دیروز داشتم به حالتی فکر میکردم که ما معمولا بخاطر حرف دیگران و قضاوتهاشون بخشی از درون خودمون رو پنهان میکنیم. قبل از شروع این حرفها بگم که از این قضیه مبرا نیستم. منم هم از این حالت رنج بردم و میبرم اما گفتنش کمک میکنه تا به یه جمع بندی برسم.
میگن انسان یه موجود 360 درست. اگر در روبروی آفتاب قرار بگیریم همونطور که بخشیمون روشنه و درون آفتابه بخش دیگه ای از ما پشت ما قرار میگیره و درون سایههای ما.
جایی شنیدم که از یونگ نقل میکردند میگه من به جای خوب بودن ترجیح میدم کامل باشم. خوب بودن به این معنیه که فضیلت های خودمون رو دوست داشته باشیم و اونها رو (با تلاش و صرف انرژی) یا شاید هم بدون اینکار در دید بقیه قرار بدیم. اما کامل بودن دقیقا به همان معنای 360 درجه بودن خودمونه. یعنی نه نسبت به خصوصیات بدمون قضاوتی داشته باشیم و نه نسبت به خصوصیات خوبمون. اونها رو صفتهایی بدونیم که در همه هستن. مایی که سعی میکنیم خوب بودن خودمون رو به بقیه نشون بدیم سعی در نشون دادن بخش خوب و پنهان کردن بخش دوست نداشتنی خودمون میکنیم.
به قول آقای مرتضی رجب نیا که پیج اینستاشون رو چند وقته دنبال میکنم. هر کدوم از این صفتها و فضیلت ها و رذیلت ها باید پرورش داده بشن و پخته بشن. ما اگه بخشی از این ها رو نادیده بگیریم باعث عقب مونده شدن اون بخش ها در خودمون میشیم.
حالت سالم از نظرم حالتیه که هیچکدوم از رفتارهای خوب یا بد احساسی رو در درونمون بر نمیانگیزه. رفتارهای خوبمون رو همونقدر دوست داشته باشیم که رفتارهای ناخوشایندمون رو. این اولین قدمه که برای پخته شدن ما اجتناب ناپذیره.
مصداق آدمهایی که نخواستن این کار رو انجام بدن بسیار زیاده. خودمون. آدهای اطرافمون. حتی دیدیم آدمهایی که بالاترین مدارج علمی رو بدست آوردن ولی از لحاظ رفتاری اخلاق پسندیده ای ندارند. استادی که نسبت به دانشجو احساس برتری و قدرت میکنه تا جایی که از این قدرت برای اهدافی غیر آموزشی استفاده میکنه یه نمونش هست.
کامل شدن حس خوبیه. وقتی به سمت کامل شدن و پذیرش همه خصوصیاتمون بریم دیگه از رفتاری آزرده نمیشیم. نه از داد و بیداد تو مترو، نه از دیدن حسادت، نه دروغ.
اما اون حالتی که اول این نوشته صحبت کردم حالتی بود که مانع از رشد ما چه در خصوصیات خوب و چه در خصوصیات بد میشه. ما وقتی بخاطر قضاوت افراد نزدیک به خودمون فرصت بروز دادن حسادتهامون رو نداشته باشیم تا آخر عمر نسبت بهش کور میمونیم. وقتی بتونیم بارها این حسمون رو ازخودمون نشون بدیم (در حالی که خودمون از نا خوشایند بودن این حسمون آگاهیم اما هیچوقت اون رو کور نمیکنیم، خاموش نمیکنیم، ابراز سالم اون رو مانع نمیشیم) نسبت بهش کنترل پیدا میکنیم. ممانعت مدام یک حس ناخوشایند ما رو به یه آدم نابینا تبدیل میکنه. فکر میکنیم اون حس رو پنهان کردیم اما در جای دیگه و در کاری دیگه فکرشم نمیکنیم و نمیفهمیم خودش رو با تحت تاثیر قرار دادن اون کار نشون میده.
بذارید یه مثال شخصی بزنم. من آدمی بودم که میگفتم آدمهایی که دروغ میگن پلیدترین آدمها هستند که به آدم مقابلشون احترام نمیگذارند و ارزشی برای اون قائل نیستند. آدم دروغ گو بدترین کار دنیا رو انجام میده و ده ها داستان و آیه و حدیث رو برای خودم سندی برای عقیده میکردم.
اما آیا واقعا اینطوریه؟ دروغ انقدر بده؟ اگه نه پس خوبه؟ جواب این سوالات رو یه چیزی میتونم بدم. پیدا کردن مصداق. جایی گفته بودم که اگر بچه دار بشم میگم روزی صدبار این کلمه و مفهوم رو بنویسه تا روزی که بفهمه.
دروغ گفتن خوبه. درسته. مصداقش: اون روز داشتم...
دروغ گفتن بده. درسته. مصداقش: اون روز که به ...
با این کار ما از یه حالت صفر و یک خارج میشیم. خودم بعد از کمی شیطنت و دروغ گفتن! حالا حس واقعی تری نسبت به دروغ دارم. اما از اون بهتر اینه که نسبت بهش تقریبا حس کنترل دارم. خیلی خیلی خیلی فرقه بین آدمی که نمیتونه دروغ بگه و این توانایی رو در خودش نمیبینه و آدمی که میتونه دروغ بگه و علاقه ای به این کار نداره. هنر کامل بودن هم همینه. هنر پذیرش یه موضوع چه خوب و چه بد.
الان به خودمون برگردیم. آیا از خوندن این چند خط حس بدی گرفتیم؟ آیا نسبت به نویسنده قضاوتی کردیم؟ آیا دیدمون نسبت بهش عوض شد؟ اگه نه تبریک میگم و اگه آره باز هم تبریک میگم. اگر بتونیم به این حسمون آگاه بشیم اولین قدم نسبت به شناخت بیشتر خودمون برداشتیم. الان که فکر میکنم پیدا کردن صفات دوست نداشتنی یا همون سایه مثل در دست گرفتن یه دستگاه فلزیاب و کار گذاشتن اون توی ناخودآگاهامون. هر جا صدا داد، هرجا حس بدی پیدا کردیم، هرجا دردمون گرفت ما موفق شدیم نقطه ای که باید روش کار کنیم رو پیدا کردیم. اگر اون صفت رو پیدا کردیم و پذیرفتیم دیگه مثل قبل مارو آزار نخواهد داد. اما...
اما دوری کردن از قضاوت مردم و مهم بودن اون برای ما بیشتر از چیزی که واقعا باید باشه چیزیه که باعث میشه این کار رو نکنیم. دروغ نگیم، حسادت نکنیم. عصبانی نشیم. دعوا نکنیم. بحث نکنیم. نبخشیدن رو تجربه نکنیم و خیلی از فرصت های یاد گرفتن و پخته شدن دیگه.
قبلا فکر میکردم آدمی که بتونه دروغ بگه و کسی رو اذیت کنه آدم پلیدیه اما دیگه اینطوری فکر نمیکنم. حالا میدونم آدمی که میتونه این کارها رو کنه ولی نمیکنه آدم بزرگواریه. ما دیگه ساده نیستم و کامل میفهمیم. اما بدور از احساسات منفیه نادرست تصمیم میگیریم که چه کار درسته و انجامش میدیم.
منبع تصویر: theunboundedspirit