توی زندگی گاهی موقعیت ها و اتفاقاتی افتاده که باعث شده نگاهت به زندگی جور دیگه بشه به یک فیلتر جدید به زندگیت نگاه کنی
این جور اتفاقات رو دوست دارم توی ذهنم به صورت ضربان هایی بعد از یک سیر خطی ثابت ببینم.
واضح تر بگم خط صافی رو درنظر می‌گیرم که همینطور مسیرش رو داری می‌ره و با یک اتفاقی ،بایک تلنگری یا یک موقعیتی یک شوک یا ضربان بهش وارد می‌شه. بعد ازون ضربان دیگه توی مسیر قبلیش نیست و کمی بالاتر اومده.
ازین تصورات انتزاعی که بگذرم به تازگی توی زندگیم دو تا اتفاق افتاد، دو تا تصمیم گرفتم. شروع این تغییرات دو سال پیش خورد ، زمانی که برای کاری که تو رشتم می‌کردم پول گرفتم، یا به عبارتی سر کار رفتم، کارای کوتاه مدت و پروژه ای.
 الان فقط اولینش رو میگم تا بعدا انشالله سر فرصت دومیش رو بگم.
شاید یکی دو ماه از این ضربانی که گفتم گذشته و اخرینش هم دو سه روز پیش بود.
وقتی خودم رو قانع کردم که سرم به کار خودم گرم باشه نه دیگران ، حتی حتی حتی یک درصد. دلم بحال خودم سوخت. مردمی که هرکدوم یک رنگن و به کسی جز خودشون فکر نمیکنن اگه بخای همراهشون بشی باید به رنگشون دربیای و وقتی این ادما تو زندگی زیاد بشن چیزی که باقی میمونه یک ادم پریشانه دمدمیه.
مثل کشتی یی که هر لحظه با باد کسی میرقصه. وقتی این قضیه درد ناکتر میشه که می‌بینی بیرحمن و مراعات نمی‌کنن و بیشتر هلت میدن. اینجور ادما توی زندگی زیاد اذیتت میکنن. بگذریم همش نق زدم.
زمانی که شروع کردم به کاری نداشتن به زندگی دیگران زندگی خودم رو دیدم، فهمیدم مقایسه کردن خودم با دیگران چیزی جز نتایج زیان بار نداره و فقط بی احترامی به خودته و بس. با این فیلتر که به زندگی نگاه کردم چیزایی جدیدی دیدم، تونستم اتفاقات رو جور دیگه تفسیر کنم، مثلا جوری که در شرایط بد هم افکارم بهم سرکوفت نزنن. بهتره بگم که واقعیت رو دیدم. دنیایی که توش بد کالیبره شده بودم رو قسمتیش رو کنار زدم. اینجا درمورد کالیبره شدن ما آدمها در زندگی نوشته بودم.
یه چیز فقط برام سواله ... این طرز فکر قبلا هم به سراغم اومده خیلی  وقت ها پیش اما چرا چنین تاثیری رو نگذاشت؟ چرا هر بار یه مدت کوتاه شاید یه تصمیماتی می‌گرفتم و بعدش دوباره هیچی.
 جواب احتمالی یی که به فکرم می‌رسه اینه که شاید هر چیزی یه امادگی‌یی می‌خواد. یه سری اتفاقات باید قبلش برات افتاده باشه چیزایی رو یاد گرفته باشی، به قول اکادمیک ها ( ! )  باید پیش نیاز ها رو گذرونده باشی تا بتونی درس رو توی اون ترم برداری.
توی درس مبانی با دکتر مهدی شقاقی بود که با واژه گسست و پارادایم آشنا شدم. و این چیزیه که شاید حالا برای خودم اتفاق افتاده
این گسست ضربانی که گفتم رو این پایین شکلش رو گذاشتم