جایی برای مرور زندگی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرت و پلا ها» ثبت شده است

ساختگی تر از مصنوعی

امروز وقتی داشتم توی مترو به سمت تهران میومدم دوتا صحنه مواجه شدم که حس خوبی بهم نداد. نه اینکه اذیت کننده بوده باشند، نه. خیلی ها اصلا به همچین چیزایی فکر نمیکنند ولی خب من دیدم، دقت کردم، و خب میگم که جالب نبود. -خیلی دارم به خودم فشار میارم که نگم زننده بود!- اگر حوصله ی یه متن پر از نق رو ندارید همین الان دیگه به خوندن ادامه ندین. چیزی که آموزنده و یا دوست داشتنی باشه توی این مطلب چندان موجود نیست!

مورد یک:

گروهی از نوازندگان مترو توی قطار نزدیک درب دور هم جمع بودند و میگفتند و میخندیدن - قطارهای مترو کرج دو طبقست و فضای جلوی درهای واگنهاش نسبتا بزرگه- طبقه ی بالای این مترو جوریه که میشه به فضای جلوی درب واگن ها اشراف داشت و کامل دید. من وقتی متوجه اونها شدم که دیدم نفری که روی صندلی ردیف بعدی جایی که بودم نشسته بود از اونها خواست تا آهنگ بزنن. تا اینجا مسئله خاصی نبود. اون جوون ها که سازهای حرفه ای هم داشتند با خوش رویی شروع کردند به آماده شدن و نواختن آهنگ، اونجا بود که رفتارهای عجیب اون مرد شروع شد. جوری باهاشون حرف میزد که انگار کل گروه دارن فقط برای اون اجرا میکردند، مدام ازشون میخواست که بچرخن تا توی فیلمی که داشت میگرفت خوب بیفتن و به خودش زحمت اینکه از صندلیش کمی جابجا بشه رو نمیداد.

من اونجا مشغول ور رفتن با گوشیم بودم که وقتی صدای نواختن موسیقیشون شروع شد بهشون نگاه میکردم و گوش میدادم. اون مرد جوون با صدایی که انگار داشت به خودش فشار میاورد تشکر کرد. کلاه یکی از اون نوازنده های خوش تیپ رو هم گرفت و گفت چند میفروشی و با اینکه مدام میگفت فروشی نیست ول باز میگفت چند. دلم خنک شد وقتی دیدم یکی از اون نوازنده ها که کمی سن بیشتری داشت به حرفهای اون آقا اهمیتی نمیداد و انگار غرق در کارش بود تا مردم لذت ببرند. بعد از اینکه تموم شد اون جوون دوباره با صدای بلند گفت حالا برو پول جمع کن... و کمی بعد هم گفت میخواید یه مستند با هم بسازیم؟

این پایان ماجرا بود. اون مرد اگر مستند ساز بود یا نه ولی قطعا یه آدم بیشعوری بود! :) یه هنرمند حتی اگر در یه محیط عمومی کاری انجام میده با فرد دیگه ای که توی یه محیط رسمی کار میکنه هیچ تفاوتی نداره، هردو در حال کسب روزی ان. روح هنرمند آزاده، که اگر آزاد نباشه اون دیگه هنر نیست و فقط سفارشه. بعضی از ما لطفی که بقیه میکنند رو به پای وظیفه میبینیم و این رفتار چقدر زنندست. از اینها گذشته تلاشهای مصنوعی برای مودب بودن و محترمانه رفتار کردن چه بخواهیم و چه نه خودش رو توی ما نشون میده. کلا رفتار هایی که از درون ما نجوشیده باشه وقتی برای تقلید ازش تلاش کنیم نتیجه چیز جالبی نمیشه. زیاد دیدیم آدمهایی که با کلمات قلنبه و سلنبه و بیروح سعی در مودبانه رفتار کردن دارن.

د آخه لامصب مجبورت نکردند که انقدر ادای مودب بودن رو دربیاری! خودت بودن کما اینکه بی ادب باشی مگه چه اشکالی داره. اون بد دهن بودن صدبار برای من قابل احترام تره. البته فرق هست بین بد دهنی که حرفهاش پر از توهینه و بد دهنی که حرف زدنش شیرینه! مثال دومی رو میتونم گری وی رو بزنم. یه فایل ازش ندیدم که توی شت و ف*ک نداشته باشه ولی بیخودی سعی نمیکنه مودب باشه. فقط منظورش رو میرسونه، ادریس میرویسی هم -یکی از بچه های باحال اینستا- قبلا مطلبی در مورد همین فحش دادن توی اینستا نوشته. ادریس رو اینجا پیداش میکنین.

مورد دوم:

مورد دوم یه زن و شوهر بودن که صندلی ردیف کناریم نشسته بودند. همون اول وقتی دیدم دارن زیاد باهم ور میرن سعی کردم تا خودمو با گوشیم مشغول کنم تا ذهنم نره سمت کاراشون! ضمن اینکه از صحبت هاشون هم فیض میبردم. شده دو تا آدم رو کنار هم ببینید و بگین چرا یه طوری ان؟ به هم نزدیکن ولی انگار درونشون مایلها فاصله داره؟ اینکه کنار هم از خودشون بودن طفره میرند تا با یه نقاب باهم رفتارها رو برای هم قابل تحمل کنن؟

چرا اینطوری؟ واقعا نمیفهمم. اگر با رئیستون اینجوری رفتار کنین شاید توجیه داشته باشه ولی یه زن و شوهر چرا اخه؟

تو یه جایی هم داستان این دوتا مورد به هم کمی وصل شد. اونجا بود که وقتی صحبت های اون جوون مستند ساز (!) تموم شد از ردیف کناریم شنیدم که یکدومشون اداش رو دراورد و تهش هم با یه فحش K word تزیین کرد جوری که بشنوه. اما خب صحبتی بینشون انجام نشد. این آقا حد اقل در احساساتش با اون آقا صادق بود!

درسها:

واقعا فقط یه آدم بیکار میشینه و به این چیزا فکر میکنه :)) و زحمت مرور دوباره رو به خودش میده.


طبق مطالبی که در مورد اصول نوشتم اگر بخوام از این ماجرا ها به اصلی برسم و پروندش رو ببیندم که برام به عنوان یه درس باشه میتونم اینها رو بگم.

احترام بگذار به همه در همه جا و بدون توجه به موقعیت فرد تا جایی که احترام باعث جفتک پرونی نشه!

جواب بی‌احترامی، بی احترامی نیست، بی‌توجهی و گذشته. (گذشت به معنای رد شدن. خلاصه هر کسی که نشون بده به توجه ما احتیجی نداره چرا انقدر خرجش کنیم!)

خودت باش تا کامروا شوی.

هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت، تا درونِ کسی رو دوست نداشتی باهاش ازدواج نکن!

در مقابل مردمی که فرق لطف و وظیفه رو نمیدونن بهترین کار هیچکاری نکردنه!

هرچی فکر میکنم این لیست خیلی طولانیه! نکته این بود که اصول هرچه کلی تر بهتر،و هر چه شفاف تر بهتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

خدا احتمالا آمار دوست داره

واقعا حیرت می‌کنم از خودمون که نمیدونیم چطور باید زندگی کنیم. چرا انقدر ما خام پامون رو به دنیا گذاشتیم؟هر موجودی رو که می‌بینیم از لحظه ورودش به این دنیا میدونه باید چکار کنه. یعنی کاری غیر از اوون رو نمیدونه که بخواد انجام بده. مثلا هیچ گوسفندی دیده نشده دلش بخواد بر بقیه حکومت کنه یا بخواد براش کاخی بسازند، یا تو آزمون راهنمایی رانندگی شرکت کنه. اما ما چی؟ ما احتمالا یه روزی این رو میفهمیم که نمیدونیم و با این آگاهی سعی میکنیم کاری انجام بدیم.

یکی به جبر مکان و جغرافیا در محیط خوبی بزرگ می‌شه و یه آدم دیگه تو آفریقا بدنیا میاد و از گشنگی میمیره و تنها فکرش غذاست. این آدها بزرگ میشن و اون آدم گروه اول خودش رو برتر و ممتاز تر از آدم گروه دوم می‌دونه. نه اینکه اگر دست روزگار می‌چرخید جا ها تغییر پیدا می‌کرد. نقش خدا چی بود و چی رو میخواست امتحان کنه؟ جهانی ساخت و بعد روی حالت رندم همه چی رو در همه جا پخش کرد؟ و اجازه داد به صورت به بازی آماری روی هم تاثیر بگذاریم؟

خودش میدونه، شاید می‌خواسته ببینه کی جراتش رو داره که قواعد و قوانین بازی رو تغییر میده و خودش رو بر جبرها غالب می‌کنه. شاید معیار سنجش ما پیش اون همینه. قرار نیست مقایسه بشیم.

اما این سوال همیشه پابرجا میمونه، اینکه اگه ما مثل همون گوسفند هیچوقت ندونیم که نمیدونیم چی؟ به عبارتی برای همیشه در غار افلاطونی ساخته دیگران بمونیم چی؟ بعید نیست اون دنیا هم خدا با آمار و احتمال جامون رو مشخص کنه...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

حاکمیت جهان حق؟ ریِلی؟!

قبلا تو مطلبی از رفتن به جایی برای کارای امریه گفته بودم. امروز هم میخوام راجع به اونجا بنویسم.
اونجا که نیرو برای امریه میخواستند کارش عبارت بود از تدوین یک دایره‌المعارف یا همون دانشنامه. یعنی نیروهای امریه رو میگرفتند و برای کارای جمع آوری اطلاعات ازشون استفاده می‌کنند.
کارها به این صورته که به هر دانشجو یه کاربرگه داده میشه با فیلدهای مختلف و تعدادی موضوع و باید بره اطلاعات مختلفی راجع به هر کدوم از موضوع‌ها پیدا کنه و با رعایت قواعد خاصی اون رو وارد کاربرگه کنه. یعنی هر کاربرگه برای یک موضوع. تو دایره‌المعارف به هرکدوم از این موضوعات مدخل میگن. بعضی از موضوع ها مثلا اینها بود: حقوق، حاکمیت، اقتصاد، پارادایم و ...
اما من کارم چی بود. من بایستی کاربرگه هارو می‌گرفتم و چک می‌کردم که کامل باشه و دانشجوها همه‌ی قسمت های مهم رو کامل پر کرده باشند.
توی این کاربرگه یک فیلد وجود داشت که هیچوقت نتونستم احساس خوبی بهش داشته باشم. در اخرین ردیف فایل کاربرگه یک فیلد وجود داشت که باید جلوش رو پر می‌کردند. عنوانش این بود «ارزیابی نهایی از منظر حاکمیت جهانی حق»
این یعنی چی؟، نمیدونم. ولی احتمالا معنیش میشه اینکه دانشجو ارزیابیش رو از اون مدخل در جهان حق بگه. مطمئنم شمام نفهمیدین :))
جهان حق. احتمالا ازون کلمه های تخصصیه که توی یه حوزه بیشتر استفاده می‌شه.
حق و باطل؟ نمیدونم. مثل تقسیم دنیا به درست و غلط، بد و خوب، اهریمن و فرشته، بدذات و پاک. یا چیزهای دیگه.
ولی نمیدونم چرا چنین تقسیم بندی هایی پای استدلالشون میلنگه. کسی که چنین تقسیم بندی ای رو اولین بار ایجاد کرد آیا ممکن بود بگه خب من جهان باطل و ناحقم. بریم دنبال جهان حق و حاکمیت جهان حق بگردیم؟! یا اینکه خودش رو حق بدونه و احتمالا هرچی غیر خود رو ناحق.
چی باعث شده ما خودمون رو حق و احتمالا نماینده تام و تمام و برحق خدا روی زمین بدونیم. و بعد هم بقیه رو پشگل.
یکی بود میگفت ما در مذاکره حق و ناحق نداریم. ذی نفع داریم. اینجا که مذاکره ای نیست اما بنظرم در این تقسیم بندی ها هم ذی نفعایی وجود داره.

پی‌نوشت: یه تقسیم بندی جدید برای مطالب درست کردم به نام پرت و پلا ها، ازین ببعد چیزایی که در دکان هیچ عطاری نمیگنجه رو میندازم اینتو :)) اینجا رو درست کردم راست کار خودم برای نق و نوق زدن ها و خالی شدن ها. برای تفاسیر اتفاقات و روزمرگی هایی که میدونم منطقی براش ندارم و شاید عقلم اونقدری نشده که منطقی بهش نگاه کنم. موضوعات این بخش هم به هیچ چی محدود نمیشه.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه