جایی برای مرور زندگی

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادگیری» ثبت شده است

مزایای امتحان گرفتن از خودمان

یکی از راه های به خاطر سپاری اطلاعات و همچنین یادگیری موثر امتحان گرفتن از خود است. این را در یک سایت آموزشی برای چندمین بار خواندم.(+)
سعی کردم از کنار این مطلب ساده نگذرم بنابراین وقتی این مطلب را برای دومین یا سومین بار در زمان های مختلف مرور کردم، از خودم یک امتحان کوچک گرفتم. نه نمره ای قرار بود داده شود و نه محدودیت زمانی وجود داشت. با خودم قرار گذاشتم هرچه از متن را یاد گرفته بودم و همینطور چیزهایی که درباره‌ی این موضوع یعنی مزایای امتحان دادن بلد بودم، همه را بنویسم. کاغذ و قلم دم دستم نبود بنابراین دفترچه یادداشت گوشی را باز کردم تا هرچه به فکرم میرسد را روی آن بیاورم. کار جالبی بود و در واقع اولین بار بود که به این شکل از خودم امتحان می‌گیرفتم. ورز خوردن مطالبی که خوانده بودم را حس می‌کردم.
اینجور امتحانات برخلاف امتحانات ایام مدرسه و دانشگاه می‌تواند بسیار لذت بخش باشد. مراقبی نیست، زمان هرچه دلت خواست داری، و استرسی هم در کار نیست. در دنیای MEME شاید به این می‌گویند LIKE A BOSS! :))

اما بهر حال نتیجه ی امتحانم را اینجا می‌آورم. که خلاصه ای از مطالب آن سایت هم هست.
  • امتحان کمک می‌کرد تا مطالب بیشتری به صورت قوی‌تر در ذهن ما ثبت شوند.
  • امتحان به نوعی تمرین یاداوری هم بود تا به ذخیره و ثبت صرف اطلاعات، ساختار جدید و قویتری ببخشد.
  • امتحان کمک می‌کرد مطالب مدت بیشتری در ذهن من بمانند.
  • امتحان اگر در فاصله‌های نزدیک به هم گرفته شود نتیجه‌ی بهتری خواهم گرفت.
  • امتحان به نوعی کشتی گرفتن با مطالب ذخیره شده در مغز است.
  • کمک می‌کند تا مطالب را عمیق‌تر بفهمیم.
  • کمک میکند تا ارتباط های جدید بین مطالب تشکیل دهیم یا تشخیص بدیم.
  • کمک میکند تا عصب های مرتبط با مطلب در مغز قویتر شود.
  • امتحان نوعی تکرار و مرور مطالب است.
  • امتحان حس تسلط بر مطالب خوانده شده رو در ما ایجاد میکند.
  • امتحان باید بدور از استرس و تنش و صرفا یک کشتی گرفتن ذهنی با مطالب باشد. کمی فشار و درد ممکن است بیاورد. از این گلاویز شدن لذت باید برد چرا که نتیجه چیزی خواهد بود که شاید متوجه نشویم اما هر چه هست به نفع ماست.
  • با جواب دادن به خودمان جایزه می‌دهیم، جایزه‌ای از جنس دوپامین که چی ازین بهتر.
  • امتحان کمک می‌کند جاهایی از مطالب که مهمتر هست رو بتونیم تشخیص بدیم. در واقع به اصل و فرع بیشتر واقف بشیم و مطالب رو بر اساس اهمیت وزن دهی کنیم.
  • امتحان چیزی از جنس تمرین و مرور و گرم کردن ذهنه.

قسمتی از متن را هم که برایم جالب بود اینجا می‌آورم.

یک نظریه بر آن است که امتحان کمک می کند مغز در جریان انباشت اطلاعات، با چالش رو به رو شود. چالش، مغز را بر آن می دارد که سیناپس های عصبی مرتبط با موضوع یادگرفته شده را تقویت کند و تمایزی بین اطلاعات مهم و اطلاعات بی ارزش قائل شود. به این ترتیب آنچه برای امتحان فراگرفته می شود، ماندگاری بیشتری در ذهن دارد.
هر بار که اطلاعاتی در مغز بازیابی و یادآوری می شوند، از قسمت غیر فعال مغز، به بخش فعال می آیند و با اطلاعات و احساسات جدید ما پیوند می خورند. به عقیده این پژوهشگر، هر چه اتصالات مغزی بیشتری حول یک مجموعه سیناپس عصبی مربوط به یک موضوع تشکیل شده باشد، به همان میزان امکان یادآوری و فعال کردن آن بیشتر می شود. بنابراین این پژوهشگر نتیجه می گیرد امتحانات، به مغز کمک می کنند اطلاعاتی را که در نقاط تاریک مغز بایگانی نموده است، از آرشیو خارج کرده به بخش فعال مغز منتقل نماید و با اتصالات عصبی جدید پیوند زند به این ترتیب امکان فراموشی هر چه کمتر می شود و حافظه قابلیت بیشتری می یابد.

 در اخر یادمان باشد از خودمان امتحان بگیریم قبل اینکه از خودمان امتحان بگیرند :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مدارس مونته سوری

این یادداشت را بعد از خواندن مطلبی جالب با عنوان کنکور: نماد گیر کردن در گذشته مینویسم این مطلب را آقای امیر ناظمی در کانال تلگرامی خودشان (+) منتشر کرده اند. در بعضی سایت ها هم این مطلب نقل شده است.(+ و + و +)
در آن یادداشت آقای دکتر ناظمی به مدارسی به نام مونته سوری اشاره میکنند و شیوه آموزش خاصی که این مدارس دارند. این مدارس توسط خانم ماریا مونتسوری که به نقل از آقای ناظمی نخستین پزشک زن در ایتالیا بودند در قرن بیستم راه اندازی شد. آنچه که من از خواندن متن فهمیدم این بود که دغدغه خانم مونته سوری تربیت و پرورش کودکان بود به طوری که با دنیای واقعی ارتباط و تعامل کارامدتری داشته باشند.

کودکانی که می آموزند چگونه زندگی کنند و چگونه با قوانین این دنیا خود را وفق دهند به طوری که وقتی از مدارس فارغ التحصیل شدند بتوانند از دانسته های خود در دنیای واقعی نیز استفاده کنند و در واقع مهارت های را یاد بگیرند که این مهارت ها در زندگی روزانه به آن نیاز است. و این یک نیاز حیاتی است که باید پرسید آیا در مدارس این روزهای کشور ما چنین رویکردی وجود دارد؟
آقای دکتر امیر ناظمی ویژگی مدارس مونته سوری را در چهار حیطه توضیح می دهد:

1- محیط

2- قدرت تصمیم گیری

3- چالش محوری

4- و راهنمایی
محیط مدارس باید تنوع بالایی داشته باشد. این دیدگاهی است که خانم مونته سوری بر آن باور داشته اند. این تنوع بالا در واقع همان چیزی را شبیه سازی می کند که در دنیای واقعی وجود دارد. در اینجا چیزی به نام تفکیک و تقسیم و جداسازی دانش‌آموزان، آن چه از لحاظ جسمی و معلولیت، جنسی و یا از نظر سطح هوشی و یا از نظر سطح خانواده و ثروت معمول است نداریم.

وقتی به این موضوع فکر می کنم دلم خیلی به حاله خودمان می سوزد، دلم میسوزد که ما سال ها را در مدارسی زندگی کردیم که در آن محیط اطراف ما با آنچه در جامعه بود تفاوت داشت.

با خودم می‌گویم اگر در کلاس ما فردی معلول وجود داشت شاید وقتی من بزرگتر شدم و به مقام و مسئولیتی رسیدم، به یاد داشتن چنین افرادی در تصمیم گیری های مرتبط شغلی یک پیش فرض برای من می‌بود نه اینکه بخواهم حالا تلاش کنم تا این موارد را به یاد بیاورم. اگر قشری ضعیف در کلاس وجود داشت همیشه یادم می‌ماند که آدم هایی هستند که محتاج نان شب خود هستند. اگر فرزند یک فرد دارا و ثروتمند با ما بود من می‌فهمیدم که چنین انسانهایی هم در کشور ما وجود دارند که خرید اتوموبیل برای آن ها مانند خرید یک خوراکی برای ماست. آنگاه دید واقعی تری نسبت به زندگی افراد ثروتمند می‌داشتیم، این را هم میدانم پذیرش بسیاری از اینها که میگویم شاید برایمان در ابتدا درد داشته باشد.
در جای دیگر هم در مورد کشور کانادا خوانده بودم که در آن تنوع ملیت ها و قومیت ها بسیار بالاست. و چه زیبا بود وقتی رئیس جمهور کانادا قدرت کشور خود را در تنوع بالای شهروندان می دیدند. مقایسه این دو موضوع قیاس مع الفارغ است اما میدانم هردو به یک مفهوم و موضوع مشترک اشاره دارند و آن وجود تفاوت های بسیار در یک جمع است.
موضوع دیگر اینکه در مدارس مونته سوری سعی می شود تا مهارت تصمیم گیری به کودکان آموزش داده شود. ما هر روز در زندگی خود از آن استفاده می کنیم و یک نوع مهارت هست و یاد گرفتن آن می تواند در آینده ما تاثیر فراوانی داشته باشد. اما باز هم چیزی که به نظر می‌رسد این است که مدارس امروز ما نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند.
موضوع دیگر چالش محوری است. به نقل از آقای ناظمی در این مدارس به کودکان یاد داده می‌شود که هیچ دستورالعمل ثابتی برای حل یک مسئله وجود ندارد دقیقا همان چیزی که در دنیای واقعی با آن روبرو هستیم. چالش جایی است که یادگیری در آن اتفاق می افتد. ما یاد میگیریم چگونه از پس چیزی بر بیاییم. بگذریم که به بسیاری از ما آموخته شده که از چالش ها دوری کنیم.
در مدارس مونتسوری معلمان نقش راهنما و ناظر دارند. آنها در چالش ها و تصمیم گیری ها به دانش آموزان کمک کننده هستند و نه حل کننده صرف.
این عوامل که از آنها نام برده شد به نظرم اگر به کار گرفته شوند اگر در استفاده از آنها خلاقیت به کار برده شود می تواند آینده‌ی کشورمان دگرگون کند. همانطور که در میان دانش آموزان این مدارس نیز افراد سرشناسی بوجود آمده اند. افرادی مثل لری پیج، سرگئی برین و جوزف بزوس.


پی نوشت 1: داشتم در مورد این موضوع جستجو میکردم، وقتی دیدگاه سایت خبری را نسبت به این موضوع دیدم واقعا هم جا خوردم و هم متاسف شدم. کیهان روش آموزشی مونته سوری را برای معرفی به مخاطبش در حد کلمات «آوازه خوانی و رقص مختلط» پایین آورده.

پی نوشت 2: در آینده بیشتر راجع به این مدارس و شیوه‌ی آموزشی آنها مطالعه خواهم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مفهوم التقاط و تصمیم گیری ما

عبارت التقاط را برای اولین بار در یک پست وبلاگی (+) خواندم و دیدم. نویسنده در بخشی از متن اینطور گفته بود که:

...
الگوی ذهنی درست، با خودش تعارضی ندارد.
کسانی که یک الگوی ذهنی درست را با تمام ملزومات آن می‌پذیرند، آرام و آسوده زندگی می‌کنند. اما چه بسیار کسانی که کوشیده اند با «التقاط» یک الگوی ذهنی برتر خلق کنند،
و جز به تعارض و بیراهه، رانده نشده اند.
...

از قبل با مفهوم مدل و الگوی ذهنی بواسطه شنیدن یک پادکست (+) آشنایی داشتم. به طور خلاصه اگر بگویم، مدل ذهنی طرز تفکر و درک ما از مسائل و اتفاقات جهان پیرامونمان است. میتوان آن را عینکی دانست که ما آن را به چشم میزنیم و بوسیله ی آن دنیا را تماشا میکنیم. نوع برداشت ما از مسائل، اتفاقات، محرک ها، شنیده ها، دیده ها، حاصل همین مدل ذهنی ما و تفاوت در پردازش و تحلیل ورودی هاست. مدل ذهنی ما در طول زندگی شکل می‌گیرد.
اما عبارت التقاط برایم مفهومی نداشت، کمی گشتم تا بفهمم معنی التقاط چیست. بعضی از سایتها مثل ویکی پدیا از مکتب التقاطی گفته بود که فهمش برای من سخت بود و هیچی دستگیرم نشد.
میخواستم بدانم مگر التقاط چیست که نویسنده داشتن این نوع تفکر را باعث ایجاد تعارض و بیراهه رفتن می‌داند.
برای پیدا کردن جایی که توضیح بهتری از مفهوم التقاط را نوشته باشد جاهای دیگر را گشتم و یکی دو سایت را خواندم تا بتوانم به یک جمع بندی کلی از معنی این لغت برسم. اما التقاط چیست؟
در مورد التقاط مطالب مختلفی گفته شده است. به طور کلی دیدگاه التقاطی دیدگاهی است که در هیچ چهارچوبی بسته ای نمی‌گنجد. و از هیچ زاویه ی منحصر بفردی به دنیا نگاه نمی‌کند. ولی برای هر راه و روشی کمابیش اعتبار قائل می‌‌شود. (+)
جایی دیگرهم در مورد التقاط در مسائل دینی گفته بود. فردی را تصور کنید که در مسائل دینی درکی سطحی دارد. این فرد مسائل دین را میپذیرد و قبول دارد اما بینشی نسبت به شاکله و مسائل بنیادین آن ندارد. این فرد ممکن است با توهم تسلط و آشنایی به مسائل، سعی کند مفاهیمی را از سایر مکاتب و تعالیم جذب و سعی در به ظاهر شناخت دین راستین داشته باشد. اما مسئله از این جا آغاز میشود که فرد در جذب اصول و مفاهیم گاهی مواردی را جذب میکند که باهم حتی در تضاد قرار دارند. شخص فکر میکند که دین را بدرستی فهمیده و درک کرده اما غافل از این که چیزی در ذهن دارد حاصل ترکیب اصولی است که گاهی خودشان خودشان را نقض میکنند.
چیزی که میخواهم بگویم مسئله ی بالا نیست. مسائل فلسفی پیچیده هم نیست که خودم هم چندان از این چیزها سردر نمی‌آورم. میخواهم بگویم ما در هر روز زندگیمان کارهایی که دیگران می‌کنند را می‌بینیم. کتابهایی را میخوانیم. طرز زندگی کردن دیگران را می‌بینیم، کوشش ها و تلاش هایشان و عقایدشان. ما تلویزیون میبینیم، در شبکه های اجتماعی می‌گردیم. از کوتاه ترین مطالب طنز و توئیتهای افراد مختلف گرفته تا تصاویری که با پیامی در اینستا منتشر شده است. وقتی سن و سال کمتری داریم، ذهن تهی و آماده ی پذیرش مفاهیم از دنیای اطراف داریم. چه خوب و چه بد، درست یا نادرست، در مسیر بزرگ شدن قوائد و قوانینی را که می‌بینم به عنوان اصول زندگی در خودمان ناخودآگاهانه می‌پذیرم. این ها است که منِ امروز را شکل داده. این معلمان ناخواسته همان خانواده، دوستان، مردم، رسانه ها هستند که زندگی کردن را به ما یاد می‌دهند. که اگر نبودند شاید ما آن انسان دارای شعور و احساس امروزی نبودیم. اما ...
حتما اتفاق می افتد که گاهی در مسیر زندگی به دو مفهوم متضاد بر میخوریم. گاهی چیزی را می‌بینیم و می‌شنویم که با آن چه میدانیم و آموخته ایم کاملا مخالف و در تضاد است. بنظرم آغاز انتخاب برای داشتن آرامش در زندگی در نوع برخوردی است که در همین مرحله از خود نشان می‌دهیم. از نظر شخصی خودم در این جا 2 نوع رفتار از ما باید و باید و باید سر بزند. نمیدانم درست باشد یا نه اما بر اینکه یکی از این رفتار ها باید انتخاب شود ایمان دارم. 1- اصول جدیدی که در تضاد با درون ماست را به کل کنار بگذاریم و منکر شویم و به زندگی خود ادامه دهیم. 2- مفاهیم را باهم بسنجیم،  از قالب هر دو بیرون بیاییم هردو را مورد نقد قرار دهیم. و سپس یکی را انتخاب کنیم. شاید ساده انگاری باشد که اینطور به مسئله نگاه کنیم. اما به صورت کلی میدانم که برای خودمان لااقل کار درستی را انجام داده ایم با اینکه انتقاد های اخلاقی هم میتواند وارد باشد. منظورم کلی من تصمیم گیری بین پذیرش دو مفهوم متضاد است.
اگر انتخاب نکنیم چه اتفاقی میافتد. بنظرم اینجاست که با انتخاب نکردن به تعارض گرفتار می‌شویم. رفتار و عمل‌مان باهم متفاوت می‌شود و در کوچکترین کارها هم رفتار های متناقضی از خود نشان می‌دهیم و با ارزش ترین گوهر زندگی که آرامش درونی است را مدام دستخوش بالا و پایین شدن جریان زندگی میکنیم.
منی که در خانواده و مردمی بزرگ شده ام که به من نشان داده اند مسئله ی محیط زیست و تمیزی خیابان ها اهمیت چندانی ندارد که حتی بخواهم به آن فکر کنم، در رسانه ها و شبکه های اجتماعی با اطلاعاتی با مفهوم متفاوت روبرو می‌‌شوم. اگر با خودم به یک جمع بندی نرسم. اگر تصمیم گیری ای کلی نکنم. هر دفعه این مسئله ممکن است بخشی از فکر من را اشغال کند. اینگونه می‌شود که وقتی در حضور دیگران هستم حواسم را جمع میکنم زباله را در محل خودش قرار دهم اما وقتی کسی نیست دیگر فشاری را نمیبینم که بخاطرش بخواهم این کار را انجام دهم.
دکتر زین العابدینی سر کلاس خاطره جالبی از روزی را برایمان تعریف ‌کرد که همکارش (شاید هم دوست- یادم نیست) او را با تعجب دیده بود که در حالی که همه در حال گذر از خیابانی بودند که چراغش برای عابران قرمز بود اما عابران پیاده میگذشتند و عبور ماشینها را کند می‌کردند و او به تنهایی ایستاده بود تا چراغ زمان توقف ماشین ها را اعلام کند.
این خاطره در یادم باقی ماند و گاهی اوقات که به این مسئله که اصول اخلاقی و خود واقعیمان همانی است که در خلوتمان آن ها را رعایت میکنیم دوباره یادش می‌افتم. چخوب می‌شود اگر بتوانیم خود واقعی مان را نیز در بین مردم زندگی کنیم، خود واقعی‌مان را توسعه دهیم. بدون ذره ای شرم یا ترس از قضاوت دیگران. زمانی که نگاه دیگران را وقتی که می‌بینند اصولی را رعایت می‌کنیم با لبخندی گرم پاسخگو باشیم و بگذریم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

برای بهبود چیزی ابتدا باید آن را اندازه گرفت +لیست کارهای یکروز

نمیدونم بقیه در این مورد چطور فکر می‌کنند اما من به این جمله ایمان دارم:
«برای بهبود در چیزی باید آن را اندازه گرفت» (گوینده نامشخص)
حدود یک هفته‌ای می‌شه که کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو شروع به خوندن کردم. تا اینجای کتاب مکررا این مورد رو متذکر می‌شه که انجام امور کوچک اما پیوسته و مسمتر در آینده نتایج بسیار بزرگی دربر خواهد داشت. جدا از مثال های مفید و روشنی که میزنه این کتاب بنظرم یک کتاب زرده*. مطالبی که داره علمی نیست و مطالبش شبیه پندهای پدربزرگ هاست. البته نباید از کلیت خوب کتاب گذشت. این جمله رو از یک کتابدوست عزیز و همینطور استاد بزرگم به خاطر دارم که میگفت ما باید جوری کتاب بخونیم که بعد از مدت ها اگر کتاب زردی هم خوندیم بدونیم از کجاش باید بگذریم و کجاهاش رو باید بهش فکر کنیم.
اما حرف از اندازه‌گیری شد و کتاب اثر مرکب. در جایی از کتاب نویسنده پیشنهاد می‌کنه تا دفترچه‌ای همراهمون داشته باشیم و بسته به هدفی که داریم (کاهش وزن، مدیریت پول، مدیریت زمان و ... ) شروع به یادداشت کردن کوچک ترین موارد کنیم و پیشنهاد میده که این کار رو به مدت سه هفته انجام بدیم. دلم میخواد از یه عبارت انگلیسی استفاده کنم، واژه مانیتور کردن این مفهوم رو به خوبی میرسونه. توی فارسی معادلی که میشه براش آورده به نظر عبارت «رصد» باشه.
تو این تمرین ما کوچکترین کاری رو که انجام میدیم رو یادداشت می‌کنیم. یعنی هر کاری. اولش شاید تو این که چه موردی رو باید بنویسیم و چی رو نه شک خواهیم داشت اما اگه ادامه بدیم و کمی آشناتر بشیم از این مرحله ی شک می‌گذریم. اما یادداشت کردن این کارها چه فایده ای برای ما داره؟ به چه دردی می‌خوره؟ این یادداشت کردن، مانیتورینگ یا رصد کردن کارهامون به ما نسبت به کارهامون آگاهی میده و آگاهی ... چیزی که بنظرم ما واقعا بهش نیاز داریم. بدون آگاهی زندگی لذت بخش نخواهد بود. شاید کسی بگه نه آدم هایی که خودشون رو به نفهمی میزنن کیف دنیارو می‌کنن. این که آدم خودش رو به نفهمی بزنه و اینو خودشم بدونه و ازین کارشم کیف کنه خب این چیه دقیقا؟ این آگاهی نیست؟
آگاهی احساس کنترل زندگی رو به ما میده. داشتن یک دید کلی به فعالیت های یک روز یک هفته یا ماه چشم مارو به کارهای کوچک و بزرگ و خودآگاه و ناخودآگاهی که میکنیم باز میکنه و این معجزه‌ی آگاهیه. تا این جا اندازه گیری بود و رصد کردن کارها اما وقتی به مجموعه ی فعالیت هامون مسلط شدیم وقت بهبوده. این مرحله با شناختی که به خودمون و کارهامون می‌رسیم از همون دقایق اول نتایجش رو بهمون نشون میده. یک جورایی آزمون و خطا در کارمونه. می‌بینیم ، تحلیل می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم، تصحیح می‌کنیم و از یک مسیر بهتر میریم یا کمی تغییر ایجاد می‌کنیم و دوباره تکرار و تکرار و چیزی که در تمامی این مدت در حال اتفاق افتادنه بهبوده.
این حرف‌ها رو گفتم تا لیستی که امروز تهیه کردم رو بنویسم و اینجا ثبتش کنم. این که این لیست و فرمت تهیه‌ش خالی و عیب و ایراد نیست مشخصه اما سعی میکنم به مرور بهترش کنم.

00:15 - پیام دادنم در تلگرام تمام شد و گوشی رو کنار گذاشتم.
00:15-00:45 آماده کردن لباس و وسایل و همینطور مسواک زدن
00:45 رفتن به رختخواب
05:37 از خواب بیدار شدم
06:14 جلوی در خونه بودم و راه افتادم
06:16 سوار تاکسی شدم
06:20 رسیدم مترو
06:24 روی سکوی مترو بودم
06:32 مترو کرج به سمت تهران به راه افتاد
06:59 ارم سبز
07:07 رسیدم صادقیه
07:20 از مترو نوای اومده بودم بالا
07:41 سوار بی ارتی نواب شدم
08:07 رسیدم پل مدیریت
08:24 رسیدم کتابخونه
08:45 پیش پایان نامه ها بودم
9:23  رفتم پیش خانم رسولی و برگشتم
11:15 رفتم آنتراک
11:46 بازگشت از آنتراک
13:45 رفتن برای ناهار
14:46 بازگشت از ناهار
17:00 پایان کار و برگشتنم به سمت کرج
18:10 سوار مترو عادی به سمت کرج شدم
19:53 رسیدم خونه
20:56 نشستم پای کامپیوتر تا این مطلبو بنویسم
21:51 الان


* کتابهای زرد معمولا به ادم اعتماد بنفس، حال خوب و فکر راحت میده اما این اثرات کوتاه مدته و بعد از مدتی برای خواننده احساس سرخوردگی میاره. زبان اینجور کتاب‌ها اکثرا به صورته که میگه اینطور باش، این طور رفتار کن، فلان باش و ... اما هر کدومشون حرفی «کلی» برای گفتن دارن

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گسست در زندگی

توی زندگی گاهی موقعیت ها و اتفاقاتی افتاده که باعث شده نگاهت به زندگی جور دیگه بشه به یک فیلتر جدید به زندگیت نگاه کنی
این جور اتفاقات رو دوست دارم توی ذهنم به صورت ضربان هایی بعد از یک سیر خطی ثابت ببینم.
واضح تر بگم خط صافی رو درنظر می‌گیرم که همینطور مسیرش رو داری می‌ره و با یک اتفاقی ،بایک تلنگری یا یک موقعیتی یک شوک یا ضربان بهش وارد می‌شه. بعد ازون ضربان دیگه توی مسیر قبلیش نیست و کمی بالاتر اومده.
ازین تصورات انتزاعی که بگذرم به تازگی توی زندگیم دو تا اتفاق افتاد، دو تا تصمیم گرفتم. شروع این تغییرات دو سال پیش خورد ، زمانی که برای کاری که تو رشتم می‌کردم پول گرفتم، یا به عبارتی سر کار رفتم، کارای کوتاه مدت و پروژه ای.
 الان فقط اولینش رو میگم تا بعدا انشالله سر فرصت دومیش رو بگم.
شاید یکی دو ماه از این ضربانی که گفتم گذشته و اخرینش هم دو سه روز پیش بود.
وقتی خودم رو قانع کردم که سرم به کار خودم گرم باشه نه دیگران ، حتی حتی حتی یک درصد. دلم بحال خودم سوخت. مردمی که هرکدوم یک رنگن و به کسی جز خودشون فکر نمیکنن اگه بخای همراهشون بشی باید به رنگشون دربیای و وقتی این ادما تو زندگی زیاد بشن چیزی که باقی میمونه یک ادم پریشانه دمدمیه.
مثل کشتی یی که هر لحظه با باد کسی میرقصه. وقتی این قضیه درد ناکتر میشه که می‌بینی بیرحمن و مراعات نمی‌کنن و بیشتر هلت میدن. اینجور ادما توی زندگی زیاد اذیتت میکنن. بگذریم همش نق زدم.
زمانی که شروع کردم به کاری نداشتن به زندگی دیگران زندگی خودم رو دیدم، فهمیدم مقایسه کردن خودم با دیگران چیزی جز نتایج زیان بار نداره و فقط بی احترامی به خودته و بس. با این فیلتر که به زندگی نگاه کردم چیزایی جدیدی دیدم، تونستم اتفاقات رو جور دیگه تفسیر کنم، مثلا جوری که در شرایط بد هم افکارم بهم سرکوفت نزنن. بهتره بگم که واقعیت رو دیدم. دنیایی که توش بد کالیبره شده بودم رو قسمتیش رو کنار زدم. اینجا درمورد کالیبره شدن ما آدمها در زندگی نوشته بودم.
یه چیز فقط برام سواله ... این طرز فکر قبلا هم به سراغم اومده خیلی  وقت ها پیش اما چرا چنین تاثیری رو نگذاشت؟ چرا هر بار یه مدت کوتاه شاید یه تصمیماتی می‌گرفتم و بعدش دوباره هیچی.
 جواب احتمالی یی که به فکرم می‌رسه اینه که شاید هر چیزی یه امادگی‌یی می‌خواد. یه سری اتفاقات باید قبلش برات افتاده باشه چیزایی رو یاد گرفته باشی، به قول اکادمیک ها ( ! )  باید پیش نیاز ها رو گذرونده باشی تا بتونی درس رو توی اون ترم برداری.
توی درس مبانی با دکتر مهدی شقاقی بود که با واژه گسست و پارادایم آشنا شدم. و این چیزیه که شاید حالا برای خودم اتفاق افتاده
این گسست ضربانی که گفتم رو این پایین شکلش رو گذاشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه