جایی برای مرور زندگی

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادگیری» ثبت شده است

ادوارد دبونو و مقوله موثر بودن و صحیح بودن

ادوارد دبونو میگه تفاوتی وجود داره بین موثر بودن و صحیح بودن. ما موثر بودن رو در آخر کار با توجه به نتیجه ی بدست اومده قضاوت میکنیم و میگیم که بله این کار موثر واقع شد و نتیجه داد. ما توی حالتی که موثر بودن برامون مهمه حتی مجازیم بدون دلیل خاصی گاهی مسیرهایی رو بریم که در منطق نمیگنجه و در ظاهر کاری نادرسته اما در آخر به چیزی که میخوایم میرسیم. ما راه اشتباه رو بر خودمون نمیبندیم و به کل انکارش نمیکنیم. از انجام کار اشتباه نمیترسیم چرا که دنبال مسیرها و راه ها و تجربیاتی هستیم که قطعه ای از پازل بصیرت مارو شکل بده.

اما ما گاهی صحیح بودن رو بر موثر بودن در اولویت قرار میدیم. در اینجا ما فقط به دنبال راه های درست میریم. راه های اشتباه، راه های غیر منطقی و بدور از صحت در اینجا پذیرفتنی و مشروع نیستند. ما باید از اولین قدم تا آخرین قدم را طبق برنامه و طبق چیزی که درست است پیش ببریم. اگر راه رسیدن به محل کار را بلدیم به دور از عقل است تا مسیرهای دیگر رو هم امتحان کنیم. این اصرار بر صحیح بودن یکی از اصولی است که تفکر عمودی -یا منطقی- بر اون استواره. صحیحترین و معقول ترین راه همیشه باید انتخاب شوند.

ما آدمهای با تفکر عمودی غالب رو زیاد میبینیم. کسانی که یک غذا رو برای هزارمین بار به یک شکل میپزن. کسایی که هزارمین بار از یک مسیر رفتن رو ترجیه میدهند و کسایی که دوست ندارند در کارشان کمترین تغییری که به نظرشان غیر منطقی باشد را بوجود بیاورند.

موثر بودن اساس تفکری است که به عنوان تفکر جانبی شناخته میشود و ادوارد دبونو در کتاب تفکر جانبی به آن میپردازد. باز بودن دستمان برای ایجاد تغییر در دریافت بازخورد از ویژگی های این نوع تفکر است.

دبونو ما را به شدت از قضاوت در مورد خوبی یا بدی این دو روش تفکر منع میکند، او در عوض این توصیه را دارد که باید هر دو روش را یاد گرفت و هر زمان که لازم شد بدون اینکه بابتشان انرژی و هزینه زیادی بدهیم استفاده کنیم. او در کتابش از تکنیک های تفکر جانبی صحبت میکند. مثالها و تمرین های شیرینی هم برای انجام دادن و یاد گرفتن آن تکنیکها می‌آورد.

اما فکر نوشتن درباره این موضوع مربوط به امروز صبح است که تا با صحنه زیر مواجه شدم یاد حرف های دبونو افتادم.

تفکر جانبی

در نگاه اول ظاهرا توجه به تابلو ما را از هدف دور می‌کند. منطق یک کودک 5 ساله این را میگوید که این راه صحیح نیست چرا که ما را از هدف دور می‌کند. اما ما میدانیم که گاهی دور شدن -بخوانید انجام کارهای بی‌ربط و نا متناسب اما حساب شده- لازم است تا به موقعیت درست برای رسیدن به هدف دست پیدا کنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد مقیسه

گزارش هفته‌ی اول استفاده از آموزش زبان نصرت

امروز هشتمین شماره از این بسته آموزشی رو گوش دادم. یعنی به عبارتی یک هفته از استفاده از این روش آموزش زبان گذشته. و اینجا میخوام درباره تاثیراتی که توی این یه هفته احساس کردم حرف بزنم.
توی این هفته کلمات زیادی یاد نگرفتم و احتمالا هم قصد این بسته در درجه ی اول مکالمه هست و نه یاد دادن لغت. لغتی رو هم اگه یاد میده ازمون میخواد تا توی جمله بندی هامون استفاده بکنیم.
با اینکه دایره لغاتم بد نیست و توی این یه هفته فقط سه تا لغت یاد گرفتم! پس باید جواب بدم که چه فایده ای تا الان برای من داشته که از ادامه دادنش ناامید نشدم؟!


قبل از جواب دادن به این سوال باید بگم که اولین قانون در هنر شاگردی کردن گوش دادن به توصیه های استاد بدون تحلیل بیخودیه. یعنی اگر چیزی از ما خواسته شد دقیقا به همون عمل کنیم. چرا که اگر بخوایم نظر خودمونو توش دخالت بدیم دلیلی نداره که بخوایم همچین دوره ای رو بگذرونیم. تصورش هم خنده داره که کسی خالصانه بخواد چیزی رو یاد بگیره بعد توی جلسات اول وسط درس دادن استاد هی بپرسه چرا با این روش؟ اگه اونجوری باشه چی؟ "بنظرم اینجوری نمیشه و این راه کمی سادست" و کلا هرگونه اظهار نظر و تحلیلی رو بهتره از خودمون دور بکنیم و بگذاریم کنار. این کار نادیده گرفتن غرور نیست. درواقع تلاشی مخلصانه ست برای اینه که بخوایم در یک چیز بهترین باشیم.
پس توی درجه ی اول سعی کردم هر چی جناب نصرت گفتن رو بهش عمل کنم و توصیه هاشون رو در خاطر داشته باشم. یکی دو درس اول کمی سخت بود اما بعدش عادت کردم. یکی از توصیه های ایشون اینه که کلمات و جملات رو عینا تکرار کنیم. یعنی با بیشترین شباهت و تقلید.
اما نتیجه این یک هفته چی بود؟
در یک کلام میتونم بگم مجموعه ای حدود 10- 20 تا قانون کوچیک که بعضی هاشون تا حالا وارد ناخودآگاهم شده از نتایج این یه هفتست. مثل هردو تلفظ th و wh توی What و اینکه توی انگلیسی اُ یعنی فتحه را مثل فارسی تلفظ نمیکنیم، سلام و احوال پرسی کردن و کلی تلفظ کلمات که یاد میده به صورت درست تری تلفظ کنیم.  میشه اینجوری هم گفت که بار سنگین تلفظ بعضی کلمات رو با تکرار و تمرین جوری به ما درس میده که کمتر اونو احساس میکنیم و خیلی راحت تر تلفظشون میکنیم.
شاید بد نباشه بگم این فایلها ایده ای شد برای اینکه حتی برم روی تلفظ حروف فارسیم هم کار کنم!
آموخته های من تا حالا مجموعه ای از همون قوانین کوچیک هست که گفتم. یکی دیگش این بود که دیدم میتونم توی یه جمله 5 کلمه ای استرس رو روی کلمات جابجا کنم و اونجا فهمیدم که با جابجا کردن استرس میشه منظور جمله رو تغییر داد. البته که هنوز خیلی خام به این نتیجه رسیدم اما باز هم صبر میکنم تا دوره کامل بشه.
در کنار این درسها، توجه و حساسیتم حتی روی سریالهایی که میبینم هم بیشتر شده. بیشترین تاثیر رو هم همین سریال دیدن روم گذاشت و بعضی کلماتشون به خوبی در ذهنم حک شده.
این فایلها بر پایه تقلید مکالمه زبان رو آموزش میده یعنی به ما زبان رو همون جور آموزش میده که کودکی که تازه میخواد حرف زدن رو یاد بگیره، یعنی با تقلید. و هر چه این تقلیدها نزدیکتر و بهتر یادگیری بهتر. میشه پیش بینی کرد که اگه یه بچه بخواد با دایره ادا و صداهای خودش انگلیسی رو تقلید کنه چی ازش میشنویم. همون طور اگه یه آدم بزرگ بخواد با مهارت های آوایی فارسی همچین کاری کنه کارش با همون بچه که با ددد ددد دد میخواد تکرار کنه شباهت زیادی خواهد داشت. با این تقلیدها و به عبارتی گشودن شیوه های جدیده که میتونیم بگیم یادگیری اتفاق می افته.
توی هفته قبل حدود چهار ساعت برای آموزش زبان نصرت وقت گذاشتم. منتظرم ببینم وقتی به بیست ساعتی که صدارا علی آبادی عزیز دربارش حرف زده برسم چه چیزهای نصیبم شده.
راستش به نظرم اگه کسی قراره این فایلها رو گوش بده بهتره برای حفظ استمرارش یه کاری انجام بده اونم اینکه بهش زیاد فکر نکنه. و یکم قضاوت رو در مورد این فایل ها به تعویق بندازه چون درسای ابتداییش به قدری سادست که ممکنه زود بیخیالش بشیم.

پی نوشت: باز هم ممنون از محمدرضا شعبانعلی که من رو با مفهوم هنر شاگری کردن آشنا کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شادی محصول انجام وظیفه است

ما توی اینستا افرادی رو میتونیم ببینیم که اگر اینستا نبود هیچوقت نمیشد حتی اسمشون رو بشنویم. ازین بابت برای استفاده از اینستاگرام خوشحالم. یکی از آدمهای خوشتیپ و باحال روزگار توی اینستا رضا غیابی هست که گاها لایوهایی از خودش میگذاره و با مخاطبینش صحبت میکنه.

ایشون رو به این خاطر اسم بردم چون بارها یک جمله رو ازش شنیدم که تا مدت ها بنظرم بیمعنی بود؛

شادی محصول انجام وظیفه‌ست

به خاطر اینکه احساس میکردم معنی نداره نا خود آگاه باهاش مخالف هم بودم. آخه این دو تا چه ارتباطی میتونند باهم داشته باشند. یعنی ما اگه وظیفمون رو انجام بدیم شاد میشیم؟ وظیفه رو همونطور که میدونیم از بیرون بر ما وارد میشه. به عبارتی با انتظاراتی که بر ما ایجاد میکنه محدود کننده ی ماست. پس واقعا چه لذتی میتونه داشته باشه؟

این چند رو گهگاه یاد این جمله می‌افتادم. و باهاش تو ذهنم ور میرفتم. از خودم پرسیدم چرا از یه زاویه دیگه نگاه نمیکنم. چرا وظیفه رو مسئولیت و بار میبینم؟ یادم افتاد که توی آزمون نیازهای ویلیام گلاسر هم توی نیاز به آزادی -از اون پنج تا نیاز- نمره بالایی گرفتم.

میشه این رو بخاطر دوران کودکی ای دونست که آزادی عمل و اختیار مشروع از آدم گرفته شده و حالا که بزرگتر شده و میتونه، میخواد در هرجایی، چه جای درست و چه جای اشتباه و جاهایی که لازمه و جاهایی که لازم نیست خودش رو نشون بده و از آزادی خودش دفاع کنه. به عبارتی حساسیت بیش از حد بر روی یک موضوع رو اینجور موقع ها میبینیم. ازین بابت از آقای گلاسر همیشه ممنون هستم که منو با مفهوم نیازها آشنا کرد.

برگردم سر اون موضوع. وقتی حساسیتم روی کلمه وظیفه رو تونستم متوجه بشم به خودی خود اون بار منفیه وهمی که نسبت بهش داشتم فروکش کرد.

حالا من هم میگم بله احتمالا شادی محصول انجام وظیفست. وظیفه از چیزی بیرون از ما میاد. این نهایت سخاوت و بزرگی دله یه آدمه که بخاطر چیزی که بیرون خودشه کاری انجام بده. اکر مغازه ای داریم وقتی این وظیفه رو بر گردنمون میبینیم که باید وسائل یک محله رو تامین کنیم، ممکنه دو تا حالت بوجود بیاد.

حالت اول اون رو باری بر گردنمون ببینیم و منتظر شرایطی باشیم که بتونیم از زیر بار اون کار شونه خالی کنیم. یا اینکه صرفا مغازه رو پر کنیم تا پول بیشتری بدست بیاریم. این مدل ذهنی ایه که نسبت به وظیفه حس خوبی نداره. و احتمالا اگر هم مجبور به انجام کاری شد اسمش رو عوض میکنه یا وصل میکنه به چیزی در درون خودش تا بار سنگین مفهومی که وظیفه داره رو سبکتر کنه.

حالت دوم وظیفه داشتن رو عامل اتصال خودش با دنیا و مردم بیرون می‌بینه. این رو میدونه که مردم برای اینکه بتونن به زندگی ادامه بدن باید به هم خدمت کنند. میدونه به عنوان بخشی از جامعه یک نقش رو بر عهده داره. همون طور که دیگران هم همینطورند. نقش و وظیفه رو بخشی از هویت خودش میدونه. میگه اگر من بتونم خوار و بار این محله رو به خوبی تامین کنم هم خودم سود مالی میبرم و هم کسی از پیشم دست خالی بر نمیگرده. این فرد حتی سخت ترین تلاشها و زحماتش هم براش لذت بخشه. فکر کن کسی از شهری دیگه محصولی رو که زیاد میبرند رو با زحمت تهیه کنه. اون موقع نه فکر اینکه با اینکار زحمت بیهوده برای آدمهای بیهوده کشیده بلکه حس خوب موفقیت و رضایت خاطر رو تجربه خواد کرد و به قول رضا غیابی عزیز شادی.

اگر کارمندیم، اگر دانشجوییم، اگر کاری رو بر عهده داریم. نیاز داریم که اون رو به بیرون از خودمون ارتباط بدیم وگر نه دنیامون به حول و حوش جسممون محدود میشه.

پی نوشت: خیلی خوشحالم که راجع به این موضوع حرف زدم.

حس میکنم این میتونه یه تکنیک باشه که اگه حس میکنیم تو روزهای down خودمون به سر میبریم برای خودمون وظایفی تعریف کنیم و سعی کنیم انجامش بدیم. مثلا این تسک ها میتونه برای من نوشتن یک مقاله درست و حسابی و مستند در مورد یک موضوع مطالعه شده و ارسالش برای یک مجله باشه. جوری که تنها هدف و فکره پشتش اینه باشه که دیگران از نتیجش استفاده کنند یا چیزی یاد بگیرند یا اگر شد مسئلشون بر طرف بشه.

دقت کنیم که وظیفه یک نکته کلیدی داره و اون اینه که به چیزی بیرون از ما بستگی داشته باشه. و ما باید این رو بی چون و چرا بپذیریم و از بابتش هم خوشحال باشیم. نه به این معنی که برای دیگران کار رایگان انجام بدیم. با این تصور که انقدر از درون پر هستیم که دیگه نیازی نداریم برای خودمون کاری کنیم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد مقیسه

نکات پشت آموزش زبان به روش نصرت

آقای مهندس مرتضی نصرت رو همه به خوبی میشناسیم. فامیلی ایشون با فایلهای 90 قسمتی آموزش زبانشون گره خورده. فایلهایی که به خیلی ها کمک کرده تا مکالمه رو در سطح خوبی یاد بگیرن و یا اونچه از قبل میدونستند رو تصحیح کنند. خود جناب نصرت هم میگن که این بسته حتی برای کسانی که زبان رو در سطح پیشرفته و ادونس گذروندن هم مفید بوده و نتایج خوبی رو بازخورد دادن.

منبع عکس: پی سی دانلود

اما توی این فایلها از روش یا متدی استفاده شده که ایشون طراحی کردند. توی فایل اول و همینطور توی فایلهای بعدی ایشون دستور العمل های استفاده از این فایلهای رو توضیح میدن. توی این دستورالعملها نکاتی هست که انتخاب کردم تا در موردشون کمی حرف بزنم.

فایلها را به ترتیب گوش بدید . حتی برای ارضاء کنجکاوی خود هم سراغ فایلهای بعدی نروید.

این بترتیب گوش دادن یکی از اصول یادگیری را در خودش پنهان داره. اینکه ما باید از مسائل ابتدایی شروع و با تکیه بر اونها، اونهارو پایه هایی کنیم برای فایل های بعدی. وقتی فایلهای رو به ترتیب گوش بدیم بعد از چند فایل متوجه میشیم که سه فرایند یادگیری یعنی رمزگردانی، ذخیره سازی و بازیابی هر سه به طور هم زمان در ما فعال میشه. مثلا ما توی فایل سوم هم درسهایی از فایل دوم رو داریم و هم فایل اول. این روش پیوندی قوی بین چیزی که یاد میگیریم برقرار میکنه ضمن اینکه چیزای جدیدی که داریم یاد میگیریم رو به صورت کنترل شده به خورد مغز ما میده.

بعد از شنیدن تکرار کنید.

آقای نصرت تاکید میکنند که سعی کنید عینا کلمات رو همونطور که میشنوید ادا کنید. اساس این بخش بر تقلیده. ما اگر بخوایم بر اساس الگوهای زبان خودمون زبان رو یاد بگیریم چیزی که بهش میرسیم زبانی انگلیسی با لهجه ایه که بشدت بر اساس زبان فارسیه. ما با تقلید و تلاش برای تقلید هر چه بهتر الگوهای جدید و البته صحیحی رو یاد میگیریم و با تکرار این الگوها به خورد مغز ما میرن. و موضوع دیگه هم درگیر کردن خودمون در روند یادگیریه و دیگه ما فقط یه شنونده نیستیم.

از برگرداندن نوار خودداری کنید. اگر نیاز درید بعد از اتمام دوباره گوش بدهید.

این روندی است که آموزش طبیعی باید داشته باشد. اینکه وقتی از بخشی گذشتیم آن را جند ثانیه به عقب برگردانیم و دوباره گوش بدهیم چندین پیام برای مغر ما دارد. یکی اینکه هر وقت بخواهیم میتوانیم کم توجهی خود را به درس با برگرداندن فایل به عقب تر میتوانیم جبران کنیم که این خوب نیست. دوم اینکه برگرداندن فایل به عقب مغز را از حالت طبیعی اش برای یادگیری خارج میکند. ما در یادگیری جریان داریم. توقف داریم اما برگشت به عقب برای شنیدن چیزی که قبلا شنیده ایم نداریم. این درسی بود که از آقای نصرت یاد گرفتم. ما باید این اصل رو در جاهای دیگر هم رعایت کنیم.

روزی فقط یک فایل را گوش بدهید.

این رو بارها تاکید میکنند. وقتی چیزی را یاد میگیریم به فرصت احتیاج داره تا به حافظه های عمیق تره ما وارد بشه. اگر بعد از یادگرفتن درسی، درس بعدی رو شروع به تمرین کنیم. شاید بشه گفت درسهای قبلی کمرنگ تر میشه و در بلند مدت نتیجه خوبی نخواهیم گرفت. ما وقتی روزهای بعد به درسهای بعدی مراجعه میکنیم اینطوری چیزهای کمتری از قبل به خاطرمون میاد. این رو بذارید کنار اون اطلاعاتی که در اون روز یاد میگیریم تا در آخر به یک یادگیری ضعیف یا آش شله قلمکار برسیم.

تا درسی رو خوب یاد نگرفتید سراغ درس بعدی نرید.

این هم به همون دلایلیه که بالا گفتم. یادگیری های ناقص و توانایی ضعیف در یادآوری وقتی در کنار یادگیری چیز جدید قرار میگیره واقعا چیز افتضاحی از آب درمیاد. مخصوصا اگر موضوع قبلی پایه ای باشه برای موضوع جدید.

اینا نکاتی بود که بنظرم میشد روی جاهای دیگه هم تعمیم داد.باید یادمون باشه که یادگیری هم یک مهارته و هر مهارتی یک سری اصولی داره که با رعایت کردنش میتونیم به صورت موثر تری یادگیری رو انجام بدیم.

پی نوشت: آقای مهندس مرتضی نصرت در سال 1394 در آمریکا فوت کردند. روحشون شاد و قرین رحمت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هنر تقلید کردن

شاید بد نباشه یه بازی بدونیمش. انجامش در ظاهر اسونه. برای بعضی ها این کار آسونتره و برای بعضی ها خیلی خیلی سخت. بنظرم تقلید کردن به مهارته. یه مهارت فوق العاده.

این بازی رو خیلی جاها و روی خیلی چیزها میشه انجام داد. کشیدن از روی یک طرح و بارها و بارها تکرار اون میتونه یه بازی مفرح باشه. شاید اول بگیم بیهودست. اما همه میدونیم که وقتی بار پنجم دوباره خواستیم همون کار رو انجام بدیم اوضاع کمی متفاوته. اون ترس و بی اعتمادی به کارمون جاش رو کم کم به اعتماد بنفس میده و از کارمون کیف میکنیم.

امیدوارم منظورم رو فهمیده باشید. منظور من از تقلید اینجا اصلا اون تقلیدهایی نیست که برای سود مادی یا ... انجام میشه. اینجا فقط یه بازیه و برای یه کار شخصی. کسی که ورزش رزمی هم میخواد یاد بگیره اول از روی بقیه شروع به تقلید میکنه. یا یه بچه که میخواد راه بره هم همینطوره. اون فقط تقلید میکنه. وقتی به حدی میرسه که میتونه از پس اون کار که تقلید میکنه بر بیاد دیگه اون رو فراموش میکنه و ذهنش رو مشغول نمیکنه. حالا کودکی که راه رفتن بلد نبود چی داره؟؟ اون راه رفتن رو بلده بدون اینکه خودش بدونه. حالا همین کار رو روی نقاشی، یه ورزش، روی نویسندگی، یا هرجا که میشه از کسی تقلید کرد استفاده کنیم.

اون زمان دیگه چیزی نیست که برای ما قابل یاد گرفتن نباشه.

یادگیری، بندبازی بین یقین و تردید است. [+]

اعتماد بنفسی که ما از انجام یک تکراری کار بدست میاریم و از آن خودمون میکنیم توی جمله ی بالا همون یقینه. بعد از رسیدن به یقین بند بازی ما شروع میشه. بنظرم اگر کسی بخواد توی یقین بمونه و از تردید دوری کنه ثابت باقی خواهد موند. و کسی هم که بیشتر توی تردید غرق باشه آدمیه که همیشه پریشان حال خواهد بود.

تقلید رو اگر به شکل بازی ببینیم برامون لذت بخش میشه. بازی تقلید به ما الگوهای جدید میده.

راستش نوشتن این حرفها از فایل دوم آموزش زبان نصرت به فکرم رسید. وقتی فقط با تقلید از روی اون آقا و خوانم دیدم طرز تلفظ کلاتم عوض شده. منی که 10 سال english را اینگیلیش تلفظ میکردم حالا بدون اینکه بهش فکر کنم اون رو اینگلش تلفظ میکنم که صحیحه.

حرفهای شاهین کلانتری هم که اینجا در موردش گفته بودم هم از همین جنسه. قبلا ازش نقل کردم که برای زدن حرفهای نو و تازه ما اول باید توی حرفهای کلیشه ای ماهر بشیم. اون وقته که میتونیم حرفهای جدید بزنیم.

بنظرم باید برای تقلید و هنر تقلید حرفه ای وقتی بگذاریم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه