یه تصویر کلی و باعجله بسازیم و بگذریم... نه بلکه یه تجسم با جزئیات، بدون عجله و با آزادی کامل... جوری که انگار در مغزمون زندگی میکنیم. در این حالت دریچه های جدیدی از موضوعات به رومون باز میشه که ممکنه قبلش متوجهش نشده بودیم.

فکر کنید یه داستان یا رمان رو میخونیم. در هر قسمتی از داستان این تجسمات فوق العاده رو میشه داشت. میشه وارد ذهن شد و در داستان زندگی کرد. نمیدونم چطور اما مغز این قابلیت فوق العاده رو داره. میتونم با معلم شعبانعلی که حدوده دوساله میشناسمش و حرفاش رو گوش دادم و نوشته هاش رو خوندم شروع کنم به بحث و تبادل نظر. یک حالت ناخودآگاهانه بسیار جالب. نیاز به آرامش داریم و آزاد گذاشتن خودمون برای دسترسی به اونجا.

خلاصه کلام اینکه بگم که این تجسمات میتونه کار یادگیری کلمات جدید و فعال کردنشون رو سرعت بیشتری بده.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه