ادوارد دبونو میگه تفاوتی وجود داره بین موثر بودن و صحیح بودن. ما موثر بودن رو در آخر کار با توجه به نتیجه ی بدست اومده قضاوت میکنیم و میگیم که بله این کار موثر واقع شد و نتیجه داد. ما توی حالتی که موثر بودن برامون مهمه حتی مجازیم بدون دلیل خاصی گاهی مسیرهایی رو بریم که در منطق نمیگنجه و در ظاهر کاری نادرسته اما در آخر به چیزی که میخوایم میرسیم. ما راه اشتباه رو بر خودمون نمیبندیم و به کل انکارش نمیکنیم. از انجام کار اشتباه نمیترسیم چرا که دنبال مسیرها و راه ها و تجربیاتی هستیم که قطعه ای از پازل بصیرت مارو شکل بده.
اما ما گاهی صحیح بودن رو بر موثر بودن در اولویت قرار میدیم. در اینجا ما فقط به دنبال راه های درست میریم. راه های اشتباه، راه های غیر منطقی و بدور از صحت در اینجا پذیرفتنی و مشروع نیستند. ما باید از اولین قدم تا آخرین قدم را طبق برنامه و طبق چیزی که درست است پیش ببریم. اگر راه رسیدن به محل کار را بلدیم به دور از عقل است تا مسیرهای دیگر رو هم امتحان کنیم. این اصرار بر صحیح بودن یکی از اصولی است که تفکر عمودی -یا منطقی- بر اون استواره. صحیحترین و معقول ترین راه همیشه باید انتخاب شوند.
ما آدمهای با تفکر عمودی غالب رو زیاد میبینیم. کسانی که یک غذا رو برای هزارمین بار به یک شکل میپزن. کسایی که هزارمین بار از یک مسیر رفتن رو ترجیه میدهند و کسایی که دوست ندارند در کارشان کمترین تغییری که به نظرشان غیر منطقی باشد را بوجود بیاورند.
موثر بودن اساس تفکری است که به عنوان تفکر جانبی شناخته میشود و ادوارد دبونو در کتاب تفکر جانبی به آن میپردازد. باز بودن دستمان برای ایجاد تغییر در دریافت بازخورد از ویژگی های این نوع تفکر است.
دبونو ما را به شدت از قضاوت در مورد خوبی یا بدی این دو روش تفکر منع میکند، او در عوض این توصیه را دارد که باید هر دو روش را یاد گرفت و هر زمان که لازم شد بدون اینکه بابتشان انرژی و هزینه زیادی بدهیم استفاده کنیم. او در کتابش از تکنیک های تفکر جانبی صحبت میکند. مثالها و تمرین های شیرینی هم برای انجام دادن و یاد گرفتن آن تکنیکها میآورد.
اما فکر نوشتن درباره این موضوع مربوط به امروز صبح است که تا با صحنه زیر مواجه شدم یاد حرف های دبونو افتادم.
در نگاه اول ظاهرا توجه به تابلو ما را از هدف دور میکند. منطق یک کودک 5 ساله این را میگوید که این راه صحیح نیست چرا که ما را از هدف دور میکند. اما ما میدانیم که گاهی دور شدن -بخوانید انجام کارهای بیربط و نا متناسب اما حساب شده- لازم است تا به موقعیت درست برای رسیدن به هدف دست پیدا کنیم.