جایی برای مرور زندگی

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادگیری» ثبت شده است

چه جور کتابخوانی نباید شد؟

چه جور کتابخوانی باید شد؟ این سوالیه که گاهی بهش فکر می‌کنم.
هدف ما از کتاب خوندن چیه؟ میخونیم برای گذراندن وقت یا برای دیدن دنیا از یه زاویه دیگه؟ یا میخونیم که مفاهیم جدیدی که قبلا بهشون فکر نکرده بودیم جلو چشممون قابل دیدن بشن یا چشممون به اصطلاح باز بشه؟ شاید کتاب میخونیم تا کلمات آمادمون رو بیشتر کنیم تا برای حرافی هامون استفاده کنیم، با مهارت بیشتری حرف بزنیم. شاید دوست داریم یک قصه گو بشیم؟ شاید هم مجبوریم و باید برای گرفتن نمره نگاهی بهش بندازیم؟ شاید میخونیم تا بیشتر بفهمیم و به شعور بیشتری دست پیدا کنیم؟ بیشتر بدونیم و بیشتر بتونیم.
اما یک جور دیگه هم میشه این سوال رو پرسید؟ چجور کتابخوانی نباید شد؟
حالا جواب دادن راحت تر می‌شه.
من دوست ندارم مثل اون فرد کتاب خوانی بشم که تو اتوبوس جلوم نشسته بود و وقتی کتاب شریعتی رو تو دستم دید و من هم کتاب تاریخی توی دستش رو دیدم شروع کرد به گفتن از یهود تا اسلام و آیین مهر، از متفکران از میرزا خان کرمانی، احمد کسروی و علی دشتی و خیلی‌های دیگه که یادم نیست. و من همه تلاشم این باشه تا لای حرفهاش حداقل یک چیز بدرد بخور پیدا کنم و آخر هم موفق نشم.
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که با خواندن فقط میخواهند منبر نشین بهتری شوند. از آن هایی که وقتی با آن ها حرف میزنی گفتگو نمی‌کنی. بلکه یک صحبت یکطرفه است. واقعا چقدر از این آدم های بیخود خوشم نمی‌آید. فردی که وسط گفتگو به طرف مقابلش اجازه حرف زدن ندهد همان بهتر که وسط حرف زدنش از جا برخیزی و در جهت مخالف شروع به حرکت کنی!
من دوست ندارم از آن کتابخوان هایی شوم که در نان شب خود مانده اند. اینجور آدم ها بنظرم کتاب خواندن را نه برای افزایش توانایی هایشان بلکه برای فراموشی از وضع حالشان می‌خوانند. این جور آدم ها اولویت زندگی‌شان را نمی‌دانند. من اگر در چنین حالتی قرار بگیرم اول سعی میکنم حداقل خرج خودم را دربیاورم و بعد و یا در حینش به خواندن فکر کنم.
و در آخر دوست ندارم جزو آن دسته باشم که کتابی را میخوانم و بعدش آن کتاب تاثیری هر چند کوچک بر زندگی و فکر من نداشته باشد و در اعمالم، حرف‌هایم و طرز فکرم نتوان آثاری از آن را دید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

منی که دیگر من نیستم

امروز برای پیگیری امریه ام به یک مرکز تحقیقات وابسته به یک دانشگاه نظامی رفته بودم. الکی رفته بودم و دست از پا دراز تر برگشتم.

ساعت چهار بود و اداره تعطیل شده بود (قرار بود ساعت 4 جلسه باشد). به واحد مربوطه و طبقه سوم رفتم. یک راهرو با چهار در شیشه ای مات. کارم با در اولی بود. که دیدم قفل است و نیستند. باقی درها هم همینطور غیر از یکی و آن هم در اتاق رئیس آن بخش بود.

کمی بیرون قدم زدم که شاید کسی بیاید و در اول باز شود. اخر جلسه بود چرا نیستند!

پنج دقیقه ای گذشت و دیدم خبری نشد پس گفتم که پیش رئیس بروم و ببینم چرا نیستند.

اتاق رئیس ها همیشه ترسناک است :) در زدم و کسی بعد از مدتی گفت بفرمایید. داخل که رفتم دیدم که رئیس گرامی روی قالیچه ای دراز کشیده و خوابیده اند.

شرمنده شدم که از خواب بیدارشان کردم. صحبت کردیم و من گرفتم که ماجرا از چه قرار است و جلسه فردا برگزار می‌شود.

موقع خداحافظی باز هم معذرتخواهی کردم و بیرون آمدم.

در راه با خودم فکر می‌کردم.

آلان اقای رئیس در اضافه کار بسر می‌برد. دارد برای کارش پول ‌می‌گیرد. ایا خوابیدنش کار درستی است؟ آیا هر روز می‌خوابد؟ خب شاید اداره این ازادی را به او داده، به هر حال او رئیس است. من هم جای او بودم شاید همین کار را می‌کردم.

بعد کمی فکر کردم تا بفهمم چه گفته ام. نه من با روحیه الانم اینگونه نخواهم بود. یا کاری که هر لحظه برای انجام آن اشتیاق نداشته باشم کار مناسب من نیست و باید خارج شوم یا آنقدر برای یک کار انرژی و وقت می‌گذارم تا عاشق آن کار شوم. من در جو کارمندی حل نخواهم شد. شاید قوانین کارمندی را نمی‌دانم، شاید من هنوز جوانم و انرژی دارم یا شاید فقط جوگیرم :). اما خودم را می‌شناسم. وقتی که میشود صرف کار و یادگیری کرد صرف خواب نمیکنم. اگر یادگیری هرچند کمش را از روزم حذف کنم دیگر این من نخواهم بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نتایج جستجوی گوگل و مغز ما، در جستجوی شباهت ها

گوگل و مغز ما

پیش نوشت: این مطلب یک نوع فرضیه‌ی شخصی است. برای آن مطالعه ی زیادی نکرده ام و تخصصی هم در این زمینه ندارم صرفا تجربه 5 ساله من در وبلاگ داری این ایده ها را در من ایجاد کرده. اصراری بر درستی آن ندارم چرا که میدانم تصوری که با حدسیات بوجود می‌آید میتواند خطاهای بسیاری داشته باشد. کلیت این نوشته حول نتیجه اول بودن در جستجوی گوگل است.
 راستش را بخواهید این حرف ها مثل حرف های فرش فروشی است که درباره انواع نقش فرش ها و طراحی ها چیز زیادی نمیداند اما با حضور طولانی در این صنف یاد گرفته چگونه فرش بفروشد به چه کسی بفروشد و چه فرشی مورد نیاز بازار است.
متن:

 - گوگل و الگوریتم نمایه سازی آن چیزی شبیه به ذخیره سازی و بازیابی اطلاعات در مغز انسان است.

من احساس میکنم اطلاعات در مغز ما حالتی شبکه ای دارد. یعنی از نود یا گره و اتصالها تشکیل شده. هر مطلبی و موضوعی نوعی گره است. به همین نوشته تا الان دقت کنید. #وبلاگ، #گوگل، #مغز، #خطا، #جستجو، #شبکه و ... هر کدام گرهی در مغز ما هستند. در حین استقلال برای خود به عنوان یک گره مستقل خود میتواند به شکل یک گره با صدها ارتباط دیگر باشند. مثلا گره #وبلاگ را در نظر بگیریم. گره های دیگری که با آن ارتباط دارد و با شنیدن نام #وبلاگ میدانم که آن ها نیز حول این موضوع هستند در مغز من اینها هستند. یعنی #کنترل_پنل، #بازدید، #محتوا، #بلاگ_بیان #بروزرسانی. و دوباره هر کدام از این ها که میتواند ده ها ارتباط با موضوعات دیگر داشته باشد. گاهی برای این حالت اصطلاح ابرِ کلمات را هم شنیده ام. مثلا ابر کلماتی که پیرامون یک مفهوم وجود دارند.(این عبارت ابر است به معنای سحاب یا Cloud)
 - موضوعی که ارتباطات بیشتر و قوی تری دارد مهمتر است و راحت تر بازیابی می‌شود.
این پدیده در مغز ما مشخص است و با نگاهی به تجربیات شخصی، میتوانیم آن را حس کنیم. هر چی برای موضوعی بیشتر وقت بگذاریم و کمیت و کیفیت آن بیشتر باشد راحت تر آن را بیاد می‌آوریم. اما در جستجوی گوگل چطور این اتفاق می‌افتد. گوگل کلمات را در وبلاگ ما نمایه میکند. با گذشت زمان و مطالبی که از یک وبلاگ نمایه می‌کند متوجه می‌شود که در یک وبلاگ چه کلماتی اهمیت بیشتری دارند. و ارزش آن کلمات را در کلیت نمایه آن وبلاگ افزایش ‌می‌دهد. این را میتوان در ابزار وب مستر گوگل متوجه شد. گوگل این ارزشگذاری ها را از طریق لینگ های ورودی از منابع بیرونی نیز انجام می‌دهد. مثلا تصور کنید که ده ها سایت آدرس وبلاگتان یا ادرس یک مطلبتان را با عنوانی یکسان لینک کرده اند. اهمیت و ارزش آن کلمات برای گوگل در وبلاگ ما افزایش می‌یابد. در مرحله بعد این گره های وبلاگ ما هستند که در رقابت با گره های وبسایت های دیگر در رقابت قرار می‌گیرند تا رتبه های نتایج جستجوی گوگل را بسازند.
 - تکرار و پیوستگی نوشتن (بخوانید یادگیری) حول یک موضوع ارزش آن را افزایش می‌دهد.
وبلاگ شاهین کلانتری عزیز را در نظر بگیریم. (اگر در مورد نوشتن و نویسندگی در گوگل جستجو کرده باشید حتما به سایتشان خواهید رسید. مدتی حدود یک سال و نیم است که نوشته های‌شان را دنبال می‌کنم. شاهین هر روز و بطور پیوسته برای یک مدت طولانی راجع به انواع موضوعات صحبت کرده که اکثرا این نوشته ها پیرامون نوشتن و نویسندگی است.
به برخی از آخرین نوشته هایش دقت کنید:
آرامش لازم برای داستان‌نویسی
مراحل نویسندگی: از ترس تا عشق
چرا وبلاگت بروز نمی‌شود؟
این پیوستگی و تکرار بار ارزشی نوشتن و ابر مفهومی پیرامون آن را در این وبلاگ و همینطور برای گوگل بسیار ارزشمند کرده و حالا اینطور است که نتیجه ی اول را به خود اختصاص داده. این همت و اراده و داشتن برنامه شاهین واقعا برایم قابل ستایش و آموزنده است.
 - وقتی مغزمان توسعه پیدا می‌کند ارزشمند و قابل احترام می‌شویم. وبلاگمان (بخوانید مغزمان) برای گوگل هم همینطور است.
این را شاید بشود همان رنک گوگل هم دانست. وقتی رنکت در گوگل بالا رفت، آن وقت است که گوگل برایت احترام قائل می‌شود. آنوقت هست که حتی حرف های مفتمان هم می‌تواند برای ساعاتی یا روزهایی و شاید هم مدتی طولانی تر در صدر نتایج باشد! یعنی در کلیدواژه هایی که در وبلاگم ارزشگذاری کمی شده اند و شاید من از قبل در مورد آن ها هیچ صحبتی نکرده باشم بخاطر این رنکینگ به رتبه های بالاتری می‌رود. یا به عبارت دیگر وقتی موفقیت موفقیت می‌آورد. می‌دانم پول بود! اما موفقیت هم می‌شود :)
برای طولانی نشدن مطلب به همین جا فعلا بسنده می‌کنم. شاید بعدا در موردش بیشتر نوشتم. هر چه می‌گذرد شواهد بیشتری در تایید این شباهت پیدا می‌کنم.


پی‌نوشت: در پیش نوشت نگفتم وبلاگ نویسی چون مدت زیادی از این پنج سال فقط وبلاگ داری می‌کردم و به عبارتی مولد محتوا نبودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سیرِ مدام

این جمله در کتاب «من کیستم» نوشته فلیپ برنارد برای حسن ختام یکی از فصل ها نوشته شده بود. چند روز هست که پس زمینه لپتابم هم شده. برای منی که حدود دو سال در تلاش برای یادگرفتنِ یادگیری بوده ام این جمله با معنی، ملموس و بسیار ارزشمند است.


سیرِ مدام به خرد منتهی می‌شود.

ویلیام بلیک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شیبِ ست گادین: یک کتاب شلوغ ولی با یک ایده‌ی مهم


نام ست گادین، کتابها و وبلاگ ست گادین را در وبلاگ دوستان متممی چندین بار شنیده بودم. یکی دیگر از کتاب های شناخته شده ی این نویسنده کتاب گاو بنفش است.
حوزه فعالیت ست گادین در زمینه ی بازاریابی و فروش است. گادین یکی از شناخته شده ترین وبنویسان در این زمینه است. فردی پر از ایده و حرف. شاید جالب باشد که بدانید چیزی حدود 12 سال است که مطلب می‌نویسد و ایده هایش را به صورت رایگان روی وب قرار می‌دهد. گادین سری تراشیده و چهره ای شنگول دارد :) و با این نشانه ها مگر می‌شود او را از یاد برد؟؟

کتاب شیب اولین کتابی است که از این نویسنده خواندم. راستش از ترجمه ی سخت آن باید گفت که گاهی متن را میخواندم و بسختی برایم قابل فهم بود. خصوصا که در شلوغی و تمرکز کم آن را خواندم. کتاب پر از حرفهای انگیزشی ولی مفید بود.
بنظرم این کتاب را باید گرفت خواند و آن را چلاند تا به شیره ی آن رسید. شیره ای بسیار ارزشمند که به جای اینکه به ما مفهومی را آموزش دهد میخواهد بگوید: من با بینشت کار دارم. آیا تا بحال اینگونه فکر میکرده ای؟ بسیار خب. حالا از این زاویه به قضیه نگاه کن. و به ما میفهماند که این دید چقدر میتواند اتفاقات را در مسیر تلاش برای رسیدن به چیزی معنادار کند.
بنظرم این کتاب نگاه ما به شکست، سختی های مسیر، درستی مسیر را اصلاح میکند. به ما میگوید ول کردن کار نه تنها بد نیست که بسیار کار خوب و استراتژیکی هم هست به شرط آن که بدانیم کجا باید آن را رها و کجا نباید بکنیم.
و برای من قسمت فوق العاده اش نشان دادن کوشش بیهوده و تلاش معنادار بود. و این مفاهیم را به صورت سه شکل متفاوت از سطح شبیدار به ما نشان میداد.

شیب
بنبست

پرتگاه

و کار ما باید این باشد که این سه را بتوانیم در کارهایمان تشخیص دهیم. سیگار کشیدن قطعا پرتگاه خواهد بود چرا که در نهایت ضمن دادن پاداش روانی به ما با یک بیماری ریوی ما را به قعر خواهد برد.
کار کردن در جایی که میدانی در ده سال آینده هم همینجا خواهی بود و همین کارها را خواهی کرد یک بنبست است.
و شیب چیزی است که ما باید دنبالش بگردیم. شیب مناسب خود را پیدا کنیم و از آن بالا برویم. و این جاست که میزان این شیب و تلاش ما در آن شیب میتواند ما را به بهترین تبدیل کند.
همه ما باید فرق این سه حالت را در بدانیم و بتوانیم آن ها را در کارهایمان تشخیص دهیم.

بعدا درباره این کتاب باز هم خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه