جایی برای مرور زندگی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی» ثبت شده است

داستان دومین وبلاگ من

قبلا داستان اولین وبلاگم رو تعریف کردم. اینکه چی شد که وبلاگ درست کردم و بعد از مدتی هم اونرو پاک کردم. امروز چون حرف خاصی برای گفتن به ذهنم نمیرسه میخوام داستان دومین وبلاگم رو بگم. یعنی m-box.rozblog.com.

وبلاگ امباکس

اسمش رو اون زمانی انتخاب کردم که دراپ باکس و فضای آنلاینش تازه شناخته شده بود. اون زمان بحث فضای ابری همه جا داغ بود و یادمه که چقدر مجلات در موردش مینوشتن. راستش من میخوندم ولی هیچی نمیفهمیدم. شاید یکی دو سال بعد فهمیدم فضای ابری یعنی همون. بخاطر علاقه ای که به دراپ باکس داشتم اسم امباکس رو در ترکیب باکس و اولین حرف اسمم درست کردم. راستش این کار بعد از این بود که داداش کوچیکترم وبلاگ درست کرد. شاید اگه اون اینکار رو نمیکرد حالا من هم اینجا نبودم.

وبلاگ امباکس رو در 18 بهمن 1392 ساختم. وقتی درستش کردم اولین هدفم کمک به بقیه بود. یعنی میگفتم هر چی تو نت نیست و من دارم رو باید اون رو بگذارم تا همه استفاده کنن. نمیدونید چقدر این حس خوبیه و   این حس اندازه یه کیلو دوپامین به آدم حس شعف میده. اون حس و حال اون زمان ها رو کمتر به اون شکل دیگه تجربه کردم.

اولین پستم متن تمامی آهنگ های یاس بود که همه رو جمع کرده بودم و توی یه فایل تکست ذخیره کرده بودم. چنین چیزی توی نت نبود که یه جا همه ی متن آهنگ های یه کسی رو بهت بده. بعد از یاس شد هیچکس و سیاوش قمیشی. غیر از اون هر چی داشتم و به درد بخور بود رو میذاشتم توش. فایلهای آماده پاورپوینت، آهنگ های گلچین شده، تصاویر سه بعدی که قابل چرخش که فقط یه سایت ترکیه ای اون فایلها رو داشت و دوسه تا سایت ایرانی تعداد کمیش رو داشتن، مجموعه من حدود 100 تا از اونها بود که همش رو توی دانشگاه دانلود کرده بودم. معرفی نرم افزار و کلیپ ها و ... ، هرچی که می‌شد.

مسیر وبلاگ از زمانی عوض شد که پسر عمم خونمون اومد و برام آهنگهای میکس یک ساعته از جدیدترین آهنگ ها رو ریخت. آهنگ های که امروز به عنوان پادکست های رادیو جوان میشناسیم. آشناییم با دیجی تبا از همونجا بود. البته منظورم کارهاشونه نه خودشون. شروع کردم و توی وبلاگ این آهنگهارو گذاشتن. بعد از یه مدت ورودی از گوگل به خاطر این مطالب بیشتر شد. طبیعی هم بود. سایتهای کمی این آهنگهارو گذاشته بودن. مسیر وبلاگ عوض شد و بیشتر روی این آهنگهای یک ساعته تمرکز کردم. نتایج خوب بود و ورودی ها همینطور بهتر میشدن.

تا یک روز که یک پیام توی وبلاگ اومد. یه برادری گفت که اگه این آهنگ هارو برای فروش بگذارم حاضرن بخرن. مدتی طول کشید تا این ایده رو بتونم عملی کنم. شروع کردم به جمع کردن آرشیوی از این آهنگ های یک ساعته، اول حدود 3 تا دیویدی شد و بخش مربوط به فروش رو گذاشتم توی وبلاگ. دیدم چقدر جالب که آدمهای زیادی هم مثل من هستند که این چیزهارو بخوان. فروش شروع شد. یادمه اون اولا بابت هر ارسال 16 تومن میگرفتم که نصفش بابت پول پست میرفت. اما ... لذت پول درآوردن اونقدری بود که پولش اونقدری مهم نبود.

آخرین پست وبلاگ رو 15 شهریور 1395 گذاشتم. زمانی بود که وبلاگ برای بار سوم فیلتر شده بود و بعد از پیگیری برای باز شدن و رفع فیلتر برای چهارمین بار فیلتر شد.

اون اواخر تعداد دیویدی ها به 14 تا رسیده بود. برای هر بسته 34 تومن میگرفتم. و تقریبا آهنگها به 60 گیگ رسیده بود.

توی اون سه سالی که اینکار رو میکردم شاید برای بیشتر از 200 نفر تو جاهای مختلف ایران آهنگها ارسال شد. برای پول تو جیبی خوب بود . راضی بودم. تنها چیزی که دلم میسوخت برای دیویدی رایتر کامپیوتر بود که بنده خدا هیچوقت کم نیاورد :))

با آدمای مختلف از هرجای ایران حرف میزدم. حتی اسم بعضیهاشون رو هنوز یادمه. یادمه یکدومشون آهنگری داشت، یکدومشون عروسی داشت و این آهنگها رو لازم داشت، یکی برای جاده میخواست، یکی باشگاه داشت که پولمو خورد! یکدومشون تو یه املاکی تو خیابون جردن کارمیکرد، خیلی‌ها کارمند بودن، خوار و بار فروش، مدیر بخش فروش توی یه شرکت شکلات سازی و خیلیای دیگه. راستش اولین بار که تونستم تو یه تویوتا کمری بشینم زمانی بود که رفته بودم تا یکی از این بسته هارو به کسی که نزدیک بود تحویل بدم. الان خندم میگیره ولی واقعا نمیدونستم در ماشین چه از داخل و چه از بیرون چطور باز میشه!

چیزای زیادی یاد گرفتم. شاید اون زمان نه ولی الان میفهمم که چقدر هر روز مفهوم اعتماد برام تکرار میشد. افرادی بدون اینکه من رو بشناسن پول رو واریز میکردن و من براشون ارسال میکردم. حس اینکه بهت اعتماد داشته باشن حس خوبیه. شاید اون زمان مردم بیشتر به همدیگه اعتماد داشتن.

دومین وبلاگم دو سال و 8 ماه عمر کرد و بعد برای همیشه بسته شد. یعنی تلاش برای بازکردن و مدیریتش اونقدری فرسایشی شد که دیگه قید پیگیری رو زدم.

وبلاگ امباکس

روند رشد وبلاگ به جایی رسید که توی اکثر کلیدواژه هایی که مهم بودن تو رتبه های اول یا دوم گوگل قرار گرفت. تو بهترین دوران خودش به 10-12 هزار بازدید در روز رسیده بود.

الان حس میکنم گفتن از این آمارها فایده نداره.

مدت زیادی رو به این فکر میکردم که اون کسی که دستش روی دکمه فیلتر رفت چه فکری با خودش میکرد که این وبلاگ رو که کار 4 هزار آدم بازدید کننده رو توی روز راه مینداخت فیلتر کرد. پول تو جیبیم قطع شد. تمامی فایلهایی رو که روی آپلودسنتر آپلود کرده بودم بخاطر عدم فعالیت حذف شدن.

اون جا بود که قوانین رو بهتر لمس کردم. و الان تنگ بودن لباسی که به اسم قانون به تن ما میکنن رو بهتر میفهمم.

الان آزمایش استنلی میلگرام رو بهتر میفهمم. اینکه کسی که پشت دکمه ی انسداد و عدم انسداد نشسته داره چیزی رو که میبینه بر اساس چک لیستی -بخوانید قوانین- که توی دستشه تیک یا ضربدر میزنه. اون هیچوقت چیزی که در عمق ماجرا اتفاق میفته رو نمیبینه. یا اگرم میبینه نمیخواد درک کنه. پوششی داره به نام قانون که باید طبق اون عمل کنه.

بنظرم آدمهایی که برای قانون کار میکنن آدمهای مقدسی هستند. اما آدمهایی که برای قانونه خصوصی سازی کار میکنن جزو متعفن ترین آدمهای زمین هستن.

این ماجرا رو امسال توی سایت تاینی موویز هم دیدم. سایتی که با وجود هزینه های زیادی که متقبل میشد خدماتی با کیفیت ارائه میداد و پولش رو هم میگرفت رو به عنوان سایتی مجرم شناختن و بستنش.

آخر این پست بیشتر به جای داستان شبیه غر زدن، ببخشید.

هر چی بود تجربه ی جالبی بود. متوجه شدم رسیدن به رتبه‌ی اول گوگل کار سختی نیست. با کار درست و کمی تلاش و صبر شدنیه. یکی از کارای جالب جواب دادن به کامنتها بود. انواع و اقسام سوالات و درخواستها میشد که هی مجبور بودم راجع بهش فکر کنم یا کاری انجام بدم. اون زمان برای خودم دردسر میدیدمشون!! یادمه حتی یبار یکی منو با دی جی تبا اشتباه گرفته بود :)

واقعا آدمها به تعداد آدمها متفاوتن.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وبلاگ را جور دیگر باید خواند

دارم به این موضوع فکر می‌کنم که شاید طرز وبلاگ خوندن و کلا مطالعه های وبلاگی خودم رو دارم با روشی نادرست یا کمتر بهینه انجام می‌دم. اولا این مشکل رو تونستم تو کتاب خوندن به شکل قابل قبولی حل کنم که شاید بعدا در موردش نوشتم اما در مورد وبلاگ خوندن و مقالات کوتاه نه، چون قضیه اونها کمی متفاوته. پیام های تلگرامی رو هم که به کلی کنار گذاشتم.

حتی آموزنده ترین پیام های تلگرامی رو اول به خاطر حجم کم و نا پیوستگی‌شون و بعد هم به دلیل بالابودن سرعت Switch بین پیام‌ها نمی‌شه زیاد جدی گرفت و نباید هم گرفت. این عقیده و نظره شخصیمه. شاید بشه به عنوان ایده روی این پیام ها حساب باز کرد. بنظرم باید بستر یادگیری رو جدا از بستر‌های ارتباطی و سرگرمی کرد. قاطی کردن اینها چیزی جر گنگی و سردرگمی برای ما نخواهد داشت.

آیا معیاری برای مطالعه بهینه وجود داره که بشه اندازش گرفت؟ بهینه به این معنی که بعد از خوندنش این حس رو داشته باشیم که چیزی به ما برای همیشه اضافه شده. از نظر من بله وقتی یه نوشته به درونم نفوذ کنه به کمک شاخک‌های درونیم که قابل توضیح نیست می‌تونم اون رو بفهمم (پیشنهاد می‌دم اگر تجربش نکردید سعی نکنید بهش فکر کنید). نوشته های وبلاگی اینطور نیست. چون یا خارج از دغدغه فکری اون موقع منه یا بسیار کوتاه و با موضوعات پراکندست. البته این به این معنی نیست که از خوندن مطالب خوب و مفید لذت نمی‌برم. من فقط به دنبال همون حسی هستم که بعد از خوندن کتاب بهش می‌رسم یا بعد از دیدن یک فیلم. قطعا شدنیه و راهی هم براش هست. باید با یک نوع نگرش خاص مطالب کوتاه رو خوند.

گاهی که مثلا سوالی برام پیش میومد و میرفتم با جستجو در گوگل سر از مطلب یک وبلاگ در می‌آوردم. اینجور موقع ها وبلاگ‌ها واقعا کار راه بندازن. اما به دنبال یه روش و الگو باید بود. نه اینکه سخت بگیرم‌ها و ذهنم رو مشغولش کنم اما خب بهش فکر می‌کنم.

اگر به جوابی رسیدم این جا براتون می‌نویسم. اگر ایده ای دارید یا این مسیر رو رفتید خوشحال می‌شم نکته هایی که می‌دونید رو بهم بگید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه