جایی برای مرور زندگی

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادگیری» ثبت شده است

یادگیری؟ یا کالبد شکافی؟

دارم به این فکر میکنم که این نوشته را چطور شروع کنم. با یک داستان کوتاه، با یک شعر، با یک خاطره و یا یک چیز دیگر. فکر میکنم باید یادبگیرم نوشته ام را چطور شروع کنم. دیگران چطوری شروع میکنند؟ اصولا نوشته های جذابتر چطور شروع شده‌اند. چه روش و اصولی برای شروع زیباتر است. اصولا موضوع نوشته‌ها متفاوت است پس نوشته های مختلف چه نوع شروع هایی دارند.

این حرف‌ها چه بود؟ چه اتفاقی افتاد؟! اینها می‌تواند یک گفتگوی نسبتا درونی باشد وقتی که به نوشتن فکر می‌کنم.

فهمیده‌ام اینکه دقیقا چه چیزی را باید یاد بگیرم اولین قدم برای یادگیری هر چیزی است. خواسته های کلی و اهداف کلی پاسخی ندارند. «من میخواهم نویسنده شوم» هیچ دردی را دوا نمی‌کند. میدانم وقتی این حرف را می‌زنم باید بلافاصله بروم دنبال سوالات ریزتر. سوالات تحدید و تدقیق شده. تحدید به معنای اینکه بتوانم دور چیزی که مورد نظرم است یک خط فرضی و ذهنی بکشم و آن را از موضوعات دیگر جدا کنم و تدقیق به معنی اینکه چیزی که می‌خواهم یاد بگیرم را برای خودم مشخص و واضح کرده باشم. بعد از فهمیدن این موضوعِ مهم است که می‌روم سراغ چیزهای ریزتر. از خودم میپرسم یک نوشته علمی را به چه عناصری میتوان تجزیه کرد. مستند باشد؟ مستندات مربوط به آن موضوع باشد؟ فاکتور های مهمی که باید در نوشته رعایت کنم را درمی‌آورم و بعد فکر میکنم کارم راحت‌تر پیش برود. من کالبد یک موضوع کلی را بیرون ریخته ام و آنها را در ذهن دارم. حالا روی هر بخش وقت می‌گذارم و آن را در خودم پرورش می‌دهم. بعد از مدتی احتمالا به چیزی که احتمالا هیچوقت به طور مستقیم خواسته‌ام نبوده خواهم رسید و آن همان نویسنده شدن است.

این را بسط دهیم به هرچیزی که میخواهیم یاد بگیریم... یادگیری آسان شد! آن را بشکافیم و هر عضو را بشناسیم. ما از روی پوست نمی‌توانیم چیزی یاد بگیریم.

کار معلم ها و استید همین است. کالبد را قبلا شکافته اند و حالا دارند آن را به ما درس می‌دهند. اینکه خودمان چنین کاری کنیم سخت‌تر ولی قطع به یقین موثرتر خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

فهمیدن مفاهیم، فهمیدن زندگی

حدود 28 روز می‌شود که مرتب یک کار را انجام می‌دهم. با خودم قرار گذاشتم و شروع کردم به انجامش. تصمیم شروع آن چیزی نبود که یک دفعه گرفته شود. تصمیمی بود که شاید در طی روند چند ماهه و شاید هم یکساله تلاش برای بهتر زندگی کردنم تبدیل به یک رویداد شد و تصمیم اتفاق افتاد.

حال از کجا دقیقا یادم هست که 28 روز از شروعش گذشته؟ چون امروز مجموع تمرین 5 کلمه در روزم به عدد 140 رسید. 4 هفته پبش با خودم قرار گذاشتم تا روزانه 5 کلمه را انتخاب و روی آن فکر کنم، نه از آن فکرها که سعی کنم از «هیچ» چیزی دربیاورم. برای تک‌تک این مفاهیم در گوگل جستجو میکنم به طوری که الان دیگه با اولین کلمه ای که وارد گوگل می‌کنم احساس می‌کنم گوگل داره می‌گه: هان؟ چیه؟ باز میخوای بزنی فلان چیز چیست؟! خسته نشدی؟ باشه بگو ببینم چی می‌خوای!! :)

خلاصه اینکه نتایج را میخوانم و نکته برداری می‌کنم. نمیدانید چقدر در طی این چهار هفته تعجب کرده ام از مفاهیمی که در ظاهر بی ربط به هم میدانستم و چه ارتباط محکمی بینشان وجود داشته. یکی از بهترین کارهایی بود که شروع کرده ام و قرار است تا پایان سال با همین فرمان به 800 کلمه برسم. غیر از این چیزهای جانبی که در کنار آن احساس میکنم میتوانیم یاد بگیریم هم ارزشمند است. مثل اینکه نتایج را چگونه ارزشگذاری کنیم. کدام ها را باید نادیده گرفت، کدام ارزش دارد تا بعدا درباره اش بیشتر بخوانم. چیز فوق العاده کشف ارتباط های میان مفاهیم است. نمیتوانم احساسی که به آدم می‌دهد را توضیح بدهم و باید خودتان در معنای یک مفهوم خودتان را غرق کنید و در موردش اطلاعات جدید بدست بیاوردید تا بفهمیدش. به قول بوکوفسکی : «سعی نکن» و باید صرفا جاست دو ایت.

اینجا جا داره حرفهای معلم شعبانعلی رو هم در این مورد اضافه کنم، جایی که می‌گفت ما باید معنی مفاهیم رو بفهمیم. وقتی فهمیدیمشون، اگرخوب باشه می‌تونیم به سمتش بریم و اگر بد باشه میتونیم ازش فاصله بگیریم.

یکی دیگه از موهبت های این تمرین اینه که تمایز دادن مفاهیمی که قبلا فکر می‌کردیم یکی هستند یا نزدیک به هم هستن رو یاد می‌گیریم و به معنای واقعی در جهت ساختن دنیایی بزرگتر با مفاهیمی بیشتر قدم می‌گذاریم. دنیایی که سعی نمی‌کنیم با همون مفاهیمی که در جیب داریم باقی دنیا رو تفسیر کنیم. بلکه پذبرا هستیم برای اینکه هر چیزی رو درجای خودش و جوری که هست بفهمیم و در جای خودش به کار ببریم. یک حسی بهم میگه با اینکار واقعا دنیامون بزرگتر می‌شه.

پی نوشت: منبع تصویر سایت متمم می‌باشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

روش من برای مطالعه و یادگیری موثرتر

چیزایی که اینجا می‌گم برای من کار کرده و مفید بوده و صرفا به عنوان یه تجربه کوچیک می‌نویسمش. امیدوارم برای شما که می‌خونید ایده هایی داشته باشه.

تازگی ها برام سوالی پیش اومده بود که چطور نوشته های وبلاگهای دوستان رو بخونم جوری که غیر از استفاده از مطالب خوبی که می‌نویسند چیزی واقعی و اثر گذار هم در من شکل بگیره. منظورم هم به طور خاص ساختار دادن به این مطالعه هاست. اما قبلش...

دو سال پیش من و پنج شش نفر از دوستان رفته بودیم پیش یکی از اساتید تا برای کنکور ارشد راهنمایی‌مون کنند. دکتر زین‌العابدینی بین صحبت‌هاشون تشبیه جالبی رو استفاده کردند که در ذهنم هک شد. گفتند که مطالعه و خوندن شبیه ساختن دیواره. برای ساختن دیوار ما به دو تا چیز احتیاج داریم: آجر و ملات. آجر همون مطالب درسی و مشخصیه که ما داریم برای حرفه‌مون میخونیم و مهم هستند. ما میتونیم آجرها رو روی هم بگذاریم اما اون موقع صرفا آجرهایی رو داریم که روی هم جمع شدند. پس ما به ملات احتیاج داریم و ملات همون چیزاییه که دوست داریم بخونیمشون، شعر، داستان، رمان یا هرچی. و اینجوریه که دیوار ساخته می‌شه.

با این مقدمه میرم سراغ حرفی که می‌خواستم بزنم.

راه حل فعلی من برای داشتن ذهن منسجم تر در مطالعه و یادگیری اینه که بعضی از مطالبی رو که در طول روز میخونم انتخاب خودم باشه و روش کنترل داشته باشم. و این کنترل یعنی که تا حدودی بدونم چی میخونم، از کجا اومده و چیزی که دارم میخونم قراره چه تکه ی پازلی رو برای من حل کنه یا نکته هایی رو برام مشخص کنه که نمیفهمم و بعدا راجع بهش باید بخونم. خصوصیت این جور خوندن اینه که یه نخ نامرئی تمام اینها رو به هم وصل میکنه و چیزی نامربوط توش پیدا نمیشه.

مثلا امروز داشتم کتابی راجع به عزت نفس می‌خوندم (چند روزه) بعدش به کتاب آنلاینی رسیدم که در مورد اهمال‌کاری بود. فردا ممکنه سراغ فایلهای صوتی دکتر هلاکویی راجع به این موضوع برم و بعدش چند تا فیلم یوتیوب رو تماشا می‌کنم. این کارها همه به هم وصله در نهایت چیزی که از این یادگیری های به ظاهر پراکنده اما باطن متصل در ذهن من ایجاد می‌شه یه شاکله کلی (اما هنوز ناقص) از موضوعه که به شکل زیبایی ساختار داره. توی این کار مطالب طولانی مفیدتر هست. پس احتمالا متوجه هستید هنوز وقت رفتن سراغ نوشته های وبلاگی نیست.

بعد از این که در مورد موضوع به یک کلیتی رسیدم اون وقت به گزینه هایی که برای خوندن دارم جستجو و گردش در وبلاگ ها رو هم اضافه می‌کنم. با این تیر به دو تا هدف می‌زنم. یکی اینکه چیزایی رو که خوندم دوباره برام مرور می‌شه  و بعدش اینکه زاویه های جدیدی از موضوع رو از زبون آدم‌هایی مثل خودم می‌شنوم. و باز هم ایده می‌گیرم که چیا و کجا ها رو بخونم. تا اینجای کار درحال شکل دادن به آجرهایی بودم که باهاشون دیوارم رو بسازم.

اما ملاتی که برای اجرها می‌سازم مربوط می‌شه به وقتهای استراحت که بیشتر جنبه سرگرمی داره. اون موقعست که می‌تونم بشینم و با فکری بازتر وبلاگ دوستان و مطالبی که دارم رو بخونم و فکرم رو آزاد بگذارم تا روی هر موضوعی که خواست حرکت کنه و سوئیچ کنه بدون اینکه دیکه بخوام کنترل سفت و سختی رو روش داشته باشم. خیلی از ایده ها می‌تونه تو همین مرحله شکل بگیره. لئو بابوتا هم میگه که هم تمرکز و هم حواسپرتی هردو اهمیت دارند. حواسپرتی اگر به صورت کنترل شده و با میل خودمون باشه میتونه می‌تونه پنجره ای باشه به سوی خلاقیت و ایده پردازی (+).

بنظرم برای یادگیری بهتر ما به هردو احتیاج داریم. بدون ملاتِ مطالعه پراکنده، خودمون رو از ایده های جدید و حرفای متفاوت محروم میکنیم و بدون مطالعه عمیق و متمرکز حس پیشرفت رو تجربه نمی‌کنیم. مثل کسی که آواره و سرگردون هر لحظه سراغ چیزی می‌ره و فکر می‌کنه که داره مطالعه می‌کنه.

پی‌نوشت: این طرز مطالعه رو به تازگی برای خودم ایجاد کردم اما نتیجه چک کردن چندین روش مطالعه در طول حدود چهارماه بوده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

وب بعلاوه لاگ، امکانی برای ثبت زندگی

با اصطلاح لاگ اولین بار سر یکی از کلاس‌های کارشناسی آشنا شدم. آنجا که استاد داشت در مورد لاگ فایل‌های یک سیستم یا بانک اطلاعاتی حرف می‌زد. می‌گفت لاگ فایل‌ها بخشی از پایگاه هستند که تک تک فعالیت‌های یک کاربر را در خود ذخیره می‌کنند. بعدا که در ارشد موضوع پایان نامه ام تحلیل داده‌کاوی شد متوجه شدم اطلاعات موجود در لاگ فایل‌ها می‌تواند برای تحلیل رفتار کاربران استفاده شود و اطلاعات ارزشمندی از دل آن بیرون کشیده شود.

لاگ کردن را اگر بخواهم به فارسی آسان بگویم همان ثبت وقایع است. و وقایع هر نوع فعالیتی است. به کمک همین تعریف هم متوجه شدم وبلاگ چیست و کارش چیست.

اما می‌خواهم در مورد ایده‌ای بگویم که به تازگی بفکرم رسیده تا به وبلاگ اضافه کنم. این ایده حاصل ترکیب آموخته من در یادگیری و همینطور وبلاگ نویسی است.

من می‌دانم که وقتی در مورد یک موضوعی عمیق مطالعه کردی آن مطلب حتی اگر تا مدت‌ها سراغ آن نروی در ذهنت باقی خواهد ماند. ما یک نکته وجود دارد. اینکه ما به یک نشانه و سر نخ احتیاج داریم تا دوباره آن را به یاد بیاوریم . نبودن این سر نخ و گم کردن آن به چیزی منتهی می‌شود به نام فراموشی. اهمیت این لاگ کردن و ثبت کردن را از زبان دکتر زین العابدینی استاد عزیزم و دکتر هلاکویی شنیده بودم البته نه اینکه مستقیم گفته باشند اما دیدم کاری می‌کنند که الان می‌توانم روی آن اسمی بگذارم و آنهم ثبت کردن است. بگذارید توضیح بدهم.

معلم زین‌العابدینی فایلی دارد که اطلاعات کتاب هایی را که می‌خواند در آن وارد می‌کند. اطلاعاتی مثل عنوان کتاب، جایی که خواندن کتاب را شروع و تمام کرده، تاریخ شروع و پایان کتاب و اینجور اطلاعات. دکتر هلاکویی هم می‌گوید که دفتری دارد که خلاصه ای از جملات مهم همه کتاب‌هایی که مطالعه کرده را در آن وارد می‌کند. ایشون می‌گن حتی بعد از چندین سال وقتی خلاصه یکی دو صفحه ای از کتاب رو که می‌خونند کل کتاب براشون دوره و یادآوری می‌شه جوری که انگار کاملا کتاب رو یادشونه. دقیقا حرفی که از استادم هم شنیدم همین حرف بود. حال اگر این فایل و دفتر چه نبود چه؟ چقدر ممکن بود که به فراموشی سپرده بشند؟ خیلی زیاد.

کاری که می‌خوام بکنم اینه که چنین بخشی رو که الان روی نرم‌افزار ترللو چند ماهی هست پیاده کردم حالا به محیط وبلاگ بیارم. بخش بندیش رو ایجاد کردم تا فعلا ببینم چطور می‌تونم یه سازمان خوبی بهش بدم.

لاگ کردن اتفاقات و چیز های مهم یعنی ایجاد یک کلید برای اینکه بعدا بتونیم اونها رو به یاد بیاریم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مردمی که دیر آمده‌اند و زود می‌خواهند بروند

ما مردم عجولی بار آمده ایم. زود می‌خواهیم به همه چیز برسیم. چیزهایی که نه اصولا خودمان بخواهیمشان بلکه چیزهایی که دیگران می‌خواهند. شاید اگر در دنیای دیگری به دنیا می‌امدیم که در آن دنیا همه به دنبال سنگ نمک بودند ما هم با تمام قدرت و انرژی برای رسیدن به آن تلاش می‌کردیم. چه بسی برای آن هدف گذاری می‌کردیم. اهداف SMART طرح ریزی می‌کردیم. کلاسهای داشتن استراتژی برای رسیدن به نمک می‌رفتیم. سخنران هایی می‌آمدند و از مزایا و معایب نمک و مشکلاتی که برای بشر ایجاد کرده می‌گفتند شاید هم انتقادی می‌کردند و جیب خود را پر نمک می‌کردند!

ما چیزهایی که برایمان ارزشمند است را میشناسیم. چیزهایی که برای دیگران هم ارزشمند است را هم همینطور. میدانیم که راه رسیدن به یک خواسته تقریبا به طور کلی مشخص است. مجموعه ای از مراحل و قوانین را که رعایت کنیم طبیعت می‌تواند ما را به سمت هدف هدایت کند. اما یکی از اصلی ترین فاکتورها برای من در رسیدن به اهدافم این است که صبر داشته باشم. کاری که باید را انجام دهم. انتظار نتیجه ی بزرگ آنی را از ذهنم دور کنم یا آن را با واقعیت تعدیل کنم و در کل نگاه و بینشی به کاری که دارم انجام می‌دهم داشته باشم.

اما وقتی فاکتور صبر از کار ما کنار گذاشته شد کار را خراب می‌کنیم. جای چسبیدن به کاری که باید انجام دهیم دنبال راه حل های سریع-پاسخ می‌گردیم. کتاب مدیریت در 24 ساعت و انگیزه در یک هفته و اعتماد بنفس در 4 روز را میخوانیم. جای فهم عمیق مفاهیمی که برای رسیدن به خواسته خود ملزم به درک عمیقتر آنها هستیم ذهن خود را با اطلاعات چیپ و غیر علمی و غیر عملی پر می‌کنیم. چندین ساعت نشئه از قدرتی مارورایی که فکر میکنیم با فهمیدن این مطالب پیدا کرده ایم و بعدش ... همه می‌دانیم.

اینکه بگوییم باید صبور بود، احتمالا خیلی کلیشه ای است. محمدرضا شعبانعلی در فایل هنر شاگردی کردن می‌گوید وقتی وارد کاری یا چیزی شدیم خودمان را کنترل کنیم و قضاوتمان را به تاخیر بیاندازیم هر چه بیشتر بهتر. بگذاریم تا تمام یک چیز، تمام یک درس، تمام یک حرف، تمام یک متن را بخوانیم و بعد در مورد آن قضاوت کنیم. بعد در مورد آن فکر کنیم. نفس اماره خود را کمی بخوابانیم تا در مورد هر چیزی دخالت نکند. قطعا بعدا حس بهتری نسبت به این کار خواهیم داشت. وقتی صبور باشیم و برای قضاوت در مورد مطلبی این کار را به تعویق بینداریم راه را بر قوه ی یادگیری خود نمی‌بندیم. به بینش عمیق تری راجع به موضوع می‌رسیم. نمیخواهیم زود بگذریم. اینجاست که خودبخود دیگر عجله برای ما بیمعنی می‌شود.

به تازگی به رذیلت این اخلاق ناپسند آشنا شده‌ام. یاد آن کلیپ افتادم که خانمی در یک مجلس روزه از خانم جلسه‌ای برگشت پرسید اگر همسر ما دست بزن داشت چه؟! کار به این کلیپ ندارم اما این کلیپ برای من مصداقی از ذهن غلط یاب و ذهن مصداق یاب بود. ذهن غلط یاب با یادگیری بیگانه شده. و دائم به دنبال موردی در حرفها، نوشته ها، کار‌ها و رفتارهای دیگران می‌گردد تا با حرفهای قبلی شان یا با مثالهای ما در تضاد باشد. ذهن غلط یاب خیانتی به خودمان است. این را کسی می‌گوید که 24 سال از زندگی اش را با این نوع طرز فکر گذرانده.

چه دیر آمده ایم، چه زود، در پی هرچه که باشیم یا نباشیم، به احترام تصمیمان برای اینکه پای حرف کسی ینشینیم، تا اخر بنشینیم و گوش دهیم و یاد بگیریم و بعد اگر لازم دانستیم قضاوت کنیم.

پی‌نوشت: در جستجو به حرفهای ارزشمندی از شهید بهشتی رسیدم که آن را اینجا می‌آورم
به موقع آمدن و به موقع رفتن وظیفه است،
دیر آمدن و دیر رفتن بی نظمی است،
دیر آمدن و زود رفتن خیانت است،
زود آمدن و دیر رفتن ایثار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه