ما مردم عجولی بار آمده ایم. زود میخواهیم به همه چیز برسیم. چیزهایی که نه اصولا خودمان بخواهیمشان بلکه چیزهایی که دیگران میخواهند. شاید اگر در دنیای دیگری به دنیا میامدیم که در آن دنیا همه به دنبال سنگ نمک بودند ما هم با تمام قدرت و انرژی برای رسیدن به آن تلاش میکردیم. چه بسی برای آن هدف گذاری میکردیم. اهداف SMART طرح ریزی میکردیم. کلاسهای داشتن استراتژی برای رسیدن به نمک میرفتیم. سخنران هایی میآمدند و از مزایا و معایب نمک و مشکلاتی که برای بشر ایجاد کرده میگفتند شاید هم انتقادی میکردند و جیب خود را پر نمک میکردند!
ما چیزهایی که برایمان ارزشمند است را میشناسیم. چیزهایی که برای دیگران هم ارزشمند است را هم همینطور. میدانیم که راه رسیدن به یک خواسته تقریبا به طور کلی مشخص است. مجموعه ای از مراحل و قوانین را که رعایت کنیم طبیعت میتواند ما را به سمت هدف هدایت کند. اما یکی از اصلی ترین فاکتورها برای من در رسیدن به اهدافم این است که صبر داشته باشم. کاری که باید را انجام دهم. انتظار نتیجه ی بزرگ آنی را از ذهنم دور کنم یا آن را با واقعیت تعدیل کنم و در کل نگاه و بینشی به کاری که دارم انجام میدهم داشته باشم.
اما وقتی فاکتور صبر از کار ما کنار گذاشته شد کار را خراب میکنیم. جای چسبیدن به کاری که باید انجام دهیم دنبال راه حل های سریع-پاسخ میگردیم. کتاب مدیریت در 24 ساعت و انگیزه در یک هفته و اعتماد بنفس در 4 روز را میخوانیم. جای فهم عمیق مفاهیمی که برای رسیدن به خواسته خود ملزم به درک عمیقتر آنها هستیم ذهن خود را با اطلاعات چیپ و غیر علمی و غیر عملی پر میکنیم. چندین ساعت نشئه از قدرتی مارورایی که فکر میکنیم با فهمیدن این مطالب پیدا کرده ایم و بعدش ... همه میدانیم.
اینکه بگوییم باید صبور بود، احتمالا خیلی کلیشه ای است. محمدرضا شعبانعلی در فایل هنر شاگردی کردن میگوید وقتی وارد کاری یا چیزی شدیم خودمان را کنترل کنیم و قضاوتمان را به تاخیر بیاندازیم هر چه بیشتر بهتر. بگذاریم تا تمام یک چیز، تمام یک درس، تمام یک حرف، تمام یک متن را بخوانیم و بعد در مورد آن قضاوت کنیم. بعد در مورد آن فکر کنیم. نفس اماره خود را کمی بخوابانیم تا در مورد هر چیزی دخالت نکند. قطعا بعدا حس بهتری نسبت به این کار خواهیم داشت. وقتی صبور باشیم و برای قضاوت در مورد مطلبی این کار را به تعویق بینداریم راه را بر قوه ی یادگیری خود نمیبندیم. به بینش عمیق تری راجع به موضوع میرسیم. نمیخواهیم زود بگذریم. اینجاست که خودبخود دیگر عجله برای ما بیمعنی میشود.
به تازگی به رذیلت این اخلاق ناپسند آشنا شدهام. یاد آن کلیپ افتادم که خانمی در یک مجلس روزه از خانم جلسهای برگشت پرسید اگر همسر ما دست بزن داشت چه؟! کار به این کلیپ ندارم اما این کلیپ برای من مصداقی از ذهن غلط یاب و ذهن مصداق یاب بود. ذهن غلط یاب با یادگیری بیگانه شده. و دائم به دنبال موردی در حرفها، نوشته ها، کارها و رفتارهای دیگران میگردد تا با حرفهای قبلی شان یا با مثالهای ما در تضاد باشد. ذهن غلط یاب خیانتی به خودمان است. این را کسی میگوید که 24 سال از زندگی اش را با این نوع طرز فکر گذرانده.
چه دیر آمده ایم، چه زود، در پی هرچه که باشیم یا نباشیم، به احترام تصمیمان برای اینکه پای حرف کسی ینشینیم، تا اخر بنشینیم و گوش دهیم و یاد بگیریم و بعد اگر لازم دانستیم قضاوت کنیم.
پینوشت: در جستجو به حرفهای ارزشمندی از شهید بهشتی رسیدم که آن را اینجا میآورم
به موقع آمدن و به موقع رفتن وظیفه است،
دیر آمدن و دیر رفتن بی نظمی است،
دیر آمدن و زود رفتن خیانت است،
زود آمدن و دیر رفتن ایثار است.