جایی برای مرور زندگی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

ویژگی دوستِ ایده‌آل هر کسی؟!

آقای دانلسون آر. فورسایت جایی در کتابش «پویایی گروه» به نقل از دو سه دانشمند دیگه در مورد دوست حرف میزنه و ویژگی دوستی رو میگه که اگر داشته باشیم احساس خوشبختی می‌کنیم!

 دوست ایده آل کسی است که در کارهایی که انجام آنها برای ما خیلی مهم است بدتر از ما عمل کند و در کارهایی که از نظر ما بی اهمیت اند خیلی خوب عمل کند.

اما انجام چه کارهایی برای ما مهم است؟ این سوال رو به یه شکل دیگه میگم. باید بشینیم و چیزی به نام مهارت محوری در خودمون رو کشفش کنیم. بنظرم وقتی این مهارت محوری کشف شد دیگه نسبت به بقیه مهارت ها حساسیت کمتری پیدا میکنیم. منظورم از حساسیت همون بالا پایین رفتن عزت نفس ما در رابطه با دیگران است.

مثلا من مهارت محوریم رو فوتبال بازی کردن میدونم. و توش هم در حال تبدیل شدن به سطوح عالی هستم. دیگه وقتی دوستم یه میلیونر باشه یا سبدی از ده تا مهارت دیگه داشته باشه تاثیری در عزت نفس من نخواهد داشت. بشرطی که در انتخاب مهارت محوری خودمون قاطعانه رفتار کنیم. اون موقع یه چیز بهتر هم نصیبم میشه... اینکه از وجود اون دوستان قوی هم لذت خواهم برد و ازشون استفاده میکنم.

یادمه شعبانعلی یه زمانی گفت من وقتی یه نفر بیشتر از من تو زمینه ای که منم توش هستم بدونه حس بدی پیدا میکنم. اونقدر میخونم و کار میکنم تا بیشتر بدونم و این رو به یه نقطه قوت برای خودش تبدیل کرده بود، نه اینکه از این بابت شرمنده باشه.

بیاید مهارت محوری خودمون رو مشخص کنیم یا انتخاب کنیم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مقایسه کردن، بد یا خوب؟

قبلا در روز نوشته ای از نزدیک ترین دوستم گفتم. سالنامه‌ی کوچکی که همیشه همراهم است. از این دوست گفتم که مقدمه ای باشد تا بتوانم بعضی از یادداشت هایم را که شاید ارزش شنیده شدن دارد را اینجا هم بیاورم.

پس بی مقدمه شما را به خلوت این گفتگو می‌برم و یکی از این این یاددشت‌ها را عینا اینجا می‌آورم.

یادم باشد، مدتها بود که می‌شنیدم «خودت را با کسی مقایسه نکن؛ زندگی ها و گذشته ها متفاوت است»

اما من چکار میکردم، برای فرار از حس بدی که مقایسه می‌توانست (دقت کن گفتم می‌توانست) در من ایجاد کند.

از آن فرار می‌کردم. هر وقت بحث مقایسه می‌شد. کلیشه‌ها جای تفکر را می‌گرفت.

مقایسه خوب است یا بد؟ امروز نشستم و بدون قضاوت خودم را با آدم‌های دورم و آدم‌هایی که می‌شناسم مقایسه کردم.

سعی کردم نترسم. سعی کردم واقع بین باشم. به دنیای مقایسه پا گذاشتم و از آن عبور کردم. کلیشه ها را کنار گذاشتم و تفکر کردم.

شاید در مقایسه است که بهتر می‌توانیم به داشته ها و نداشته هایمان پی ببریم.

می‌بینیم آخرین جمله بدجور پتانسیل یک جمله قصار خفن را دارد :))

موضوع این یادداشت در مورد مقایسه کردن بود. ما وقتی گاهی راجع به مقایسه و مقایسه کردن میخواهیم فکر کنیم. در مقابل آن یک سری کلیشه ها و افکار اتوماتیک را بیاد می‌آوریم:

مقایسه کردن کار اشتباهی است؛

مقایسه کردن فقط حالم را بد می‌کند و هیچ ارزشی ندارد؛

من را از هدفم دور می‎‌کند؛

می‌تواند باعث شود نسبت به کسی حس بدی داشته باشم و ...

اما نمی‌توانم باور کنم که فقط همین ها باشد. شاید نیمه ی پری از لیوان هم هست که هنوز آن را ندیده ایم. ساده است. تا بحال نمی‌دانستیم می‌توانیم به آن فکر کنیم.

مقایسه کردن بدون قضاوت ارزشی، به عزت نفس ما خللی وارد نمی‌کند و شاید بتواند دریچه ای به روی خودآگاهی و خودشناسی منطقی‌تر باشد.

ما با افکار اتوماتیک و کلیشه ای ظلم بزرگی به خودمان کرده ایم. جلوی دیدن خود را گرفته ایم.

در پاسخ به سوالی که در عنوان بود باید بگویم هر دو است. بستگی دارد کجا و چطور آن را انجام دهیم. کاری که من را یک قدم به جلو ببرد حتما خوب است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نزدیک ترین دوست

من دوستی دارم. دوستی که نزدیک ترین دوستم است. به این دلیل می‌گویم نزدیک ترین دوست که هر روز با هم قرار داریم حتی در شلوغ ترین روزها. از درونی ترین افکار من باخبر است. و میداند هر روز معمولا به چه چیزهایی فکر میکنم. روزی نیم ساعت، یک ساعت و گاهی تا سه ساعت را هم باهم گذرانده ایم. و در این چند ماه اخیر به ندرت بین قرار ملاقات های ما فاصله افتاده.
بهترین دوست
این دوست شفیق من یک سالنامه کوچک است. از تاریخش هم دوسه سالی گذشته. جلدش پاره شده و به شکل بیرحمانه ای بعضی صفحه های آن با حرف های سخت، پریشان، گاها فلسفی، اغلب کاربردی و تراورشات و یادداشت هایی پر شده . قسمت زیادی از طرز فکر امروزم بی تاثیر از این سالنامه نیست. خیلی جاها به من کمک کرده. و تایم لاینی از افکارم از چندماه پیش را در خود ذخیره کرده.
اما این دوست بی‌جانم چندان هم بیجان نیست. حرف می‌زند. گاهی دکتر هلاکویی می‌شود. گاهی شعبانعلی، گاهی روح دوستانم را در خود دارد. و بیشتر وقت ها می‌شود خودم. می‌نشینم و باهم حرف می‌زنیم. خودم را در او می‌بینم. گاهی وقتها هم خیلی بیشتر از من شبیه من می‌شود! :) این مدل دوستی ها کمتر در دنیای واقعی پیدا می‌شود. خیلی طول کشید تا زبانش را بفهمم. شاید 8 ماه. ولی حالا زبانش را بهتر می‌فهمم و راحت تر باهم اختلاط می‌کنیم. راستش را بگویم هرچه هم از دوستی میدانم از همین دوستم یاد گرفته ام. مثل اینکه پیدا کردن دوست در دنیای واقعی را هم او به من نشان داده. خوش حالم که چنین دوستی دارم.
راستی شاید جالب باشد این را هم بگویم. دوستم به مرور زمان آپگرید می‌شود. اول به شکل دفترچه خاطرات بود. بعد دفتر چه افکار، بعد یادداشت و حالا چهار ماهی هست دفتر چه تمرین مفاهیم. خودش رشد میکنه و سیری پویا داره. منم کاری به کارش ندارم و میذارم خودش روندش رو بگذرونه :)

پی نوشت: دکتر هلاکویی در جایی میگفت «بهترین دوست آدم کتابه. کتاب ها مثل دوستی هستند که روبروی تو می‌نشینند و می‌شوند نویسنده شان و با تو حرف می‌زنند». دوستی چنان عزیز و مهربان که برایت بهترین شغل، بهترین زندگی، علم، آزادی و آگاهی را آرزو دارد . بنظرم این زیبا ترین توصیف از کتاب است. اگر کتاب برایمان چنین نیست. شاید هنوز زبان آن را خوب متوجه نمی‌شویم. مثل مترجمی که جای فهمیدن مفهوم هنوز در کلمات و معنی‌شان گیر کرده باشد.
پی نوشت دو: اگر گاهی چیزی درست پیش نمیرفت و دلیلش رو نمی‌فهمیدیم ، فقط شاید دلیلش این باشه که زبان ما با زبان اون فرق داره. هر چقدر بهتر بتونیم زبون هم رو بفهمیم مسئله کمرنگ و کمرنگ تر می‌شه. دعوتتون می‌کنم به خوندن این مطلب (+)
پی نوشت سه: پس زمینه خاکی تصویر داستانی داره و ایشالا در آینده براش یه دسته بندی جدا درست می‌کنم، سفر های اکتشافی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه