جایی برای مرور زندگی

۱۱۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

نتایج جستجوی گوگل و مغز ما، در جستجوی شباهت ها

گوگل و مغز ما

پیش نوشت: این مطلب یک نوع فرضیه‌ی شخصی است. برای آن مطالعه ی زیادی نکرده ام و تخصصی هم در این زمینه ندارم صرفا تجربه 5 ساله من در وبلاگ داری این ایده ها را در من ایجاد کرده. اصراری بر درستی آن ندارم چرا که میدانم تصوری که با حدسیات بوجود می‌آید میتواند خطاهای بسیاری داشته باشد. کلیت این نوشته حول نتیجه اول بودن در جستجوی گوگل است.
 راستش را بخواهید این حرف ها مثل حرف های فرش فروشی است که درباره انواع نقش فرش ها و طراحی ها چیز زیادی نمیداند اما با حضور طولانی در این صنف یاد گرفته چگونه فرش بفروشد به چه کسی بفروشد و چه فرشی مورد نیاز بازار است.
متن:

 - گوگل و الگوریتم نمایه سازی آن چیزی شبیه به ذخیره سازی و بازیابی اطلاعات در مغز انسان است.

من احساس میکنم اطلاعات در مغز ما حالتی شبکه ای دارد. یعنی از نود یا گره و اتصالها تشکیل شده. هر مطلبی و موضوعی نوعی گره است. به همین نوشته تا الان دقت کنید. #وبلاگ، #گوگل، #مغز، #خطا، #جستجو، #شبکه و ... هر کدام گرهی در مغز ما هستند. در حین استقلال برای خود به عنوان یک گره مستقل خود میتواند به شکل یک گره با صدها ارتباط دیگر باشند. مثلا گره #وبلاگ را در نظر بگیریم. گره های دیگری که با آن ارتباط دارد و با شنیدن نام #وبلاگ میدانم که آن ها نیز حول این موضوع هستند در مغز من اینها هستند. یعنی #کنترل_پنل، #بازدید، #محتوا، #بلاگ_بیان #بروزرسانی. و دوباره هر کدام از این ها که میتواند ده ها ارتباط با موضوعات دیگر داشته باشد. گاهی برای این حالت اصطلاح ابرِ کلمات را هم شنیده ام. مثلا ابر کلماتی که پیرامون یک مفهوم وجود دارند.(این عبارت ابر است به معنای سحاب یا Cloud)
 - موضوعی که ارتباطات بیشتر و قوی تری دارد مهمتر است و راحت تر بازیابی می‌شود.
این پدیده در مغز ما مشخص است و با نگاهی به تجربیات شخصی، میتوانیم آن را حس کنیم. هر چی برای موضوعی بیشتر وقت بگذاریم و کمیت و کیفیت آن بیشتر باشد راحت تر آن را بیاد می‌آوریم. اما در جستجوی گوگل چطور این اتفاق می‌افتد. گوگل کلمات را در وبلاگ ما نمایه میکند. با گذشت زمان و مطالبی که از یک وبلاگ نمایه می‌کند متوجه می‌شود که در یک وبلاگ چه کلماتی اهمیت بیشتری دارند. و ارزش آن کلمات را در کلیت نمایه آن وبلاگ افزایش ‌می‌دهد. این را میتوان در ابزار وب مستر گوگل متوجه شد. گوگل این ارزشگذاری ها را از طریق لینگ های ورودی از منابع بیرونی نیز انجام می‌دهد. مثلا تصور کنید که ده ها سایت آدرس وبلاگتان یا ادرس یک مطلبتان را با عنوانی یکسان لینک کرده اند. اهمیت و ارزش آن کلمات برای گوگل در وبلاگ ما افزایش می‌یابد. در مرحله بعد این گره های وبلاگ ما هستند که در رقابت با گره های وبسایت های دیگر در رقابت قرار می‌گیرند تا رتبه های نتایج جستجوی گوگل را بسازند.
 - تکرار و پیوستگی نوشتن (بخوانید یادگیری) حول یک موضوع ارزش آن را افزایش می‌دهد.
وبلاگ شاهین کلانتری عزیز را در نظر بگیریم. (اگر در مورد نوشتن و نویسندگی در گوگل جستجو کرده باشید حتما به سایتشان خواهید رسید. مدتی حدود یک سال و نیم است که نوشته های‌شان را دنبال می‌کنم. شاهین هر روز و بطور پیوسته برای یک مدت طولانی راجع به انواع موضوعات صحبت کرده که اکثرا این نوشته ها پیرامون نوشتن و نویسندگی است.
به برخی از آخرین نوشته هایش دقت کنید:
آرامش لازم برای داستان‌نویسی
مراحل نویسندگی: از ترس تا عشق
چرا وبلاگت بروز نمی‌شود؟
این پیوستگی و تکرار بار ارزشی نوشتن و ابر مفهومی پیرامون آن را در این وبلاگ و همینطور برای گوگل بسیار ارزشمند کرده و حالا اینطور است که نتیجه ی اول را به خود اختصاص داده. این همت و اراده و داشتن برنامه شاهین واقعا برایم قابل ستایش و آموزنده است.
 - وقتی مغزمان توسعه پیدا می‌کند ارزشمند و قابل احترام می‌شویم. وبلاگمان (بخوانید مغزمان) برای گوگل هم همینطور است.
این را شاید بشود همان رنک گوگل هم دانست. وقتی رنکت در گوگل بالا رفت، آن وقت است که گوگل برایت احترام قائل می‌شود. آنوقت هست که حتی حرف های مفتمان هم می‌تواند برای ساعاتی یا روزهایی و شاید هم مدتی طولانی تر در صدر نتایج باشد! یعنی در کلیدواژه هایی که در وبلاگم ارزشگذاری کمی شده اند و شاید من از قبل در مورد آن ها هیچ صحبتی نکرده باشم بخاطر این رنکینگ به رتبه های بالاتری می‌رود. یا به عبارت دیگر وقتی موفقیت موفقیت می‌آورد. می‌دانم پول بود! اما موفقیت هم می‌شود :)
برای طولانی نشدن مطلب به همین جا فعلا بسنده می‌کنم. شاید بعدا در موردش بیشتر نوشتم. هر چه می‌گذرد شواهد بیشتری در تایید این شباهت پیدا می‌کنم.


پی‌نوشت: در پیش نوشت نگفتم وبلاگ نویسی چون مدت زیادی از این پنج سال فقط وبلاگ داری می‌کردم و به عبارتی مولد محتوا نبودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

سیرِ مدام

این جمله در کتاب «من کیستم» نوشته فلیپ برنارد برای حسن ختام یکی از فصل ها نوشته شده بود. چند روز هست که پس زمینه لپتابم هم شده. برای منی که حدود دو سال در تلاش برای یادگرفتنِ یادگیری بوده ام این جمله با معنی، ملموس و بسیار ارزشمند است.


سیرِ مدام به خرد منتهی می‌شود.

ویلیام بلیک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

من و هزار کار نکرده

میخواستم برم سراغ پایان نامه ی نیمه کاره ام. از زبان یادم افتاد که خیلی وقت است زبان تمرین نکرده ام.
داشتم به زبان فکر میکردم و جزوه‌هایی که برای خواندنش دارم. مقاله های زبان مرتبط با رشته ام بهتر است یا آن کتاب های زبانی که از دوران  کارشناسی دارم؟ راستی یکی دوتا کتاب داستان کوتاه انگلیسی دارم آنها هم خوبن.
داشتم به پایان نامه و زبان فکر میکردم. یادم افتاد کمی از لحاظ بدنی کم تحرک شده ام. طبقه بندی روانی-حرکتی بلوم را در ذهنم دوره میکنم. مراحلش چه بود؟ اولیش مشاهده و تقلید. دومیش «اجرای» مستقل سومین مرحله چه بود خدا
داشتم به پایان نامه و زبان و کم تحرکیم فکر میکردم. اجرا اجرا اجرا ... راستی کتابی که سال پیش گرفتم را هنوز نخوانده ام. «اجرای ناب به شیوه استیو جابز» شایدم ارائه ناب. یکی از این دو.

داشتم نه به پایان نامه فکر میکردم نه زبان و نه کم تحرکیم و نه کتابهایی که نخوندم. گوشی تو دستم بود و توی تلگرام میچرخیدم. چخوب تو دو تا گروه منشن شدم. ببینم چی میگن.
و این داستانیه از منِ و هزار کار نکرده.
ست گادین حرف جالبی میزنه، نقل به مفهوم میگه اگه مدام از فکری به فکر دیگه بپرید یه موقع میاد که می‌بینید تبدیل شدید به یک پرنده حرفه ای. و آدم های حرفه ای انقدر غرق در مهارتشون هستن که متوجه نیستن چنین مهارتی رو یک روز نداشتن!. (تیکه دومش ابتکار خودمه :))
دکتر فرهنگ هلاکویی هم تعریفی از خوشبختی دارن و می‌گن که خوشبختی کنترل لحظه به لحظه ی ضمیر خودآگاه ماست.
در یک جمع بندی کنترل سهل ممتنع این رفتار با گفتن یک-دو و شاید ده ها «نه» شروع میشه. نه گفتن به خودمون به هر فکری که قراره جایگزین فکر مهم الانمون بشه. اگر در این کار ثابت قدم باشیم  لذت بینظیر تمرکز رو خواهیم چشید.

پی نوشت 1: چیزی که ست گادین میگه اینه: اگه مدام کارها رو قبول و بعد ول کنین موقعی میرسه که میبینید تبدیل شدید به یک ول کننده زنچیره ای.
پی نوشت 2: سهل ممتنع به کاری یا چیزی میگویند که در نگاه اول انجام دادن یا فهمیدنش اسون بنظر میاد اما می‌بینیم که سخت تر از چیزی بود که انتظار داشتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

مفهوم شیب در ادبیات ست گادین چیست؟ شیب مناسب کدام است؟

مفهوم شیب آنطور که در کتاب ست گادین آمده یک مفهوم ذهنی است. فهمیدن آن مهم است چرا که در زندگی مصداق های زیادی برای آن پیدا خواهیم کرد.
در این مطلب سعی میکنم این مفهوم را آنطور که فهمیده ام در این جا بازگو کنم.
قبل از تعریف شیب باید گفت که این عبارت در کنار دو مفهوم دیگر پرتگاه و بنبست در کتاب ست آمده است که قبلا به آن اشاره شد. همه ما در زندگی در حال عبور از مسیر هایی هستیم. حتی هیچ کاری نکردن هم یک انتخاب و یک مسیر است. و ما همواره چه بدانیم چه ندانیم در یکی یا چندتا از آن ها قرار داریم.
هر مسیری که در آن هستیم یکی از سه حالت زیر است. شیب، بنبست و پرتگاه.

شیب کاری است که از آن انتظار نتیجه داریم و نتیجه هم خواهد داد، پایان ندارد چون دلمان نمیخواهد داشته باشد، هر چه جلوتر میرویم کارمان سخت تر میشود و به تلاش و هوشمندی بیشتری نیاز دارد، ضمن اینکه استقامت در شیب یک کوله بار تجربه برای ما خواهد داشت که ادامه دادن مسیر را برای ما ساده تر میکند. شیب در ظاهر سختی و دشواری و در باطن دوست ماست زیرا با ایجاد این سختی ها شیب رقبای ما و آنهایی که شایستگی پیمودن مسیر را ندارد از گردنه خارج میکند.

بنبست حالتی است که هر چقدر هم که تلاش کنیم و مسیر را هوشمندانه برویم اما در انتها چیزی که انتظار مارا میکشد یک بنبست یا دیوار غیر قابل عبور است. بنبست و مسیرش بارها ما را خسته و کسل میکند. فراز و نشیبی ندارد و نتایج و رهآورد آن در حد انتظار نیست. گادین توصیه اکید میکند که اگر در مسیر بنبست قرار گرفتید به سرعت از آن خارج شوید و زیاد در آن نمانید.

پرتگاه عبارتست از حالتی که در آن مدتی حال خوش و نتایج خوب و پاداش های احتمالا چشمگیر دریافت خواهیم کرد اما در پایان و در یک جایی ببعد مارا نابود خواهد کرد، شکست خواهد داد و از گردنه بیرون خواد برد. پاداش هایی که در طی مسیر میگیریم ممکن است طمع را در ما بیشتر کند و ما را به ادامه دادن بیشتر تشویق کند. توصیه ست گادین این است که اگر در چنین حالتی قرار گرفتیم و ناچار بودیم میتوانیم مدتی را در این حالت بمانیم اما باید بدنبال شیب مناسب بوده و سریع از مسیر پرتگاه بیرون برویم.
حال که این سه حالت برای ما مشخص شد ما باید ببینیم در هر کاری در کدام یک از حالت ها قرار داریم. و تنها شیب است که مجاز به بودن در آن هستیم.
شیب ها بسیار متفاوتند و در هر جایی که ما بتوانیم از عبارت  بهترین بودن استفاده کنیم وجود دارند. چه در زندگی شخصی و چه در کسب و کارها. در شیب ها در کنار ما افراد و شرکت ها بسیار دیگری وجود دارد که همان رقبای ما هستند.  بعضی شیب ها بسیار تند و عمیق هستند. تصور کنید شرکتی بخواهد در حوزه ی سیستم عامل تلفن همراه با گوگل رقابت کند. گوگل چنان شیبی که خود در آن قرار دارد را عمیق و تند کرده که بالا رفتن از چنین شیبی برای هر رقیبی تقریبا غیر ممکن شده است.
چنین شیبهایی را بسیاری از کسب و کارها ایجاد کرده اند. مایکروسافت در زمینه سیستم عامل، دیجیکالا در خرده فروشی آنلاین، ایفون در موبایل و گوگل در موتور جستجو.
اما کاری که ما باید انجام دهیم چیست؟ ما هر کدام محدودیت ها، منابع، قدرت و ضعف های خودمان را داریم. گذر کردن از هر شیبی نیاز به آشنایی با آن شیب دارد و نیاز به این که ببینیم آیا توانایی گذر کردن از آن را داریم یا نه. اگر پایمان را در شیبی گذاشتیم که برای ما مناسب نیست در رها کردن آن نباید تعلل کنیم یا حس بدی داشته باشیم.

ست گادین در مورد ول کردن شیب نیز این توصیه را میکند که استراتژی خود در ول کردن یک شیب را قبل از پا گذاشتن در آن شیب مشخص کنیم. چرا که با پا گذاشتن در شیب اگر با رسیدن به اولین دشواری ها و سختی ها بخواهیم تصمیم بگیریم تصمیم ما استراتژیک و هدفمند نخواهد بود بلکه تصمیمی است از سر ناچاری.
ما تنها اگر قصد بهترین بودن در یک کار را داریم باید وارد شیب شویم و با آن همراه شویم وگرنه اگر تصمیمی غیر از این داشته باشیم یک نوع کنار آمدن با شیب است. کنار آمدن با شیب و نتیجه ی آن که معمولی بودن است. یعنی وقتی ما در یک شیب دست از تلاش میکشیم بجای اینکه کار را رها کرده و شیب درست را پیدا کنیم با آن کنار می‌آییم. ست گادین میگوید: «کنار آمدن بدترین بدیلِه رها کردن است».
این مطلب را با نوشته کوتاهی از وبلاگ ست گادین تمام میکنم:

اتوبوسِ اشتباهی
 ست گادین
اشتباه اول شما سوار شدن به اتوبوس شماره A53 بود ، همان اتوبوس میان شهری که شما را به مقصد تان نمی رساند. اشتباهاتی این چنینی ، اکثر اوقات اتفاق می افتند.
اشتباه بزرگ تری که برای شما گران تمام می شود ، ماندن در همان اتوبوس است .
می‌دانم که اتوبوس سوار شدن کار آسانی نیست. می دانم که شما صندلی خالی گیر آورده اید. می‌دانم بیرون تاریک است . ولی شما اتوبوس را اشتباهی سوار شده اید و ماندن در این اتوبوس آنرا به اتوبوسِ صحیح تبدیل نمی‌کند .
اگر واقعا می‌خواهید به مقصدی که در نظر گرفته اید برسید ، باید اتوبوسِ اشتباه را ترک کنید .

ترجمه ی این نوشته از  مصطفی منبری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قانون زیف و مزایای بهترین بودن

ست گادین در کتاب خودش «شیب» با مثال جالبی قانون زیف را توضیح میدهد. او میگوید ده طعم پر طرفدار بستنی را در نظر بگیرید. حال آن ها را بر اساس میزان فروش رتبه بندی و بعد نموداری از محبوبیتشان بکشید.
اینجاست که ممکن است نتیجه چیزی نباشد که حدس می‌زنید. نمودار مورد بالا در واقعیت چیزی شبیه به شکل زیر است.


و این همان چیزی است که به عنوان قانون زیف شناخته می‌شود.
قانون زیف میگوید اگر شما تمامی کلمات یک کتاب را جمع آوری کرده و بسامد تکرار هر کلمه ها را محاسبه کنید خواهید دید که چندیدن کلمه بیشترین تعداد تکرار را دارند و درصد قابل توجهی از حجم آن کتاب را ساخته اند. برای مثال در شکل زیر میتوانید نمودار آن را مشاهده کنید.

این قانون در جاهای دیگر هم مصداق دارد. میبینیم که اگر قرار بر تقسیم سهم از چیزی باشد. سهمی ناعادلانه (البته بدون ارزش گذاری منفی) نصیب بهترین های بازار می‌شود.
و این کاملا طبیعی است چرا که برای مثال اگر شما بخواهید مثلا به پزشک مراجعه کنید بیشتر تمایل به رفتن به پیش پزشکی را دارید که با توجه به بودجه شما و شرایط شما و مکان شما بهترین انتخاب باشد.
یا خرید از فروشگاه های آنلاین را در نظر بگیریم میدانیم که سهم قابل توجهی از بازار در اختیار دیجی کالا است.
ست گادین میگوید یا باید بهترین بود یا وارد بازی و شیب نشد.(شیب چیست؟) معمولی بودن فایده ای ندارد.

بهترین بودن است که همیشه بیشترین ترین نتایج و مزایا را برای ما خواهد داشت. معمولی بودن در مفهوم شیب و ادبیات ست گادین، حالتی است که ما نه تلاشی برای بهتر شدن میکنیم و نه دست از کار میکشیم بلکه حالتی منفعل داریم.

"فقط افراد با استعداد هستند که از معمولی بودن عصبانی می‌شوند." ست گادین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه