جایی برای مرور زندگی

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

استراتژی، آنطور که من تابحال فهمیده ام

حرفی که اینحا میزنم حرفهای یک شاگرد دوروزه‌ی نشسته بر روی نیمکت است. نه ادعایی دارد و نه حرف دقیقی برای گفتن. حتی از درست بودن قطعی این حرفها هم مطمعن نیستم. اینها را اینجا می‌نویسم تا برداشت خودم را تابحال از موضوع استراتژی بنویسم. چرا که شرایط فعلی ام بشکلی نیست که بتوانم خواندن و یادگرفتن در مورد استراتژی را در اولویت های حیاتی تر خودم قرار بدهم. اما نسبت به این موضوع همیشه گوشهای باز و چشمهای بینا دارم تا اگر در جایی باز در حاشیه کارهایم به این موضوع رسیدم گریزی کوتاه به آن زده تا آن را از دست ندهم.

قبل از شروع نوشته بخاطر طولانی شدن این نوشته ببخشید. فکر نمی‌کردم موضوع اینقدر دنباله داشته باشد. اما حرفهای من...

یادگرفتنی های من  در مورد استراتژی در کل به دو یا سه مطلب خلاصه می‌شود که قطعا یکی از آنها ویکی پدیا و نوشته های دیگر نوشته ی دوستان دیگر است.

در اولین قدم این را فهمیدم که استراتژی هنر چیدن وهماهنگ کردن کارها و اقدامات کنار هم است، به صورتی که هماهنگی و رابطه‌ای بین آنها وجود داشته باشد تا ما را به سمت هدف راهی کند.

بعدها با دو مفهوم دیگر آشنا شدم. تکنیک و تاکتیک. فهمیدم که تکنیک همان چیزی است که ما در کارهای خودمان به دنبال یادگیری آن هستیم. واحد های کوچک کارها. مثلا در کار نجاری کار با مغار، شیوه درست درآوردن زاویه، شیوه کار با اره تکنیک هستند. در کار خودم که مدتی در کتابخانه کار می‌کردم شناسایی یک منبع کار راه بنداز برای پیدا کردن اطلاعات کتابها یک تکنیک است. تکنیک آن چیزی است که ما با فهمیدن آن اعتماد بنفسمان بیشتر می‌شود. مثلا یادم است که یک سایت پیدا کرده بودم که با دادن موضوع کتابها رده‌ی کتابها را به صورت عددی به ما نمایش می‌داد. یا آشنایی با نرم‌افزاری که می‌تواند بخشی از کار ما را راحت کند. مثلا به صورت اتوماتیک یک سری کارها را انجام دهد. اینها تکنیک هستند، کسی از آنها خبر ندارد تا زمانی که احساس نیاز کند و به جستجو بپردازد و سراغ آنها برود. و با فهمیدنش یک قدم از آدمهای دور و برش جلوتر می‌افتد. یا شعبده بازی که صدها حقه و ترفند بلد است. مثلا 10 حقه به کمک کارت، 15 حقه با کلاه، 30 حقه با دست خالی و ... اینها به تنهایی و به صورت واحد و مستقل تکنیک و فن هستند.

و فهمیدم که تاکتیک زمانی بوجود می‌آید که این تکنیکها را در درون چیزی بزرگتر مثل استراتژی به کار بگیریم. آنها را با هم هماهنگ کنیم و میانشان یک رابطه تعریف کنیم، یک هدف والا... آن زمان ما دیگر به آن تاکتیک می‌گوییم. تاکتیک ها برای این هستند تا در بستری به نام استراتژی به ما کمک کنند برای بازی کردن و موفق شدن.

تا اینجا فهمیدم که استراتژی اجزای کوچکتری دارد. فهمیدنشان تا همینجا برایم کافی بود.

مدتی گذشت و نوشته محمد قربانیان درباره استراتژی در منو سمت چپ وبلاگ یکی از دوستان توجه مرا جلب کرد. محمد قربانیان عزیز در این مطلب استراتژی را با الهام از مقاله‌ای از مایکل پورتر توضیح می‌دهد. پیشنهاد می‌کنم اگر به موضوع علاقه دارید حتما به آن نگاهی بیندازید. با خواندن این نوشته یکی از پایه های تصورات من درباره مفهوم استراتژی شکل گرفت. اجازه بدهید تا با نقل مثال از خودش توضیح بدهم.

فرض کنید که امیر یک مدیر موفق در کسب و کار است. او از بازار اطلاعات گسترده‎ای دارد و برای خودش برند شده است. شما می‎دانید که امیر در بیست و چهار ساعت، فقط سه ساعت می‎خوابد. قبل از صبحانه تقریباً تمامی اخبار مهم را رصد می‎کند. روزانه یک ساعت ورزش می‎کند. رفتار بسیار باوقاری با افراد دارد. رمان زیاد می‎خواند. به خوبی داستان‎های کسب و کار را تعریف می‎کند. و مهم‎تر از همه امیر، کاری که انجام می‎دهد جزئی از تفریحاتش به حساب می‎آید. خب در این حالت دوست امیر که تازه با او آشنا شده است، می‎خواهد مانند او یک مدیر موفق شود. پس سعی می‎کند تا خوابش را کم کند ولی چون بدنش عادت ندارد و اصلاً فیزیولوژی بدن او نیاز به خواب زیاد دارد، آسیب جدی به او وارد می‎شود. از طرفی سعی می‎کند که در همان صبح اخبار را رصد کند، در صورتی که دوست امیر ذاتاً آدم بعد از ظهری است و صبح‎ها بازدهی خوبی ندارد. دوست امیر می‎خواهد مانند امیر شنا کند ولی چون بلد نیست ابتدا کلاس شنا می‎رود و به طور هفتگی زمان زیادی را برای یادگیری شنا صرف می‎کند. آینده‎ی دوست امیر را چه طور تصور می‎کنید؟

بله، دوست امیر نه تنها یک مدیر موفق نمی‎شود بلکه ممکن است که وضعیتش از چیزی که هست هم بدتر شود.

و این برای من یک درس کوتاه اما مفید درباره ماهیت استراتژی را جلوی چشمانم آورد.

این که باید کارها را به شیوه خاص خودمان انجام دهیم.

شاید اگر مفهوم آن را با مفهوم بومی سازی که زیاد شنیده ایم یکی بدانیم اشتباه نکرده باشیم. البته بومی سازی با شخص خودمان. اینجا بود که یادگرفتم استراتژی قابل تقلید و کپی برداری نیست بلکه صرفا می‌شود از آن الگو گرفت. اگر تقلید کنم مثل این است که آنچه در تمام زندگی ام جاری و ساری بوده را به کل کنار بگذارم و روش جدیدی برای زندگی جایگزین آن کنم که هیچ درک ریشه داری از آن ندارم، آن را نمی‌شناسم و احتمالا نمی‌فهمم. داستان کلاغی که سعی داشت از راه رفتن کبک تقلید کند را بیاد بیاوریم که چه بر سرش آمد. داستان کپی برداری ها را که در زندگی زیاد می‌بینیم به یاد بیاوریم. داستان کپی برداری های دقیق و کپی برداری های ناشیانه اما بی سرنجام را بیاد بیاوریم.

اینها درس مهمی برای من داشت. من باید در کارهای خود الگو بگیرم. از امیر الگو بگیرم و بفهمم او برای سلامتی و آرامش به شنا رفته یا شاید هم برای ایجاد یک رابطه بهتر به همراه همکاران به شنا می‌رفته. حالا بهتر می‌توانم از آن الگو بگیرم. میفهمم که اوقاتی رو باید کنار شرکا و همکاران بود به دلایل مشخص. من اما راه حل بهتری برای خود دارم. لازم نیست حتما همکارانم را به استخر بکشانم تا راجع به موضوعات کاری حرف بزنیم. این کار را با مهمانی دادن انجام می‌دهم یا با کوه رفتن انجام می‌دهم یا در خودشرکت انجام میدهم یا ... با کاری که برایم راحت تر است. با کاری که مدل من است و برای آن لازم نیست تغییر اساسی کنم.

این یکی از مفید ترین درسهای من درباره مفهوم استراتژی بود.

امیدوارم در آینده بیشتر درباره این موضوع بخوانم و بیشتر یاد بگیرم و بیشتر بنویسم. در هر صورت بعدا باز به این نوشته باز خواهم گشت. مگر می‌شود نسبت به این موضوع مهم در زندگی و مهارت‌های فردی بی‌توجه بود. در این مدت سعی میکنم مواظب باشم داستان استراتژیِ من به داستان آن‌هایی بدل نشود که چون استراتژی مفهومی لاکچری به نظر می‌رسید سراغ آن رفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

فهمیدن مفاهیم، فهمیدن زندگی

حدود 28 روز می‌شود که مرتب یک کار را انجام می‌دهم. با خودم قرار گذاشتم و شروع کردم به انجامش. تصمیم شروع آن چیزی نبود که یک دفعه گرفته شود. تصمیمی بود که شاید در طی روند چند ماهه و شاید هم یکساله تلاش برای بهتر زندگی کردنم تبدیل به یک رویداد شد و تصمیم اتفاق افتاد.

حال از کجا دقیقا یادم هست که 28 روز از شروعش گذشته؟ چون امروز مجموع تمرین 5 کلمه در روزم به عدد 140 رسید. 4 هفته پبش با خودم قرار گذاشتم تا روزانه 5 کلمه را انتخاب و روی آن فکر کنم، نه از آن فکرها که سعی کنم از «هیچ» چیزی دربیاورم. برای تک‌تک این مفاهیم در گوگل جستجو میکنم به طوری که الان دیگه با اولین کلمه ای که وارد گوگل می‌کنم احساس می‌کنم گوگل داره می‌گه: هان؟ چیه؟ باز میخوای بزنی فلان چیز چیست؟! خسته نشدی؟ باشه بگو ببینم چی می‌خوای!! :)

خلاصه اینکه نتایج را میخوانم و نکته برداری می‌کنم. نمیدانید چقدر در طی این چهار هفته تعجب کرده ام از مفاهیمی که در ظاهر بی ربط به هم میدانستم و چه ارتباط محکمی بینشان وجود داشته. یکی از بهترین کارهایی بود که شروع کرده ام و قرار است تا پایان سال با همین فرمان به 800 کلمه برسم. غیر از این چیزهای جانبی که در کنار آن احساس میکنم میتوانیم یاد بگیریم هم ارزشمند است. مثل اینکه نتایج را چگونه ارزشگذاری کنیم. کدام ها را باید نادیده گرفت، کدام ارزش دارد تا بعدا درباره اش بیشتر بخوانم. چیز فوق العاده کشف ارتباط های میان مفاهیم است. نمیتوانم احساسی که به آدم می‌دهد را توضیح بدهم و باید خودتان در معنای یک مفهوم خودتان را غرق کنید و در موردش اطلاعات جدید بدست بیاوردید تا بفهمیدش. به قول بوکوفسکی : «سعی نکن» و باید صرفا جاست دو ایت.

اینجا جا داره حرفهای معلم شعبانعلی رو هم در این مورد اضافه کنم، جایی که می‌گفت ما باید معنی مفاهیم رو بفهمیم. وقتی فهمیدیمشون، اگرخوب باشه می‌تونیم به سمتش بریم و اگر بد باشه میتونیم ازش فاصله بگیریم.

یکی دیگه از موهبت های این تمرین اینه که تمایز دادن مفاهیمی که قبلا فکر می‌کردیم یکی هستند یا نزدیک به هم هستن رو یاد می‌گیریم و به معنای واقعی در جهت ساختن دنیایی بزرگتر با مفاهیمی بیشتر قدم می‌گذاریم. دنیایی که سعی نمی‌کنیم با همون مفاهیمی که در جیب داریم باقی دنیا رو تفسیر کنیم. بلکه پذبرا هستیم برای اینکه هر چیزی رو درجای خودش و جوری که هست بفهمیم و در جای خودش به کار ببریم. یک حسی بهم میگه با اینکار واقعا دنیامون بزرگتر می‌شه.

پی نوشت: منبع تصویر سایت متمم می‌باشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

میز کار یک وبلاگ‌نویس چه شکلی است؟

شاید برایتان جالب باشد بدانید که پشت این وبلاگ شخصی چه‌شکلی است. بخشی که وبلاگ نویس‌ها با آن سر و کار دارند، جایی که کنترل پنل نام دارد. بلاگرها هرروز این صفحه را باز می‌کنند و برخلاف بازدید کنندگان که با پوسته وبلاگ درگیر هستند بلاگرها بیشتر وقت خود را در این بخش صرف می‌کنند. کنترل پنل، مرکز مدیریت یک وبلاگ و یک جورهایی میزکار صاحب وبلاگ است. گفتم یک عکس از محیط آن اینجا بگذارم هم یادگاری برای خودم و هم تصویری باشد برای کسانی که دوست دارند در این مورد بدانند.

کنترل پنل وبلاگ بیان

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر میتونید روی عکس کلیک کنید

پی نوشت: با پنل وبلاگ های مختلفی کار کرده ام اولینش بلاگفا، بعد رزبلاگ، بعد میهن بلاگ و الان هم با بلاگ بیان. نمیدانم پنل این وبلاگها در طی این مدت طولانی دچار تغییر شده یا نه ولی به نظرم پنل بلاگ بیان (یعنی همینجا و همین عکسی که می‌بینید) ساده و زیباتر از دیگر سرویسهای وبلاگ هست که البته این به معنی کم بودن امکانات آن نیست.

پی نوشت دو: اون جملاتی که در بخش یادآور توی عکس می‌بینید. اصولیه که نوشتم تا برای خودم در نوشتن رعایت کنم مثلا :)

پی نوشت سه: به دوستان وبلاگ‌نویسم هم پیشنهاد میکنم این کار رو انجام بدن! جالبههه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

داستان اولین وبلاگم

نمیدونم نقل قولی از کدوم یک از بزرگان بود اما می‌گفت زندگی سفریه که ما در اون سفر گاهی با دیگران هم مسیر می‌شیم. این هم مسیر شدن می‌تونه در حد چند دقیقه تا چندین سال باشه و ما اغلب خودمون انتخاب می‌کنیم که با کیا هم مسیر بشیم، گاهی هم دست روزگار و جبر عده ای رو با ما همسفر میکنه.

اولین ارتباطی که ما با آدمها در مسیر زندگی برقرار می‌کنیم جالبه. ما کسی رو می‌بینیم و شروع میکنیم و بخشی از زندگیمون رو باهاشون می‌گذرونم. این آدم برای ما در اون لحظه هیچ گذشته ملموسی نداره و هرچه هست از الان به بعدشه. من یک وبلاگ دارم و دارم توش می‌نویسم، هر کس که به این جا سر میزنه و تصمیم می‌گیره برای مدتی با من همسفر باشه تا حرفهای هم رو یشنویم چیزی که می‌بینه همین الانه و چیزی که ازین ببعد قراره بوجود بیاد. اما مرور گذشته هم به عنوان یه رزومه از همسفرها قطعا به ما در شناخت بیشتر فرد کمک می‌کنه. برای همین تصمیم گرفتم تا خاطراتی از وبلاگ‌های قدیمیم بگم.

جایی که هستید پنجمین وبلاگ من هست. هر کدوم از وبلاگها داستانی دارند که بعضی هاشون هم به سرنجامی رسیدند. شاید بعدا داستان هرکدومش رو جداگانه تعریف کردم ولی حالا قصد دارم از اولین وبلاگم بگم. اولین وبلاگم رو حدود 10 سال پیش درست کردم. اون زمان دبیرستان بودم و یه گوشی کا510 سونی اریکسون داشتم. اون زمان فیلتر بودن اینترنت برام خیلی مسخره بود. به هر جا که با گوشیم سر میزدم بسته بود. اونجا بود که با مرورگر گوشی اپرا مینی آشنا شدم. اپرا مینی برای من کلیدی بود برای ورود به دنیای بزرگ اینترنت. مدتها باهاش فقط سایتای مختلف میرفتم و حس اتصال به دنیای اینترنت چنان دوپامینی در من آزاد می‌کرد که تا الان کمتر مثل اون رو تجربه کردم.

علاقه زیاد من به این مرورگر من رو به سایت اصلی این مرور گر رسوند و دیدم که چه جالب توی این سایت بخشی وجود داره که هر چند وقت یکبار نسخه جدیدی از این نرم‌افزار رو با امکانات جدید می‌گذاره. نمی‌دونید دونستن همچین چیزی وقتی 0 درصد از اطرافیانتون حتی نمیدونن اینترنت چیه چه حس خاص و قدرتی به آدم می‌داد. معنی این که اطلاعات برای آدم قدرت میاره هم مصداقش همون حال من در اون زمان بود. غصه می‌خوردم که چرا کسی اینترنت نمیدونه چیه. واقعا کسی نمیدونست که اگر سوالی داشت میتونه با یه جستجوی ساده تو اینترنت به جواب برسه. اون زمان یادمه که محتوای فارسی کم بود. یعنی شاید هم بخاطر شناخت کمم همچین برداشتی دارم.

بعد از اینکه پدرم اینترنت مخابرات رو برای خونه خرید دیگه راحت تر میتونستم توی اینترنت بگردم و بیشتر باهاش آشنا بشم. رسیدن به بلاگفا و مفهوم وبلاگ هم اولین بار در اون زمان بود.

اولین وبلاگم رو در همون بلاگفا درست کردم و صرفا هم بخاطر یک چیز! محتوا در مورد اپرا مینی در اینترنت کم بود و اطلاعاتی که من داشتم میتونست درد خیلی از آدمایی مثل خودم رو دوا کنه! خواهش میکنم نخندید در همین حد اون زمان جدی بودم.

ساعت ها وقت گذاشتم که بفهمم چجوری باید بنویسمش. اون زمان به شدت کمال طلب بودم. هر جوری بود بعد از کلی ضرب و زور دو تا مطلب در مورد این مرورگر گذاشتم و منتشر کردم. یادم هم هست که در مدت کمی به نتایج اول گوگل رسید. کاری که الان شدنیه اما به خون دل و صدها ساعت وقت و مطالعه و فعالیت! اینجاست که حرف دوست عزیزم میلاد روشنی رو بیاد میارم که همیشه میگه با فِرست باش یا بِست.

مدت ها از اون مطالبی که روی وبلاگ گذاشتم گذشت و با خیلی موضوعات دیگه در مورد وبلاگ نویسی آشنا شدم. حس کمال طلبیم باعث شد برم و بزنم اون مطالب رو پاک کنم چون هم اون مطالب رو خیلی ساده می‌دیدم و هم اینکه اون روش از دسترس خارج شد و فیلتر شد. بعد از اون زمان بود که نسخه های ادیت شده اپرامینی زیاد شد و افراد مختلفی این کار رو انجام دادن و با عوض کردن سرور نسخه های غیر رسمی از نرم افزار رو منتشر می‌کردند تا با این کار فیلترینگ رو دور بزنند.

اولین وبلاگم مدت زیادی زنده نبود اما همون مدت کم هم من رو با این دنیا آشنا کرد. چیزی که اگر نبود و شروع نکرده بودم و خیلی از اتفاقات بعدی نمی‌افتاد منجر به ایجاد یک کسب و کار وبلاگی و گذران بخشی از زندگیم با اون در دوران نوجوانی نمی‌شد. ولی آخر همه اونها به اینجا ختم و شد الان. یعنی من و تلاش برای توسعه مهارت های فردی و زندگیم که این وبلاگ بخشی از پیامد های همین رونده.

پی‌نوشت: دونستن گذشته آدمها به اطلاعات ما درباره اونها عمق می‌ده. اینها رو گفتم تا مروری باشه به بخشی از زندگیم. بخش خاطرات رو هم تو دسته بندی های موضوعی وبلاگ درست کردم تا این جور مطالب رو اونجا قرار بدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

فقط تو

بعد از این همه مطلب این‌بار میخوام یه آهنگ بذارم. این آهنگیه که هر وقت تو پخش رندم آهنگ‌ها بهش می‌رسم حال خوبی پیدا میکنم. متن آهنگ غمگینه.

از زمانی میگه که در کنار کسی همه چیز رو داشت و الان علاج یک روح شکسته شده رو در بودن او می‌بینه.

"فقط تو" آهنگ زیبایی از لیتل‌میکس و چیتکدز.

تو این آدرس میتونین بهش گوش بدید:

Cheat-Codes-Feat-Little-Mix-Only-You


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه